نوزدهم | سیمای شقایق

آخرین آپدیت : ۱۸ تیر ۱۴۰۳توسط

نوزدهم سیمای شقایق

گوش بدید به نوزدهم | سیمای شقایق

00:00 تا 00:07: اعلام خسارت و حمله هوایی: شعر تنها نشین ماجوئی
00:07 تا 00:11: رادیو بندر تهران و صدای شقایق
00:11 تا 00:14: تصادف وحشتناک در شهر
00:14 تا 00:17: عروس خونین: تصویری از یک واقعیت تلخ
00:17 تا 00:19: تصادف و امداد در دونده موتورسوار
00:19 تا 00:26: خیابان شهید قرنی، یکی از مزخرف ترین خیابانهای تهران
00:26 تا 00:29: تصویر برای همیشه
00:29 تا 00:36: آیدا احدیانی و دایی سفر من
00:36 تا 00:39: دایی سفر و هنرهایش
00:39 تا 00:49: آب شده اورانیوم: نامه به عشق تریاکی نوزده
00:49 تا 00:54: بوی گل های خالی – بررسی زندگی و اتفاقات
00:54 تا 01:01: در زیر پوستم جوری میسوزه که فکر میکنم قلبم از درد، چکیده میشه
01:01 تا 01:07: شقایق و رادیو بندر تهران

اعلام خسارت و حمله هوایی: شعر تنها نشین ماجوئی

پایین ، کمی و واقعا (خنده تماشاگران) (خنده تماشاگران) (خنده تماشاگران) اعلام خسارت یا وضعیت و معنی و مفهوم آن اینه که حمله هوایی انجام خواهد شد. (خنده تماشاگران) که سطری بنویسم از تنگی دل همچون مهتاب زدهای از قبیله آرش بر چکهاد صخرهای زهجان کشیده تا بون گوش به رها کردن فرياد آخرین کاش دلتنگی نیست نام کوچکی میداشت تا به جانش میخواندی. در بندر تهران به غروب های بی تو به کشتی ها، نفت کش ها [مذکر] سلام و سلام اینجا رادیو بندر تهران. قسمت نوزدهم: بیمه شقایق. امروز جوانترین شاعر بسم ما آقای حسین مونزوی هستند که. باید شعری بخونند ولی قبلا جزویت من سوال کنم از آقای مونزلی که یهشون چند سالشون هست کارتون یه چیزایی منزلی بود. خب، آقای دکتر باسلیم تایید کردند که شما دانشجویی در رشته ادبیات هستید و خوب هم درس می دهید. پس خواهش می کنم بدون مهدمه ای چون وقت تنگه من میخوام یه قصه ای میخورم به نام تنها نشین (مذکر) ماجوئی، دارمن، شودی. میدونم ، بزرگتر و…

دارمان، کاودی، زلزله. من و با او ابد همه جا افتادن من آن سی تلخ دردا آفریدم که دیگار ناپلسا اسمان و به شکل های نجوید مرا چشم افسان جوی ماکو و ید و ما رو بکس کن و توجه کن. من اون مرغ غمگی دین تنها نشینم که دیگر ندارم هوای ترانه ممنون ممنون ربودند جفت مرا از کنارم شکستند باول مرا او بی ماهونی من آن تک درختم که تشخیم پاییز چنان کوفته بر تنم تا ضیانه که خفته است در من فروغ جوانی که مرده است در من امید جوان نه دست بهاری نوازد باید تنمرا نمرغی به شاو خم کند. من آن بیکران كبیرم که در من نیفشان به جز دست اندام و داونه که میپرسی از قصه غصه هایم چه می پرسی از قصه ی غصه هایم که از من تو را و خود همین بس فسانت که من دشت خشکم که در من نشسته است کران تا کران حسرت بی کرانه من می خواهم به شما کمک کنم تا بتوانید این کار را انجام دهید. و اسفیدریو ، جنیت ، اشتیفریو ، چترمین ، شستایز (خنده تماشاگران) فکر زنجری کنی ایده یا قلعه آینه ی خدا بُوِیِیِیِیِیِیِیِمَرَادِیِیِیِیِیِیِیِیِیِیِیِیِیِیِ (مذکر) (مذکر) (مذکر) فکر رو زنجیری کنید یا غلات بُیَگی سوئی مَرَاد دیوان بیگانا یگانه مرازخوار بود اش نارویی این مرا دیوانه کرد. (مذکر) موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک: اندوهم را دوست دارم. این اثر شرقی غمگین بودنم نیست، اندوه قوی است و از همه چیز بالاتر می ایستد. خاصیت دارد. در برابر شکوهش همه چیز کوچک است، همه چیز خنده دار است.

رادیو بندر تهران و صدای شقایق

اندوه قفلی است که کاسب خسته بر در مغازه اش میزند و می رود نهار و مشتری گدا و دارا هر دو با یک تابلو مواجه می شوند، من نیستم، اندوه صاحب عضایی است که به اعضا داران کوچک سر می ریزد ما تو محو نگاه می کند که بروید پی کارتان، شما چه می گویید دیگر؟ از موضوعی که شروعش را باعث شده هم زواتر است. اندوه را با شکست اشتباه نمیگیرم، گریه هم نمیکنم، گریه پذیرش شکست است. بچه ای است که امیدوار است بادکنک فرار کردهاش به دستش برسد. در اندوه اما صحبت از عمر امید و ناامیدی نیست، جنگی هم نیست، تعطیل می کندت، ماشینت کنار میزند در جاده ای سبز و خودت میروی کنار رودی مینشینی و میگذاری ماشین هایی که در جاده مسابقه گذاشتهاند جلو بزنه. گاهی لازم است بالا یه زندگی خودت همسوگواری کنی، زندگی که همیشه هست و خودش را در چشم. شلوارت فرو می کند. حالا دو روز دست نگه دارد. و بوی مرا دیوانه کرد فکر زن جیری کنی یاغلات #بویگی سوئی مرا از دیوان و چرت، بویایی از عیسی و مارو. دیوانه اِچ (خنده تماشاگران) من می خواهم به شما کمک کنم تا به من کمک کنید تا به شما کمک کنم.

