1-6: Black Swan (خلاصه‌ی کتاب قوی سیاه)

آخرین آپدیت : ۱۸ تیر ۱۴۰۳توسط

1 6 Black Swan خلاصهی کتاب قوی سیاه vKbzTgJ

گوش بدید به 1-6: Black Swan (خلاصه‌ی کتاب قوی سیاه)

00:00 تا 00:03: پادکست بیپلاس: مرور کتاب بلک سوان انپاکت
00:03 تا 00:06: تحلیل قوی سیاه و مدیریت ریسک در بازارهای مالی
00:06 تا 00:08: قوه سیاه: محدودیت های فکری و تعصبات در جهان
00:08 تا 00:11: تأثیرات قوه سیاه: اثرات احتمالی بر جامعه و فلسفه
00:11 تا 00:14: ترجمه شناختی از تصمیمات و باورهای غلط
00:14 تا 00:19: روایت‌ها و خطاهای ذهنی: شکل‌دهی داده‌ها توسط مغز و تأثیر آن‌ها بر آینده
00:19 تا 00:23: مدیریت ریسک و ارزیابی در دنیای داده‌ها
00:23 تا 00:26: ریسک و عدم قدرت شناسایی: چشم انداز غیر قابل پیش بینی
00:26 تا 00:30: مشخص کردن محدودیت های خودمان و از آن استفاده بهتر: یک راهبرد برای کاهش ریسک در بازار سهام
00:30 تا 00:34: پدیده غوطه سیاه: تعقیب آینده و مسائل نادانی
00:34 تا 00:37: پادکست فارسی و اهمیت تبلیغات در آن

پادکست بیپلاس: مرور کتاب بلک سوان انپاکت

قبل از اینکه این قسمتو بشنوید دعوتتون می کنم یوتیوب بی بی پلاس رو هم ببینید. اونجا هم درباره این چیزایی که تو کتابای بیپلاس یاد گرفتیم حرف میزنیم. ووکسی هی سلام، این قسمت ششم پادکست بیپلاسه و در تیر نود و هفت منتشر میشه. بی پلاس پادکستیه که در هر اپیزودش من علی بندری یه کتاب غیر داستانی رو به صورت خلاصه برای شما تعریف میکنم. یعنی، ما میایم مغز کتابو، حرف اصلی نویسنده کتابو، اینجا خلاصهشو میگیم؟ که اونایی که کتاب میخونن یه دید معقولی داشته باشن از اینکه این کتاب چی بهشون میده؟ اونایی هم که کتاب نمیخونن میتونن اینجوری حداقل برداشت ما رو از اصل اون چیزی که نویسنده برای گفتنش رفته کتاب نوشته؟ دریافت کنم. دو هفته یه بار چهارشنبه ها منتشر میشه بی پلاس. فصل اولش شانزده قسمت داره. و لیست کتابهایی رو که در فصل اول میریم سراغشون همین الان در بی پلاس پادکست دات کام می تونید ببینید. همچنین راه های مختلف شنیدن پادکست رو از جمله اسپوتیفی رو لینکش رو اونجا گذاشتیم اسپوتیفی تازه اضافه شده یه هفته بیشتر نیست که بی پلاس رو میشه در اسپوتیفای شنید.

برای پیدا کردنش هم یه جور عجیبی عجیب یه سرچ بکنید بی پلاس و اینا پیدا نمیکنه باید که اسم حقیر رو سرچ کنید. به انگلیسی سرچ کنید پیدا میشه توی سایت به جز اینها توضیحاتی هم درباره پشتیبانی از پادکست گذاشتیم که میتونید برید و بخونید و اگر خواستید دنبال کنید بریم سراغ کار خودمان. هی هی هی موزیک ویدیویی هی کتابی که سوژه قسمت ششمه اسمش هست قوی سیاه. بوی سیاه کتاب معروفیه، کتاب کلاسیکی محسوب میشه، الان یه مقدار حتی ۲۰۰۷ منتشر شده. هفتههای زیادی در لیست پرفروش های نیویورک تایمز بود احتمالاً متوجه شدیم تا حالا دیگه این تقریباً مشترکه بین بیشتر کتابهایی که حداقل تو فصل اول بی پلاس ما داریم میریم سراغشون عموماً اینها کتاب هایی هستند که خوب فروختند و محبوب بودند. و هستند، قوی سیاه هم، از همین دست کتابهاست، بلکسوان، بیش از سه میلیون نسخه ازش فروخته و به بیش از سی و دو زبان آن ترجمه شده، چند بار هم به فارسی ترجمه شده تا حالا و بین یک جماعت قابل توجه از کتابخونهای فارسی کتاب جا افتاده ای هم هست، اما تصور من اینه که. تعداد خوبی از شنوندههای ما، که خیلیاشون ممکنه کتابخونم باشن، این کتاب رو و نویسنده بسیار خوش فکر و جالب توجهش رو نمیشناسن برای همین هم است که ما رفتیم سراغش، کتاب بلیک سوان انپاکت از هیلی امپروبل درباره اثر اتفاقات بسیار نامحتمله. نویسنده کتاب: آقای طالب، نسیم نیکلاس طالب. استاد ریاضی و مدیریت ریسک و فاینانسه نویسنده بسیار موفقیه، خودشم حداقل یه زمانی تو کار بازارهای مالی بوده، معامله میکرد، هج فاندی رو مدیریت میکرد.

