چهارم | هوس

آخرین آپدیت : ۱۸ تیر ۱۴۰۳توسط

هوس

گوش بدید به چهارم | هوس

00:00 تا 00:04: قصه‌ی صبحگاهی و حوادث روزانه
00:04 تا 00:08: زندگی و شعارهای خودکشی
00:08 تا 00:13: یادگاری های زندگی: شواهد و خاطرات
00:13 تا 00:17: وضعیت سلامتی شماخر و داستان شماره امداد مترو
00:17 تا 00:21: خاطرات یک پیرمرد: سفری از ایران به مکزیک و دنباله های تاریخ و خودکشی
00:21 تا 00:26: مرگ و زندگی در آرامش و درد: داستان یک زندانی از زندان های آمریکا
00:26 تا 00:32: نامه به عشق تریاکی: چهارم حس تو حوصله یک شبکه من نبودی
00:32 تا 00:37: شعر و نامه به عشق خوزستان

قصه‌ی صبحگاهی و حوادث روزانه

پایین ، کمی و واقعا (خنده تماشاگران) (خنده تماشاگران) اطلاع خفه یا وضعیت غمگین است به من می گویم آن ملت که حمله هوایی انجام خواهد شد. ایکو تهرانه یعنی شهری که اتیکه توش میبینی باعث تحرکه اینم اینم کپک زده آه که سطری بنویسم از تنگی دل همچون مهتاب زدهای از قبیله آرش بر چکاد صخرهای زهجان کشیده تا بُن گوش به رها کردن فریاد آخرین کاش دلتنگی نیست، نام کوچکی میداشت تا به جانش میخواندی. در بندر تهران به غروب های بی تو به کشتی ها، نفت کش ها (مذکر) اینجا رادیو بندر تهران. 4. حواس. بِلِلِلِه کدوم برای حیوانات تر از این حرفام که عامه پسند چارلز بوکوفسکی ترجمه خاکسار، چشمه چاپ اول ۱۳۸۸، بعضی مواقع خریدار حالت خودتی. مثل دیروز صبح، صبح که نه هوا تاریک بود. از خواب بلند شدم و طبق عادت نشستم کنار تخت. کمی جلو آمدم و دست هایم را روی پاهایم ستون کردم.

و زیر چانم گذاشتم برای دقایقی بعد متوجه شدم از گوشه چشمم چیزهای ریز مانند آب به آرامی پایین می زد بعد یاد آن بازی مسخره افتاد. بازی اینجوری بود از آنجایی که با کتابخانه اتاق درآورده بود. پشت کتابخانه و کتاب ها رو دراز کشیده روی تخت، دستش را دراز می کرد. و یکی از کتاب ها را بیرون کشید و من با باید اسمش رو بدون نگاه کردن و تنها از روی اینکه از کجای کتابخانه آن درآورد اسم بازی رو هم گذاشته بودیم اسم کتاب رو بدون اوزی سارباروم اما مشهد به چی یادم نیست؟ از یادم رفته پدرم از آنهایی بود که اگر یک وقت هوس میکرد یک شعر بیادبی بخواند، میگفت یه زنی می شناسم خیلی درشت. که تلهی خرس گذاشته تو، بقیهشو نمیگم زشته، استاد نابود کردن جوک است. بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم، دیوید سداریس، ترجمه ی پیمان خاکسار، نشر چشمه، چاپ اول: هزار و سیصد و نود و یک می گویند آدم حلال زاده نه به پدرش بلکه به داییش می رود، صبح بعد از آن افکار قضایی در کنار تخت رفتم دم در خانه ی دادی بزرگم. گوشی را برداشت و گفت: کیه؟ گفتم منم. گفتم: شما؟ گفتم: الیام. گفت: کدوم علی؟ گفتم: علی بچه خواهرتون، گفت: بیا بالا، گفتم: نه، گفت: چرا؟ گفتم باید برم، گفت کجا؟ گفتم سر کار.

