شصت – دانشمند و دریا
00:00 تا 00:03: سفر به گذشته و آینده: اپیزود ۶۰ پادکست کانال بیئه
00:03 تا 00:06: دریاییهای عمیق: عشق یک غواص
00:06 تا 00:09: جاده طلایی: سفر کشتی غرق شده با ارزش یک میلیارد دلار
00:09 تا 00:12: جستجوی علمی: قصه ی کشتی غرق شده
00:12 تا 00:14: استاد یکپارچه؛ سفر یک تیم علمی به دنبال سرمایه گذاری
00:14 تا 00:17: پروژه نیمو: جستجوی کشتی کانادایی در آب های عمیق
00:17 تا 00:22: گنجینه طلا: جستجوی کشتی گمشده
00:22 تا 00:25: صدای طلا: پرونده های حقوقی دریایی و ادامه یافته آنها
00:25 تا 00:30: معامله های طلا و اختلاس مالیات انحرافات اقتصادی
00:30 تا 00:36: ماجراهای فرار و گنجیابی آقای تامسون
00:36 تا 00:41: فرار و پناهگاه: داستان زندگی مخفیگاه این زوج فراری
00:41 تا 00:44: ماجراهای فرار و دستگیری آقای تامسون
00:44 تا 00:48: ماجرای طلاهای گمشده و حبس آقای تامسون
00:48 تا 00:53: معما و گنجینه: روایتی از محکمه و مذاکرات آقای تامسون
00:53 تا 00:57: شکایت و دفاع: داستان تامسون و ماجراهای طلا
00:57 تا 01:01: پرونده طلا: افشاگری ها و اتفاقات علمی و قانونی
01:01 تا 01:04: تصاویر روز قیامت در آدمیزاد
سفر به گذشته و آینده: اپیزود ۶۰ پادکست کانال بیئه
(تشویق تماشاگران) موزیک ویدیویی من در حال زندگی هستم. و از دست به دست به راه موزیک ویدیویی (خنده تماشاگران) زین در دوبار سر ندادن به شنیدمان پادکست، یک ویژگی که داره اینه که یه خورده مثل کپسول زمانه. ما این الان درست میکنیم میفرستیم تو هوا خیلی هم همین الان میشنونش اما یه عده ای هم هستن که هفته ها بعد ماهها بعد یا سالها بعد این را می شنوند. به طریقی میرسد دستشون یا اینکه میاد سر راهشون همونطور که الان خیلی ها ایمیل میزنن که آقا ما همین هفته پیش نشسته بودیم مثلا تو ماشین یکی اپیزود روابط خونی رو گذاشت ما اینطوری با کانال بی آشنا شدیم. زیاد می افتد از این اتفاقا. چرا من اینو الان میگم؟ بخاطر اینکه برای شماایی که الان در ماهها و شاید سالهای دور این پادکست رو میشنوین. یا شاید برای خودمون که در آینده ممکنه برگردیم این اپیزود رو بشنویم، شاید یادآوریش لازم باشه که این چند هفته ای که گذشته، آبان نود و هشت، هفتههای خیلی سخت و سنگینی بود برای ما. ما نمی دانیم واقعا آبان نود و هشت در تاریخ چه جایگاهی پیدا خواهد کرد. ولی دوست داریم حداقل آرزو کنیم که شماایی که دارید در آینده این اپیزود رو میشنوید حالتون از حال ماایی که در پاییز از ۹۸ درستش کردیم بهتر باشه.
سلام، من علی بندری هستم و این اپیزود شصتم پادکست کانال بیئه. اپیزود ششم در آذر نود و هشت منتشر میشه. گزارشی که در این قسمت تعریف میکنیم با عنوان در . منتشر شده، قبلا از این منبع گزارشی نداشتیم، اولین بار لینکش در توضیحات قسمت هست. اسم نویسنده هم هست دیلون تیلور لِمن عنوانی که ما برای این قسمت انتخاب کردیم هم هست دانشمند و دریا. (خنده تماشاگران) (خنده حضار) (مذکر) (مذکر) (خنده) سلام و سلام. تامی تامسوند متولد هزار و نهصد و پنجاه و دو بود در یک شهرستان کوچکی در اوهایو، از این بچه های زبل و کنجکاوم بود، از اینایی بود که همش دارن با یه چیزی ور میرن، همش دارن دل و روده یه وسیله. می ریزند بیرون آبم خیلی دوست داشت عشقشم مسابقه حبس نفس بود با بچه های محل برن ببینن کی میتونه بیشتر سرشون نگه داره زیر آب. تو تیم شنا هم بود البته، شناش بدی نبود ولی عمدتا می باخت.
دریاییهای عمیق: عشق یک غواص
یعنی وقتی داشتن رو آب شنا میکردن خیلی حرفی برای گفتن نداشت. ولی وقتی مسابقه به زیرابی میکشید دیگه رقیب نداشت، عشق زیر آبی بود، بره زیر آب چیز میز ببینه. یه دونه از این ماشین های آبی خاکی هم خریده بود و اینا هم تو آب میرن هم مثلا رو جاده میرن، کیف میکرد، ملتو سوار میکرد، گازشون میگرفت، صاف میرفت تو دریاچه مثلا غافلگیرشون میکرد، همیشه یه جورایی بین خشکی و آب در نوسان بود، انگار. یه تابستونی هم توی دوران دبیرستانش رفت فلوریدا، خودش گفتیم مال اوهایو بود، یک شهرستانی در اوهایو. رفت فلوریدا واسه یه گروه گنجیاب حرفه ای کار کرد. لای صحبت های اینا دید که اینا درباره یه کشتی حرف میزنن که سالها پیش با بار طلا غرق شده. سالها پیش که میگیم یعنی مثلا صد و بیست سال پیشش. نه کسی درست میدونست کجاست، نه اصلا تکنولوژی و امکاناتتی بود که برن پیداش کنن. ولی حرفش همچی تو دل تامسون ماند.
کسی که چالش های اینطوری و پیچیدن رو دوست داشت این قصه یه خورده همچین تکونش داد. تابستون تموم شد و رفت دانشگاه اقیانوس شناسی خوند، اوشن مهندسی، مهندسی اقیانوس بعدم رفت یک مرکز تحقیقاتی مشغول کار شد، کار هیجان انگیزی هم بود، توشم خوب بود واقعا خوش درخشید، یه پروژه شاه چیزی که رویش کار کرده بود این بود که یه زیر دریایی غرق شده شوروی رو اینا برن ازش اطلاعات در بیارن یه طوری که کسی بهشون شک نکنه عملیات پنهان تحت پوشش حفاری نفتی خیلی جالب و خیلی موفق و. دنبال این بود همش که تو آب های عمیق کار کنه، میخواست تکنولوژیش رو اصلا توسعه بده، منتها کار در آب های عمیق خیلی کم بود، اینطوری شد که ایشون کم کم فهمید که واسه اینکه بتونه به این عشقش برسه یا باید بره کار دولتی کنه؟ که اونم خیلی نادر بود، خیلی کم تعداد بود شغلایی که در پروژه های دولتی بود اصلا پروژه های اینطوری خیلی کم تعریف میشد. یا اینکه بره دنبال گنج. یا اینکه بره دنبال گنج، اینطوری شد که شروع کرد نقشه کشیدن که بزنه به دریا، یعنی در واقع دنبال طلا نباش. بود، گنج و گنجیابی هدفش نبود، وسیلهش بود برای اینکه بتونه به عشقش برسه. شروع کرد با یه دوستش شروع کرد همکاری کردن، بگردن ببینن کجا چه کشتی غرق شده ای هست که اینا بتونن برن سراغش، گشتن و گشتن. بالاخره به نهایت رسیدند به کشتی که معروف بود به کشتی طلا، سنترال آمریکا کشتی که در همان تابستون کارآموزی دربارش شنیده بود کشتی بود، معروف شهرتشم به همان بار عظیم و قیمتی بود که داشت و البته ضرر هنگ گفتی که غرق شدنش زده بود. یک کشتی مسافرتی بود، کشتی چوبی، کشتی بخار، در میان قرن نوزده بین نیویورک و پاناما میرفت بالا میومد.
جاده طلایی: سفر کشتی غرق شده با ارزش یک میلیارد دلار
کانال پاناما یادمون باشه هنوز ساخته نشده؟ اونجا پله؟ بار از غرب آمریکا مثلا میاد پایین، اونجا از رو پل میاد اینور، میاد رو کشتی و میاد بالا، در واقع غرب و شرق. آمریکا اینجوری به هم وصل میشد اون موقع، یکی از چندصد کشتی بخاری که در میانه قرن نوزدهم داره، در ساحل شرقی به آمریکا تردد میکنه کشتی قرص محکمی هم بوده سفر آخرشم با ششصد تا مسافر و بیست و یک تن طلا از کالیفرنیا کی؟ هزار و هشتصد و پنجاه و هفت. سال سال مهمیه بخاطر اینکه اون دوره دوره گلد رش کالیفرنیا بوده. وسطای قرن نوزده طلا پیدا شد اونجا، سیصد هزار نفر میگن سرازیر شدن، اول از سرتاسر آمریکا بعد از جاهای دیگه اصلا ایالت شدن کالیفرنیا هم از قبل همین ماجرا گلدراش بود. آدم آمد از آمریکای لاتین از چین، اروپا، استرالیا، اومدن ملت دنبال طلا. و خب طلا درآمد، پول آمد، بعد کلیسا، مدرسه، آباد شد کم کم. آباد شد همینم اتفاقاً کمک کرد که این بومیا رو از غرب آمریکا کم کم هول بدن بیرون کاری به این مسائلش نداریم. کشتی داشت از همون طلاهای استخراج شده بیست و یک تن می برد نیویورک. سر یه قضیه های مالی هم بود و بانک های محلی که بر شکست شده بودن و اینها داشت اینا رو میبرد تحویل بانک های نیویورکی بده.