تحلیل قوی سیاه و مدیریت ریسک در بازارهای مالی

همانطور که من توی ویکی پدیا دیدم، انتقاد می کرد همیشه از نحوه مدیریت ریسک در بازارهای مالی و از جمله کسانی هم هست که از بحران مالی که. اواخر دهه دو هزار رویداد در آمریکا در آمریکا شروع شد. بهره مند شد، سود برد، چون که حواسش بود که چه اتفاقی داره میفته و. از قبل فکرشو کرده بود، یه ایدههایی هم داره که اصلا میشه یه سیستمی داشت. که از اتفاقات کم احتمالی که ممکنه خیلی رندوم بیفتند آدم بهره مند بشه، در واقع اون سیستم بهره مند بشه. اینو توی کتابای دیگرشه، کلا هم آدمیه که گفتم به فارسی ازش کم. مطلب پیدا نمیشه، دربارش نوشتن، دربارش گفتن، حتی مقالاتش، کتاب هاش. بسیاری شون به فارسی ترجمه شده. منبع اصلی ما در این اپیزود هم مثل بقیه ی اپیزودهای پادکست بی پلاس سایت انگلیسی زبان بلینکیسته.

بریم سراغ قوی سیاه. قوی سیاه چیه؟ قوی سیاه، اصطلاحی که همین آقای نویسنده نسیم نیکولاس طالب وضع کرده، اینا یه رویدادهایی هستن که ما فکر میکنیم کلا امکان نداره اتفاق بیفتن. ولی میافتد، به اینا میگیم، بوی سیاه. حالا چراشون میگیم چرا بهشون میگه قوه سیاه؟ ما انسانای یه کاری رو خوب بلدیم. خیلی خوب بلدیم، اینکه محرک ها رو از محیطمون بگیریم. و تبدیلشون کنیم به اطلاعات به درد بخور. این، اون استعداد و اون مهارتیه که کمک کرده، ما روشهای علمی درست کنیم درباره طبیعت. در همه این مثال ها کاری که ما می کنیم. یعنی که یک چیزی رو در فضای اطرافمون میبینیم، اونو می گیریم، تبدیلش میکنیم به یک دادایی که به دست مردمون بخوره، این کار رو میتونیم بکنیم، خوب هم میتونیم بکنیم، ولی یه سری اشکالاتی توش داریم، یه سری اشکالاتی اساسی داریم.

قوه سیاه: محدودیت های فکری و تعصبات در جهان

مثلا اینکه ذهن ما درباره این دنیا بسته است، محدوده، عادت اون اینه که. به محض اینکه فکر میکنیم سر درآوردیم که دنیا چطور کار میکنه، میچسبیم به همون ایده ای که که پیدا کردیم و سخت عوضش می کنیم. یه رفتار عجیبی هم هست دیگه، چون علم و دانش ما داره مدام زیاد میشه، داریم، تکامل پیدا میکنیم. از این نظر، همین دویست سال پیش مثلا دانشمندان و پزشکان زمان خیلی مطمئن بودند بودن به داروهای که تجویز میکردند خیلی مطمئن بودن به دانش پزشکیشون ولی الان برای ما هم. دانششون خیلی وقتها خنده داره، هم ادعاشون مزخرفه، هم اطمینانشون به اون دانش غلط خیلی عجیبه. فکر کن بریم مثلا دکتر علائم سرماخوردگی بهش بگیم، بعد بهت نسخه ماروزالو بده، عجیبه دیگه، ولی. ولی خب سطح علم و دانش زمان نه چندان درازی قدیمی همین بوده گرفتاری حالا اینه که این تعصبی که روی این باورها داریم، ما رو نسبت به هر چیزی که خارج از این. الگوها و پارادایم هایی باشه که قبلا پذیرفتیم، کور میکنه، نمیبینیمش، مثلا. اگه شما ندونید چیزی به اسم میکروب وجود داره، طبیعتا نمیتونی بفهمید دارو چیه؟ شما ممکنه بتونی مثلا درباره مریضی یک توضیحاتی بدی که حالا خیلی پرتم نباشه ولی تو یه سری اطلاعات مهم و حیاتی رو نداری.

توضیحاتت لنگ پاش، ناقصه، این تعصب های فکری ممکن است که یک غافلگیری های بزرگی برای ما ایجاد کنند. بعضی وقتا اتفاقا ما رو غافلگیر میکنن، نه بخاطر اینکه، خود اتفاقا خیلی رندوم بوده. بلکه به این خاطر که چشم انداز ما محدود بوده، این غافلگیریا رو بهش میگیم بلکسوان، قوی سیاه. این قوه سیاه، که موضوع این کتابه، این پدیده ای که فهمیدنش میتونه باعث بشه که ما در نگاهمون به جهان. چرا میگه بوی سیاه به این پدیده؟ قبل از اینکه اولین بوی سیاه دیده بشه، مردم خیال میکردند. اون قوه فقط سفید میشه. برای همین همه تصاویر، همه تصورات از قو سفید بود، سفیدی یک بخش جدا نشدنی. یعنی قوه بودن بود، اونوقت وقتی که اولین قوه سیاه و یه نفر دید، درک از قوه کلا عوض شد. این پدیده بلکسوان که این کتاب برای ما توضیحش میده، ممکنه بدیهی باشه، مثل همین مثال ساده، همه قوا سفید نیستند.