اینجا بندر تهران و این رادیو ماست، محمد امین چیتکران هستم. و صدای من رو از مرکز بندر حوالی خیابان فلسطین فعلی و کاخ سابق می شنوید. به عنوان سیمای شقایق را به شما تقدیم می کنم. حامی این قسمت مجموعه ای هست که اگر یک روز قصد مهاجرت و عظیمی را داشته باشد به کشور کانادا رو کردید و از دنبال منزل و خانه ای برای اسکان بودید به شما بسیار در این زمینه کمک می کنه. این مجموعه متخصصین بسیاری در این زمینه دارد، شما می توانید برای کسب اطلاعات بیشتر و تماس با این مجموعه به سایتشون به آدرس خون داد سی ای مراجعه کنید. رادیو بندر تهران از طریق تمام برنامه های ما امیدواریم شما هم برای شنیدن ما و بقیه پادکست ها از این راه استفاده کنید. اگر از دستگاه های اپل استفاده می کنید ، می توانید از طریق آی تیونز و اپل پادکست و اگر اندروید هستید ، می توانید از طریق برنامه هایی انجام دهید. ما در کانال تلگرام سان کلود و اسپوتیفای هم هستیم اگر بهمون امتیاز بدین بزرگترین لطف رو کردید، نظرات شما برای ما خیلی مهمه، برای همین در توییتر و اینستاگرام هم مهمه. منتظر حرف های شما و نظراتتون فقط کافی هست رادیوبندر تهران رو در قسمت سرچ بنویسید و ما ابتدای برنامه شعری شنیدید با صدای حسین منزوی که تحت لیبل هاتاری که کاری از حامد طاری لیست منتشر شده و بعد از اون یادداشتی برای شما خواندم از فروغ کشاورز.

تصادف وحشتناک در شهر

این چه فنداریست؟ چون متبلبم نقشه، شکستم نقشه، خویخون چیدم نقش براهات خیالم خامدی داشت موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی سر دیوانه از میلاد درخشانی رو میشنوید و راستش میخوام درباره یک مسئله دو هفته پیش من در کانال تلگرافی رادیو بندر تهران اعلام کردم که هر حرکتی که مخصوصا فعالیت فرهنگی نیاز به حمایت داره و گفتم من خوشحال میشم شما هم ما رو حمایت کنید. حالا هر چقدر و با هر قیمتی، برای همین دو لینک اعلام کردیم یکی برای مخاطبین داخل کشور و یکی هم برای مخاطبین خارج از کشور، من هر دو لینک را همراه پادکست ارسال می کنم در قسمت کپشن تا دسترسی داشته باشیم. فرض کنید که می خواهید ما را به یک چای یا قهوه مهمون کنید. زیاد صحبت کردم، با این حال خانم ها سلام بر شما. خوش آمدید. سر دیبا و لبردا و ریش عمیمن انکلن سر سر گرده و هر راه اَمْگُوِيَنْ جَرِيْرَهَا سَرْقِيْبَاْنْ بَرْدَارَهَا این اتفاقی نیست که همیشه پا بدهد، دیدن جان دادن دیگری کنار محتاط نشستن و با او همراه بودن. دو هفته پیش که می شود چهارشنبه روزی شب ساعت به دوازده نرسیده بود که از دفتر مجله بیرون زدم. صدای هل هل و جیغ و داد و بوق ماشین را نه چندان واضح شنیدم. صدا نزدیک و نزدیکتر شد.

ماشین عروس بود و همراهانش. ناخودآگاه برگشتم تا ببینم چه خبر. ماشین عروس با سرعت بسیار از پایین به بالا میومد، ماشین عروس سر تقاطع به قصد گردش به چپ کت شد. همان لحظه یک موتوری به موازات ماشین با سرعت بیشتری آمد و کنار سمت به چپ ماشین برخورد کرد. موتور سوار از روی موتور پرتاب شد، از روی ماشین رد شد و خورد به نردههای فلزی شمال تقاطه. و افتاد در جوب، تمام این اتفاقات در چند ثانیه رخ داد، انگار یکی دکمه ی باز جهان را زده بود، همه چیز ثابت ماند، ماتو مفهوت سر جایم ایستاده بودم. ماشین عروس و ماشین های همراهانش نیز. همونطور، همه چیز ثابت ماند، بعد از مکس یکی دو دقیقه ای به سمت جوب و موتور سوار دویدم، کمی دیرتر سر خود دامات هم پیاده شد، می لرزید. عروس هم با جیغ و گریه پیاده شد.