زندگی و شعارهای خودکشی

گفت چی میخوای؟ گفتم اومدم ببینم شما چیکار کردید که من حلال زدم و به شما رفتم؟ این شکل شدم. چی شد که اینجوری شد، گفت: من کاری نکردم، مهمترین کارم اجرای حرکات نمایشی کشتی کج در حضور مدرسه در جشن های دو هزار و پنجصد ساله بوده، دیگه، نه، کار مهم دیگه ای نکردم گفتم ممنونم خداحافظ، گفت یا علی، جوابم را گرفتم و رفتم. مرگ هیچ راز و رمزی ندارد، مرگ هیچ دری به ساعت دیگری نمیگشاید، مرگ پایان این کار انسانی است. تنهایی دم مرگ: نوربرت الیاس، ترجمه امید مهرگان و صالح نجفی، نشر گام نور چاپ اول هزار و سهصد و هشتاد و چهار عصر همان روز روی میز تحریریه آگهی های همشهری افتاده بود. برای رفع خستگی شروع کردم به ورق زدن و خواندن بعضی از آگهی هایش، چشمم خورد به یک آگهی با این خراب کردن خانه در اسرع وقت، زیرش هم با فونت بزرگتر آمده بود، مرگ بی درد و رنج اول دلم گرفت چه کرمی افتاده است به جانمان چه خانه هایی دو طبقه و جایش این برج های بی ریخت و بی قواره را میسازیم، ها؟ اما بعد از اینکه خوب فکر کرد دیدم عجب شغلی است، این همان کاری است که در توانایی هایم هست، خراب کردن. اتفاقاً هر چی که تا کنون خراب کرده ام بی سر و صدا، بی دردل سر، حتی بدون خون و خونریزی بود. خراب کردم و به جایش هیچ ساختم. شعار روی کارت ویزیتم را هم انتخاب و گوشه ای نوشتم: خراب کردن از من، درست کردن باش. ششمو نشسته بودند و به صدای باران گوش میدادند و فکر میکردند که چه پسرانه زندگیشان آمد.

عامه پسند، چارلز بوکوفسکی، ترجمهی پیمان خاکسار، انتشار چشمه، چاپ اول اول هزار و سهصد و هشتاد و هشت شب ، دیر وقت ، همان روز ، یعنی دیشب اومدم خونه. نشستم و به آلبوم چندان گوش دادم و به اینکه چه برسر زندگیم آمده یا خواهد آمد فکر نکردم. من فقط به یک چیز فکر می کردم. چی چی یادم نیست. از یادم رفته. ما آقایان، اینجا بندر تهران، سلام بر شما و خوش آمدی تصویر ها داستان را می گویند. این زندگی نمایش های زیادی داشت. هر صبح و قبل از اینکه هر روز شروع کنم ، یک سیگار از دیشب می خورم. که يه چيز کوچيک رو از راهم رد کرد من به همه جا سفر می کردم و در بسیاری از بندرها زندگی می کردم که همیشه به آن هدایت می شدم.

یادگاری های زندگی: شواهد و خاطرات

با یک کمپاس ، من زیبایی را به سمت شمال دیدم ، من دم بسیاری از زندگی ها را به صورت های خودم کشیدم. اما این خاطرات در اطراف من است ، بنابراین من احساس تنهایی نمی کنم ، بعضی از آنها ممکن است به اندازه کافی نشان دهند. من بزرگ می شدم ، بعضی وقتا خیلی گیج می شدم و هیچ ایده ای نداشتم ، من نمی دانم که چه چیزی را می دانم. فقط برای تو ، من اسم تو رو نوشته ام ، و یک گل رز ، و یک گل رز. اسم تو رو نوشته شده در گل رز کتو قسمت چهارم ما است و صدای من را از استودیوی اختصاصی و خانگی این بندر می شنوید. از رو بشنوید این برای بازی مورد علاقه ما است. این برای نام خانوادگی من است. پرنده و رنده من فقط برای تو می تونم اینو بگیرم این نوشته شده با یک تاتوی گل سرخ نام شما را در یک ردیف نوشته شده است ، در یک ردیف ، در یک ردیف و یک سلام جانانه و خالص به تمامی کسانی که کیلومترها دورتر از بندر تهران به ما گوش می کنند و عرض اراده قلبی و دلتنگی خطاب به تمام کسانی که با شنیدن هر قسمت کلی مهربونی، صفا و صمیمیت ارزش دارند. خوش آمدید.