به پول امروز بعضی گزارش ها میگن معادل پونصد میلیون دلار طلا بار این کشتی بود. پانصد میلیون دلار طلا آمد و یه توقفیم در هاوانهای کوبا داشت و بعد دوباره زد به دریا و گیر افتاد وسط یک توفند شدید وسط یک. طوفان دریایی کاراکین شدید، ترسناک، سی ساعت مسافرا میگه با سطل آب خالی میکردن ولی بالاخره آب اومد بالا و موتورخونه رو آب گرفت و موتورها از کار افتاد و یه تعداد زن و بچه ها رو فرستادند تو قایق نجات، بعد دوباره طوفان شدید شد، بادبان پاره شد، در کل افتاد، دریا این کشتی رو با چهارصد و بیست و پنج مسافرش کشید تو خودش، به جز اونایی که خودشونو رسانده بودن به قایق نجات چند نفر دیگه هم بعدا از آب گرفتن، ولی بیشتر مسافرها از بین. رفتن، تایتانیک که زمان خودش بود حادثه واقعا، چنان سهمگین بود خبرش پیچید در دنیا. ارزش بار طلا غرق شده طوری بود که یکی از عوامل بحران مالی هزار هشتاد و پنجاه و هفت شد. بحران مالی 185 اولین بحران مالییه که در دنیای مدرن اتفاق افتاد وقتی که دنیاها به هم وصل بودن اتفاق افتاد. اول امريکا شروع شد بعد کشيد به بریتانیا، اروپا، بعد به جنوب آسیا، آفریقای جنوبی، استرالیا بانک ها دستشون از پشتونشون قطع شد، اعتماد مردم از دست رفت، بیکاری رفت بالا، یک ریشه تنش هایی رو که نهایتاً منجر شد به جنگ های داخلی آمریکا در هزار و شصت و یک می گویند همین شروع همین بحران مالی بود. بحران مالی که یکی از عواملش همین بار عظیم طلایی بود که اینجا. گم شد، هی رتنگیزه واقعا که یک کشتی غرق بشه، چنین عظمی داشته باشه، چنین عواقبی داشته باشه.
جستجوی علمی: قصه ی کشتی غرق شده
و تازه اینا عواقب همون صد و سی سال قبلشه. قصه ای که ما داریم تعریف میکنیم قصه ی صد و پنجاه سال پیش نیست، ما داریم قصه ی امروزو میگیم. یعنی درسته که کشتی غرق شد و درسته که میگیم این آثار رو داشت ولی داستانش هنوز. ادامه داره، بگذریم، گیر نکنیم توی تاریخچه داستان این کشتی، کشتی غرق شده بود و حالا بعد از صد و سی سال آقای تامی تامی و دوستش میخواستند برن این کشتی رو پیدا کنن. پیدا کردنشم واقعاً نه کاریست خورد، کاری بود سخت، گزارش میگه انگار توی خونه چهارخابه بخوای یه دونه شب. چن پیدا کنی، جستجو باید فوق العاده منظم باشه و دقیق برنامه ریزی شده. اینها هم اول شروع کردند اطلاعات جمع کردن، اطلاعات مسافرها، وضعیت هوا، گزارش ها، هر چی که موجود بود و جمع کردن و نشستن به کار. روش هم که استفاده میکردند روش جستجویی بر اساس قضیه بیس. یکی از تئوری های کاربردی احتمالات برای اینکه چطوری چیزها را دستبندین کنیم بر اساس اینکه احتمال وقوعشون چقدره؟ خیلی نظریه کاربردی و مهمه در احتمالات.
اینا اومدن چطور از این نظریه استفاده کردن؟ اومدن آخرین موقعیت گزارش شده کشتی رو گرفتن؟ سرعت باد رو هم در زمان اون طوفان درآوردند، گزارش های شاهدان عینی و اینا رو هر چی اطلاعات بود جمع کردند. رسیدن آخرش به اینکه کشتی باید احتمالا توی یه محدوده ای بوده باشه به مساحت کلی. ۳۶۰۰ کیلومتر مربع، کجا ۲۵۰ کیلومتری ساحل؟ عمق آب چقدر اینجا، دو هزار و چهارصد متر؟ مساحت سه هزار و ششصد کیلومتر مربع هم واسه اینکه اندازه دستمون باشه تهران مثلا مساحتش چهارصد و پنجاه کیلومتر مربعیه. این ۳۶۰۰ کیلومتر مربع بود. بعد اومدن این سطح کلی رو شبکه بندی کردن مربع های پنج کیلومتر مربع به هر مربعی یه شماره دادن بر اساس اینکه احتمال اینکه کشتی توی این مربع باشه چقدره؟ یه کار تحلیلی، احتمالش مثلا چقدره، براساس اون احتمال یه شماره به هر مربعی دادن. بعد گفتن یه دونه از این سونارها، از این ردیاب های آوائی میندازیم توی هر شبکه، ببینیم که چه اطلاعاتی از اون پایین می تونیم بگیریم، عکس می گیریم، نمونه برداری میکنیم. بعد بر اساس نتایج اینا تحلیل میکنیم و بازنگری میکنیم نقش و احتمالاتمونو. همینطوری میریم جلو، یعنی نگاهشونم به قضیه مثل نگاه گنجیابا نبود، نگاهشون و روششون علمی بود. اون تو پروژه سنگینه دیگه.
استاد یکپارچه؛ سفر یک تیم علمی به دنبال سرمایه گذاری
یک تیمی از دانشمندان و تاریخدان ها و تکنسین ها و مهندسین و کشتی و ابزار و بعد ابزاری که بعضیاش حتی وجودم نداره، یعنی باید خودشون بسازن. همچین کاری، خب خیلی پول لازم داره، برای همین آقای تامسون افتاد دنبال پول جمع کردن. دوران سختی هم بود براش، واقعاً چنان گرفتار و مشغول این کار شده بود که خواب و خوراک نداشت. ولی با شور و شوق افتاده بود دنبال سرمایه گذار برگرندهشم در قانع کردن سرمایهگذارها همین روش علمی و رزومه و نگاه علمی و آکادمیک خودش بود. آدم جالبی بود، به ظاهرش اهمیت نمیداد، لباس های دست دوم می پوشید، موهای جولی پولی، واسه همین مثلا مدیران درجه بالا مالی نشسته بودند، دفترشون طبقه بالای برج، اتاق کنفرانس چنان و سازمانات فلان و این می رفت اونطوری تو با لباس های مندرس و موهای بهم ریخته و اینها یه خورده اونها اول می خورد تو ذوقشون، ولی بعد شروع می کرد به حرف زدن. باهوش، دقیق، مستدل، منظم خالیبندی هم نمیکرد براشون، میگفتش که آقا این یه پروژه ای که احتمال موفقیتش. خیلی خیلی کمه. ولی شما الان این شانس رو دارید که سرمایه گذاری کنید، شریک بشید تو این داستان، تو داستان سفری که فاز این داستان قصه های شیرین کشفات آمریکایی داره. چه داستانه میتونی تعریف کنی از سر این؟ سرمایهگذاران هم می شنیدند تحت تاثیر شخصیتش، تحت تاثیر دقتش البته از قصصم خوششون میومد.
میدونستن که خیلی بعیده به پول برسه کارشون ولی اینو میفهمدن که طرف این کارست. یعنی بله شانس کمه نمیشه ولی اگه بشه چی میشه محاسبات نشون میده که اگه موفقیتآمیز باشه. سرمایه ی دوصد هزار دلاری میشه ده میلیون دلار تا پنج هزار دلار سرمایه می تونست یه برگشت عجیبی داشته باشه. اینطوری شد که اول یکی و بعد یکی دیگه و کم کم سرمایهگذارهای بزرگ شهر اومدن وسط. دردسرتون ندم، بعد دو سال این درون در زدن آقای تامسون تونست دوازده میلیون دلار از صد و شصت و یک سرمایهگذار پول بگیره. این دوازده میلیون دلار البته همه پولی نبود که جمع شد بعدا دوباره در مراحل بعدی هم سرمایه جمع کردن. ته پروژه نزدیک سیصد نفر کل بیست و دو میلیون دلار پول گذاشتن وسط. تازه به جز این پول تامسون رفت وامم گرفت، چند ده میلیونم میگن وام گرفت. کارم دیگه کار اینه که یه نفر دو نفر بغل هم بشینیم کار کنیم نبود؟ دوتا شرکت درست شد، یکی به کار اون یکی نظارت میکرد، در راس هر دو شرکت البته خود آقای تامسون بود.