عروس خونین: تصویری از یک واقعیت تلخ

با جیغ و گریه عروس همه اقوام هم زدن زیر داد و گریه، هیچکس جرات نزدیک شدن به جوب و دیدن داخل آن را لکه های خون روی نردهها پاشیده بود، سرم را جلو بردم و داخل جوب را دیدم. صحنه جالبی نبود، دیدن جوانی شاید بیست ساله در آن وضعیت، به جمعیت حاضر در صحنه اضافه. می شد از کوچه ها و خانه ها و ساختمان ها خود را به تقاطع می رساندند. مرد میانسالی موتور را، موتور که چه عرض کنم، آنچه که از آن باقی مانده بود از وسط خیابان جمع کرد. عروس نشسته بود روی جدول کنار خیابان و همچنان جیغ و داد می کرد. صورتش سیاه شده بود، تاج سرش را کنده بود و انداخته بود کنار پایش، دامات هم به حالت نیمه قش به کاپوت ماشین تکیه داده بود، کمی آن طرفتر بسته سیگار موتور سوار افتاده بود. دستم را دراز کردم و برش داشتم.در میان جمعیت، یکی دو نفر با موبایل فیلم می گرفتند. در میان جمعیت، یکی دو نفر به آنها معترض شدند، رفتم داخل جوب و نشستم بالای یک سر جوان. با صدای آرامی ناله می کرد.

به جوان دیگری که بالای سرم بیرون جوب ایستاده بود گفتم برو چیزی پیدا کن بذاریم زیر سرش، حرفم تمام نشده بود. بود که سویشرتش را در آورد و داد بهم. چندتا زدم، سر موتورسوار رو بلند کردم و گذاشتم زیر سرش، تا اورنج دو دستم خونی شد. نمیدونم برای ما زمان به سرعت می گذشت یا واقعاً مدت طولانی از این اتفاق گذشته بود، اما هر چه که بود اورژانس دیر کرده بود، میخواست خودش را تکانی دهد که شانهایش را گرفتم و گفتم، تکون نخور. داد زدم: تکون نخور لعنتی، از میان جمعیتی که دورمان من و موتور سوار حلق می کرد. پیر زنی جلو آمد، صحنه را دید و تنها گفت: بچم. و با گریه دور شد. صدای آمبولانس آمد، جمعیت کم کم کنار رفتند، پلیس راهنمای رانندگی هم به دنبالش آمد. قرمزش می چرخید و هر چند ثانیه داخل جوب روی صورت من، روی صورت خونین موتور سوار می افتاد.

تصادف و امداد در دونده موتورسوار

جوب را قرمزتر میکرد، دو نفر امدادگر به داخل جوب آمدند. یکیشان رو به روی من گفت زنده است که، گفتم زنده می مونه، چقدر دیر؟ پاسخی نداد، برانکارد را آورد. موتورسوار در وضعیت بدی قرار داشت، داخل جو، بیرون آوردنش در آن شرایط سخت بود، دو نفر کافی نبود، دو نفر دیگر هم آمدند کمک، به آرامی بلندش کردند و گذاشتنش روی برانکارد. دست چپش آویزان مانده بود، گرفتم و آرام گذاشتم روی سینه اش. یادم افتاد، روزی که از روی تخت بیمارستان بلند شود احتیاج دارد، مزه میدهد، پریدم و بهمن سوئیسی اش را از جیبم درآوردم و گذاشتم توی جیبش. توی آمبولانس گذاشتنش، در را بستند و با سرعت و اجیرکشان دور شدند. داماد هم با تو و از قومشان و یک مامور پشت ماشین پلیس راه افتادند. ماشین پلیس هم اجیر کشید و با سرعت دور شد، عروس هم می خواست همراه داماد برود که اقوام نگذاشتند. عروس را سوار ماشین دیگری کردند و با سرعت دور شدند.

جمعیت به همان سرعتی که دور جوب و اطراف پس آمده بودند، با همان سرعت متفرق شدند. دور شدند، حالا من مانده بودم و تکه های باقی مانده از موتور هندا. کمی اطراف لاشگ موتور ایستادم، یک بار دیگر رفتم داخل جوب پر از خون را نگاه کردم. گفتم خط ترمز ماشین عروس را هم دیدم. من هم دور شدم به آرامی با دستهای خونی، یک طرفه از پایین به بالا سوارها با سرعت می راندند. بدون هیچ سرعت گیری، بدون هیچ چراغی، روزی نیست که صدای تصادفی دادی، گریادی به گوش نرسه. بیشتر تصادفات و تلفات از آن موتور سوارهاست، موتور سوار هایی که بار اینور آنور میبرند. از بازار و توپخانه و چهارراه استانبول و میدان فردوسی راه می افتند و می روند. بالا، دفتر مجله هم جای بدی است.

خیابان شهید قرنی، یکی از مزخرف ترین خیابانهای تهران

پنجره هایش درست رو به خیابان است، از آن بالا مشرف هستی به تقاطع، از همه اینها مزخرفتر اسم این چهار چهار راه شاداب شاداب آخر، ده روز از آن شب می گذرد اما فردا و پس فردا و فردا پسفرداهاش همونجا، درست همونجا تصادف شد. امروز هم که در خانه نشسته ام، مطمئنا باز. تصادفی رخ داده است. خیابان شهید قرنی حد فاصل طالعانی تا زیر پل کریم خان یکی از مزخرف ترین خیابانهای تهران است. راستی، آن جوان موتورسوار هم مرد، چند روز پیش از کسبگاه محل پرس و جو کردم و گفتند همان شب. شب در بیمارستان تمام کرده بود. دادی برپا شدم. دلبه تو دادام افتادم عشقم آزادم دلبت صد دلبت صد دلبت اِجُلْمَرْ اَشْكَلْ خُوِيْنَا بَخَارْ سُوْزَمْ زَيْدْ شوزن نگاه تو روز چشم من باشه یادداشتی برای شما خواندم از علی بزرگیان با عنوان خیابان شهید حد فاصل طالعانی تا زیر پل کریم خان یکی از مزخرف ترین خیابانهای تهران است و حالا آنچه که می شود شنوید بردی از یادم با صدای پیمان سلیمی و هانی نیرو به شنیدم و هرگز خبری نشد آیا ممکن است یک برابر باشد؟ اِی شَامِل سَعَرَ دالا اصغر نفسی تو با این سر و صدا نشا استعدل مبارک صدیقم پروازها جاشتام امصاحب من می خواهم که آن را ببخشم. رآس پس اوفازم گوش کنید.