شما همیشه با من اینجا خواهید بود ، حتی اگر رفته باشید ، شما همیشه با من خواهید بود. عشق من ، یادم می آید که ما زندگی می کنیم ، بعضی از مردم به اندازه کافی ظاهر می شوند ، بعضی ها به اندازه کافی رشد می کنند. بعضی وقتا می تونم جلوی این کار رو بگیرم و بدونم که کجا هستم من یک خالکوبی از گل رز در اینجا دارم. من اسم تو رو دارم. با یک تاتو با یک تاتو من برای تو به خاکستری می روم. یک خالکوبی گل رز. من برای تو می خواهم بمیرم موزیک ویدیویی موسيقي و آهنگ ها (خنده) موزیک ویدیویی هی هی موزیک ویدیویی هی هی هی شماخر: هر روز یا هر هفته کمی اغراق است، ولی خیلی پیش می آید که اخبار وضعیت سلامتی شماخر را چک کنم. مایکل شوماخر، قهرمان اتومبیل رانی نزدیک به سه سال پیش نپشت رول که روی چوب های اسکی دچار شد. در چند ماه اول اخبار مرتب به روز میشدند، اخباری در حد دشماخر پلکشات کان داد، ولی کم کم فاصله اخبار بیشتر و بیشتر شد.

وضعیت سلامتی شماخر و داستان شماره امداد مترو

مایکل شوماخر در کوما بود تا ژوان سال بعد که اعلام کردند از کوما درآمد، ولی چقدر از کوما. اما درآمد، این را جایی درست ننوشتن، خانواده نمی خواهد از وضعیت سلامتی او حرف بزنند. ولی از اینکه شماخر خودش نمیای از پشت تریبون گیرم تکیه زده به همسر مهربانش که در تمام این دوره سبزیستی در کنارش بوده، از مهربانی خانواده اش، کمک پزشکان یا حتی دعای مردم تشکر کند، نشان می دهد. شمعخر دیگر شمعخر قبل نشد، یا همین که هر بار من در مربع جستجوی مینویسم، شمعخر به اضافه سلامتی و می روم در قسمت اخبار و خبر آخر معمولاً این است: وضعیت نامعلوم سلامتی شما. آخر تأکیدی بر این امر است که شوماخر جایی بین دوشک ضد زخم بستر و نور کج پنجره زلت به سقف به کندی عبور زندگی از کادر پنجره ی امروزش در مقایسه با سرعت عجیب عبور زندگی. در برابر کادر پنجره ماشین دیروزش فکر می کند. نمیدونم چرا من اینقدر پیگیر وضعیت شوماخرم، یا حتی با تمام تنفری که از آریل با شارون دارم، با پشتکار پیگیرش بودم، همه ی آن هشت سالی که در کوما بود شاید کشت دادن برزخ بین مرگ و زندگی توسط علم و ثروت آزارم میدهد. این است که اگر جا بود، اضافه بر همهی عناوین آریایی که برای قسمت شرح حال شبکه های دست و پا کرده ام، یک عنوان دیگر هم داشته باشم حتماً خودم را آیدا پیگیر من وضعیت برزخیان معرفی می کردم. بمر ولی حرکت قطارها را متفاوت می کند.