پروژه نیمو: جستجوی کشتی کانادایی در آب های عمیق
بعد یه دونه کشتی گرفتن یه کشتی کانادایی رو گرفتن. بازسازیش کردن واسه این عملیات، یک کشتی جستجو با پرسنل. بعد یه دونه ربات هفت تونی درست کردن، رباتی که بتونه در آب های عمیق تاب بیاره و اونجا بتونه کار کنه. : اینا روبات هایی هستن که میفرستن زیر آب از روی کشتی از روی سکو کنترلشون میکنن. دوربین دارن، چراغ دارن، دوتا بازو دارن الان، یکی از بازواشون مثلا ممکنه. تا هفت تا فنکشن داشته باشه، کارهای مختلف بتونه بکنه؟ این ابزاریه که باهاش کارای زیر دریا انجام میشه، ابزار معمولیه، الان. الان ابزار ماموریه در صنایعی که زیر آب کار میکنن. من خودم یه دفعه نشستم رو صندلی کنترل یکیشون چند دقیقه روندمش یا آره روندمش، اصطلاحاش فکر کنم این میشه، باهاش یه چیزی رو بازو بسته کردم و خیلی کیف داد. اصلا احساس اینکه شما یه چیزی رو داری کنترل میکنی چندصد متر زیر سطح دریا خب اصلا چیز عجیبیه دیگه.
ولی این قسمت چند دهه پیش اون موقع آروی اصلاً آنقدر که امروز معموله معمول نبود. تا قبل از پروژه اینا اصلا آدمیزاد نتونسته بود عمیق تر از دو هزار و دویست متر بره برای این پروژه اینا اومدن اروی رو ارتقا دادن یه اروی جدید ساختن به نام نیمو. و از آروویای قدیمی که مثلا کنترلشون سخت بود و یه دونه بازو داشتند فقط واسه کارای ساده. رسوندنش به یه چیزی که میتونست کارهای پیچیده بکنه راحتتر میشد روندش کنترلش کرد. در واقع یه سلاح سری این پروژه و این تیم همین نمویی بود که خودشون توسعه داده بودن با تکیه بر همین ربات جدید و دانشی که داشتن و روشی که داشتن برای جستجو در تابستون سال هزار و نهصد و هشتاد و شش کشتی سنترال آمریکا زد به دریا رفتن و طبق اون نقشه ای که داشتن و جاهای پر احتمال و اطلاعات جمع کردن و. گشتن و گشتن و گشتن چیزی پیدا تابستون اولی که رفتم بیرون چیزی پیدا نکردم. دست خالی برگشتند و نشستن مطالعه تصاویر که جمع کرده بودند. تو یکی از عکس ها که مال یکی از خونه های احتمال بالا بود یه چیزی دارن که چشمشون رو. گرفت، به نظر می رسید که ممکنه یه تللی از زغال باشه.
گنجینه طلا: جستجوی کشتی گمشده
که نشونای اینه که احتمالا کشتی اون اطرافه، تابستون بعد که زدن به آب رفتند نزدیک همون جای زغالا. گشتند، گشتند، گشتند تا یه کشتی رو پیدا کردن، کشتی چوبی هم بود؟ می تونست که همون کشتی باشه که دنبالشون ولی هر چی گشتن نه اثری از طلا پیدا شد. نه اینکه حتی توانستند مطمئن شوند که این کشتی همان کشتی است. هرچند که یه خورده پنچر شدند که عملا یک تابستون شونو هدر دادن دنبال یک کشتی غلطی احتمالا گشتن و دستشون. به کشتی که میخواستند نرسیده، طلا ها رو پیدا نکردند و اینا، ولی بالاخره خوشحال بودند که روششون درست جواب داده، روششون رسوند حالا درسته اون کشتی خاص نیست ولی خب رسوندتشون به کشتی دیگه اومدن دوباره عکس ها و اطلاعات و بررسی بعد دیدن تو یکی از اون مناطق کم احتمال یه چیزیه که ممکنه که نشانه ای از وجود کشتی باشه اون سال هشتاد و هشت که دوباره برگشتند تو آب دیگه مستقیم رفتند سر اصل قضیه، صاف رفتند همونجایی که پیدا کرده بودند. دیدند که بله اولین صحنه ای که اومد در اسکرینشون همین لوگوی عظیم کشتی بود البته چیزی که این همه سال بمونه زیر آب، تو اون تاریکی، تو اون دما، کلی گیاهان عجیب و غریب دریایی میاد ولی دیگه جای شکی وجود نداشت که اون حجم عظیم طلا بالاخره داره بخوخ نشون میده، داره میاد دوباره جلو چشم آدمیزاد، اتاق کنترل این آروی ها روی کشتی اتاقای پر از مانیتور در و دیوار اسکرین واقعا، وقتی که نشونه کشتی روی اسکرین اینها آمد فریاد شادی بلند شد توی اتاق. پیغامی ام که تامسون مخابرات کرد به خشکی این بود که بله ما طلا رو پیدا کردیم و بی برو برگرد این بزرگترین گنجیه که تا حالا در آمریکا پیدا شده. از پاییز هشتاد و نه شروع کردن در آوردن طلاها و بقیه آثار تاریخی کشتی و کل پنجصد و سه سی و دو تا شمشیر طلا بود هفت هزار و پنجصد تا سکه طلا بود یک قطعه طلا سی و شش کیلوئی بود یکی از بزرگترین قطعات طلا تا آن موقع دیده شده بود، همه خوشحال بودند، مخصوصاً سرمایهگذاران. قراردادی هم که داشتن میگفت، هفده درصد فروش کشفات میرسه به آقای تامسون ولی هر کسی که یه جوری دستی بر آتش پروژه داشت دیگه انتظار داشت الان؟ یا ثروتمند بشی.
توی مصاحبه ها هم به تامسون هرچقدر میگفتن آقا ارزش این بار چقدر تفره میرفت، میگفت نمیخوام کسی رو ناامید کنم، باید محتاط باشم. ولی یه بار توی مصاحبه ای گفت که تخمین من اینه که داریم از یه چیزی حرف میزنیم دور و بر. چهارصد میلیون دلار، اولین محموله را که رسوندند به خشکی، محافظان مسلح به مسلسل آمدند. تحت الحفظ منتقلش کردن و سرمایهگذارها هم همونجا اومدن، برای اولین بار بار رو دیدند، با دمشون گرد و می کشتن. خوشحال بودند، نوادگان، بازماندگان کشتی هم سر کلهشون پیدا شده بود، اونا هم اومده بودند، اونا هم خیلی خوشحال بودند. چیزی که ولی کسی از اینها نمیدونست این بود که همین یه نظری که دیدند اولین و آخر. این اولین باریه که دارن این گنج عظیم رو میبینن موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موسيقي هاي موسيقي این داستان یک وجه حقوقی هم داره، طبیعتا حدسشم می تونستین بزنید دیگه، میشه تصور کرد که چنین کاری چه پیچیدگی های حقوقی ممکنه داشته باشه، اون طلا فکرشو بکنه یه زمانی صاحب داشته و بالاخره دیگه. اون کشتی یه بازماندگانی داره، شرکتهای بیمه هستن، دولت هست، سرمایهگذارها هستن. درگیر پروژه هستند، پادکست چکش صنم واقعی را اگر شنیده باشید، یکی دوتا داستان داره درباره پرونده های پیچیده و او جذاب شبیه این، قصه خود این کشتی رو نگفته ولی قصه پرونده های شبیه اینو گفته، این آقای تامسون و شرکاشم حتی سال هشتاد و هشت رفته بودند، حقوق حفاری در اون منطقه رو، در اون سایت رو کامل بدست آورده بودند، گرفته بودند.
صدای طلا: پرونده های حقوقی دریایی و ادامه یافته آنها
حق حفاری و حق مالکیت هر آنچه که از زیر آب بیارن بالا، اما همچی که تامسون پاشو گذاشت تو. خشکی اعتراضات به این حکم هم شروع شد، اعتراضات به این اختیار که به اینها داده بودند. از جمله چهل و نه تا شرکت بیمه شکایت کردن از اینا، سو کردن اینا رو، بیمه چی ها میگفتند که آقا ما اون صد سال صد و سی سال پیش که این بار رو بیمه کردیم و غرق شد رفتیم تا اون دادیم. بار تحت بیمه ما بوده، بعدم رفته این بلا سرش اومده ما رفتیم خسارت دادیم، واسه همین حالا که پیدا شده سهم داریم توش. به دزدای دریایی سامسونت به دست گزارش میگه که اینا سرکلشون پیدا شد. یه فرقه ای یه فرقه کاتولیکی اومدن وسط اینام گفتن ما هم آره، گفتن شما چی میگی، گفت بله این آقای تامسون و شرکاش اومدن. دادن یه اطلاعاتی رو که یه پروفسوری در دانشگاه کلمبیا به ما داده بود از ما زدن بردن با استفاده از اون اطلاعات اینا می کنن ما پول داده بودیم، هزینه کرده بودیم، این آقا تحقیقات دانشگاهی کرده بود، روی سونر ریسرچ کرده بود، اون منطقه اطلاعاتش مال ما بوده اینا اومدن از اون استفاده کردن. شکایت ها زیاد شد، پرونده ها زیاد شد، گفتیم صد و چهارده تا شکایت شد. انقدی که سال نود و یک اصلا عملیات سر همین پرونده های حقوقی متوقف شد، پروژه خوابید، سرنوشت طلاها.