تأثیرات قوه سیاه: اثرات احتمالی بر جامعه و فلسفه

ولی ممکنه هم هست که خانمان برانداز باشه یه جایی، ممکنه که باعث بشه همین پدیده کوه سیاه. یه آدمای همه چیزشون رو بخاطر سقوط بازار سهام از دست بدن. خیلی از اون اتفاقات رو میشه با همین پدیده توضیح داد. اثری که گوی سیاه روی ماهه دار یکسان نیست، بعضی ها خیلی متأثر میشن و بعضی ها تقریبا هیچ. اینکه قدرت، تاثیرش روی شما چقدره بستگی به این داره که شما چقدر به اطلاعات مرتبط. دسترسی داشته باشی، هرچقدر شما اطلاعاتت بیشتر باشه، احتمال اینکه گرفتار گوی سیاه بشی کمتره. هرچی تعطیلتر باشی، احتمال ضربه خوردنت بیشتره. چطوری، اینطوری، فکر کن مثلا شما روی اسب مورد علاقه شرط میبندی. اسمش راکته، سابقهش خیلی خوبه، خیلی خوشقوار است، سوارکارشم ماهره، رقباشم ضعیفن، واسه همین شما میریم.

هرچی داریم میذاری روی بردن راکت، تپانچه شلیک میشه، راکت نه تنها جلو نمیزنه؟ بلکه اصن دو قدم از گیت میاد جلوتر یهو دراز میکشه روی زمین. چی شد؟ او یه سیاه شد. با توجه به اطلاعاتی که شما داشتی راکت برنده بود، شرطی که شما بستهای حالت خیلی خوب و مطمئنی بود با توجه به اطلاعاتی که داشتی، اما همچی که مسابقه شروع شد شما همه چیزو باختی. شما باختی همه این وسط ضرر نکردند مثلا صاحب راکت اتفاقا کلی پول به جیب زد، به خاطر اینکه. علیه اسب خودش شرط بسته بود، چون اطلاعات اضافی داشت که شما نداشتی، میدونست که راکت میخواد بنشود. نشانه اعتراض به بدرفتاری با حیوانات اعتصاب کنه و مسابقه نده همون یه ریز اطلاعات اضافه باعث شد که ایشون از ضربه قوی سیاه در امان بمونه و شما متضرر بشین. موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی (خنده تماشاگران) قوه سیاه گاهی هم ممکنه بجای افراد بزنه به جامعه، وقتی اینطوری میشه ممکنه که قوه سیاه باعث روش شکل کار دنیا اصلا عوض بشه روی فلسفه، روی تکنولوژی، روی فیزیک اثر بذاره، مثلا وقتی. کوپرنیک گفت: زمین مرکز دنیا نیست، عواقبش مهیب بود، بخاطر اینکه کشف ایشون کرد هم قدرت و سلطه کلیسا را زیر سوال می برد. هم اتوریته و نفوذ و اعتبار خود انجیل رو، اما در نهایت همین قوی سیاه، کمک کرد که کل جامعه اروپا یک شروع تازه ای داشته باشد.

ترجمه شناختی از تصمیمات و باورهای غلط

پدیده قوه سیاه ممکنه وقتی که به جامعه میزنه، شکل کار دنیا رو عوض کنه. انسان هر چند باهوش ترین حیوانیه که روی زمین هست، اما عادت های فکری غلطی ما هنوز داریم که خیلی مونده بتونیم از شهرشون خلاصشیم مثلا اینکه بر اساس اون چیزایی که درباره گذشته میدونیم آینده رو پیش بینی کنیم. این خیلی اشتهاییه اتفاقاً در اغلب موارد گذشته نشانگر خوبی از اون چیزی که در آینده روی میده نیست. کلی فاکتورهای ناشنی. که می تونه این داستانی رو که ما داریم تعریف میکنیم و آینده رو پیوند میده به گذشته و میکنه ادامه منطقی گذشته، اینو می تونه تغییرش بده و باعث بشه که اصلا از یه جای کلا غلطی سر در بیاری اگه شما مثلا شما فکر کن یک گوسفندی هستی، به نسبت، در مدرسه ای که زندگی می کنی، صاحب مهربان هر روز بهت غذا میده میبردت، چرا، مواظبته، جای گرم و نرم و همه چی مرتب. بر اساس این گذشته، پیش بینی آینده را می کنی و دلیلی نمیبینی که فکر کنی فردا اتفاقی می افتد که همه روزهای گذشته فرق میکنه، نه فردا هم مثل امروز، امروز هم مثل دیروز، ولی فردا چی؟ عید قربونه و سر از بدنت جدا میشه و تکه می کنن و میکشنت به سیخ میفرسانت رو اتش همونی که این همه مدت مواظبت بودن و آب و دونت دادن شما رو میل میکنن با لذت و ولع. پس اینکه فکر کنیم ما میتونیم آینده رو بر اساس گذشته پیش بینی کنیم، ممکنه واقعا یه وقتایی نتایج خیلی وخیمی داشته باشه حتی. یک خطای دیگری که تجربه میکنیم خیلی وقتا، خطای بایاس تایید، کنفرمیشن بایاس. این توضیحش اینه که ما معمولا برای اون چیزایی که قبلا به نتیجه رسیدیم، درستن، دنبالش شاهد و مدرک داریم.