توردی از زیاد. دودی بر بالا و یا در شلوار تلویس و دالا موسيقي بلبا صودا فصودا بابام میگو برشک خونی بخار، سوسا و سوسا اون گاو سه گاو چشمن گاو گودال موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی دشمنی که میخوای به من بده #مذکر #مذکر #مذکر سلام #مذکر #مذکر .مذکر: موزیک ویدیویی یک، حداقل به خاطر همان چند ثانیه عمیقا مدیون سینما هستم. همان چند ثانیه آن حال که در میان عشق بازی در تخت، مرد ناگهان از تخت بیرون می آید، تا لامپ چراغ ها. چراغ را با لامپ سرخ رنگی عوض کند. وقتی به تخت برمی گردد حس می کند حواس زن به عشق بازی نیست، چند بار می پرسد، چیزی شده؟ حس میکنم اینجا نیستی، و زن که از دید ما تنگ در آغوش مردست انکار می کند و ناگهان می بینیم که. روح زن از تخت بیرون می آید، با همان لباس های زیر مینشیند، روی صندلی کنار تخت سراغ قلم طراحیش را می گیرد. مرد روح زن را می بیند و با استناد به همین سند به جسم زن که در آغوش اوست می گوید: ببین! همین را میگفتم، تو خارج شدهای. خوب یادم است که از دیدن صحنه بی صدا اشک ریختم، انگار تا آن لحظه نمیدانستم دردم چیست.

تصویر برای همیشه

نمیدانستم چرا اینقدر غمگینم، وقتی منطقی نباید غمگین باشم، در همین پنجاه ثانیه ناگهان متوجه شدم، دردم چیست.همه چیز رابطه روی کاغذ عالی و قیبت برانگیز بود، ولی در عمل من زن روی صندلی بودم که تنم را در تخت جای گذاشته بودم، با همین چند ثانیه بود که فهمیدم دلیلی برای پایان یک رابطه هست که والدین آدم به آدم نمیگویند آنها فقط اعتیاد و خیانت و خشونت را دلیل بی پایان می بینند ولی سینما همانقدر که در پورنو آموزش روش ها پیچیده ی جفتگیری دور از چشم والدین خوب عمل کرده است، اینجا هم سخاوتمند برای ما تصویر می کند. برای پایان ضرورتا نیازی به دلایل محکمه پسند نیست. رابطه می تواند با خروج ذهن از رابطه هم تمام شود. همونجا دست راست کردم، دست جسمم را گرفتم و از تخت بیرون آمدم. بعد آن چند ثانیه دیگه وگر هیچ وقت بدنم را بدون روحم جای رها نکردم. ممنونم آقای آلن دو دوستی دارم که نمیدونم اسم شغلش به فارس پارسی سخت چه می شود؟ آنقدر سرم می شود که کارش راست و ریز کردن تصویر فیلم است. همان که پشت صحنه فیلم برایمان کوه می کند یا یک اسب را هزار اسب می کند، همان که عیب فیلم را می کند. و دریا را تا آستانه پنجره آشپزخانه یک خانه غیر ساحلی جلو می کشد.

اون میگفت وقتی فیلم میبیند به حال ما قپته میخورد. سالها درگیری با گرفتن عیوب تصویر دچار وصفاسش کرده، او تصویر را می بیند و مدام روی عیب ها و آن همه قشنگی و معجزه و فیلم و داستان هیچ نمیبیند پشت پنجره را می بینیم، او فراموشکاری طراحی صحنه را در جعل انعکاس دریا در شیشه پنجره. همین دوستم میگفت کاش من هم مثل شما نادان بودم تا راحت از فیلم لذت ببرم، ولی خب. همه به برگشت ناپذیر بودن نادانی پس از آگاهی آگاهیم. عکس ها را نگاه می کنم، همه چیز از بیرون رنگی و آفتابی و قشنگ است، یک زوج خوشبخت در یک روز در جایی در پرتغال، اسپانیا یا جایی گرم در اروپا، تولد مرد را جشن گرفتند. همه زیر عکس، قلبهای درشت رنگی میگذارند. آنها دریا پشت پنجره را می بینند، اما من، من متاسفانه بی آنکه بخواهم شاهد خروج یکی از این آدمهایی از تخت و نشستنش روی صندلی بودم شاهد که نه، آدمها همیشه روی صندلی تنها هستند، ولی همه چیز طوری پیش آمد که خودش برایم تعریف کرد که سالهاست روی صندلی نشسته است. کاش تعریف نکرده بود، چون حالا من در عکس بین خنده ی شصت و چهار دندانه مرد و زن مردی را می بینم. که ته عکس روی صندلی نشسته و منتظر است عکس گرفتن تمام بشه.

آیدا احدیانی و دایی سفر من

تا زود دست هایش را از دور شانه های زن باز کند و خودش را سرگرم روتوش عکس دو نفره بکند. یا حتی، مثل سالهای قبل بزنی دیگر، که یک جایی در نیویورک زندگی می کند، تکس بزند و بگوید: کاش اینجا بودی. یا حتی به کسی هم تکس نزند یا به این فکر کند زیر این آفتاب زیبا در این شهر زیبا با یه ساحلی، وقتی همه چیز خوب است و زنم دوستم دارد و خودم هم سالمم، هر دو کار داریم با کوهی هم سیکس بس چرا من اینقدر غمگینم؟ مثل بقیه آدم ها، عکس را قلب می کنم و برایشان یک قلب اضافه هم. در قسمت نظرات می گذارم ولی بازگشت به دوران نادانی بعد از رسیدن به آگاهی، محال است: من چه بخواهم چه نخواهم مثل دوست. دوست انیماتورم در عکس مرد روی صندلی را هم می بینم. او انتخاب کرده است جسمش را رها کند. برای ما تفاوتی نمی کند، ما هر سال همین جا برایش تبریک تولد خواهیم نوشت. مرد نشسته روی صندلی کنار تخت پیر خواهد شد. لَتْبَحَلَتْ تَعِيرِ اللَّحَامَةْ رُوحُهُ يَا عَامَةْ ام لا تثق بتحك عانا دلتنا یلتنام یلتنام لاتبحل طائر لحام روحه يا عمام ملتا تثق بضحك عانات دلتنا دِ شِشِ وَعْدِ شِشِشِ و الْخَوَوَو و خُطَحتِ المَشِمْشِ كُلَّ مَهَبِلِ عَهَادِ لالا، لینا نستی که کاینک عیرنا بِلِت یَبْنَادَ و نِدْجَرَهُنَ عَلَی یَسْمِینَا یادداشتی برای شما خواندم به عنوان سالخوردی روی صندلی از آیدا احدیانی و آنچه که می شنوید یا لتنام با صدای گل شیفته فرحانی است، حامی این قسمت ما مجموعه ای است با آدرس اینترنتی .

خون داد سی ای که شما را در گرفتن منزل در کشور کانادا همراهی و کمک می کند. لطفا به به سایت این مجموعه مراجعه کنید. موزیک ویدیویی هویو هویو دشناله هویو هویو حالا حالا عنده سیب و دلا عاریس مالا ایو ایو یابانا ستاره از آسمون همه ستاره از طلوع گلدانا گلدانا گلدانا رَحْدَقَا شَعَارِكَ الْأَسْوَدُ وَ النَّقَى بلبوسک و بقدک شوبیه یارو ای انتی، کلی نشونت را یاد می کنم. نانا لَتْ بَحْلَتْ طَيْرِ الحَامَمْ روحِيَ حَامَمْ لَتْ استی که از ما دلتنا یلتنا مِلَتْنَمْ لَتْبَحَلَتَهِرِ الْحَامَة روحیه حمام لنت ستد با خک عناد لنت یلتنا یلتنا لات بحلات در رِل حمام روخیا حمام لسانت خَکَ عَنَا دَلتنا روز دایی هم باید باشد، یک روز هم باید روز دایی عبدی من باشد، دایی های مرا سفر عبدی صدام. اسمشان پشت هم میآید ولی فرق دارند با هم، دایی سفر من بعد از نظر دامن مادربزرگم ماهتلا حتی نسل کرده بود صاحب یک پسر شود و پسرش بزرگ شود و به کوچه برود و بچه ها به او فحش مادر بدهند، که اتفاقا روزی دایی سفر به خانه می آید، چشم گریانه می گوید بچه ها به او گفتند: سفر سفر بیب کش خر، آی سفر سفر، بیب ننگ سفر، مادربزرگم چکار می کند؟ هیچی، بنا می کند به کلک. و می گوید: خدایا شکر، نظرم ادا شد، دایی سفر من دو شغل دارد: رانندگی و خواننده. تمام عمرش راننده بوده، وقتی راننده مهندسین ژاپنی بوده، لنگه خود آنها موی گرد و چتری هم دارد. گذاشته و مثل آنها آزادانه توی ماشین گزیده یا زمانی که راننده یکی از ارگان های دولتی شد ریش هم گذاشت. خوانندگی را هم خیلی دوست داشت، زمانی به رادیو شیراز هم رفته که بخواند، فامیل شاعری دور از جون شما داشته اید.

دایی سفر و هنرهایش

تیم که او را به رادیو برده ولی تا فهمید که باید کمی نوت بداند جا زده است و از آن به بعد فقط در پیک نیک ها خوانده است. شکل و شمایلش به شجریان می برد با همان لب های سر پایین، میگویند این لب های سر پایین راز صدای خود. خوش استاد است. حتی روزی در مجلسی شنیدم مرغ عشق هایی که نوک سر پایین دارند صدای خوشتری دارند. دایی سفر شعرهای خوانندگان را آنطور که می شنید می نوشت و می خواند، ما هم که دایره لغاتمان قد نمیدادند دست می زدیم و هله هله می کردیم. زن نازیبی داشت، هر دفعه هم در خاتمه ترانه هایش می رسید به جایی که آ یه دختر قشنگ می خوام، یه یار شوخ و قشنگ می خوام. مادر من هم بغض میکرد و زیر لب میگفت، آخی بدبخت، مادرم میگفت دایی سفر بی مهر است، زمانی که برادر بزرگترم دبستانی بوده، نامه ای به درخواست مادرم به عنوان مربی عشق به دایی سفرم می نویسد: در آخر نامه مادرم از مهرداد می خواهد که یک بیت هم از شعری که در مدرسه یاد گرفته اند بنویسد. مهرداد می نویسد و نامه را می بندد و می رود. مادرم میپرسد چه نوشتی؟ مهرداد میگوید: نوشتم تو که از محنت دیگران بی غمی، نه شاید که نامت نهند آدمی.

همه میخندند، مادرم میگه، بچه پربیرا هم نگفته، اصلا خواستم بگم. اینکه یک روز باید روز دایی عبدی من باشد، تمام هنرش مهری است که بی صدا با خودش جابجا می کند. سادگی و بچگی است که هنوز در دهه ی شصت زندگی اش همراهش است، هرچند خاطره ی کودکی من برمی گردد. به زمانی که با ما زندگی میکرد و صبحها بیدار میشد و به بچه های مدرسه و مادرم صبحها نمیداد. آن موقع شاید در همان زمان پنج فرزند مادرم به مدرسه می رفتند، ولی به من نمی داد، چون مدرسه نمی رفتم و بارها خید شد. از رفتار پسندهش، اما بعدا یاد گرفتم که اولویت نقش مهمی در اطالت دارد. دایی عبدی من آدم فنی و آچار به دستی است، الان بازنشسته یک پالایشگاه نفت است، زمانی نقاش ساختمانی. و ابتکاراتش را در این زمینه تا ده پلاک همسایه اینور و انورمان اشعه میداد مثلا زمانی که یاد گرفت. گفته بود یک دستمال به رنگ متضاد اغشیده کند و بغلطاند روی دیوار دیوار بیرونی تمام همسایه های ردیف ما.

آب شده اورانیوم: نامه به عشق تریاکی نوزده

ما یک شکل شده بود، هنرش را به همسایه ها هم هدیه میکرد، دایی عبدی من لکنت زبان دارد. و همین به سادگی و بچگیش میفزاید، کلا هر چه گاف بدهد میتونی ببخشیش و بخندی. مثل روزی که رفته بودند برایش خواستگاری و وقتی سکوت برقرار شده، پدر عروس می گوید: شازده پسر چرا چیزی میل نمی کنند؟ خداای عبدی گفته خودتان بخورین که بغدادتون خرابه. و وقتی با معاقزه مادرم مواجه می شود می گوید، خواستم نگویند شوخی بلد نیست، دایی عبدی، آدم این قدرشناسی است، یادش مانده که مادرم برایش خواهری مادری کرده است، وقتی که مادرم مرد، نیمه شب از پیراس خودش را رساند و از ته جگر گرگ کرد. وقتی آدم سیبیل و ابروکلوفتی که عمری تو را خنداند اینجوری گریه می کند دلت کنده می شود. دلم برای دایی عبدی تنگ شده، ولی بجای اینکه تلفن کنم، دارم اینها را اینجا مینویسم، من در ابراز. عشق واقعی الکنم، در تعارف آسانتر ابراز تصدق و دلتنگی می کنم. به قول مهران برادرم، ما خانوادگی روی ما نمیشود، آدم خوبی باشیم. بیومم غنی شده بزار منفجر بشم هی نکن دیر شده به زام مناجر بشم اورانیومم غنی شده بزار منفجر بشم سعی نکن دیر شده بزار منفجر بشم بستنی هم آب شده این دل بی تاب شده بزار منفجر بشم بزار منفجر بچم کودک من پیر شده عجول و دلگیر دیر شده زدنم زمین هوا شده نمیدونی تا کجا اورانیومم غنی شده بزارم فجر بشم سعی نکن دیر شده بزار یادداشتی برای شما خوانده ام با عنوان روز شغال داریم روز داین ما از فروغ کشاورز و حالا آنچه که می شنوید، اورانیوم از پارسا پور ابراهیم.

موزیک ویدیویی هی هی موزیک ویدیویی تو چارخم تو پایی من مدام چرخ میزند دو پای من به سو روی تو مدام چرخ میزند بزن بزن میکنه باب زن بزن حیاط من تو یه رکاب زن رقیب زن منم که چکر می زنم اورانی و من هم گنی شده تو بزار منفجر بشم سعی نکن دیر شده اصرار منفجر بشم دور شدم، گور شده، دور شدم، دور شده بزار منفجر بشم بزار منفجر بشم قرانی و مغمغنیش شده به سر منفجر بشم سعی نکن پیر شده بزم منفجر بشم مذکر موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی هی هی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی هی هی موزیک ویدیویی [مذکر:مذکر] نامه به عشق تریاکی نوزده هم مذکر .آلیت از اینجا؟ این جا کالا شتم بعد از ساعت؟ موزیک ویدیویی فکر میکردم بیای، میخواستم که تلفنم جواب نمیدونم، خوب شد جواب داد ولی چشات چرا اینجوریه؟ حسابی دوباره گریه کردی؟ خب نگاه نکن میدونم زشت شدم خیلی، تو که زشت نمیشه عزیزم، به نظر یه ذره روشن شده، آره؟ آره همین چیزایی که تو دوست نداشتی هیچوقت، تو موهای مشکی دوست باشی با یه کمی پر و اینا. تو همونی؟ همونی بودی؟ بله، نه اینجوری نمیتونم درست پذیرایی کنم آره، آدم نمیدونستم میبینمش دیگه امشب دیگه دیگه ندیدم، پس گفتم حالا ببینم یه تصادف گفت خودت مامانی شدی و بالاخره؟ یه دستش این براست؟ چی شد؟ ازدواجش هم نکردیم براست؟ اینا هم عجله دارن و فقط از عشق و محبت. چی؟ تصمیمتون عوض شد؟ آره. همین یه ساعت پیش عوض شد. من حالم خوش نبود امروز اصلا، خوشحال رفتم خونه، خونه بود. خوب، پس منو که شونی اینجا حسابی واسه من در دل کنی. آره دیگه، گفتم سعی بزنم به تو دیگه گرفتن می زدم به کی؟ کیه از مگه؟ تو فقط حرفمون رو میفهمی دیگه آره، می خوام. من حدس میزدم ولی در مورد نه اینکه بخوام البته دعا میکردم واقعا هیچوقت نشه یعنی یه جورایی حس می زدم بالاخره یه روزی یه جور زینت و فرنگی وفتن آره ولی، من حالم خوب نیست الان، خیلی حال بدیه به این که الان تازه دارم چه بلایی سرت اومد؟ تو تقصیر ندادی؟ چرا دیگه؟ چرا؟ من گذاشتم پای خرید چیز با اینکه نفهمیدم.

بوی گل های خالی – بررسی زندگی و اتفاقات

آره نفهمیدم واقعاً. با این حال ، با این کار دیگه، اون موقع بین ما چیزی نبود که چی میخوای بگی؟ نه، ببین، دارم میگم که مثلا ما فکر نمیکردیم که میخوایم ازدواج کنیم ازدواج کنیم، نمیدونم بچه دار باشیم، آینده ای، چیزی، نه دیگه، نه، من این را می گویم. (خنده) کدوم آینده، کدوم یکی از اتفاقایی که واست تو زندگی افتاد، معمول بودی بازش برنامه ریزی کردی؟ آریس سنابور نه، نه، مگه همین جا حرفشو نزن، مگه همین چیز قرص و محتمل نیست؟ میخوای بخوری غذا بخور و این عامه داخل آن جا بود. من نکردم، نکردم، چه غلطی کردی؟ میگی؟ چطوری هم دیگه . زدی بابای منو در موردی؟ و اونم گفت اینا میدونی بعدش چی میشه؟ میدونی اونم فکر می کنه که میره؟ الان دیگه، الان دیگه گذشته ها ولی واقعاً اینقدر اتفاقی بود که می تونست برام بیاد، بعد میدونم واسه من، میبینی؟ من چرا؟ (مذکر) اصلا منتظر بودم تو بدونی خودت کی هستی، بدونی میخوای با کی باشی؟ ولی من میدونم، من پر دفعه که یادتو افتادم یاد این ماجراهامون شدم، اصلا خول شدم دیگه. حالا، بلکن، واقعا بیخیال. خلاصه گفتنی حرف چه فایده ای داره؟ به حال آدم رو خراب تر می کنه. نه بخشی، نه بخشی، چرا بابا، چرا عزیزم؟ بخشیدم، بخشیدم چون چارهای دیگه ای نداشتم، خمارباز دیگه میواسه نگره، دق میکنه. از کجا اومدی؟ ببخشید چون، آره خب البته تو زندگی واسه هرکسی هم از این تجارب پیش نمیاد.

رزرو شده و گفتی که از مامان به مدرسه رفتم من این را نمی دانم. من این را نمی دانم. خیره ای از این کار من این را می خواهم که این کار را انجام دهم و این کار را انجام دهم. شِنْعُدَر اَهَسْمَنْ عُبِيبَ هَرِيدَنْ کجا جنگل از بوی تو خالی است؟ همونجا بود. بوی گل های خیالی است در آن شبها جایی از ابوتراوب خسروی خوانده بودم که نوشته بود در و حالا تو در من خفه ای و بیدار نمیشی. دوستت دارم و به چشم هایت نمیآید، حرف میزنم و پاسخ نمی دهم آری، این رسم گل های شقایق است. شاید سالها بعد در میان یک زیبا و آرام خردادی دیگر به یاد بیاورم این روزها را. به یاد بیاورم تلخی گس و ماندگی این روزها را که مثل بوی تنده گل های خرگوش همه روز هایی که مثل هیاهو حشراتی که دور چراغ جمع می شوند، میسوزند و فرو می روند. شاید با اندوه پنهان در رگهای خرداد آن سال نامعلوم باز تو را به یاد بیاد با طعم کالی زیر زبانهام و چنگالی سیاه که در رگ و پیگم فرو می رود شاید دیگر تو در کنارم نیستی و راستی کجا یه جهان رفته ای؟ از یادها رفتن خیلی ساده است، از یاد بردن اما محال نشدنی.

در زیر پوستم جوری میسوزه که فکر میکنم قلبم از درد، چکیده میشه

بارها و بارها فهمیدم و آخرین بار وقتی که حساب اینستاگرامم دیدید شد و تمام چند سال نوشتن و عکس گرفتن دور شد و به هوا رفت. من برف سرد فراموشی را تماشا کردم که آرام آرام بر سرم بارید، آنقدر که همه رنگ های جور و جور دورم پاک شد و جز توده ای خاکستری و در هم چیزی نماند. که عکس های هم را تماشا می کردیم و متن های هم را لایک می زدیم و توی دایرکت به همدیگه چیزهای خوب می کردیم. چه سریع، چه دومی عجب پای، به این فکر می کنم که شاید هیچ وقت دیگر یادشان نیاید که چنین مردی هم وجود داشت. شاید هیچوقت چیزی از من را سیف نکرده باشند که یکو وقتی توی گوشیشان دنبال چیزی میگردند غافل چشمشان را بگیرد، عاشقی کردن، چیزی که آدم تا مرزهای دیوانگی حسرتش را می کشد. و تمام وقت، چشم انتظار لحظه ی جادو وقوع آن می ماند، زمینه میچیند، کمین می کند، دلبری می کند یاد می گیرد، اشفهها می فروشد و لحظات عمر را با دست خود می کشد. لحظات بیهاسلی که در زمین باگر حافظه دفن می شوند تا دم مرگ، برهوتی پر از قبر ها آیهای کوچک و بزرگ، با علامت و گم نام، از یاد آدم هایی که فکر میکرد، ابدی می شوند. معشوقهای ابدی که تو یه زندگی جا خوش میکنند و یکتنه یک پایان خوش را میسازند جوری که تصویرشان حک شود، توی قلب خیالی که در هوا ترسیم می شود و تیتراژ نهایی یعنی با رقص و آواز بالا می آید عاشق شدن که همیشه وقتی اتفاق می افتد در نامحتمل ترین دقایق و با پیش بینی ناپذیرترین آدمی است که شناخته ایم. در لحظه ای اوج ملال، در لحظات سیاه و تار ناامیدی، از حلول آنچه سالها است که دیگر تاب حضور کسی دیگر را در حوالی مرزهای بسته مان نداریم.

آدمی کیلومترها دور از دنیای امن و کسالت آور همیشگی ما که بعدا به طریقی گنگنا معنوس به یاد می آوریم که ملاقات نخستش حس های غریب و بینام و نشانی را در ورمان تکان داده و استون هایی را درونمان به لرزه انداخته است. حس های بینامی که به نفرت غریبه شده اما باز، اینها هست و نیست، کسی تو یه وجود با دست پس می زند و با پا پیش می کشد، می خندد و می گرید و شبیه دیوانه ای که که در باد می دود و هیاهو می کند تا کرانه های زندگی پیش می رود، تا درون تاریکی. تا زمانی که زنگ های نیمه شب به صدا در بیایند. و جادو باطل شود و عشق، تبدیل به دخترک خاک سرنشینی شود. که در سکوت باقی مانده های رنگ و شور مهمانی بزرگ را از لباس نیمه دارش پاک می کند. راست است که ما روزی توی ذهن و قلب آدمهایی که دوستمان داشته اند میریم و پاک. انگار که از اول وجود نداشته ایم، اما از یاد آدم نمی رود که از یاد یاد رفتن ها چیز دردناکی است، برای همین است که اورهان ولی، شاعر ترک، دست مرا زیبا به یاد بیار. بله، زیبا و دست نخورده. همونطور که بودم، دلم مثل دلت، خونه شگار سال گذشته دم دریای بارون شباهت مسا مُردان مِمُونِ دَلْبُرِدَان والد بس تنقاس و شقایق شقایق درد من، یکی دوتا نیست آخه دعوا به من از بیگانگان نیست کسی خشکی به خونه من رو دست ها کاش که حتی یک نفاس از من جدا می شود شباهت ، زندگی و زندگی من به شما کمک می کنم آقا اینجمن خیلی نزدیک به باب و اینجا کسی عاشق نمیشه #او می اژگ و ساژ دستکوهت دلاولون ما با هم هست که فراموش شدی شدی شقایم آخرین عاشق تو بودی تو مرضی ای و پس از تو او شقی می مُرد تو رو آخر سراب و عشق و اسرار ته گلخونهای بی کسی بود شکیبایی شکیبایی قول حمید بخشی از نامه به عشق تریاکی رو برای شما خواندم که طبق مامور کِی از اون رو شنیدیدید، و حالا آنچه که می شنوید، شقایق با صدای داریوش.

شقایق و رادیو بندر تهران

دبی به شب قایق و از قصه رسیدیم سر سر به بهشت رفت و تقدیر کرد ولی ماها عقبات از هم بریکیدیم با شقای جای تو دشت خدا نتو کُلُدُنَا فِی قَصَابُد حالا استو فقط این مونده باقی چه سالار تموم عاشقایی شقای غای شقای گل خمیر وقتی که می خورم شب و شب و یک شب می خورم ایب و من میشی عاشقی شبای غریبه این پایان قسمت نوزدهم رادیو بندر تهران به عنوان سیمای شقایق بود که با حمایت مجموعه ای به آدرس اینترنت دبلیو دبلیو داد خون داد سی ای تقدیمه شما کردم. قسمت بعدی ما رو میتونید جمعه چهاردهم. دم تیر ماه راس ساعت نوزده بشنوید. آنچه که در پیش روم شنوید دی بلال هست با صدای آیدا شاه. قاسمی: رادیو بندر تهران در تمام اپلیکیشن های پادکست، کانال تلگرام، سانت کلود و اسپوتیفای منتشر می شود، در اینستاگرام و توییتر هم هستیم و منتظر نظرات شما. اگر دوست دارید ما را حمایت کنید، لطفاً لطفا به نکته ای که اول برنامه عرض کردم توجه کنید یا کفشنی که همراه با پادکست منتشر می شود و مطالعه کنید. و در نهایت ، امروز ، سی و یک خرداد ماه یک هزار و سهصد و نود و هشت ، من محمد امین چیتگران اینجا رادیو بندر تهران، ارادتمند، وقت شما بخیر. سگیا غایمت یاب قادرش ندونیم دبیبا شوب معاربه اسلیبا و غرابه جاوونی دایبا #مذکر: #بالو من میدونم چی رو چی رو سویی که من رو سوتی که موتی گازی دایبا جابه جا با صوبه وقتی اُر بمونی بَلْ اونم تو مانو موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی یه گلی سوزن شد مارت هاوزی شکاف تلتیبلو نیداسو عمه الشیرا بسلنا بخوشی و عفتا شروع به بدو می کنه خدا روک و هروم به کاونه مال نگرده امدای بلاو نومزاده چند سال من از مرد و مرد. دِبَلُوْلُوْلُوْلُوْلُوْلُوْلُوْلُوْلُوْلُوْلُوْلُوْلُوْلُوْلُوْلُوْلُو ديبا اول بلمو بنولون تو منو هی هی هی هی هی هی