با افتاد تو راهروها و صحنه دادگاهها، در حالی که کلی طلا هنوز کف دریا هست، اون فرق چیا رو بالاخره یک قاضی آمد و پرونده شون رو رد کرد ولی پرونده ی بیمه چیا هنوز ادامه داشت بهشون میگفتن که خب اگه می تونستید که تا حالا رفته بودین طلا ها رو درآورده بودین شما دیگه رهاش کرده بودین اینا هم میگفتن نه ما رها نکرده بودیم چیزی که برای پیدا کردن و درآوردن اینها لازمه اصلا تا همین چند سال پیش وجود نداشت تازه درست شده. واقعا پیچیده بود. پرونده از اون طرفم جایی که اینا پیداش کرده بودن عملا توی نورمنزلند بود، در جایی بود که مال کسی نبود. شرکت های بیمه هم که مدارک اون موقع رو نداشتند که خیلیاشون، تکه ی پرونده روی چیزهایی بود که شاهدان در آن زمان گفته بودند. بگذریم، پرونده پیچیده شد به کشاورزی اینا تا سال نود و هشت ادامه داشت. سال نود و هشت آخرش حکم داد یک قاضی که نود و دو و نیم درصد آنچه که پیدا شده می رسد به آقای تامسون و شرکاش و شرکتش و اینا. هفت و نیم درصد بقیه ام مال بیمه یا، مون تا این هفت سال طوفان حقوقی همزمان شده بود با. مرگ پدر آقای تامسون، از اون ورزش طلاق می گرفت، جدا می شد از زنش، یه طلاق کشاورزی داشت، اینا همه همزمان. با هم داغونش کردن، هم خودش رو داغون کردن، هم شرکت ها رو، مدارک دادگاه نشون میداد که تا همون موقع بیش از سی میلیون دلار صرف شامل هزینه های شرکت و هزینه های سنگین این دعواهای حقوقی، از اون طرف ارزش طلا ها هم تو بازار اومده بود پایین، سرمایهگذاران دیگه به فکر افتاده بودن که آقا ما بالاخره سود میکنیم وسط یا نمیکنیم، اصلا پولمونو می گیریم تامسونم گیر کرده بود باید تعادل برقرار می کرد در قبال شرکت وظیفی داشت کروی کشتی در مقابل اولشون مسئول بود، سرمایهگذار رو باید جواب میداد، بعد بالاخره پدر سه بچه هم بود، باید به اونا هم می رسید.
معامله های طلا و اختلاس مالیات انحرافات اقتصادی
از این بازی های حقوقی و دادگاه بازی و اینا هم متنفر بود ولی انقدر به وکلاش اعتماد نداشت که بزار کارشون رو هر وقت جلسه اجتماعی بود خودش میرفت، همه مدارک رو خودش میخوند، حتی خیلی وقتا میگن تو نوشته شستن لوائح کمک میکرد، بعد خوشبینم بود، خوشبین بود به این معنی که اولش فکر میکرد یکی دو سال طول میکشه. ماجرا سال نود و دو تموم میشه، منتها نشد، نشد، نشد گفتیم کشیده شد تا سال نود و هشت، هر از گاهی هم یه کسی یه چیزی میگه او گفت اوضاع بعضی وقتا گرای بدتر می خورد، یه دفعه یه کسی که مسئول علمی عملیات اکتشاف بود برگشت گفت به جز اینایی که ما درآوردیم اونایی که کف دریا دیدیم به نظر میرسد باز هم طلای هست که ما اصلا تا حالا ندیدیم و ازش خبر نداریم. کجا میدونی گفت من تو مدارک دولتی دیدم که ده تن طلا دیگه هم بار کشتی بود داشت میومد واسه ارتش آمریکا، حرفی که البته بعدا معلوم شد حرف بیخودیه ولی اون موقع اتیش دعواهای حقوقی رو تیز ترم کرد، کم بعضی از این سرمایه دارا احساس کردند که آقای تامسون باهاشون رو راست نیست، اولا حرف اون چهارصد میلیون دلار رو زده بود. گفت صد میلیون دلار، کم کم این جلساتی که با سرمایهگذارها داشت فاصله هاشون زیاد شد، خبرنامه براشون میفرستاد. منظمتی که اونا نمیومد، مردی که قبلا خیلی باز بود، خیلی شفاف بود، الان به نظر می رسید که دیگه دستش رو داره میچسبونی به سینه اش، کارت ها رو نشونه کسی، نمیده، کسی خیلی نمی فهمه این چه کار داره می کنه. توزیع خودش البته این بود. بود که من باید کم حرف بزنم اسرار مالی وسط اینجا ما یه شرکتی هستیم الان نزدیک بیست ساله داریم در خط مقدمه نوآوری فنی کار میکنیم، این همه اکتشافات داشتیم، این همه پول وسط حواسمون باید خیلی به حرف زدنمون باشه. ما داریم یه جایی کسب و کار میکنیم که قبلا کسی نکرده ولی شک و بی اعتمادی سرمایهگذاران زیاد شد تا اینکه سال نود و هشت یه سریشون گفتن ما دیگه به اینجامون رسیده، میریم یه شرکت جدید تاسیس میکنیم، اونجا میخوایم اختیار خودمون توش بیشتر باشه، رفتن این کارم کردن. ولی خب بعضی هاشون هنوز میخواستند که تامسون هم باشه، نمیخواستند جدا کنن کلا راهشون ازش، واسه همین اونجا هم دخیلش استفاده کردن و گذاشتنش بالا سر هر دو شرکت، مون تا حالا نظارت سرمایهگذاران توی این دومین بیشتر بود.
یه کار مهمم اینجا این بود که بالاخره این طلا ها رو یکی رو پیدا کنن بفروشه نقدش کنن دیگه. سال دو هزار تامسون به توافق رسید. یک شرکت کالیفرنیا گلد مارکتینگ گروپ که اینها طلا ها رو براشون بفروشن، بیشترشون هم آوردن و فروختن به سوداگران بازار طلا و سکه یه مقداریشم بردند سرتاسر آمریکا گردوندند و نمایشگاه گذاشتن و خود تامسون هم گاهی میومد کنار وای می ایستاد و حرف می زد و از این کار، سرمایه گذار را گفتند که خب آقا دستت درد نکنه، دیگه اینم تموم شد و به سلام. و اینا چی شد حالا حساب کتاب فروش ما آخرش چقد شد؟ اینم گفتش که خرج در رفته پنجاه یک میلیون دلار مونده کفش، اینا شوکه شدن، مخصوصا که تا قبل از اینکه معامله تموم بشه حتی خبرم بهشون نرده بود. بعد اوضاع بدتر هم شد، برگشت بهشون گفت که اصلا چیزی از این پول دست شما رو نمیگیره راستش، چون باید وامارم بریم بدهیم. هزینه های حقوقی و اینا هم هست، دیگه پولی عملا واسه شما نمی مونه تو این هیروبیری سرمایهگذارها فهمیدند که تامسون از اون شرکتی که طلاها رو براشون فروخته دو میلیون دلار پول گرفته، به اضافه یه مقدار سکه که اینا قرار بود برسه به سرمایهگذاران عملا ولی بدون اینکه اینا خبر بشن رفته تو جیب آقای تامسون بعدش هم بین این دوتا شرکت از این جیب به اون جیبشون کرده، خودش البته میگه این چیز قایمکی نبود، من اینو توی اظهارنامه مالیاتی آخر سال حالا اینو به عنوان درآمد رد کردم، منتها این دیگه تیر خلاص بود واسه بعضی از سرمایهگذارها، دوتاشون رفتند ازش که سال ۲۰۰۵ گفتند که او نقص پیمان کرده، خیانت در امانت کرده، یکی از اینا. خودش کلکسیونر سکه هم بود، یک میلیون دلار داده بود تامسون واسه عملیات هم اول کار، ولی بعد مرده بود، پسر خالش اومده بود کنترل امور رو گرفته بود، دستش این پسر خاله نظرش این بود که تامسون سر پسر خاله من کلاه گذاشته و سفت ایستاده بود. بعدم میگفت ما میخوایم دفتر حسابداری شرکت های تامسون رو ببینیم بفهمیم اینجا چه خبر بوده. سال ما اینجا سرمایهگذار بودیم، نه گزارشی گرفتیم، نمیدونیم پول خرج چی شده، نه اطلاعات درست حسابی میاد، نه پولی، نه هیچی.