دوستی دارم که داوطلبانه برای شماره امداد مترو کار می کند شماره امداد مترو یا همان هپ لاین معروف که صرفا مخصوص مترو نیست و یک شماره است که معمولا در جاهای خودکشی خور می نویسند و از شما میخواهند اگر با دیدن ریل قطار یا پل دروازه طلایی به خودکشی فکر کردید با این شماره تماس بگیرید. بگذریم که اولین سوال من از دوست روانشناسم این بود. که مترو تورنتوک آنتن نمی دهد، چطور زنگ بزنم؟ گفت: باز به نیمه خالی لیوان نگاه کردی، در حالی که این نیمه خالی لیوان نبود، حقیقت فنی بود. یعنی جز مشترکین موبایل وند که تنها شرکتی است که در مترو تورنتو آن هم در چند ایستگاه آزمایشی ما بهتران آنتم می دهد بقیه ما مشترکین بل و راجر و غیره در معرض خودکشی بدون این که دولت از ما انتظار دارد وقتی به پریدن فکر می کنیم زود سه پله یکی کنیم ، برویم بیرون ، سه دلار و بیست و پنج سنت بلیط مترومان هم بسوزد ، بعد زنگ بزنین و تازه اگر قانع نشدیم، دوباره سه دلار و بیست و پنج سنت بدهیم، کلی پله بیایم پایین، برسیم دم ریل و بپرسیم. کریم واقعاً توقع ناپذیری است البته گفتن چند تلفن عمومی در ایستگاه هست، رفتم بررسی کنم. راست میگفتند ولی کدوزاری گفتند خط امداد مجانی است و یک دکمه مستقیم روی تلفن بناهای عمومی مترو دارد و آنجا بود که بالاخره ساکت شدم. ولی خب، آن رو رو روی پوستر، به پریدن فکر می کنی زنگ بزن به سه نقطه ننوشته، خب، اگر نه وند داری، نه دوزاری، برو دکمه مجانی رو بزن، در هر حال دوستم میگفت، یک بار پیرمردی زنگ زد. و اولین سوالی که کرده این بوده، سرتون شلوغه؟ و او فکر کرده چقدر پیرمرد ملاحظه و این گفته نه همیشه و پیش خودش فکر کرده، اگر بگویم بله شلوغ است، لابو جارو می گوید: مرسی و می رود و میپرد جلوی خط دو، ولی بعدا متوجه می شود دلیل سوال پیر مرد به پایان زندگی رسیدن ولی کماکان سنگر ادب را ترک نکردن نبوده پیرمرد صرفا سوال کرده بود چون قصد خودکشی نداشته، حوصله اش سر رفته بود و میخواست زنگ بزند. آب و هوای سرد نیز چهارپایه میگذارند دم در و با صورتهای سفید و نرم و زیبایشان که کوهلت هم مثل موزادی دوباره معصومش کرده، نگاهت می کنن، و تو چه میدونی، قصد شکارت را دارند برای خاطره.

خاطرات یک پیرمرد: سفری از ایران به مکزیک و دنباله های تاریخ و خودکشی

خاطره، خاطره یک بار خانم هشتاد و خرد سالهای از روی ساعت بیست دقیقه برای من خاطره خریدن گل سینه روی یقه کتش را تعریف کرد، خاطره خاصی هم نبود، آدرس بیش از حد دقیق یک جای ایران. با ذکر دستانداز ها و سگ های بی قلاده مسیر در شهری ساحلی در مکزیک که سی و سه ساله سال پیش گل سینه را، که گل سینه خاصی هم نبود، از آنجا خریداری بود. آن هایی که به شما زنگ می زنند را اگر رایشان را بزنید، ضمنا من تا همین اواخر فکر می کردم این اصطلاح رای کسی را زده است. در اصل رگ کسی را زدن است، و حتی فکر می کردم خالق این ضربه و مثل، ناصر الدین شاه است که با زدن او را از بین می برد. رگ امیر کبیر نظرش را عوض کرد، واقعاً نمی دانم چرا برای توجیه یک غلط شنیدن ساده اینقدر دست به دامن تاریخ مالا مال از دموکراسی ایران شدم و ضمنا الان جستجو کردم، همین رای زدن جایی نبوده و احتمالا من کلا دارم چرند می گویم، در هر حال، اگر انقدر از این شاخه به آن شاخه نپرم مجبور نمی شوم. انقدر در هر حال بگویم پیرمرد گفته کسی که بخواهد خودکشی کند در یک حال برزخی است که معمولا می کند. یعنی هرچقدر تلاش هم کنید، نظرش را عوض کنید، باز یک روزی خودش را از یک جایی پرت می کند. یا اینکه رگش را می زند. او گفت: “شما با این کارتان فقط زندگی نباتی آن فرد را طولانی تر می کنید.”