و اگر یک شواهدی پیدا کنیم علیه باورهای اولیه مون، معمولا ترجیح میدیم نادیدهش بگیریم. چون تصمیممون رو قبلا گرفتیم، الان فقط داریم دنبال این بودیم که یه شواهد پیدا کنیم همون تصمیم قبلی رو تایید کنه. بایسته، وقتی مثلا به یه شاهد و مثالی بر می خوریم که متناقض با اون باور اولیه نمیپذیریمش. بعیده که بریم بررسیش کنیم حتی میریم سراغ منابع جایگزین که اهمیت این شاهد رو ببریم زیر سوال، مثلا. اگر شما اعتقاد قوی داشته باشید که تغییرات آب و هوایی توده است، اینا حرف مفت و واقعی است. اینا از خودشون درآوردن آها و این حرفا اصلا حرف باطله بعد بری یه مستندی ببینی اسمش شواهد انکار ناپذیر تغییرات آب و هوایی. شما احتمالا خیلی عصبانی میشی. نشون میدن و این حرفا، بعد میری سراغ گوگل، اگه بخوای اونجا بری روی موضوع تحقیق کنی یا مثلا این دوتا سریال احتمالا چیزی که دنبالش می گردی اینه که فریبی به عنوان تغییرات آب و هوایی. دروغ تغییرات آب و هوایی، نه مثلا یه چیزی تو مایه های شواهدی علیه تغییرات آب و هوایی.

روایت‌ها و خطاهای ذهنی: شکل‌دهی داده‌ها توسط مغز و تأثیر آن‌ها بر آینده

میری گوگل میکنی که اون چیزی که فکر میکنی تاییدیهشو بگیری، اینو میخوای از گوگل این دو تا خطا، خطای پیشبینی آینده بر اساس گذشته و خطای کنفرمیشن بایاس، بایاس تایید اینها دو تا مشکل غیر علمی هستند، و اینطوری که معلومه ما خیلی ازشون خلاصایی نداریم، اصلا انگار تو خونمونه. این دو تا خط ذاتی در فکر کردن ما. موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی حالا یه خورده درباره شکلی که مغز ما اطلاعات رو دسته بندی می کنه حرف میزنیم چون ادعای نویسنده اینه که این شکل دسته بندی باعث میشه که پیش بینی آینده برای ما مشکل باشه. در طول فرآیند تکامل، مغز انسان یک راه هایی درست کرده واسه دستبندی اطلاعات که این راه ها خیلی خوب. برای جان به در بردن در طبیعت وحشی خیلی لازم بودند، مثلا وقتی که می خواستیم خیلی سریع درباره اطراف چیزی یاد بگیریم، خطرایی که درمون هستن رو شناسایی کنیم، مثل اطلاعاتی جمع کنیم، یه حرکتی بکنیم که نخورنمون. خوب بود این روش دستبندی، اما برای محیط زندگی امروز ما که خیلی پیچیده تره افتضاحن واقعا. چیه این روشهایی که مغز ما داره برای دستبندی، مثلا، یک اتفاقی که میفته خطای روایته، ناراتیو فلات. این مال وقتهایی که ما یه روایت خطی درست میکنیم برای اینکه وضعیتمونو توضیح بدیم چرا این کارو میکنی؟ چون اطلاعاتی که ما در معرضش هستیم خیلی بیشتر از اینه که بتونیم همشو بفهمیم، بر همین مغز میاد فقط اون دادهها. اونها رو انتخاب میکنه که فکر میکنه مهم هستن، مثلا شما احتمالا یادته که امروز صبحانه چی خوردی؟ ولی خیلی بعیده که رنگ کفش همه ی آدمایی که صبح تو مترو دیدی یادت مونده باشه با اینکه هردو اینا اطلاعات ورودی مغزه،ولی مغزت اومده چون اطلاعاتش خیلی زیاده انتخاب کردی که کدومو نگه داره،کدومو بریزه دور برای اینکه این تکه تکه اطلاعات ذخیره شده رو معنی دار کنیم، مغز میاد به اینها یک روایت منسجم میده.

داستان درست میکنیم، داستانی که سیر منطقی داشته باشه، مثلا وقتی شما درباره زندگیتون فکر میکنید احتمالا چند تا رویداد رو به عنوان رویداد مهم و معنادار زندگی یادتون میاد و اینا رو یه جوری تعریف می کنی؟ که توضیح بده که چطور اینها یه کاری کردن که شما آدم بشید که الان هستید. مثلا میگید که من آره عشق موزیکم، بخاطر اینکه مامانم هر شب برای ما آهنگای بیتلز میخونده. اما ساختن این روایت ها راه خوبی برای شناختن جهان نیست واقعاً به خاطر اینکه این روایت ما چطور درست است صرفا با نگاه به گذشته در درست کردن این روایت ها، ما بی نهایت توضیحی رو که برای هرکدوم از این رویدادها وجود داره. اصلاً در نظر نمی گیریم. در حالی که حقیقت این است که یک داده خیلی کوچیک و ظاهرا بی اهمیت ممکن است که عواقب مهم و غیرقابل پیش بینی ای داشته باشد در بقیه ی اتفاقات، اثر پروانه ای رو شنیدیم خیلی امون تعریفش رو، یک پروانه ای در هند بالاشو به هم میزنه. و این ممکن است باعث بشه یک ماه بعد در نیویورک طوفان بشه، اگر ما بیایم زنجیره ی علت و معلولیت. حوادث رو مرحله به مرحله، از اول تا آخر بنویسیم، ممکنه بتونیم رابطه این رویدادها رو خیلی دقیق نشون بدیم. ولی معمولا چون ما فقط خروجی رو میبینیم مثلا اینجا فقط طوفان نیویورک رو میبینیم کاری از دست ما راه ای نداریم که قدم به قدم بیایم عقب تا برسیم به به هم خوردن بال پروانه، مگر اینکه بریم ببینیم کدوم اون پدیده همزمان با این طوفان نیویورک هست که احتمالا میتونهست مثلا رویش تاثیر گذاشته باشه. روشهای زیادی درست کردیم در طول فرآیند تکامل.

مدیریت ریسک و ارزیابی در دنیای داده‌ها

برای دستبندی کردن اطلاعات برای اینکه بتونیم سر در بیاریم در دنیا چه خبره اما متاسفانه. در تشخیص بعضی از انواع داده ها خیلی زرنگ نیستیم ، خیلی تیز نیستیم ، مثلا داده ی و ما نمیتونیم تشخیص رو بدیم. و – مقیاس پذیر و مقیاس پذیر ناپذیر. اینا رو نمیتونیم تشخیص بدیم. فرق اطلاعات مقیاس پذیر و مقیاس ناپذیر خیلی اساسی و مهمه، اطلاعات مقیاس ناپذیر، مثل قد، مثل وزن، اینا یه حد بالا و پایین ریاضی دارند، یعنی وزن ما نان اسکیل ابله به خاطر اینکه یه محدودیت فیزیکی هست، از یه حددی سنگ گینگینتر نمیتونه باشه، آدم ممکنه مثلا پنجصد کیلو باشه حالا، ولی غیر ممکنه یه کسی پنجاه هزار کیلو باشه. برای این اطلاعات نان اسکیل بلد، چون محدودیتی در مشخصاتشون وجود داره، ما ممکنه بتونیم یه حدس. می تونیم یه حدس منطقی بزنیم، اما وقتی داریم درباره چیزای غیرفزیکی حرف میزنیم. چیزای انتزاعی مثل مثلا توزیع ثروت یا فروش یک آلبوم موسیقی شما اگر بوزیک رو مثلا الان روی آی تیونز بفروشی یا اونطوری که ما این پادکست رو داریم میفروشی رو اینترنت بفروشی، هیچ محدودیتی برای تعداد کل فروشی که شما میتوانید داشته باشید وجود ندارد. چون محدودیت فیزیکی سر راه شما نیست، پول به هم که آنلاین دارن پرداخت میکنن، پس در تئوری شما واقعا میتونی رو.

یک تریلیون فروش داشته باشیم، این خیلی فرق میکنه با کمیتی مثل وزن، اگر بخواهیم تصویر دقیق از دنیا داشته باشیم، لازمه که واقعا بتونیم بین و – تمایز ایجاد کنیم. و فرقشون رو خوب بفهمیم و بدونیم که چی اسکالیبل چی اسکالیبل نیست موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی یه چیز دیگه که خیلی برای ما مهمه در این دنیا اینه که مواظب باشیم آسیبی بهمون نرسه. یک راهی که ما برای مراقبت از خودمون داریم مدیریت ریسک، ارزیابی ریسک، مثلاً بیمه حوادثو بر همین میخریم دیگه. یا مثلا تخم مرغمون رو اصطلاحا توی سبد نمیذاریم به خاطر اینکه ریسکش زیاد است. به خاطر اینکه خودمون رو میخوایم در مقابل عواقب اتفاق بدی که ممکنه بیوفته بیمه کنیم. بهمون نرسه یا آسیب کمتری بهمون برسه، درسته؟ اندازه گریریس رو هم سعی میکنیم خیلی دقیق انجام بدیم هم کاری نکنیم. که بعدا پشیمان بشیم، هم از اون طرف، اینطوری نباشه که نگرانی و احتیاط زیاد باعث بشه که یه فرصتی رو از دست بدیم کاری که میکنیم اینه که، ریسک رو مییم ارزیابی میکنیم، خطر احتمالی رو ارزیابی میکنیم، احتمالش رو هم تخمین میزنی. که مثلا این محتمل که اتفاق بیفته یا ممکنه که اتفاق بیفته یا بعید که اتفاق بیفته یا هرچی. بعد نتیجه اش رو میبینیم، نتیجه حاصل ضرب اینا رو مثلا میبینیم، مثلا فرض کن شما دنبال خرید بیمه ای میخوای چیزی بخری؟ که در برابر بدترین اتفاق ممکنه ازت محافظت کنه، از اون طرف پول دور ریختن هم نباشه، باید چیکار کنی، باید احتمال خطراتی که تهدیدت می کنند را اندازه بگیری یا احتمال مریضی هایی که ممکن است بگیری را اندازه بگیری.