ماجراهای فرار و گنجیابی آقای تامسون
برنکه اوضاع پیچیده تر هم بشه، یه تعدادی از تکنسین های سونار هم که توی کشتی بودن در جریان پروژه. گفتن اقا ایشون سر ما هم کلاه گذاشته دو درصد سود قرار بوده به ما برسه که نرسیده، ما هم الان سهممونوم. سهممونو میخوایم، بهرهشم میخوایم، دهرتون ندم خلاصه اینا روهمدیگی شد سه تا پرونده ی چاق افتاد. توی هزار توی حقوقی دوباره اوضاع طوری شد که عملیات متوقف پروژه بخوابه تامسون باید همه تمرکزش رو بگذره روی آماده کردن دفاع و کارهای پرونده به قول یکی از وکلاش میگه مشکل اینجا بود که تامسون گنجیاپ نبود مال دنیای گنجیاوا نبود، دانشمند بود، مردی بود که یه زمانی میگفت سه هزار تا مقاله درباره کارام نوشتن، حالا ولی دیگه الودماغونو نداشت که درباره کاراش حرف بزنه، رفته بود به یه اسم دیگه ای در فلوریدا یه خونه مفصلی اجاره کرده بود؟ نقد میداد، ردیم ازش جایی نبود، خودش میگفت توی افسانه ها هست که سر اونی که بره گنج و از دل زمین در بیاره بلا میاد، این قصه ی منم همونه، این همون بلاست از اونور ثروت هم انگار داشت کم کم درداش رو بهش نشون میداد مشکلات ثروت داشت از یه جاهای غریبانه. سال دو هزار و هشت پلیس نگهش داشت مدارکشو چک کنه یا به قول یک منبع دیگه واسه اینکه داروهای نسخه ای بدون نسخه داشت نگهش داشتن، اومدن کنترلش کردن، بعد دیدند که یه چیز یاوه که زیر صندلی، چی بود، چی نبود، نگاه کردند، بله، کارت های شناسایی جعلی، چهار تا گوشی موبایل شش هزار و پنجصد دلار پول نقد، سر این قضیه البته دستگیر نشد، قرار تعقیب برایش صادر نشد. ولی همین محتویات چیزایی که گزارش کرد همون موقع تو ماشینش بود بهش نگاه کنیم، دستمون میاد که سر نوشته آقای تامسون داره کدوم طرفی میره؟ کسی که مرد محترمی بود، اهل علم، اهل کشفات، اونطور. اونطور، حالا یه تعدادی کارشناسای جعلی و کلی پول نقد و چهارتا خط موبایل و خیلی شرایط امید تصویر جالبی نیست، از اونور اونایی هم که خیال میکردند ازش طلب دارن، شوخی بودن. به نظرش اینا هم دست از سرش ور نمیداشتن تا اینکه سال دو هزار و دوازده یه قاضی حکم داد که آقایا سکه ها رو برمی دارین. یا دست میذاری رو کتاب قسم میخوری که نمیدونی کجان؟ باز دوباره یه مدتی به کشور کش کردن آخرش تامسون نوشت واسه قاضی که آقا این سکه ها اصلا هیچوقت دست من نیومدن اونها تو یه ترویستی هستن که من بهشون دسترسی ندارم، قاضی خوشش نیامد، یه اخطار آخر بهش داد و گفت: با حرف میزنی یا نزدی می فرستمت زندان.
آقای تامسونم چیکار کرد؟ اون روزی که قرار بود بیاد دادگاه حرف بزنه نیامد، یه منشی هم داشت که میگن یک رابطه عاشقانه ای بگیر ول کن طولانی با هم داشتند همون روز قبل دادگاه رفت مونشه برایش وکیل تازه گرفت. وکیلم تا حالا ندیده بود تامسون و فرداش رفت دادگاه گفتش که ببخشید من اصلا نمیدونم کجاس تازه ام اومدم تو پرونده نمیدونم چی به چیه. قاضی بعدش آمد گفتش که اینا که سرکاریه حرف مفته، امروز روز معاد شما و این موکل. بعدشم حکم جلب آقای تامی تامسون رو امضا کرد، بعد که رفتند بگیرنش دیدند که، نه واقعاً من فرار کرده، میدونستن یه خونه ای در فلوریدا داره ولی کسی نمیدونست کجا، زن سابقش گفت ما گاهی با بچه ها به شوخی میگفتیم که شاید در بره، ولی نه واقعا فکر می کردیم فرار کنه، نه اینکه الان هیچ ایده ای داریم که کجا ممکنه باشه، چند ماه بعد خانم منشی قرار بود بره شهادت بده، اونم زد به چاک، دیگه الان بعضی از سرمایهگذاران میگفتن اینا اصلا با همن، دوتایی با چندین میلیون دلار پول و پنجصد سکه طلا، اگر هم کسی کوچکترین شک و شبههی که این سرشون کلاه گذاشته، دیگه با این فرار آخر اون چک و چوب هم از بین رفت، حالا به جز اون پرونده سیویل سو اوتی که داشتن پرونده جنایی هم براش درست شد، افتاد دنبالش، رئیس پلیس هم آب پاکی رو ریخت رو دست همه. گفتش که من اصلا فکر میکنم ایشون نقشه فرار رو از مدتها پیش کشیده بوده، آدم باهوشی هم هست. به همه چی هم هست اصلا مدتها پیش میخواسته در بره، اینطوری شد که آقای تامسون رفت در لیست آدم تحت تعقیب و شکارچی بزرگ آمریکا، یو اس مارشال، افتاد دنبال مردی که زمانی خودش موفق شد. بهترین شکارچی گنج در جهان بود. موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی یک گزارشی من چند سال پیش خوندم در نیویورکر درباره مردم. کسانی که چیز میز جمع میکنن، اینایی که دلشون نمیاد چیز بریزن دور، یه چیزایی میدونستم از قبل ولی تصاویر این گزارش چنان شگفت انگیز بود که بعد چهار پنج سال هنوز یادمه بعدا تو یه برنامه تلویزیونی هم دیدم ماجراهای مشابهشو، آدمایی که از اول مثلا دلشون نمیاد بندازن دور، هی تلویزیون خراب میشه، نگه میدن، رادیو خراب میشه، نگه میدن توستر میز خراب میشه اینا بعد شروع میکنن اشغال جمع کردن اول حالا مثلا چیز میز زیاد خریدن بعد کارشون میرسه به آشغال جمع کردن یهو میره تو خونه یهو میره دوازده تا توستره بعد افراطی هم حالا تو این برنامه تلویزیونی افراطی میشد راهاشون دیگه انقدر وسیله داشتن که مدفون میشدن بعضیاشون زیر زباله توی خونه ی خودشون واقعا همینطوری از دنیا میرفتن.
فرار و پناهگاه: داستان زندگی مخفیگاه این زوج فراری
همشم از اینجا شروع میشد که اینا نمیتونستن چیزایی رو که لازم ندارن بندازن دور، البته وضع همه انقدر وخیم نمیشه. اینقدر افراطی نمیشه ولی علت این که اینو گفتم این بود که بعد این همه سال صحنه های اون گزارش و صحنه های اون فیلم که دیده بودم اینا تو ذهن من مونده، از اون چیزاییم هست که آدم یه بار ببینه دیگه نمیتونه اندو کنه، از ذهن نمیره. می تونی ندید بگیریش، دیدی دیگه، وضعیت خونه ی مخفیگاه این زوج فراری سه ماه هم یه شباهتایی به وضع این خونه ها داره اینطوری که گزارش تعریف میکرد اینا که در حال فرار بودن بعضی ها خیلی تصور با نیکلائیدی داشتن ازشون، تو یک فرار رمانتیک خیلی اینطوری، ولی وقتی صاحبخونشون بالاخره یکی رو فرستاد، رفت در خونه رو وا کرد، وقتی رفت تو صحنه هایی رو که دید، یاد همین سریال افتاد. تو سینک دیده بود که گیاه سبز شده، انقدر دیده بود دارو ریخته تو خونه بوی دارو خونه میده. در کابینتو میگه باز کردم دیدم سه تا موش چابک جست زدن از بالای این بشقاب یه بار مصرفا اومدم پایین. زبالههای ارگانیکشون رو میگه مستقیم ریخته بودن تو حیاط، مدتها مونده بود، بوی گرفته بود، خونه افتضاح. مشکل بزرگ تر البته، مشکل بزرگ تری که آقای صاحبخونه نماینده رو فرستاده بود اینجا بخاطرش این بود که اجاره. هزار دلاری امارات چند ماهی بود که عقب افتاده بود این اقا آمد و یه دوری زد و اینو و اینو نگاه کرد و یک نسخه از کتابی دید درباره ماجرا آقای تامسون، یه دونه کتاب دید درباره اینکه چطور مخفی زندگی کنیم، دوازده تا گوشی موبایلی که هر کدومشون بعداً معلوم شد به اسم یکی از وکلا یا خویشاوند قومش بود، یه همدردی البته داشت این اقا با آقای تامسون. خودش میگفتش که من یه دفعه یه استخوانی از یه اسکلت ماموتی پیدا کردم، پوستمو کندن.
