يکم_پيرمرد پرحاشيه

آخرین آپدیت : ۳۰ مهر ۱۴۰۳توسط

يکم پيرمرد پرحاشيه

گوش بدید به يکم_پيرمرد پرحاشيه

00:00 تا 00:02: مصاحبه با پیرمرد پر حاشیه در دارالووکلا
00:02 تا 00:04: پادکست تلفن و برمیداره – مصاحبه با مهاجران
00:04 تا 00:06: ترنور و مدارک مالی در مهاجرت به آلمان
00:06 تا 00:08: شهریار و وکیل: ماجرای پول جابجایی و حساب‌های مسدود شده
00:08 تا 00:11: توقیف دوم: ماجرای حبس الیسون
00:11 تا 00:13: پوره آواسکالا: ماجرای پدر و پسر
00:13 تا 00:15: قضیه کلاهبرداری و معجزات حبس در خانه عمام
00:15 تا 00:17: بزرگتر از بزرگتر: داستان وکالت و تحمل
00:17 تا 00:19: مسیر رو به سمت هدفت روانشناسان و وکلا
00:19 تا 00:21: مشکلات در جلسه قضایی
00:21 تا 00:23: نقض حقوق و دستورات در دادگاه: شاه رو خراب کرده با این کسی که آورده
00:23 تا 00:25: ماجراجویی مرموز: داستان ناشناخته‌ها
00:25 تا 00:27: پیچیدگی‌های دادگاه و مانورهای متقلبانه
00:27 تا 00:29: رضایت نامه و مسائل قانونی در مورد پرداخت مالیات
00:29 تا 00:31: تلاش برای عدالت: داستان شاهرخ و آقای قاضی
00:31 تا 00:33: تجلیل نظرخواهی و جلسه‌ی رسیدگی در دادگاه زندگی
00:33 تا 00:35: تلاش برای براعت و مشکلات دیابت در دادگاه
00:35 تا 00:40: پرونده‌پرده‌های پیرمرد پرهاشی شاه رخ

مصاحبه با پیرمرد پر حاشیه در دارالووکلا

موزیک ویدیویی سلام، خدمات شما چیست؟ خدا، من محمد جهادم شما به پادکست دارالووکلا گوش می کنید. موضوعی که برای این قسمت تهیه کردیم، اسمش از پیرمرد پر حاشیه. اپیزود رو توی یه هوای خیلی عالی توی آذر ماه نود و نه زیر بارون ضبط می کنیم. هی خب حوالی سال ۹۶ بود که یکی از دوستانم یه شخص رو با من معرفی کرد که بیاد دفترم و بتونم کمکش کنم. قرار گذاشتیم و اومدن دفتر و صحبت و اینها یه آدم. ناقر اندام سیاه سوخته قط کوتاه حسین. همراه با یه خانمی که میتونم بگم یه پیرسنم بود واقعا، با پسرش که خیلی. وضع آنچنانی نداشتم، بازدید کردن دفتر و با هم شروع کردیم صحبت و رفتیم سر. اصل ماجرا گفتن که آقا جون یه چند تا اس ام اس اومده برای ما و.

یک دوتا از حسابامون مسدود شده و میخوایم ببینیم که ماجرا بشه صورتو و چجوری بوده. یه کم جلو رفتیم و گفتم خب این حساباتون چی بوده چیکار میکردین؟ حالا یه سری صحبت ها کردن که کلا ما تشکیمون پرید کلا یعنی همه سکوت کرده بودن، یادم دوتا که صحبت ها رو می شنیدن همه خشکشون شده بود. ببین # اونجوری که اون بنده خدا، پیرمرده تعریف می کرد، اسمش شو. میذاریم شاه رخ از این ببرد، یه روزی پای تلویزیون نشسته ماهواره داره یه برنامه تلویزیونی پخش میکنه که توی اون. یه وکیل مهاجرتی داره صحبت میکنه میگه که آی مردم پاشید. بیاین اینور رو همه چیز رو براتون گلستان میکنیم و بوستان میکنیم. من خودم که یه آدمی بود که بازنشست بوده و یه پولی حالا از بازنشستگی اینا دستش اومده بوده. با خودش میگه که حالا که من یه پسری دارم که این سرباز بود. نمیدونم نمیدونم کجا دستش رو بند کنم از این حرف ها بهتره که مثلا بیایم بریم خارج همینجوری شوخی شوخی.

پادکست تلفن و برمیداره – مصاحبه با مهاجران

تلفن و برمیداره و زنگ زنه به شبکه. شبکه از غذا و تلفن این آدم رو پاسخ میده و ایشون لایو توی شبکه ماهواره ای با این وکیل. مهاجرت شروع به صحبت کردن. حالا شما که شخصی که تا حالا مثلا روابط عمومی خیلی زیادی نداشته بود یه کارمند باز نشسته بوده. داره توی تلویزیون میبینه که صداش داره پخش میشه و همه دنیا دارن میشنوند و. آدم میخواد مثلا خودشم اونو معروف حبس کنه یعنی اون کلاسیکی رو هم حبس کنه کلا تو این لایو صحبت کردن حتی این پادکست ثبت کردن اینا کار سختیه یعنی. تو یه فضای دیگه ای شما، تو یه حال هوای دیگه من خودم دانشجو بودم این. حالت رو یه بار خودم هم حتی تجربه کرده بودم. توی خوابگاه بودیم ساعت دو و نیم شب رادیو گوش میکردیم همینجوری شوخی شوخی زنگ زدم نمیتونستم بلند صحبت کنم مجبورم که.