میخواست خودکشی کند ولی مدام مانع شدند و بعد در پنجاه سالگی یک بار سکته ناقص و گفته هورا دیگه طبیعی به میرم و رو آورده به آتنازی با بیکن و آبجو و چربی جات ولی متاسفانه مانور مرگش هیچ وقت تبدیل به جنگ نشده و سی سال است، یک لنگ پا مانده منتظر مرگ. پیرمرد بیشتر شکی بوده، چرا ملت مرگ را یک شکست میبینند، ولی فکر می کنند حتما باید هر جور شده جلویش را بگیرند. طبیعتا دوستم توضیح داده که خیلی ها بعد از یک شوک ناگهانی بیکاری، جدایی، مرگ نزدیکان و غیره ممکن است به خودکشی فکر کنند و وظیفه همه ما جلوگیری از این تصمیم آن است. من موافقم که حتی گاهی با خودم که از برزخ نیمه زده بودن می ترسم هم مخالفم چون اول فیلم بیل را چیزی که من را خیلی خوشحال می کرد این بود که زن مرده بود، چند سال با توانایی های یک بروکلی قد بلند زنده مانده بود تا بالاخره یک روز بیدار شود و برود پیش بچه اش و این وسط چند بچه را هم بی مادر کند. ولی به درجه رفیع انتقام گرفتن برسد. من هرگز نمی توانم قاطع به اطرافیانم بگویم اگر من بروکلی شدم سیم را بکشید، چون واقعا نمی دانم. آن لحظه شاید دلم بخواهد زنده بمونم، شاید امید داشته باشم به پیشرفت علم، البته اینکه چقدر علم در چهار پنج سال پیشرفت خواهد کرد که شوماخری که امروز قدم لرزان بر می دارد را چهار سال بعد، اما ترومن شمشیر به دست کند را کسی نمی داند، ولی شاید امید آدمهای اطراف و خود آدم همین باشد. ولی اگر نکند چه، اگر بکند چه. بگذارید من بروم.

مرگ و زندگی در آرامش و درد: داستان یک زندانی از زندان های آمریکا

در مستند در مورد بهترین روش اعدام، جایی در مورد اعدام با داروهای من درآوردی که بعد از تحریم اعدام توسط پزشکان، داروسازان در برخی از زندان های آمریکا استفاده می شود، توضیح می دهند که احتمالاً لحظه ای وجود دارد که بیمار از نظر عضلانی فلج می شود، ولی درد را حس می کند، یعنی دارد درد می کشد تا بمرد. دردی شدید ولی نمی تواند فریاد بزند یا دست و پا تکان بدهد، آنجاست که با خودت فکر میکنیم. مردن یا بهتر بگویم، کشتن آدمها آنقدر ها هم ساده نیست و واقعا هم نیست. من از مردن نمی توانم. می ترسم بیشتر غمم می گیرد به خاطر پسرم ولی از نیمه مرده بودن خیلی می ترسم. تیم مرده بودن، منظورم یک استعاره روشنفکری که ملت برای هنرپیشه ممنوع تصویر به کار میبرند نیست. منظورم این نصب نکند روی تخت بیمارستان دراز بکشم، سالها و فقط پلکم بپرد و بشنوم. یا حتی درد بکشم، و کسی دردم را نشنود، و کف پای که حتی نمی توانم تکانش بدهم بخورد. و من جز چشمان تارم راهی برای ارتباط با دنیا نداشته باشم.