کلا میگه یه چیز پیدا کنی دوزار بیارزه پونصد تا کرمت تو زمین در میان اینو از دستت بگیرن به قابم بخورندش. این همدردی رو داشت ولی خب از اونم میگفتش که این وسط درد، این قربانی های، این دزدی رو هم میفهمم دیگه. یارو کرده قشنگ اینا رو، بگذریم این آقا کشتی های اخلاقی و وجدانیشو گرفت، آخرش زنگ زد، پلیس رو خبر داد. البته اون موقع که ایشون داشت خبر میداد تامسورینا مدتی بود که از اونجا رفته بودن بعضی ها هم حتی میگن سابخونه وقتی فهمید این. کیه؟ این کسی که خونه رو ازش اجاره کرده، اول زنگ زد، وکیلش، وکیل تامسون، گرا رو بهش داد، بعداً پلیس رو خبر کرد. ولی به هر حال پلیس خبر شد، پلیس خبر شد، پلیس البته میدونست که با آدم باهوشی طرفه، فراری آدم باهوشه رئیس پلیس هم توی یه مصاحبه گفت، گفت این اقا حواسش جمع، همه حرکاتش حساب شده است، میدونه کی داره می بیندش، میدونه کی دنبالشه، این مصاحبه رو هم احتمالا میبینه، تا همون مصاحبه گفت رئیس پلیس که من دوست ندارم بگم که مثلا منتظر اشتباه باهشیم تا گیرش بندازیم، ولی واقعاً اگه یه اشتباه کوچکی بکنه خیلی کمکمون خواهد کرد. واقعاً هم همینطور شد، همونطور که توی خیلی از قصه های دیگه مونم دیدیم یه اشتباه کوچکی توی یکی از این پناهگاه های موقت که رفته بودن و جابجا میشدند یه صدایی دادن و یکی به پلیس خبر داد و پلیس آمد و فهمید که اینا احتمالا از اینجا رفتن کجا و رفت سرازیر شد به سمت هتل و دیدند که بله اینا دو سه ساله که توی این هتلن. با کلی لپ تاپ و چهل تا موبایل و نیم میلیون دلار پول نقد و سه تا از این صدا عوض کن و تقریباً سه سال بعد از ناپدید شدن آقای تامسون گرفتنش و معلوم شد که تمام این مدت ایشون صد کیلومتری جایی بوده که آخرین بار دیده بودنش، دور نشده چندان. موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی یودون قصه از کجا شروع شد دیگه؟ این آقای که الان دنبالشه اسمش توی لیست کنار بمبگذاران ماراتون این دانشمند بود، روزیگاری محقق محترمی بود در دانشگاه با هوش، استراتژیست قحاری بود، آدم فرار نبود واقعا، این کاره نبود، اصلا سختش بود این دوران، مونتا از این سخت تر میدونی چی بود واسش؟ اینکه داشتن حفاری رو پیش میبردند بدون اینکه، این آقا درگیر ماجرا باشه، چون در حال فرار بود، دادگاه.
ماجراهای فرار و دستگیری آقای تامسون
که ایشون دیگه نمی تونه شرکت رو اداره کنه، اداره شرکت افتاده بود دست یه وکیل که بیاد حقوق طلبکارا رو بده و بقیه پولها رو هم بفرسته بیارن بالا که پول سرمایهگذارها رو بدن مدیر جدیدم شفاف گفته بود که تامسون هر مال و اموالی هر جا داره که متعلق به این طلبکارا باشه من میرم سراغش حتی اگر هزینه به چنگ آوردن اون پول از خودش بیشتر باشه. پولی قایم کرده من تا تش رو میخوام پروژ ولی بدون آقای تامسون پیک رفت، سال ۲۰۱۴ کشتی جدید زد به آب و یه پوستر وانتد تحت تحریف تامسون هم زده بودن بزرگ تو کشتی کی وقتی نتونه خودشو یه جوری برسونه به عملیات وصل بشه به اینا، عملیاتشون هم موفق. بود چهل و پنج تا بار طلا، پانزده هزار و پنجصد تا سکه و چند صد قلم هم اشیای قیمتی. آوردن بالا، حالا تامسون هم در حال فرار از راه دور داره نظاره میکنه که اینا چطوری میخوان طلا ها رو بفروشه این وقتی که تامسون البته هنوز نگرفتند دیگه، در حال فرار، از دور داره میپاد که ببین اینا چیکار کردن، طلا ها رو حالا چطوری میخوان؟ بفروشن، بیست و هفت ژانویه ۲۰۱۵ نشسته بود آقای تامسون ۶۲ ساله در سویت هتلش بد دل نگران، مدتهاست که داره مخفی زندگی میکنه در حال فرار به همه مشکوک که کلی کارشناسایی جعلی داره، تلفن های اعتبار دارد که مدام باتری شونو عوض می کنه، از این ابزارای تغییر صدا داره، از این اطلاعاتی دورشه که کدوم کشورها با آمريکا توافق استرداد مجرمين و متهمين ندارن کجا بره برش نميگردن آمريکا تو کمودش هم همونطوره چهارصد و سی هزار دلار پول نقده چهارصد و سی هزار دلار اسکناس صد دلاری. قصه ی گرفتنش اینطوری بود که چون قیافش مخصوصا موهای بهم ریختش خودش کابلو بود همیشه خانم پول میداد، همیشه خانم ویترین بود اینور اونور میرفت، بیرونم که میرفت خانم یه جوری بود که خیلی خیلی مواظب بود، ممکن بود مثلا ببینیش بگو این خیلی فیلم دیده، اتوبوس عوض می کرد، تاکسی عوض می کرد، هی رد گم می کرد. روزی هم که گرفتنش بچلکی این کارها رو کرد، هرچی بیشتر از این کارها کرد اینا بیشتر مطمئن شدند که دارن دنبال آدم درست میرن. هفت ساعت اون روز این خانم رو تعقیب کردن، تا اینکه آخرش رفت هتل و اونجا که رسیدن کنار هم ریختن. می گفتند سرشون گفتند تکون نخوری. هفتاد و پنج تا جعبه مدرک از اتاق بردند، پولام که بود، ولی اون اصل کاری که میخواستند رو پیدا نکرد.
از سکه ها و طلاها اثری نبود که نبود بردنشون جلو قاضی و قاضی هم گفت بفرستنشون همون اوهایو. تامسون برگشت گفتش که من یه خورده به هوای اونجا حساسیت دارم و یه پشه ای قبلا منو زده الان اگه برم اونجا دوباره میزنه بالا. بابا اینا او قاضی گفتش که آقا جمع کنین حرفا رو برو همونجا به حسابت رسیدگی میکنن، تکلیفت روشن میشه. آوریل ۲۰۱۵ این دوتا رو دستبند زده آوردند پیش قاضی در اوهایو، هر دو هم جرمشون رو پذیرفتند، وکیل خانم گفتش که اوکل من نگران سلامت و وضعیت تامسون بوده، واسه همین باهاش رفته، چاره ای دیگه نداشته در واقع، قاضی هم برگشته. او گفت که وفاداری و اینا مال نظامی، مال ارتش، مال کلاهبرداری و امور مجرمانه نیست. آخرش این خانم پنج هزار دلار. جریمه شد، دو ماه یا دو سال هم حبس تعلیقی گرفت، اینا یه خورده یه منابع مختلف، چیزای مختلف گفتن. اون یه ماه بازداشت اولیه ای که داشت، خود تامسون هم حکم دادن براش که دو سال زندان دوصد پنجاه هزار دلار جریمه. اون چهارصد و خرد هزار دلار رو هم که فلوریدا ازش گرفته بودن، گفت میدم بهتون، جای اون سکه های طلا رو هم جای اون پونصد تا سکه.
ماجرای طلاهای گمشده و حبس آقای تامسون
که تالارم گفت میگم در واقع یکی از شرایطی که در حکمش بود در اون دیلی که کرده بودن بود این بود که در یک جلسه ای در اتاق در بسته جای سکه ها رو بگو. موسيقي و آهنگ ها (مذکر) ماجرا ممکن است سر راست به نظر بیاد ولی ساده نیست واقعا، هست ساده نیست. حالا بگذاریم از اینکه من واقعا فکر میکنم ماجرایی که ما آدما توش دخیل هستیم اونقدر ساده نیست، یعنی حتی در سرراست ترین داستان ها یه چیزای دیگه جالبی هست، نکتهای تاریکی هست که اگه توش دقیق بشین میبینی که اینا گوشه های شگفت انگیزی دارن. اینکه آدما معمولا ساده نیستند، ما بیشترمون پیچیدگی هایی داریم که اون اولش معلوم نیست، آقای تامسون هم همین بود، پیچیده بود واقعا. اولش وقتی که گرفتنش به نظر رسید که آره دیگه این قسم یک پایان خوب و عبرت آموزی هم پیدا کرد، آدم خوب. پشت دل خوشنیت محبوب افتخار آفرین محترم، اسیر هوا شد، شیطان گلش زد، آخرشم حتی وقتی فرار کرده بود خیلی ها دوستش داشتند قلبا، بیشتر هم فکر می کردند از آمریکا رفته، رفته تو یه جزیره ی یه هشتی برای خودش مشغول صفای مسفاست. اما از اون طرف این روایتم بود که آقا افسون طلا دیدی چه کرد با این آدم؟ اینم زیر روایتش بود دیگه. اینم آدما میگفتن این بود که کم کم داستانش داستان بالا کشیدن پول مردم شد یعنی اصلا از اون داستان آدم خوبی که اسیر فلان شد و فلان شد، درآمد شد، یه بابایی که کلاه مردمو برداشته، این شد وجه قالب قصه. اون شخصیت دانشمند موفق و مبتکرش دیگه ریز ریز رفت زیر سایه، مردی که همش میگفت این عملیات.