با نفس هم صحبت کن سلام خب اینجوری صحبت کن. قلبم داشت از دهنم میومد بیرون، اینقدر که سنگین بود اون فضایی که من هم لایو صحبت می کنم و اونم نمیدونم الان صدا اون رادیو داره پخش میکنه. بگذریم، خلاصه این پیرمرد بند خدا، شاروخان صحبت می کنه و میگه آقا اینجوری یه دستمون به دامنتون و این… اونا میبینن که به این صورته بعد از یه وعده وعیدی و در باغ سبزی که نشون میدن به شاهروگ میگن که شما تلفن رو قطع کنید. بعد از قطع تلفن با شما تماس می گیریم و مدارک شما را می گیره. تلفن قطع میشه که چند دقیقه بعد تلفن دوباره زنگ میخوره. شخصی میگه که آقا جان شما میخواین بیایید برید آلمان ما شما رو باید پریزنت کنیم. شما کی هستید؟ میگه شاه رو، چند سالته نشسته؟ شکار هستید با نشسته دیگه ای از ادارات دولتی؟ # خب # چقدر پول دارید داریم بعد از اینکه همون صنعت و اینا رو گرفتیم داریم. # خانواده چیجوری یعنی یه بچه دارم از سربازا اینا اومده، خانوم چیه خانومم اینقدر از سالشه، ما میخوایم بیایم و برو خدا رو.

ترنور و مدارک مالی در مهاجرت به آلمان

یه حالی به ما بدید یه کمکی بکنید و پلان و همه میگن که ما برای شما یه. پکی داریم که این پک انقدر و انقدر و تخفیف و فلان برای شما. سی میلیون تا من انجام می شه این قضیه برید و به هر حال پولتون رو جور کنین و. آماده کنید تا با هم بریم این مدارک هم میخوایم سند خونه، سند ماشین. حساب بانک چین ها باید همش روبه رو باشه، این مدارک رو بفرستید، شما رو تماس بگیرم که داریم تو اولین فرصت، بهتون میگم. شاه رخ میگه که من تا موقعی که کارم انجام نشه این کارو انجام نمیدن میگن که ما الان اولش شما خوری نمیخوایم ما با شما کار داریم باید مدارکتون شکل بشه. خلاصه روی فکر و ذهن این فرقه خدا کار میکنن و مدارک رو شاه رخ برای اینا میخورن. بعدش هر روز زنگ میزدن که آقا مدارک شما قبول شده. فقط حساب بانکی شما خیلی کار نکرد.

یعنی چی؟ یه باید ترنورش بالا باشه، ترنور چیه اصلا؟ من ندارم ترنور، یعنی حسابت باید کار کرده باشه. یعنی باید تو یک ماه حداقل پولی که با حساب تو داره جابجا میشه، یک میلیارد تومان باشه. چرا هم میگه اقا ما نداریم همچین چیزی و اینا؟ میگن خب ما این کمکتون میکنیم شما یه هفت میلیون تومن دیگه بریزید. ما یه حساب دیگه پاس کنیم، ما میاییم به این حساب پول میرسیم، بر میداریم، پول میرسیم خودمون بر میداریم. و این باعث میشه که طرف آلمانی تصور کنه که شما آره خیلی دیگه وضعتون خوبه و میتونه شمارو برای کارای. مهاجرت اوکی کن، دوستان هم میرن و حسابی باز میکنن و به هر حال رمز اول و دوم و مشخص و تو همه رو میدن. به خودت میگن آقا جان، هیچ پولی نداره که این معنی خدا میخواد پول بریزه پول برداره ما ریسکی رو. متحمل نمیشی. نهایتاً اس مس میاد براشون که آقا این پول اومده تو حساب اس مس میاد که این پول برداشت بشه و این پول اومد و فلان و بههمدان حتی یکی دو مرتبه هم مراجعه می کنن صرافی و تو صرافی.

شهریار و وکیل: ماجرای پول جابجایی و حساب‌های مسدود شده

# یکی دوتا پول جابجا میکنن برای کارهای که خودش. اون وکیل داره اگه تو یه نفری هم این وسط بوده به نام شهریار که این هم. رابطه بوده بین وکید و شاهرو، حالا. به هر حال این فدا رو می ریزن و کاراش رو انجام میده، توی این مسیر حتی تلفنی مثلا چهار پنج نفر. زنگ میزنن به خودش شاروخ میگن اقا جان ما. که پول رو مثلا وکیل گفته به حساب شما بزنین این حساب متعلق بهش باز میگم بله این حساب متعلق به منه و من هم. # در اختیار آقای وکیل گذاشتم که حساب کاراشونو انجام بدن توی ایران. این حالتی که حالا شما تصورش رو کنید چقدر ساده است. بعد از یه مدتی میبینن که حساب مسدود شده.

از طریق شهریار رابطه که بین خودشون و وکیل بوده موضوع رو به وکیل اعلام می کنن طرف تماس میگیرن که آقای یعنی چی ما این همه زحمت کشیدیم؟ حساب و بردین بالا شما خراب کردید. فلان و محمدا یه حساب دیگه بزنین ما این حساب رو با اون حساب جمع میکنیم و میگیم که ترنور حساب شما با اون حساب. حساب دیگه ای باز میکنن اون تا کاری که این پسره می کنه به حساب خودش زرنگی میکنه میگه بیا با یه تیر دوتا نشون بده. خودشم یه حساب باز میکنه، هر پدی که میومده به حساب پدر. اون فلور میداشت، می رسته تو حساب خودش، و سپس از حساب خودش، نهایتا. اون حسابی که اگه سرفی داشته یا هر چی بوده جواب جابه جا میشه. یعنی اطلاعات حساب خودش رو هم در اختیار اون شخص وکیلی که اون ور بوده قرار میده. این ماجرا رو شما ببینید، به کجا داره میره، یعنی هی، میره جلوتر هی، میبینین که این رویاپردازی و تمایز. این که این دوستان دارن، کار رو چقدر خراب تر.

توقیف دوم: ماجرای حبس الیسون

حساب دوم هم توقیف میشه، حساب دوم هم توقیف میشه و از اون طرف هم اس ام اس های اجرا. شروع میشه به اون مهدنایی که کمی شاهروغ دلش خالی میشه میگه که نکنه داستان میگه نکنه. ماجرایی میخواد برای من پیش بیاد، میاد و با خانومش میره دادگاه، خانومش جلوتر میره. یه سری اطلاعات رو به طرق خیلی معمولی که تو دادگاه هست و نباید باشه از پرونده درمیاد و میفهمی که یک حکم حبس داره. حبس الیسون با شب به حبس مذکر ما توی این نقطه ای که رسیدیم و فهمیدیم که اینا داشکمون به جایی کافی پریده بود. ولی یه نقطه ای هست که دیگه از این جواب شما رو رد میکنه. ما متوجه شدیم که هنوز که هنوز شاه رو به یه حسابی داره. و با این حساب هنوز که هنوزه داره با اون وکیل کار میکنه و هنوز که هنوزه ناامید نشده. بی بینی است اما بی بینی است رویای پوچ از یک آدمی که شصت و پنج سال سن داره آدم پختهیه، هر کسی نیست، دقت کنین، همه ما اینه.

چی میتونه بسازد یعنی از این بدتر هم. میشه سر آدم بیاد، چای رو خوردم و یه نفس امیر کشیدم و با توجه به بعضی که. شاه رخداش و خانمش مخصوصا، اصلا صلاح ندیدم که بخوام. من تصمیم گرفتم که بهش بگم که یه وکالت به من بده و برم پرونده رو مطالعه کنم تا مطمئن بشم. پرونده به همین میزان که فکر می کنم اسفلاک است دوتا کار بهش گفتم از زمانی که. محالته شروع میکنم، ظرف بیست روز فرصت واقعی داریم و شما سعی کن که حتما یک زامی رو. به عنوان قرار تأمین همان وثیقه ای که مردم به آن می گویند، جمع آوری کنید. از طرفی هم دیگه پیشی جون ما با شهریار و این دوستانی که اونجا هستن. هیچ تماسی نداشته باش و بخواهم تمام حسابایی که داری رو.

پوره آواسکالا: ماجرای پدر و پسر

اون چیزی که در بد و امر به نظر میرسه. شما یه پولچویی طرفی، شما با یه پولچویی سر و کار داری و باید بدونی که چجوری باید برخوری. یه نفر اومده یه حسابی با یه مشخصاتی گرفته از یه کسی دیگه ای. و تا تونسته سرخواب خدا رو کلاه گذاشته و برای شمارو حساب شمارو حساب شما رو داده. همه به حساب شما اومده و با هزار و یک طرفه سه پولها رو. بدون هیچ دغدغه ای از چنگ شما خارج کنه و به اون بره آب ببره یعنی. و این یعنی مسجد پوره آواسکالا. خب اینجام که میبینیم که طرف خونم حسابی گل کاشته بود کاراشو انجام داده. به پرونده، پرونده رو که بالا پایین کردیم، اولین کاری کردیم، دیدیم که یه رای غیابی صادر شده، هفت سال حبس.

برای پدر و پسر نکته ای بودش که هر دو طرف اونها، طرف چی بودن؟ و هفت سال حبس گرفته بودند و ما اولین کاری کردیم یه تقاضای واقعی کردیم تا عملیات اجرایی. فعلاً متوقف بشه و بعد داوایی واخویی و پرونده به جریان رفت. من گفتم که آقا وثیقه رو من کی باید بذارم، قرار تامین من کی اجرا کنم، گفتم آقا قرار تامین باید بری داخل شعبه، اونجا قضیه شعبه. برای دو تصمیم میگیره برای شما که واسطه و اینها بشه سکته باشه و شما هم که. دایحه گذاشتیم، ما تنها کاری که می کنیم که پرونده رو بفرستیم، جلسه به شکل بشه و. واخواهی شما سبز بشه شش تو پرونده رو باز کردین ماجرا چی بود یه آقای به نام مثلا اومده از این دو نفر شکایت کرده گفته که من. این پول رو داشتم و دادم به این آدما کل مبلغ بیست میلیون تومان. پول ریختم به حساب اینها و چند وقت دنبالم و زندگیمو دادم و فرش زیرپامو فروختم. لوازمام رو دادم، رفتم اونور آب.

قضیه کلاهبرداری و معجزات حبس در خانه عمام

عمام بلیط گرفتم تو عمام فهمیدم که همه کاشکه و برگشتم و حالا پیگیرم و به خونه این آدم چشتم و تو رو خدا حق منو بگیرین و از این اما نکته ای که داشت توی این قضیه بودش که به هیچ عنوان موکل ما رو ندیده بود. و به هیچ عنوان ارتباطی با مؤكد ما نداشته بود. توی اینجا یه نکته خیلی مهمه دیگه اون شهریار هم. یه رابطه اون و کی بود اینجا حضور داشت و میگفت که اینها من با شهر یارنامی کار کردم این شماره تلفنش و این حسابی که اینجا پول زدم و اینم شمارهش و من هیچوقت این آقا ما رو ندیدم گفت اساسا، پرونده میره منع تبعیض میخوره؟ میره دادگاه، دادگاه اون رو برمیگرد، تقصیر کیفیت خاص میشه و، کیفیت خاص میخوره و. دوباره میاد شعبه بود شعبه هم که غیابی رسیدگی میکنه، موی رای میده بود. حساب ها رو توقیف می کنن و مسدود می کنن و # نهایتی رازیتی پولکی از تو. # ما اومدیم فرمانده بود قرار شد که وقتی که پرونده رو می خوندم اطلاعات پرونده شماره شکی اینا رو برداشتم و اومدم بیرون و زنگ زدم. آقا اینجوریه. اون طرف مقابلمونم حسابی تو پشت پورک آقا من زندگیم به فنا رفت و اینا تقاضا کردم یه جلسه ای داشته باشیم.

یه جلسه رفتم توی خونه این بنده خدایی که اصلاً به خاک سیاه می نشسته بود. هدفم هم این بودش که اون. ماهه و اولم بر قیافه ای معکلم میبینه اشعارش رو نشون میده فکر نکنم کردم مثلا با یه باند کلاهبرداری. در طرف هستی یه نگاهی بکنه حالا اگه بتونیم رضایت این بنده خدا رو بگیریم کمک میکنه توی مسیر. پرونده ای که میخواد رسیدگی بشه، این پرونده مال زمانیه که کلاهبرداری. هنوز که هنوزش مشغول قانون کاهش مجازات زندان و اینها نشده. # دیگه هستید که یه قانونی و مسئولین نباشن. که این تمام معجزه های حبس و کاهش داره. کلاهبرداری شد، جرم قابل قبول.

بزرگتر از بزرگتر: داستان وکالت و تحمل

رفتیم اونجا بود برعکس اون چیزی که میگفت به خاک سیاه نشنیدم طرف راننده کامیون بود ورزش خیلی عالی بود. فرشاش همه دستی و نمیدونم سیستم صبحگاهی آنچنانی و خونه خونه خیلی مجلده شیک و. به نگاهی به اینا که گفتی ما با این وضعیت اینه حالا میخوای باور کن باور کن ما خودمونم میگه سیب خوردیم میلیون. باختیم، شما هم همچین، واقعاً زیر بار نرفت و گفتش که من میلیون و من میخوام اینها، من گفتم تنها کاری که میتونم برات بکنم یعنی که این بیست میلیون و قصتی بهت با این یک و نیم مد بدم. و شما رضایت نامه محذری بدهید که طرف اول گفت باشه بعد. زد زیرشو گفت نه من رزرو نامه محذره نمیدمو. بری هرطوری غلطی میخوای بکنی هر کاری میخوای با. بهن خیلی بد ما رو از خونه انداخت بیرون و کاراش انجام دادیم و مامان اومدی گفتیم که با تو ضرر # سه روز مونده به دادگاه جلسه واقعی زنگ زد گفت آقا بیا بده ما. بعدیم بریم فلان به محمدن، مامان رفتیم یه دفتر خونه بود.

#اَل ، بزرگ تر از بزرگ تر ، کوچک تر از بزرگ تر. چند تا صفحه و برگ و این چیزا گرفتیم و نهایتا. روزی که نمر از این بنده خدا گرفت، روزی که نمر گرفتن همون و و بعد از اینکه ازش استفاده کردم ، ازش استفاده کردم. مسیر دقیق ترین. شغل وکالت من باید خیلی. تکرار کنم این رو و خیلی پیش میاد برای ما اینه که وقتی که ما یه هدفی رو داریم توی. شغل وکالت، یک انتخاب رو داریم که ما میخوایم این نقطه رو بدست بیاریم و این آدم باید رضایت بده، یک سری باید تحمل کنی. یه سری بی احترامی ها رو باید تحمل کنی. یه سری برخورد های بد رو باید تحمل کنی.

مسیر رو به سمت هدفت روانشناسان و وکلا

و به هدفت فکر کنی عصبانی نشی حالا اصولا وکلا مثل روانشناسان بعد از اینکه مثلا جلساتشون تموم بشه خودشون یه نیازی دارن که. من پاولا یش بشم حتماً تجدید روحیه کنن و این واقعا باید وجود داشته باشه برای یه وکیل تا بتونه خودشو بسازد البته آهسته آهسته هم مقاومتر میشناسد. باید به این بی احترامی هایی که تو جلسات الخصوص، مصالحه میشه، داستان چی بود؟ اینا یه گروهی داشتن، این آقای اکبری. من ترسم این بودش که این بره اونا رو با خبر کنه و نمیخواستم زیاد باهاش سر شاخ بشم، لش کنه با ما. و خیلی محترمانه، خیلی آروم در کمال متانت، انگار که مثلا یه ربات هممن. بهرحال اگر دوست داشتید اینجوری اگه نمیخواین شما ضرر میکنید بهرحال این مسیر باید طی بشه و شما بیایید. این خیلی مهمه، یعنی شاید خیلی از شغل های این قضیه اتفاق نیفتد، من دوست ندارم که قاضی باشم. وقتی ازشون میپرسم که خب چیکار دارید میکنید چرا نمیایید بیرون برای کار وکالت میگن ما تحمل برخورده مثلا سنگین رو نداریم، تحمل اینکه صبر کنیم مثلا یه حرفی رو نشنیده بگیریم رو نداریم این. واقعا توی وکالت اوایل مثلا وکلاای کاراموز خصوصا میگن آره ما اومدیم هرکه امزور بگه از عدالت صحبت میکنن و میخوان شاه شو بشکنن ولی یواش یواش تو یه سیستم میفهمن که.

و یادم بیاد و بشکری درایت ها، یه سری متانت ها، مسیر رو به سمت هدفت بشرکنی تا اینکه بخوای سرشار بشی با هر کسی که میخواد. هرحال با شما صحبت کنیم. از بحث دور نشیم. به یه بسم الله شروع شد و ما. تاریخ خیلی جلسه ما رسید. روز جلسه که رسید من از آقا شارو خواسته بودم که یک وثیقهگذار. کفیل حتماً همراه خودش بیاره. این یک آقای اومد خیلی ریپوی خاصی نداشت و خیلی معمولی و اینا یه. پوشیه ای هم دستش بود من گفتم خب سلام خوبه شما سند همراهتون آوردید پروانه کسب همراهتون آوردید گفتم بله ما.

مشکلات در جلسه قضایی

میشناسیم اتفاقا دیشب هم یه معامله ای داشتیم سر همون به ما مشکلشون گفتن و ما اومدیم که انشاءالله مشکلشون. غیرخوشی رفتیم داخل جلسه یه. بازی اون معروف تاپلی پشت میز خودش نشسته بود و سنشم تقریبا مثلا بگم. پنجاه و مثلا یکی دو و خیلی مسن نبود خیلی هم جوان و بزرگساله. # صحبت کرد و گفتش که خب پرونده رو. نگاه کرد گفت شما رای غیابی دارید، اولین کاری که من باید بکنم اینه که قراره تامین براتون صادر کنم، قراره تامینم یه خلاصه بگم یعنی چی. یعنی آقا یه چیزی به ما بده یه کاری بکن دختر بعدی گفتیم بیای اگه نیومدی ما بتونیم از روی اون مثلا خسارت ها رو بگیریم، همچین معنی داره قرار تامین، عامیانش حالا دوستایی که حقوقی هم باز میدونن. # ما گفتیم که خب، بله آقای فلانی هستن، ایشون. سند آوردم، بعد گفتش آقا شما سند آوردید، گفت سند آوردم، گفت به نام خودته، گفت نه به نام یکی از دوستانم.

نه بس به نام خود باشید که آقای قاضی اگه میشه مثلا ضمانت بگیرید، گفت پیشش نه من هفت سال حبس دادم که ضمانت بگیرم. خواهش امنا خلاصه راضیش کرد گفت خب پروانه کسب آوردی گفت پروانه کسب آوردم اونم البته مال خودم نیست مال دوست دارم. اگه نگاه کردم به شعار خوندم که این چیه، داستان چیه، پسرش در گوش من گفتش که این اومده ببینه که ماجرا از چه قراره. و داره فزولی میخونه من دیشبم بابا گفتم بابا اصرار کردیم و گفت نه بذار همین بیاد ما که کسی رو نداریم اینجا. کفینمون بشه آبرومونم میره و حالا بذار همین بیاد. بعد قاضی که اینو دید صحنه رو دید بهش بر خورد خیلی هم بهش بر خورد، گفتی که آقا برو بیرون شما، شما مثلا برای چی اومدی داخل، برو بیرون، من وقتی که شما بیایید داخل. اونو بیرون کرد و گفت پیشش خب آقایون من. کاری که وکلتون کردید بود که قراره وثیقتون تبدیل به ضمانت کردم، هرکدوم هشتاد میلیون تو من. قراره ضمانت براشون صادر کنه.

نقض حقوق و دستورات در دادگاه: شاه رو خراب کرده با این کسی که آورده

این یعنی چی؟ یعنی برید یه نفری که جواد شغلی داره، پروانه کاری داره، پیش حقوقی داره، به ما معرفی کنید که اون بیاد. کفید شما بشه و هر وقت ما خواستیم شما رو به ایشون بگیم که شما رو حاضر کنه اگر نتونه شما رو حاضر کنه. ما بتونیم به مبلغ هشتاد میلیون تومن از کفیدتون بگیریم. این رو که گفت، گفتم خب آقا کسی ندارن دیگه دیدید که بذارید ما بریم یه جلسه دیگه بیاین. این مرسومه برای اینکه بازداشت نشن. یک ترحمی می کنند، یه سری بخشنامه ها هست. این مسیر رفت و قاضی برگشت و ما گفتش که نه خیر. جا سرباز بیام بازداشت بشه، آقا پدرت خوب، مادرت خوب این بنده خدا یه فرصت بده نه، بهش برخورد کرده بود قاضی، احساس من این بود. یعنی یه نفر آوردیم نه جواز کسب مال خوشش، نه فلان بعد چی فکر کرده آقای وکیل با خودش، منم میدونستم که.

# شاه رو خراب کرده با این کسی که آورده. برنامه رفت توی مسیر بازداشت شاه رخ و پسرش. من اومدم بیرون و به زنش نگاه کردم، میگم یه پیرزن بیرون نشسته داخل دادگام راهش نرفتم. اومدم بگم که اینو بازداشت کردن، خدایا چیکار کنیم چیکار نکنیم، برگشتم. میگم، نمیگم، برگشم دیدم که بله، حزرات رو آقای بازی اصلاً زمان برده به. بازداشت، اومدم آقای قاضی گفتم اقا حداقل اظهارات اینا رو بگیر تو که داری بازداشتشون میکنی. گفت نه باید بازداشت بشن الان دیگه وقت پرونده ی من تموم شده بعضی جلسه ی رسیدگی بذارن، گفتم آقا اگه من. خودم کافیر اینا بشم، قبول میکنی؟ یه نگاهی به من کرد، یه نگاهی که توش این بودش که، ای آدم ساده. باشه قبول میکنم خودم هم پوستتو میکردم، دقیقا همینو تو چشاش خوندم بیا.

ماجراجویی مرموز: داستان ناشناخته‌ها

گفتش که بله، قبول می کنم، حتما تو میتونی تو کپی اینا میشی؟ میشناسشون گفتم نه من هیچ شناختی ازشون ندارم. و کفیر اینها میشم اگر شما قول داد بارو پروانه توردی، پروانه ام آوردم و تاریخش رو نگاه کرد و خلاصه ما شدیم کفیر اینها و. اینها آزاد شده. خب یه جلسه ای که تجدید میخوندم، بازدید بیارید و در حالت ما. فرونداتونو اونجا رسیدی من. نگاه کردم به پیرزنه دیدم از خوشحالی که شوهرش بازداشت نشده. یه بره، نگاه کردم به پدر و پسر، دیدم اونا یه بره، یه نگاه به خودم کردم که این چه کاری بود تو کردی، تو که اینا رو نمی شناسی. کاری که به ذهنم رسید، زنگ زدم به اون دوستم که اینارو معرفی کرده. تا زنگ زدم بود دوستم گفت بهش گفتی آخه این چه کاری بوده تو کردی؟ من خودم نمیدونم اینو کیه و.

اونجوری که من پرسش کردم اینا خیلی آدمای مرموزی هستن و اصلا. جاشونو نمیگن بچه هاش دوستان من باشن نمیدونم. خبر ندارن که پدر و مادرشون کجا زندگی میکنن. این کاری که تو کردی شدیدا کاره. اشتباهیه، حالا ما تو عمل انجام شده نه. راه پیش داریم نه راه پس برگشتم به. دفتر و همکاران پرسیدند چی شد پرونده بود، گفتم این کارو کردم و اونا هم. حسابی یه نیم ساعتی مورد انعامات خاص قرار دادن ما اخرین چه کاری بوده یا چه کاری چه احساسی فلان فلان فلان. و مامو نیمو به قول معروف این هیجونی که سردی از شجی و تراهو برای شاه رخ و پسره که نمیشناسیم انجام بدیم یک اشتباه بسیار بزرگ که می تونست.

پیچیدگی‌های دادگاه و مانورهای متقلبانه

عواقب خیلی خیلی سنگینی رو برای بعد بشین. بالاخره بعد از چند وقت جلسه دادگاه تشکیل شد، دوباره ابلاغ شد و دوباره این آقای اکبری نیومد تو جلسه و ما با برگ رضایتو. # من درکی که برای پرداخت قصه ها و سفتایی که برای آقای. بری داده بودیم اینها رو اومدیم داخل جلسه، جلسه تشکیل شد و. من وارد دفاع شدم، دفاع رو به این صورت شروع کردم که آقا جان هیچ گونه مانور متقلبانه ای وجود نداره اصلا موکل من. و (()) و (()) و (()) انجام دادیم مانور متقلبان، یعنی یه سری رفتارها و اعمالی که. به قصد تقلب و فریب طرف فیلم و انجام می دهیم مثلا کسی بیاد یه. دفتری رو بزک کنه و مثلا بگه اینجا. چه میدونم دفتر مسافرتیه بعد یه نفر رو بیاره اونجا و ازش به عنوان که میخواد بلیط هامبورگ بگیری یه پولی بگیره.

دستش اصلا این کارو نباشه. اینجا اون مانور متقلمای همون دفتر دست تک و. اون داستانهایی که این طرف فریب بخوره و باد بعدیش تحصیل ماله حتماً باید اول مانور متقلبانه باشه بعد از اون تحصیل ماله اتفاق بیفتد. اگه عكس این باشه یعنی تقدم تاخیر جلو و عقبش. مشکل پیدا کنه، چنین چیزی بهش کلاهبرداری نمیگن. اصلا آقا مانور متقلبانه این دوستان ندارم و اینکه شما تو رای که به صورت غیابی دادی و ما ماخواهی کردیم، اومدی گفتی که اینا همدیگه رو دیدن، در صورتی که. آقای اکبری هرگز موکل من را ندیده و موکل من هم هرگز شهریار را ندیده. آقای اکبری یک بار شهریار رو دیده ولی ما رو ندیده تو اظهاراتشم هست. نگاه کرد و بله، اظهارات از آقا و شما آقای این دو نفر رو دیدید، گفتم نه و گفت بله و حالا از این گذشته این هم.

رضایت نامه و مسائل قانونی در مورد پرداخت مالیات

رضایت نامه آقای اکبری که ما بیست میلیون تا همشون پرداخت کردیم و رضایت. بدون قید شرطش رو گرفتیم و مورد بعد این که اینها مالی رو تحصیل نکردند شما حسابی که اومدی به حساب اینا اینها. برداشتن گفت نه اینا پول را گرفتن که. این حسابشون در اختیار اون وکیل قرار، وکیل کلاهبردار قرار داره. گفتم که نه خیر چنین چیزی نیست، چنین ماجراجویی نیست ثابت کنید اگر پولی به اینها گرفتن. بعد مسیر هرمندا را شمارید. بعد به قول معروف جوابی نداشت برین. تحصیل مال زیر سوال رفت، مانور متقلبانه زیر سوال رفت از طرف میگن ما مالباخته بودیم که او. آف میمون تو اون یخندام ما داریم به سودی وودی و لسی قیاط.

قرار بود بکنیم من یه مثلا وعده ای هم دادم که آقا اتفاقا ما میخوایم شکایت کنیم. از این دوستان داشته باشید به هر حال بازی نگاه ما که گفت خب صحبت دیگه ای نیست گفتم نه عریض من اینه. فقط یه جمله آخر، اگر هنوز برای صدور رای براعت ذره ای شک دارید، هر سوالی دارید، هر چیزی که می خواهید مدرک می خواهید به من بگویید تا من کار شما را برایتون انجام دهم. سرش آورد، یه نگاه به من کرد، گفت میشه، نه، برای من براحتی این دوستان مسدود شده اینا. جلسه تموم شد، امضای جلسه تموم شد اومدیم بیرون، شارخ منو وغل کرد، تشکر خدا خیرت بده جبران کنم، انشاالله اوپلان و محمدا. تا روزی که رای صادر شد، یادم رای که برام اس ام اس شد و رفتم تو صابون نگاه کردم. داشتم توی اتوبان فتح قدم میزدم به سمت. میدان فتح میرفتم، حالا از ساکس پیاده شد، نمیدونم ولی قدم می زد. اس ام اس اومد و خیلی خوشحال بازش کردم و رفتم تو سامانه و به امید این که الان به راحت رو میبینیم و زنگ میزنیم به.

تلاش برای عدالت: داستان شاهرخ و آقای قاضی

شاه رخ یا الواقی حق قلبه قلممون رو چطور اون روز بعد نبینه آقای قاضی در کمال تعجب؟ یکی شلوار سه سال حبس داده بود یکی شلوار یک سال حبس یکیشون سیزده میلیون در حق کسی که ازش کلاهبرداری شده بود. و سیزده میلیون در حق دولت یکیشونم. نصف میلیون دار حق دولات، نصف میلیون هم دار فقط مجازات ها رو کم کرده بود یعنی این اتفاق افتاد و بعد اینکه ما رضایت اون بنده خدا رو گرفتیم دیگه تو شما. چرا میای دوباره اینو مطرح میکنی حتی اگر استدادی داشته باشی هیچ استدادی هم رای نداشت من از دو جهت نگران بودم، یک. این چه رای صادر شده، چه اینقدر بی استعداد و عصبانی بودم از این قضیه، دوم این بودش که من این دوتا رو. ضمانت کرده بودن برای هرکدومشون هشتاد تومان و اینها. قصد داشتند که برن ترکیه برادرش برادرش. شاه رخ بهشون قول داده بودید که آقا اگرم محکوم شدید من شما رو میبرم ترکیه بود نگران نباشید. من و آقای ایانی رو میدیم و از این حرف سرتون درد نمیدونم ترس برداشته بود من و خلاصه حساب تو رو با وحشت که چه کنم و چه نکنم زنگ زدم به دوستم گفتم جلسه بذار تا ما حضورا رای رو به اینها بکنیم.

جلسه گذاشتیم و صحبت کردیم و اینها اومدن و به من بهشون گفتم آقا ندید خواهشن. یه فکری بردارید ببینیم چه می کنیم چه نمی کنیم. تنها چیزی که به ذهنم رسید بهش میگفتم که. اون خونه ای دارید که سند نداره و قولنامه ای داره و به نام. # اون خانومه یا پیرزنه بود، گفتم که اونو بردارید به نام من یک موباینه نامه بنویسید. و اگر که اینها فرار کردند، من اونجا رو صاحب بشم. یه قرارداد دستی یه جنبه فقط ترس و وحشت برای اون بنده خدا که آقا پا نشی بری من. به بانو معروف فنابره. آره، فنا، برم، این داستان رو خلاصه نوشتیم.

تجلیل نظرخواهی و جلسه‌ی رسیدگی در دادگاه زندگی

تجلیل نظرخواهی کردیم توی تجلیل نظرخواهی هیچ حرف تازه ای نداشتیم همون حرفای گذشته. و رسیدیم به جلسه ی رسیدگی در دادگاه زندگی. دوباره به آقای اکوری ابلاغ شد و آقای اکوری باز نشد. هر سه اینکه اکبری بره بقیه رو به صلاحان. تحریک کنه که بیان از ما، شکایت کنند، همیشه با من بود. کلاس تشکیل شد، من نشستم و حسابی توپ امپور که حمام مدقود لیک است. بازی محترم پرونده بدوی دارم، کیفری دو دارم سر. این بند خدا تجدید نظر، بند خدا یه قاضی تجدید نظر که اونجا نشسته بود با دوتا مستشارش. گفتن که ما پرونده رو خوندیم اظهارات شما رو خوندیم.

و واقعا متوجه نشدیم چرا همکار ما. این رای رو اصلاح نکرده و نداده، شما حرف جدیدی دارید، دفاع. من بهشون گفتم که آقای قاضی دیگه حرف جدید نداریم، مانور متقلبانه نیست. تحصیل مال نیست، ما خودمون متضرریم، شکایت کردیم، رضایت نامه داریم. و هیچ حرفی جدید غیر از اینها نیست، بیشتر جنبه التماس دارد. وضعیت این پیر مردو نگاه کنید، وضعیت پسرش رو نگاه کنید. و خواسته ای که دارم ازتون اینه که این حکم رو بشکنید تبریر براین صادر کنید. ایشون مشکل قلبی دارن، این وضعیت خیلی تحت فشار قرار گرفتن. و حداقل اگر که میخواید محکوم کنید، حتماً حتماً التماستون می کنم استدلال کنید، ما بدونیم واسه چی.

تلاش برای براعت و مشکلات دیابت در دادگاه

اینا اصلا همدیگه رو ندیدن، ندیده چجوری ما میتونیم که. کلاهبرداری کنیم، تلفن نزده، ما چجوری میتونیم از هم کلاهبرداری کنیم؟ اومانور متقلمانه تکرار، خودمم مونده بودم دیگه، خیلی دیگه. تراژدی شده بود برای خودم هم این هشتاد ملیونی که من اینا رو تضمین کرده بودم. خیلی من تحت تاثیر قرار داده بود همین که میدیدم اگر که. دستو پا نزنم، فردا مدیون خودم میشم. دقیقا قضات تجلی نظر گفتن که بله ما. نظرمون هم همینه و می تونین تشریف بگیرید. دوباره پا شدم گفتم اتفاقاً موقعی که آقا کیفرید و تموم شد دوستان هستن من به آقای قاضی گفتم دیگه برای براعت هیچ سوالی تو ذهنش گفت نه من تبرئه می کنم می کنم اینجا تو شهر شما. مرسومه، بالاخره جلسه تموم شد و صورت جلسه رو امضا کردیم و.

اومدیم بیرون این سری دیگه منو بغل نکردند با اینکه. بازی باز بهشون مثلا امید داده بود چون سری قبلی که. منو بغل کرده بودن و یه قاضی تو خالی از آب در آمد. خیلی سرد و خیلی خشک من هم با دلحره ای که داشتم خداحافظی کردیم از همدیگه بود بعد از دو هفته. رای براعت آقای شهروخان و پسرش اومد و ما راحت شدیم. بعد از این راههای مختلف یکتایی که در اوقی شده بود رو آزاد کرد شاه رخ یک سال بعد به خاطر دیابت انگشت پاش قطع شد و چند وقت بعد هم. آهسته آهسته دیابت تمام جون اونو گرفت و شعر و بوتکه. که نباید فراموش بشه این بودش که من از سایر دوستان و همکاران قضایی که داشتیم در رابطه با قاضی کیفری دو پرسیدم. همه از دستشون شکی بودند و تجربههای مشابه تجربه ما داشتند.

پرونده‌پرده‌های پیرمرد پرهاشی شاه رخ

به طوری که بدون استدلال، بدون اینکه پرونده رو فهمیده باشه. بدون اینکه رای خوبی داده باشه محکومشون کرده بود و حسابی نقره داغ شده بود. طوری که میگفتن اگه تو این شعبه شکی باشی فقط به درد میخوره متهم. اصلا محلی از عراق نداره بود بی دلیل خیلی مواجهه با ما. (مذکر) (خنده) الان که دارم این قسمت رو برای شما ثبت میکنم، توی دادگاه هستم و صدای که می شنوی صدای فضای دادگاه است. چیزی که میخوام بگم خدمت دوستان، اون باب احساسات هست و اون باب که وکیل باید مثل یک ربات باشه تا. جایی که می تونه و حالا بعد از یه مدتی این قضیه برایش خیلی راحت تر میشه. من تو یه پرونده ای که حالا برای شما تعریف می کنم مشکل که برای من ایجاد شد همین احساسی شدن من بود که یک اشتباه بسیار بزرگ است من. تصمیم گرفتم که این رو جای دیگه تکرار نکنم.

این کاری کرد دست من برومده ولی خب به هر حال یه ذاتی داره. هر کسی که هرچقدر سعی کنه باهاش مبارزه کنه درگیر این قضیه حتماً مورد بعدی هم خیلی دلم میخواست که در رابطه با اون صرافی و شهریار و وکیل بیشتر توضیح بدم ولی خب قهرمانی که پرونده ها داره امکان این قضایی ها وجود نداره و ممکنه به هر حال مشکل ساز بشه دوستانی که داریم ولی حداقل کاری که اون قضیه تقریباً من باید انجام میداد این بود که که تحقیقات بیشتری را در رابطه با صرافی انجام می دهند، در صورتی که صرفاً با این پرونده به این عظمت که یه پرونده خیلی معمولی و یه دنیایی باشه برخورد کرده در صورتی که ابعاد این پرونده خیلی گسترده تر باشه. البته نمیشه به قاضی ها ایراد گرفت، سرشون خیلی شلوغه و حجم زیاد پرونده اصولا مانع رسیدگی به جزییات البته پرونده میشه، همین خواستم این دو نوترم بگم دیگه، یکی همون احساساتم، یکی هم بحث همین که دلم میخواست در این رابطه بیشتر در خصوص در رابطه با شهریار رو صرفی خود دادگاه انجام میدن موسيقي هاي موسيقي سلام و سلام این بود داستان پرونده پیرمرد پرهاشی شاه رخ که با این و با اون بالا رفت و رفت و رفت. زندگیش باید روی غلتک می بود، آخر عمری فشار خیلی زیادی رو. سر پرونده ای که خودش با دست خودش انجام داده بود متحمل شد، اینا هم بگم که پرونده هایی توی و دیگر شهرها علیه شاهرف برگزار شد و با این رای براحتی که گرفته بود همه اونها دومین وار می رفت و راحت می گرفت، یعنی این شده بود رای شاه کلید، پرونده رو میخواستند، طوری شده بود که یه نفر به احكام میگفت روزی نیستش که به ما ناممکن نزن و از ما نخون که این پرونده رو براشون نبرسین شاهروق از کار ما و برنامه ای که با هم داشتیم راضی بود و از من همیشه تشکر می کرد که با این که داشتیم می تونست همه پرونده هاشو به راحتی کارش رو انجام بده. امیدوارم لذت برده باشید. به خدای بزرگ می سپارم هرجا هستید شاد و خوش و خرم و خنده دار باشید. موزیک ویدیویی و از متن کدوم رویا رسیدی که تا اسمت رو گفتی شب جوون اون شد که از رنگ صدات دریا شکفت و من پر از رنگین کمون شد تا از خاموشی دلگیر رویای صدام کردی، صدام کردی، دوباره

مطالب مرتبط