نکند راهی نداشته باشد. بهشون بگم بگذارید من بروم علاقه مندان به سکس خشن یک کد دارند، معمولاً یک کلمه که هر جایی که مرز خشونت از حد گذشت با گفتن آن کلمه امن به آدم، آدم هایی که اطرافشان می فهمند که این جیغ و نه زن و نه سوزون و مردم و اینا دیگه آشفته نیست. واقعاً بس است، کاش همه ما یک پلک زدن امن داشته باشیم برای آن روز. سه بار بسته، دو بار نیمه بسته، بگذارید من بروم. ضمنا، در خاطرات یکی از آدمهای علاقه مند به سکس خشن خواندم که کلمه امنش را گذاشته بود، مادر. مسیح باکره نبوده، همین شده که یک بار تا سر حد مرگ کتک خورده، چون میگه مادر مسیح ولی درد نمی گذارد به آخر عبارت برسد و خب اون ابله ای هم که داشته با فرو کردن پونس های رنگارنگ لب های کونش را تزئین می کرد، به ذهنش نمی رسید، شاید واقعاً این آدم دمر بسته شده روی تخت الان مادر مسیح را صدا نمی زند و منظورش آن جمله امن قراردادشان بوده. خواهانش خواسته بود از کلمات کوتاهی و حتی دو سیلابی استفاده کنند و جای گنده گزی های مذهبی و سیاسی از کلمات مثل حلق، قارچ، گورخر را کلمات امن قرار دهند، کاش یکی همین خواهش را و از کارگردانان فیلم های سینمایی بکند که جای در دنیای تو ساعت چند است یا دیشب با با تو دیدم مایدا یک چیز کوتاه تری بگذارند، یا از خود من با اسم کتاب ششصد اَه و انشاءلله سلام و سلام. (مذکر) باران که شدی، مپرس این خانه یکی سقف حرم و مسجد و میخانه یک چیز است باران که شدی پیال حرام نشمار جان موکادهل، کالسروپایمانت، یکیست. یادداشتی برای شما خواندم از آیدا هدیانی به عنوان و مادر مسیح لاود در دل گفت: آه، ای پدر! پسری که در آسمانها هستی بگذار پسرمان بیشتر درد نکشد و برود و مسیح مرد.

نامه به عشق تریاکی: چهارم حس تو حوصله یک شبکه من نبودی

و حالا، آنچه که می شنوید، باران از آیدین جودی اون یکی هست برادرگاه او چون که میافتن مرد به خاک درباره هشت آرف و بیگانه یکی هی با سوره دل، اگر خدا را خواندی، هم دو فلک قُنْرَهِ مَسْتَاوُنِ یَکِسْ، گَرْدَرْ کُنِی خُدَتْ خُدا رو ببینی درکش نکنی، کف با بتسانه یکی و اختر بورون درحفظه اَتَرِخ خُدا بُرِش اَتَرِخ خداحافظ ، حال ما به دردشان . تو که از پیش خدا و میآو توضيح بدال عاقل و فضان یکی است برادرگاه او چون که می افتد به خاک دربار یه حاشیه عارف و بیگانه یکیست باصوره یدل اگر خدا را خواندی هم دو فلک و نرهی مستاون یک کیست؟ گر در کنی خودت خدا را بینی. درکش نکن. یه کیسه! موزیک ویدیویی نامه به عشق تریاکی: چهارم حس تو حوصله یک شبکه من نبودی روزهای اول خیلی نجیب بودید. فقط به صدایم فکر میکردید. من از دوست داشتن گفتم خواستم جسور باشم شما به دستهایم فکر میکردید کم کم شوق دوست دوست داشتن افتاد ته دلتان، لبهای شما گل انداخت، دست هاتان عرق کرد، قلب کوچک و کوچک و مهربانتان دوتا یکی نا منظم می زد خواب لب هایتان را دیدم من خواستم واژه واژه شما را فتح کنم، شما را بانوی قصه خواندم، موهایتان را بلند گذاشتید و بافتنش شد. قسمت انگشتان من، قصه های من جسارت شد درون شما، از بوسه نوشتم و شما از سر انگشتان من روی پوست تب دارتان خندید آخه که چقدر چنگ خندیدید. من دیوانه شدم. دیگر شعر یا نامه جوابگو نبود.