وجه تاریخی و علمی شه که مهمه حالا ببین که با دست خودش کاری کرد که این پرونده این پروژه اصلا با پرونده مبلغ مالی قضاییش دیگه شناخته خواهد شد. واقعش البته اینه که دستاوردهای پروژه بزرگ بود واقعا حالا طلاها به کنار خیلی از چیزایی که اینا سر هم کرده بودن تبدیل شد. تکنولوژی استاندارد در اکتشافات آب های عمیق از اون گذشته هزاران ساعت ویدئویی که اینا گرفتن شد منبع دست اولی برای مطالعه اقیانوس ها، مطالعه ی آب های عمیق، چه نژاد هایی از موجودات دریایی که حتی همین فیلمی نمونه هایی که اینا درآوردن از کف دریا همه اومد مطالعه شد، حتی تکنیکی که اینا ابداع کردن واسه برداشتن یعنی طلا درخشان بود، موندهگار شد، اونم با یه کامپیوتری با سیستم کنترلی که از یه موبایلی که الان تو جیب همه ما هست ضعیف تر بود. فوریه دو هزار و هشت طلا ها رو آوردن سکه ها و طلا ها رو آوردن توی نمایشگاهی نشون دادن در لس آنجلس رکورد بازدید رو زد. همه سه. سکه ها فروخته شده، پانزده میلیون دلار سود خالص همینا بوده، حتی میگن الان سی و سه سال بعد از اولین سرمایه گذاری. یه شرکت میخواد سود سرمایهگذارها رو هم بده بعد از کسر همه هزینه های اداری و حقوقی و اجرایی و مالی و همه چی ممکنه حالا همه ی پولی رو که گذاشتن پس نگیرن، ولی بالاخره یه مقداری پول قراره بده به سرمایهگذارها انگار، اما اون پونصد تا سه. که هنوز تکلیفش معلوم نیست، اینکه میگم آدم پیچیده ای بود یه مقداری به اینجا برمیگرده که نه پس نمیده آقای تامسون. یه طوری هم شده که دیگه خیلی کسی سر در نمیاره که واسه چی نمیگه وا بده دیگه بابا شرایطت هم که الان از اون دوران فرار بدتر دیگه تو زندان، ولی حاضر نیست بگه سکه ها کجان؟ وقتی که گزارش منتشر میشه، نویسنده میگه چهار سال میشه که ایشون حبسه، تا آینده ی نامعلومیم همچنان در حبس.
معما و گنجینه: روایتی از محکمه و مذاکرات آقای تامسون
یک ماه در میون میارنش روی خط ویدئو کانفرنس جلوی قاضی، قاضی میپرسه که خب آقا بگو ببینم سکه ها کجان، اینم هر دفعه یه چیز میگه یه بار میگه من اصلا سکه ای نمیدونم سکه ای ندیدم هیچوقت دست من نبوده، یه بار میگه خرج کردم، یه بار میگه رفت. تو یه ترستی در یه بانکی در بلیز، ترست رو از قسمت دریایی پول میدونیم چیه دیگه، بلیز هم همونجایی که آقای جان مک کافی لنگر انداخته بود اگراتون باشه، بعد مثلا بهش میگن که این نامه بده بتونیم بریم از اونجا به اون تراس دسترسی داشته باشیم میگی نه من نمیتونم همچنین کاری بکنم. قاضی هم یه بار بهش گفت که آقا شما کلید آزادیت دست خودته، حرف میزنی بزن اما حرف نزنی من بازی میکنم و بچرخ و بچرخ. اینم گفتش که من هرچی میدونستم گفتم، دیگه از آسمان که چیزی بهم نازل نمیشه که همینجوری همونجا صبح مونبکم نشسته. روزی هزار دلارم میره رو جریمه اش بخاطر حرف نزدن، تا زمان انتشار گزارش همین جریمه روزانه شده دو میلیون دلار. حتی اونایی که میشناسنش تو کارش موندن بعضی ها میگن داره خودشو فدای بچه هاش میکنه اینطوری بعضی ها میگن لج کرده ولی یک شریک و دوست قدیمیش میگه که این حال آدمیه که مغزش یک جهتیه، یک مسئله رو میبینه؟ و چنان عمیق میشه توش، چنان غرق میشه توش که دیگه چیزای دیگری رو که ناشی از همون مسئله اوله و پیرامون. اون همون مساله اولیه درست شده اصلا نمی تونه ببینه، میگه رفیق من هم همون تمرکز شدید رو که روی کشتی و عمل عملیات داشت، حالا آورده گذاشته روی این مخمصه اخیرش و اصلا حاضر نیست کوتاه بیاد، اینا هم از اینور خیال میکنن داره دروغ میگه، در حالی که نه مدلش اینطوریه، شخصیتش اینطوریه، زن سابقش هم یه حرفی شبیه همین میزنه، میگه بعضی ها در دنیا اینا عادی نیستند، معمولی نیستند، ما خیلی وقتها حواسمون نیست به این، هیچ جایی واسه این غیرعادی ها نمیذاریم در دنیا، نه آقا نه اینکه این خانم منطق کار شوهر سابقش رو بفهمه نه اونم میگه هزینه این مقاومت و کشت دادن ها تا حالا از منافعش بیشتر شده تو این پانزده سال مخصوصا کل ماجرا رو که ببینی ولی من دارم میگم که آقا این… جوهر سابق من آدم عجیبیه، یه چیزی هم البته این خانم میگه که حرف مهمیه، میگه ببینین از اون چند صد سرمایه گذار اولیه فقط دوتاشون از تامسون شکایت کردن الان، بقیه پذیرفته بودن که کارشون قمار بوده، حتی معروفه میگن یکی از سرمایهگذارها. رو چکش نوشته بود بای بای یعنی پول بای بای برو که به من دیگه نمی بینمت این ذات دون کیشوتی و ارمانگرایی بازی را پذیرفته بودند، از اون گذشته کلا اینکه ارزش طلا ها همش چقدر بود چیزی نبود که بشه.
به روش قسم خورد، گمانه زنی بود بیشتر دیگه؟ اینایی که میگفتن میلیون ها دلار گم شده، اینا حرفشون براساس اون گزارش مطبوعاتی و حرفهای اولیه ای بود که همون زمان کشف. جنگ درآمده بود، اون موقع معلوم نبود دقیقا که تا آخرش چی در میارن یا مثلا وقتی میرسه کافه بازار چقدره، چقدر ارزش گنج که گم نشده که لیست اقلامش هم معلومه، طلای هم که دیگه نمونده در نیاوردن باشن، حساب کتابش خیلی راحت نیست، بله. ولی بالاخره با یه سواد مالی خلاصه ای میشه دید که اینطوری نیست که میلیون ها دلار پول گم شده باشه دادستان ولی از اون میگه که مسئله این نیست که طلاهای گم شدن رو پیدا کنیم، میگه ما اصلا تا حالا سه میلیون دلار خرج کردیم که این یه میلیون دلار رو بدست بیاریم. ولی اینه که سرمایهگذاره میگن تامسون جیب ما رو زده به ما دروغ گفته مسئله دیگه پولش نیست به قول معروف اصول، اصول کار. موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی (مذکر) اینکه آیا آقای تامسون پولی رو برداشته که مال خودش نبود یا اینکه نه سرمایهگذارها دارن یه خورده کینش بازی درمیارن، این یه چیزیه که تصمیمش دیگه با هیات منصف است. میرسه گزارش به اینجا که سی سال و دو ماه بعد از زمان پیدا شدن گنج، آقای تامسون یه روزی سوار ماشین. کردن، سه ساعت روندن، آوردنش دادگاه، بشینه جلوی سوالایی که سالهاست خیلی ها میخوان ازش بپرسن تا اینکه ببینم بالاخره نظر نهایی هیات منصفه، دادگاه درباره این اقا چیه؟ روز دادگاه اولم سر وقت نرسید، یه خورده همگی بی قرار شدند که نکنه باز در رفته باشه اینا، ولی بعد معلوم شد نه اصلا دیر راه افتادند. نوامبر ۲۰۱۸، تقریباً یک سال و یک ماه پیش، آقای تامسون ۶۶ ساله را با ویلچر آوردند. دادگاه، در طول جلسه دادگاه هی، می افتاد به قصه گویی و قاضی هدایتش میکرد که برگردد تو چارچوب پرونده حرف بزنه و اینها.
شکایت و دفاع: داستان تامسون و ماجراهای طلا
شکایتم داشت از مشکلات عصبی، میگفت همین روی حرف زدن من تاثیر گذاشته، حافظه ام یه خورده به هم ریخته. پاهاش رو هم پابند زده بودن بخاطر اون سابقه فرارش، شکی بود که من شرایطم شرایط عادی نیست ولی کسی جدی نمیگیره. سعی کرد توضیح بده به حیات منصفه که چه زندگی پرآشوبی داشته در سی سال گذشته، اما از نظر قاضی اینا شانورتی بازیای یک حقبازی بود بسیار باهوش. یکی از اولین چیزهایی که تو جلسه گفتن و غافلگیر کننده هم بود، خود تامسون هم یه خورده متعجب شد از اینکه این داستان مطرح شد. این بود که گفتن که یه طلای هایی بوده که پیدا شده و اصلا تامسون درباره شون چیزی به سرمایهگذاران نداره. مدارک آوردن، نشون دادن، گفتن یه مقدار طلا رو اصلا همون کف دریا قایم کرده بودی که بعدا بیاد برداره. گفتم بعداً که تیم جدید رفتن ادامه عملیات، دیدن یه مقداری شمش و سکه طلا چیدن تو سینی گذاشتن کف در بعدم توضیح داد دادستان که سینه که میگم نه مثلا سینه عتیقه قرن نوزدهم نه از همینایی که الان میری بازار میخری. مدارک دیگه هم نشون دادن از حسابش در جزیره فلانجا چهار میلیون دلار اونجا داره و اینا تامسون البته هاشا نکرد، گفتش که بله من. من یه مقدار طلا جا داده بودم کف دریا به عنوان طعم که اگه بعدا رفتیم دیدیم اینا نیست یا کم شده ازش بدونیم که یه نفری بدون اجازه ما اومده اینجا.
حرف منطقی بود، منتها، این توهمه ارزشش پنج میلیون دلار بود، یعنی همون سال نود و یک اگه میامد بالا. یه چیز دیگه ای که درآمدش یعنی در واقع تامسون اعتراف کرد این بود که گفت آقا من اون پونصد تا سکه حالا رو فکر میکردم حقمه به عنوان دستخوش گذاشتم جیبم بعدم به کمک اون خانم منشی اینا رو توی یه ماجراجویی به جری که حالا تعریف کردن، در چند تا کیف رسوندم دست آقای غریبه ای که این ببره واسه من به لیز. اینجا که رسید معلوم شد که اون حرفی که سالها روش پا فشاری میکرد که نمیتونن به شما دسترسی بدن به سکه ها حرف غلطی نبود. لج نکرده بوده، واقعاً قانوناً نمیتونسته، به خاطر اینکه زینف حساب خودش نبوده. بانکم بدون اجازه و تایید زینفع اون ترست نمی تونه موجودش رو به کسی بده یعنی حتی به کسی که حساب رو باز کرده هم نمی تونه بده، زینف حساب که معلوم نیست، اون غریبه کی بود معلوم نیست خب آقا باهاش تماس بگیر جواب ما رو بده اینا، من پیام دادم بهش جواب منو نمیده، بعد دوباره برگشتن سر اون شمشیر. سکه هایی که چیده بود تو سینی که آقا اونا چرا نیوردی بالا، وکیل گفتش که بخاطر اینکه اون موقع ما وسط یه دعوای بودیم با و یه قاضی، اینا ما فکر کنم گفتیم اول قسمت یه قاضی حکم داده بود که تامسون فقط ده درصد این. مکشوفات رو می تونه بگیره، این حکم البته بعدا برگردونده شد، ولی خب تا وقتی که رای قاضی این بود میگفت مگه بیاره بالا طلاها رو؟ طلاها واقعا طعم بود اینطوری هم نبود که مثلا بگه آره بعد یه شب قایق میندازه به آب و پارو میزنه میره وسط دریا یا شیشه میزنه از عمق دو هزار و دوصد متر طلاها رو میاره بالا که طلاها بعداً بالاخره به صورت آشکاری میامد بالا تخته واقعا منطقی نبود بالا آوردنش. جالبم هست، بعد از این همه سال کمپین علیه تامسون که دزده و خیانت در امانت کرده و فراریه و چیو چیو. و چی، میدونی تو اون چهار هفته و نیم دادگاهش چندتا از سرمایهگذار اومدن شکایت کردن، یک نفر.
پرونده طلا: افشاگری ها و اتفاقات علمی و قانونی
با اون همه فشار روزنامه ها و رسانه ها و همه. گزارش میگه که خیلی از اینا دوست و آشناش بودن واقعا، بیشتر از اینکه دنبال منافع مالیش باشن، دنبال این بودن که تو این پروژه جالب و تاریخ یه دست. و این چیزا وشه بگذریم، بریم سراغ پایان ماجرا دیگه، زمان اعلام رای شد، تامسون نشسته رو ویلچر، پاها در زنجیر، همینطور که میبینه کار رو میز قاضی به این داره فکر میکنه که من چند دهه کار علمی و دوندگی حقوقی و قانونی و فرار و استرس و اینا، تکلیفش همین لحظه میخواد معلوم بشه. حکمو دادن، تو اون پرونده سیبیلش، پرونده مدنیش گفتن که شانزده میلیون دلار باید به یکی بده، سه میلیون دو هزار دلار به یکی بده رو همدیگه نوزده میلیون و چهارصد هزار دلار بدهکار شد ولی گفتن که هزینه های دادگاه رو رو نمیخواد بده ضرر و زیان های جانبی رو نمیخواد بده بخاطر اینکه ما مدرکی ندیدیم که ایشون انادی قصد سوئی داشته باشه. برنده دادگاه هم باز دوباره مصاحبه کرد گفتش اقا ما گفته بودیم که اینجا اینکه به پول برسیم مسئله فرعیه ما مسئله اصلی اون اصول. اخلاقی بود و پولش مهم نبود و از این حرف ها ولی این به این معنی نبود که چشمانتون رو روی پوله ببندند بالاخره یه چیزایی از این پروژه همین الان برای فروش هست که ارزش داره، هم اون نمو، اون آروویه که ساخته بودن، اون اولین چیزی بود که در واقع طلا ها رو بعد از صد سال لمس کرده بود، اینا قیمت دارن، بعد هزاران چیز دیگه هست از سیگاری که پرسنل کشتی پیچیده بودن در اون سفر. تا لباسشون تا تیغ اصلاحشون اینا همه قیمت داره دیگه الان البته اگه اینا اینقدر گیر نداده بودن به تنبیه تامسون شاید واقعا بیشتر گیرشون میومد اگه شکایت میذاشتن کنار از هوش و تجربه تامسون استفاده میکردن واسه اکتشافات بعدی چه سر همین کشتی چه برای پر شمار کشتی های دیگری که با طلا کف اقیانوس هستند، به احتمال زیاد گزارش میگه بیشتر گیر. اینا فرصت سوزی کردن به یک تعبیری، گزارش میگه شنیدیم مثلا یکی از قیافه خودش خوشش نمیاد میزنه. میگه تامسون تو همون دهه نود داشت با دولت کلمبیا مذاکره می کرد معامله طلایی رو دربیارن با ارزش چند میلیارد دلار، این کشتی و بارش و اینا پول خرد بود در برابر اون پروژه.
تا خب اینا تصمیم گرفتند، مسیر دادگاهی و قضایی برن دیگه، اون شکایت تکنسین های سونار هم رد شد. گفتن که حقم ندارن دیگه شکایت کنن، حالا فقط مونده بود که روی همین حکم اعتراض کنه ببینه می تونه برش گردونه یا نه؟ از اونم هم درخواست آزادی داده بود که بیاد زندگیش رو بیرون از زندان ادامه بده، حرفی هم نمی زد، نزد بعد از. اونم نزد با رسانه ها با خبرنگاران سر این گزارش هم با نویسنده حرف نزد اندک زمان تلفنی رو که در زندان داره ترجیح میده که با وکلاش صحبت کنه، با شرکاش صحبت کنه و کمی هم با خانواده اش، کلا البته زیاد با کسی حرف نمیزنه. همونطور که قبلاً که داشت تکنولوژی رو ابداع می کرد و نقشه می کشید خیلی رازدار و تودار بود، الانم به نظر می رسید. که بیشتر مسیرش همونه. هی (مذکر) سی سال پیش آقای تامی تامی سامسون یه باری از طلا پیدا کرد کف اقیانوس که وقتی آوردش بالا هم زندگی خودشو کلاه پا کرد. هم شراکتشو، هم ازدواجش رو، همین که هیولای حرص رو توش بیدار و رها کرد. که نهایتاً یک ماموریت دلیلی علمی تبدیل شد به یک داستان کاملاً متفاوت. تو اون کتابی که درباره ماجرا نوشته شده بود لحظات آخر مسافرهای کشتی رو توصیف میکنه که چطوری اینا طلا ها و سکه هایی رو که توی بارا و توی جیباشون بود می ریختن تو آب که سبک کنن چیزایی که واقعا اگه جای دیگه وقت دیگه بود آدم می کشتن سرش ولی اینجا واسه نجات جون خودشون با میل و اراده داشتند می ریختنشون تو دریا.
تصاویر روز قیامت در آدمیزاد
از این توصیفای روز قیامت دیگه واقعاً صحنه، بعد میگه که همینه آدمیزاد. چه آدمهای معاصر، چه در گذشته تاریخ، آدمیزاد گرفتاره، آدمیزاد خطاکار، آدمیزاد معین یوبن، اونی که بی عیبه چیه؟ طلا (مذکر) موزیکال: موزیکال هی هی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی چیزی که شنیدین، اپیزود ششم پادکست چینل بی بود، این اپیزود رو من علی بنده به کمک امید صدیقفر درست کردیم و از مجید آبپرور طراحان پوستر این قسمت. اگر مواظب خودتان باشید. هی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی هی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی لطفاً لطفاً
آخرین ویدیو ها

news via inbox
Nulla turp dis cursus. Integer liberos euismod pretium faucibua