ریسک و عدم قدرت شناسایی: چشم انداز غیر قابل پیش بینی

که ممکنه برات داشته باشن رو در نظر بگیری و بعد به اون فکر کنی بعد براساس اون یک تصمیم آگاهانه بگیری. خبر بعد اینه که ما معمولا خیلی خودمون رو دست بالا میگیریم، خیلی مطمئنیم که حواسمون به همهی خطرایی که باید خودمون رو در مقابلش. محافظت میکنیم بوده، به این میگن خطای لودیک فالیسی. اصطلاحیه که این نویسنده خودش درست کرده، آقای نیکولاس تالب خودش درست کرده، میگه ما ریسکو همونطوری باهاش برخورد فکر میکنیم که با بازی برخورد میکنیم انگار یه جور بازیه که قوانینش از قبل معلومه یه احتمالاتی توش هست که ما خوب درباره اش میدونیم و حتی میتونیم درباره شون تصمیم گیری کنیم قبل از اینکه بازی رو شروع کنیم، اما با ریسک مثل بازی. برخورد کردن خودش یه کار خیلی ریسکیه، مثلا قمارخونه، کازینو، دوست داره بیشترین پولی رو که می تونه در بیاره، ها؟ واسه همین کلی سیستم امنیتی دقیق دارن کازینوها که نذارن بازیکنان پشت سر هم زیاد ببرن. اما این طرز فکرشون بر اساس این اشتباه است، بر اساس این لوریک فلیسیه، بزرگترین تهدید علیه کازینو ها قماربازای خوش شانس یا دزدا نیستند، ممکنه بزرگترین تهدید علیه کازینو تهدید گروگانگیری باشه. یه آدمی بخواد بیاد بچه صاحب کازینو رو بدزده یا یه کارمند که یادش بره صورتهای مالی رو به موقع بفرست اداره مالیات، بزرگتر. در این تهدید علیه کازینو ممکنه کلا غیر قابل پیش بینی باشه. مهم نیست شما چقدر دقت کنی، چقدر هزینه کنی، چقدر تلاش کنی، حواستو جمع کنی، ریسک رو.

هیچوقت دقیق نمیشه ارزیابی کرد، به خاطر طبیعتش، این ذات ریسک، خودمون رو نباید گول بزنیم که ما به ریسک ها حمله کنیم. هسلوت داریم. نه داریم. هی حالا میخوایم ببینیم که بهتره بدونیم که نمیدونی، یا اینکه بهتره که در همون جهل مرکبمون ابد و ده بمانیم، همه اینو شنیدن که دانش قدرته، ولی چیزایی که ما میدونیم محدود هستن و خیلی وقتاست که چیزی رو نمیدونم. و این همون وقتی که اینکه بدونیم چی نمیدونیم خیلی به دردمون میخوره یعنی اگه ما همه حواسمون به چیزا ما توانایی درکمون رو محدود کردیم و خیلی چیزا رو ممکنه حتی نتونیم تصور کنیم که اتفاق می افته. به خاطر اینکه از دایره فهم ما از دایره دانسته های ما خارجند و اینطوری شرایطمون میشه خوراک پدیده ی بلک سوان – کویسی ها بخاطر اینکه یه قشنگ یه سری چیزارو گذاشتیم کنار، محدود کردیم زاویه دیدمون و دیگه. مثلا شما میخوای سهام شرکتی رو بخری. چیزایی که از آمار سهام میدونی فقط مال بین سالهای هزار و نهصد و بیست تا هزار و نهصد و بیست و هشت. این دادهها رو داری، خوبم داری، به نظرتم خیلی دادههای دقیقی داری، ولی نکته یکی هزار نهصد و بیست و هشت یکس.

مشخص کردن محدودیت های خودمان و از آن استفاده بهتر: یک راهبرد برای کاهش ریسک در بازار سهام

سال قبل از اینه که سقوط بزرگ بازارها اتفاق بیفته، شما دادههاتو نگاه میکنین، ببینین یه صعودایی هست، یه نزولایی هست ولی خب. خب روند کلی رو به بالاست، نتیجه میگیری که سهام آقای میره بالا میاد پایین ولی در نهایت کلا داره میاد بالا. پیش بینی می کنی که همین روند ادامه خواهد داشت، همهی پس انداز عمرت رو میاری، سهام می خری، به قول خودت خیلی هم با دقت می خری. پخش میکنی ریسک تو و همه چی، فردا بازار سقوط میکنه و شما هر چی داشتی می بازی شما، خوب میدونستی اون چیزی رو که میدونستی. ولی به این دقت نکردی که خیلی چیزا هست که نمیدونی به این دقت نکردی که بازه اطلاعاتت ناقصه بازار رو یه کم بیشتر مطالعه کرده بودی متوجه میشدی که تاریخ پر از سقوط ها و صعود های متعدده شما با تمرکز کردن روی همون چیزی که میدونی و بی توجهی به چیزهای زیادی که نمیدونستی، خودت رو در معنى عرض ریسک بزرگ و غیر قابل اندازه گیری قرار دادی. اما اگر شما بتونی مشخص کنی که چه چیزایی رو نمیدونی دایرهای ندانسته هاتو معلوم کنی، واقعا میتونی میتونی ریسکت رو تا حد زیادی کم کنی، این کاریه که پوکربازای خوب خیلی حواسشون بهش هست. چون برای اینکه در بازی موفق بشن این حیاتیه براشون، میدونن که بله، ما قوانینو میدونیم، احتمال برد خودمون میدونیم احتمال برد رقیب رو هم میدونیم اگه خیلی بازیکن خوبی باشیم حتی دست رقیبمون ممکنه با تقریبا خیلی خوبی بتونیم بخونیم ولی یه سری چیزایی هست که حتما نمیدونیم مثلا اینکه یه رقیبمون چیه، یا اینکه چقدر میتونه ببازه، چقدر پول داره؟ اینا رو نمیدونیم، اگه بدونیم که اینا رو نمیدونیم، دونستن این نادانسته ها کمکمون میکنه که یک استراتژی که فقط رو دست خودمون تمرکز نکنه، برای همین حواسمون همیشه باشه یه ارزیابی یه آگاهانه تری بکنیم از ریسک، در هر لحظه بازی. برای اینکه در دام این تله های شناختی که حرفشونو زدیم نیفتیم، احتمالا بهترین کاری که میشه کرد اینه که. این ابزاری رو که باهاش پیش بینی میکنیم رو بشناسیم و حواسمون به محدودیت هاش باشه، بدونیم با این ابزار چه کارایی.

این که محدودیت های خودمون رو بدونیم البته جلوی همه اشتباهات آینده رو نمیگیره ولی کمک میکنه تصمیم گیری های بدمون رو کم کنیم مثلا اگه شما حواست به این باشه که آقا بنده هم مثل هرکس دیگه بایاس دارم، تعصب های شناختی دارم. اگه حواست به این باشه، اونوقت دفعه دیگه که داری تو یه موضوعی فقط دنبال اطلاعاتی میگردی که همون چیزی رو که فکر میکنی درسته تایید کنه حداقل حواست جمع میشه یا مثلا اگه بدونی که ما آدما عادت داریم اطلاعات رو در قالب روایت های مرتب میچینیم و این طرز برخورد با اطلاعات دیدگی های این دنیا را زیاد ساده می کند، آنگاه ممکن است در مواجهه با یه موضوعی که اون روایت زیاد ساده است. در رو دارن بهت ارائه میدن توش، شک کن یه خورده، بری دنبال اطلاعات تکمیلی، بری دنبال اینکه یک تصویر کامل این تحلیل شخصی کوچیک ولی واقعا حیاتی است. می تونه به آدم کمک کنه در هر زمینه ای که کار میکنه جلو بیفته واقعاً به آدم یک مزیت رقابتی میده. این آگاهی ساده، البته قطعا بهتره که بیش از این بدونیم، مثلا اگر شما بدونید که همیشه وقتی داری دنبال یک یک فرصتی میری؟ یک موقعیت خوبی بوجود آمده، یک ریسک هایی وجود دارد که قابل پیش بینی نیستند، همیشه هستی یا سه ریسک هایی که شما ندارید. می تونی پیش بینی کنی، اگه حواست به این باشه هرچقدمی یه موقعیتی امیدبخش باشه و به نظر واقعاً فوق العاده برسه، شما نمیری دیگه همه ی سرمایهتو ببری توش، چون میدونی یه سری چیزایی هست که نمیتونی پیش. ما نمیتونیم بر اتفاقات غیر مترقی چیره بشیم و کنترلشون کنیم، نمیتونیم ظرفیت محدود. دود خودمون برای فهمیدن پیچیدگی های این دنیا رو خیلی کاری باهاش بکنیم. این همینه که هست کم و بیش.

پدیده غوطه سیاه: تعقیب آینده و مسائل نادانی

کاری که میتونیم بکنیم اینه که آسیب های نا آگاهی و نادانی رو حداقل سبک کنیم، و این از. البته خودش کار کمی نیست. خلاصه یه حرفی که این کتاب داره میزنه اینه که ما همش داریم درباره آینده پیش بینی میکنیم ولی واقعیت اینه که ما. داغونیم در این کار، خیلی به دانسته های خودمون مطمئنیم، ندانسته هامون رو از اون طرف خیلی دست کم می گیریم؟ به روشهایی که به نظرمون منطقی میان زیادی تکه میکنیم اتفاقات غیر مترقبه رو و اندوم نس رو اساسا نمیتونیم درست بفهمیم و تعریف کنیم و اینها در کنار بیولوژیمون همه دست به دست هم میدن، باعث میشن که خوب تصمیم نگیریم، و اون وقته که یه پدیده هایی روی میدن به اسم قوی سیاه، که، وقتایی هستن که ما مطمئن بودیم یه چیزی امکان نداره اتفاق بیفته، از دایره تصورات ما هم خارج بوده. ولی، می افتد، و خیلی وقتها همین اتفاقات فهم ما را از دنیا دوباره از نو تعریف می کند. مثال های تاریخی که آقای طالب میزنه برای وقوع این پدیده غوطه سیاه جالبن جنگ جهانی اول. روپاشی شوروی سابق، ظهور وب، اینترنت، حمله ی ی یازده سپتامبر به برجای دوقلو کامپیوترهای شخصی، همه اینها رو ایشون میگه که مثال های برجسته ای هستن از پدیده. او می سیر کند. [مذکر] موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی هی چیزی که شنیدین اپیزود ششم پادکست بی پلاس بود.

این اپیزود بی پلاس رو من علی بندری و امید صدیقفر درست کردیم. بی پلاس یک هفته در میان چهارشنبه ها منتشر میشه؟ و الان به جز همه اپلیکیشن های پادکست که پادکست توش هست توی اسپوتیفی هم میتونید پیداش کنید و بشنویدش، همونطور که عرض کردم. اول پادکست باید علی بندری را به انگلیسی در اسپوتیفای، متن همه قسمت ها را هم داریم. به سایت . می گذاریم ، همچنین لیست همه ی قسمت های آینده رو و لینک جاهای مختلف که میشه و همچنین روش پشتیبانی فردی و کاملا اختیاری از پادکست رو، کسانی که دوست دارند. در تولید پادکست نقش و مشارکت داشته باشند می توانند با شانزده دلار یا چهل و هشت هزار تومن تمام فصل اول پادکست بی پلاس بشن، اینطوری ما میتونیم یه مقداری منظم تر پادکست تولید کنیم. یه خورده بلند مدت تر فکر کنیم و خیلی کمک میکنه به برنامه ریزی کردن برای پادکست ولی جدا از این اگر کسب و کاری دارید، یک کسب و کار دارید، یک محصول دارید، یک چیزی دارید که می خواهید برایش تبلیغ کنید. و بودجه تبلیغاتی دارید براش، پادکست فارسی به صورت کلی الان داره جای خیلی خوب. خوبی میشه برای تبلیغ کردن، براندی که الان جدی وارد تبلیغ پادکستی بشه و یه خورده نگاهشم.

پادکست فارسی و اهمیت تبلیغات در آن

خیلی کوتاه مدت نباشه، می تونه اگه محصولش و کیفیتش مناسب باشه، طبیعتا. از مدت بهره برداری خیلی خوبی بکنه تجربه نمونه های بسیار موفقش توی پادکست های انگلیسی زیاده و معروفه اگر چند تا پادکست انگلیسی گوش داده باشید، می دانید این مارک هایی را که از اول پیدایش پادکست انگلیسی شروع کردند، تبلیغ کردند. و اسمشون گره خورد به پادکست های با کیفیت و خب خیلی منتفع شدن. این یک یادآوری. بود که پادکست فارسی الان تو یک مرحله ایه که اگر که تبلیغ کنندگان بیان سراغش واقعا هم برای اونا خیلی خوب میشه. به خاطر اینکه در نقطه خوبی سوار قطار میشن و اسمشون کنار برندای باکیفیتی میاد و همه چی و همه چی همین که برای اگر خود دنیای پادکست فارسی خوبه چون تضمین کننده این میشه که شما محتوای خوب تولید کنید می تونی ادامه بدی بخاطر اینکه جریان مالی برقرار میشه و این خیلی انگیزه بخش برای خیلی ها و این قطعا همه ازش بهره مند میشیم. پادکست خوب میاد و گوش میکنیم و لذتشو می بریم. پادکست بی پلاس رو شنیدید پایه اصلی قسمت های بی پلاس. خلاصه های سایت بلینکیست هستن، توی سایت ما میتونید لینک و توضیحات بلینکیست رو هم پیدا کنید، از اونجا میتونید برید.

سبسکرایب کنید عضو بلینکیست بشید، یه اپلیکیشن که خلاصه ی انگلیسی کتابها رو میده، ممنونیم از کسایی که پادکست رو. به دیگران معرفی می کنند از حسین نجفی که موزیک اینتروی بی پلاس رو ساخته و از مهران بلحسنی طراح پست و وب سایت بی پلاس، بی پلاس پادکستی از چینل بی پادکست هی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی (مذکر) امیدوارم که این اپیزود را پسندیده باشید، همونطور که اول اپیزود هم گفتم، ما یوتیوب بی پلاس رو هم فعالتر کردیم. یعنی من دیدم که یه کتابایی رو که توی پادکست کار کردیم، من دوست دارم یا لازم دارم که دوباره برم سراغشون یا با یه سوال مشکوک. در خستگی یه جای کتاب رو میخوام دوباره بخونم ازش کمک بگیرم، بعد گفتم که بیام چیزایی رو که اینطوری پیدا میکنم تب بگم در یه ویدئوی کوتاه ده دقیقه ای بذارم در یوتیوب بی پلاس، مطمئنم که به درد دیگران. اینطوری ما اونجا در یوتیوب هم میتونیم با هم این کنجکاوی ها رو ادامه بدیم و کنار هم یاد بگیریم. پادکست بی پلاس رو در یوتیوب سرچ کنید و عضو کانال ما در یوتیوب هم بشید. مرسی.