پرسیدم بغلتان کنم یا بوسم می کنید؟ عزیزم، بانوم، سلام، همین ابتدا بگویم که دیگر دلم در سینه بند نمی شود هر چه بیشتر می نویسم عاشق ترم، هر چه عاشق ترم بی تابتر، هر چه بی تابترم باید بیشتر بنویسم. نمیدونم چیکار کنم بروم زیر این باران آواز بخوانم آخر کدوم دیوانهای تنهایی زیر باران آواز میخواد دست خیالتان را بگیرم دوتایی برویم غروب را تماشا کنیم امتداد نگاه شما گم شد در قرمزی غروب و امتداد دوست داشتن های من در قرمزی لب های شما با صدای مردانه ام بپرسم: تو کجایی در گستره بی مرز این جهان، تو کجایی؟ آیدا میشوید و با صدای نرم دخترانه تان جواب بدهید من در دور دستترین جای جهان کنار تو، چه کار کنم با شما که در قلبم عمیق می شوید، شبیه یک زخم دوریتان درد می کند، چه کار کنم؟ شما بگویید، زنگ بزنم برایتان پیام بگذارم. از دلتنگی بمیرم و پرواز کنم تا همان شهر لعنتی شما که نمیدونم شرق بود یا غرب، شمال بود یا جنوب، قشنگ یا هر چی که دوست دارید من نمی دانم شما من را کجا می برید با خودتان. راستش، نمی خواهم بدانم. فرقی هم نمی کند. من دست های دلم را داده ام به شما تا ببرید هر کجا که دوست دارید. دیگه فرقی نمیکنه وقتی عاشقتان که باشم میمیرم و نباشم، مگر می شود نباشم؟ شاعری نیست، نویسندگی هم نیست، عاشقی است، واژه ها فقیرند تا از شما بگویند. اینها منم که گم شدم در خیالتان. تب کرده ام و هزیان میگویم، نه نه، اینها همه شماید که هر لحظه فکرم را گرفته در آغوش و لب هایم را می بوسید.

شعر و نامه به عشق خوزستان

دیگر شعر یا نام جوابگونی است. خودتان بگویید. بغلتان کنم. یا بوسم می کنید. [مذکر] [مذکر] [مذکر] بخشی از نامه به عشق تریاکی رو شنیدید که هر تکه از اون رو در کنار دریای این بندر برای شما و حالا به احترام مردم خوزستان و اهواز و برای رنج های بی پایانشون با صدای محسن چاوشی مظلوم مظلومی بیار بیار بیاری خوزستان خوزستان خوزستان بی دردا خوابیدن خوابیدن نامرده خوابیدن خوابیدن اما تا بیدار بیداری خوزستان خوزستان خوزستان ای مردومای مردومای مردوم بارون کو بارون کو بارون کو کاروکوکوکوکوکوکوکو از خاکت اف نفتت از خونت دستش رنگینه رنگینه ای قاضی ای قاضی ای قاضی من می خواهم آن را آواز بخوانم. این پایان چهارمین قسمت ما است، ما برای هر قسمتی که عنوان انتخاب می کنیم و بر اساس آن عنوان برای شما حرف میزنیم. و در ته دلمون بالبال میزنیم که خدا کنه که یه ذره از این حرف در. گوشه ای از قلبتون تهنیشین بشه من و دنیا قنووتیزاده ممنون شما هستیم که ما رو میشنوید. رادیو بندر تهران هر یک جمعه در میون منتشر میشه، قسمت بعدی ما رو میتونید بیستم مهر ماه.

ما رو در تلگرام، سانت کلود، اینستاگرام، توییتر و همینطور کنار بندر تهران لطفاً پیدا کنید، خانمها، آقایان و اینجا رادیو بندر تهران، ارادتمند وقت شما بخیر. #او هی جانارو جانارو جانارا خوزستان تنها ی تنها شد خوزستان ازش که این مردم دریا شد دریا شد دریا شد میگن ابادی یا ابادی یا ابادی هی حال این مردم چی می خوان آزادی آزادی آزادی هی موزیک ویدیویی هی (خنده تماشاگران) من این را می خواهم که به شما بگویم. .مذکر: