چهاردهم | پناه بر خانواده خوشبخت
00:00 تا 00:08: دستنوشتههای حبیب: زندگی و احوالات جدتان
00:08 تا 00:11: مراسلات پاریس: درمان بیماری فراق
00:11 تا 00:16: آوای عاشقی و عسل دارای عبرت
00:16 تا 00:20: شبی که بالشی گم شد
00:20 تا 00:33: تلاش برای خوابیدن و خیال آگهی
00:33 تا 00:37: بازگشت ناپذیر – داستان بسته فراموش شده در ایستگاه راه آهن
00:37 تا 00:42: جاهایی که هیچ کسی خبر از آن ندارد
00:42 تا 00:49: نامه به عشق تریاکی
00:49 تا 00:53: نامه از عشق و نومیدی
00:53 تا 00:57: نامه به عشق تریاکی – قلم حسینه صائدی
00:57 تا 01:02: گفتگوها گوو یارسو یار داون – موزیک ویدیوی داسکوتو دامکینو
دستنوشتههای حبیب: زندگی و احوالات جدتان
پایین ، کمی و واقعا (خنده تماشاگران) (خنده تماشاگران) (خنده تماشاگران) پیدا کردن خطا یا وضعیت غمگین می شه اما می خوام از اون امنه که من یه حبیبی انجام یکی رو (خنده) که سطری بنویسم از تنگی دل همچون مهتاب زدهای از قبیله آرش بر چکهاد صخرهای زهجان کشیده تا بُن گوش به رها کردن فریاد آخرین کاش دلتنگی نیست نام کوچکی میداشت تا به جانش میخواندی. در بندر تهران به غروب های بی تو به کشتی ها، نفت کش ها [مذکر] سلام و سلام اینجا رادیو بندر تهران قسمت چهاردهم در خانواده باخت. دشت در سینه دارم و با طعنه ای عمر من مردگی این یک گلونی نیست. رحمتی کن که از غم جان دپاره و شازین اِجَرَنَا [مذکر] (مذکر) [مذکر] کِي نَهِي بَسَرَم همه ی پاریس و از وفا داری عشق من شد بعد در غمد کرده امزاری و هرچه نوزده برا دلتاز داد نور و نور بوس حمام زاده زاده .مذکر: آتشی در سینه دارم عمر من مگه نیست نامش درحمتی کن. از غم جانی سپاران اِی شَزِمَن و تا اِشوار اهمتی کُل جان نیس بعدم بیش از این من اَگَتِهِهِهِهِهِهِ بنات توره با اسم “مؤثر حبيب” تصدقات کردم دردت بجانم، من که مردم و زنده شدم تا کاغذتان برسد، این فراق لاکدار هم مصیبتی است. زن جماعت را کار خانه و تبخ و رفت و روب و وردار و بگذار نکشد بی همدمی و فراغ می کشد. مرغوم فرمود بودید به حبس گرفتار بودید در دلمان انار پاره شد. پریدخت تو را می رود که مردش اسیر امنیتی چیها بوده و او بی خبر در اتاق شانه نقره به زلف می رود.
حیا لیموت سر شاهد است که حال و احوال دل ما هم کم از غرفه حبس شما نبوده وضعیت مملکت خوب نیست، کوچه به کوچه مشروطه چی، چنان نارنجی های چروکو، از شاخه جدا بر اشجار دار و الوار در شهر آویزانند و جواب آزادیخواهی داغ و درفش است و تبعید و چوب و فلک دلمان این روزها به همین شیشه ای عتیری خوش است که از فرنگ محصول داشتهاید و شب به شب. برگیس میمالیم. سید محمود جان، مادیان یاغی و طغیانگری شدهام که نه شلا توپ و تشر آقا جانمان راممان می کند و نه قند و نوازشه بیگم باجی عرق همه را در رکاب نمی دهم.بماند که عرق خودم هم درآمده.می دانید زنجمعت بلوغاتی که شد دلش باید به یک چاق قرص باشد صاحب داشته باشد لبیس هواپ زود نخکش می شود، چروک می شود، بوی نه می گیرد، بیت می زند، دل ابریش نه دست و دلم به دارچین نویسی روی حلوا و شل زرد می رود نه شوق وسمه و سرخوا و دیروز روز بیگم باجی ابروهایمان را گفت پاچه گوز حق هم دارد. وقتی که آن که باید باشد و نیست، چه فرقی دارد پاشگی بز بالای چشممان باشد، یا دم مو. موش و قیتان زر به قول آقا جانمان دیده را فایده آن است که دل بربیند، شما که نیستید و اگر سکنج بین قزوینی که باب میلتان بود، به مانند در زیر زمین مطبخ و زهر ماری نشود، کار خدا است. چله ها بر او گذشته بر دل ما نیست. عمرم روی عمرتان اقا سید. جدتان که قصد شجاعت و غر زدن ندارم، ولی به خدا بس است، فکر کنم آنقدر که در فاکت کوچک است.
مراسلات پاریس: درمان بیماری فراق
در یک پزشکی پاریس درمان آموخته اید که به درمان بیماری فراق حاضق شده باشید. بس کنید، به تهران مراجعه کنید و به داد دل ما برسید، تیمارش کنید و بعد دوباره برگردید. دلخوشکنک ما همین مراسلات بود که مدتی تاخیر افتاد و شیشه عطری که رو به اتمام است. زن را که میگویند ناقص عقل است، درست هم هست، عقل داشتیم که پیرهنتان را روی بالش نمیکشیدیم و گره از زلف واکنیم و بر آن بخوسبیم. شما که مردید. شما که عقلتان اتم و کامل است، شما که فرنگ دیده اید و درس طبابت خوانده اید. و بفرمایید که این ضعف ناقص عقل چه کند. پریدخت بوسه به پیوسته است. [مذکر] اولش امد عاشقی بی غراره اَه اَرَاْرَاْرَاْرَاْرَاْرَاْرَاْرَاْرَى جودو در دل هداها اینجا رادیو بندر تهران و این رادیوی ماست، قسمت چهاردهم ما رو در بیست و ششم بهمن ماه یک هزار و سیصد.
و دونه و دو هفت مشنابیتو در ابتدا متری خواندم از کتاب پری دخت، مراسلات پاریس نوشته حامد عسکری بر روی نگارینا. محمد رضا شجریان که کاری از علی لبکی بود، حامی این قسمت ما خانه مهاجرت هست. که در این زمینه فعالیت می کند که اگر از کشور کانادا خدائی نکرده ویزا شما ریجک شد، به شما کمک می کند. می توانید دوباره ویزا دریافت کنید، لطفاً به سایت این مجموعه به نشانی . .. مراجعه کنید و اطلاعات بیشتری کسب کنید. یک نکته خیلی مهم رو میخواستید با شما در میان بگذارم، ما بیشتر خوشحال می شویم و بیشتر دنبال این هستیم که پادکست ما را از طریق اپلیکیشن های پایینی انجام دهیم. اگر از دستگاه های اپل استفاده می کنید می توانید از طریق اپلیکیشن پادکست و اگر اندروید هستید می توانید از طریق برنامه های گوگل پادکست و کاسباکس ما را بشنوید در اسپوتیفای و سان کلود و سایر پادکست خوانان. ما هم هستیم فقط کافی است در این برنامه هایی که اسمشون رو آوردم، عنوان ما و اسم ما رو سرچ کنید.
آوای عاشقی و عسل دارای عبرت
به ما امتیاز بدهید که بزرگترین منت را بر سر ما گذاشتید، عاشقم، من را می شنوید از دلکش. و خانمها، آقایان، خوش آمدید. سلام به شما. هوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو اَزْهَمِ بُوْتِ سَاسَا بار تو مادا تا زامبیا (مذکر) (خنده) (خنده) (مذکر) (مذکر) .مذکر. اُشِ غَمَر عاشقی بی غراره و عسل دارا عبرت لذاره بارتو .وئی آقا من از قلبم سلام خداي من اَیْمَا صلاة والسلام “الموجودان” (خنده) (خنده) بیزوبمان #مذکر اوزی شُرَسِیمِ صَحَرکو طاووس دِلَرُون عَلَمِ جَارَكُون همچُبُون بول بول، نغم سرک #نعم گارکن #همش بول بول ناعم نشار هووووو بهش شب بخیر میگی، روش رو میکشی، می بوسیش، به سوالت چی خواب ببینمش جواب درخور میدی، از پله های تا تخت تقریبا به سقف رسیده اش میای پایین، پله یکی مونده به آخر رسیدی که میگه بوس از چشمم نکنه. دوباره میری بالا، چشمهاشو بسته ولی منتظره، قیافش رو شکل کسی کرده که منتظره قلقلک نگران پلکاش رو می بوسی، چشمهاش زیر پلک های بستهش می خندن، میگی خوابای خوب ببینی. دوباره میپرسه مثلا چی؟ با مفهوم دعا و آرزو در معنی کلی حال نمیکنه دوست داره. دقیقا براش آرزو کنی.
میگی خواب شهر لگو ببین، سکوت میکنه. رضایت داره از روابط. دوباره برمیگردی. نزدیک در اتاقش می پرسی چراغ رو خاموش کنم؟ اول میگه باشه، دستت به کلید نرسیده که میگه نه، بالشی نیست، بالشی اسم عروسک خوابشه خواب در اصل عروسک نیست، یک دستمال چهار گوشه نرمه که گاهی سر خرگوشی چیزی به یک گوشش متصل است. دستمال رو مادر در نوزادی بچه بین لباس ها نگه میداره، تا وقتی نوزاد تنها در تخت خودش میخوابد. و با بوییدن اون جای خالی مادرش رو کمتر حس کنه. بالشی شش و نیم ساله است که در مقیاس عمر این جور ظلمزیمبوه های کودکانی که به شدت در رز فرسایش سخت بر اثر تف مالی شدن و شستشو مکرر قرار دارند، عمر خیلی زیادی مستحق است. بالشی نیست، کمتر از یک ثانیه همه چیز از حالت لحظات ملکوتی در آستانه خواب خارج می شود. پتوش کنار میره و قبل از اینکه بتونی چیزی بگی میبینی گرفت، نشست و شروع کرد به گشتن تخت، دو کاری از دست.
شبی که بالشی گم شد
بر نمیاد و خودت این رو خوب میدونی، پس منتظر میایستی کنار کلید برق، این کار و خوب بلدیست. صبر کردن، صبر میکنی و کمی هم حرص میخوری، چون میدونی مدتهاست که بالشی به اندازه سابق مهم نیست. از اینکه در سفر یا هر دو هفته یک بار که سه شب خونه نیست، اون رو با خودش نمی بره، واضحه مثل قبل برای خواب. دیدن بهش نیاز نداره فقط میخواد تا قبل از خاموش شدن چراغ وقت بکشه در سکوت کنار کلید انتظار میکشی، سعی میکنی فکر بکنی بعد خاموش کردن چراغ چه کارهایی باید تمام کردن داستان حمله فیل برای نوشتن خیلی خسته ام، کله ام کار نمی کند. سالاد درست کن، بعد بنویس. چی حال داره کاهو بشوره، یک چیزی می خورم حالا، آخه آخه، لباس ها رو نریختم تو خشک کن، ننداز تو خشک کن، هم پول برقش خیلی زیاد میاد و هم لباس ها شلوول میشن ساعت چنده؟ اوج قیمت برقه؟ نه دیگه گذشته، نه شده؟ حتماً شده، ای بابا، نه شده، این هنوز نخوابیده، حالا مهم نیست خوابید برم زیر زمین لباس ها را پخش کنم، قبل شراب بریزم. شراب رو ببرم زیر زمین اصلا، لباس پخش کردن با شراب چقدر زیبا، در مایه زنان ساده و کامل. اگه مانیکور کرده بودم خوراک استوری اینستاگرام بود. شراب بخورم بعدش خوابم میگیره، داستان میمونه، داستان رو امشب نمیشه بنویسی، اصلا داستان چی میگه؟ این همه کار داری درستو خوندی؟ درس نخوندم.
از دوشنبه شروع میکنم مرتب درس خوندن. امروز دوشنبه است. دوشنبه بعد، حالم بد شد، کاش به درس فکر نکنم، به چی فکر کنم؟ آهان، یادم باشه تی شرت های بسکتبالشو تو خشک کن چون اونا رو فردا میخواد بپوشه بقیه رو میندازم رو بند ولی تی شرت اونقدر مصرف نمی کنه چند دقیقه خوش کن بسه برای دوتا تی شرت سایز هفت ساله، ده دقیقه باید بسه. درست رو چرا نمیخونی؟ گوجه، به گوجه فکر کنم، گوجه چرا نخریدی؟ چرا دیروز این همه خرید کرد؟ چرا چون به لیست خریدی که تو جیبم بود مال هفته قبل بود یا شایدم دو هفته قبل لیست جدید جیب راستم بود، لیست قدیمی جیب چپم، باز خوب جز گوجه، باقی مایحداجم هر هفته تکرار. راستی کدوم ابله ای لیست خریداش رو بعد مصرف تو جیب پالتوش نگه میداره تو تو که لباس های خیست هنوز توی ماشین کاوتو نشستی، داستانتو ننوشتی، درستو نخووندی، بچتم هنوز بیداره، تو که میری ولی آدم نمیشی. اینجوری نیستن باز گیر دادی به خودت کاش به گوجه فکر کنی گوجه گوجه گوجه بالشی هنوز پیدا نشده، چند عروسک دیگر رو در عملیات جستجو برای بالشی صحفانه پیداشون کرده. ردیف کرده کنار تختش. دامبو، خرس، چراغ، اسم یه سگ خاکستری، یه سگ که اسم یه سگه، حالا داره از طبقه بالا از بالای تخت زرق آبنبات و پاک کن و کارت پوکمون می بارد روی فرش قرمز اتاق و آخره دستمال کوچک و چکر که متصل به یک کلله خرگوش تک گوش که تو فقط میدونی هفت سال پیش خرگوش بوده، از درز روکش لحاف میفته کنار کارت های پوکمل چشمانش برق میزنه، نگاهش میکنی، قدش واقعا بلند شده ولی هنوز برق چشمانش وقت پیدا کردن بالش لباس خواب محبوبش که بلوز و شلواری است پر از عکس دایناسورهای کارتون و و انسان های اولیه چماک به دنبالشون لو میده، یک کودک در طبقه بالای تخت نشسته شک ندارم، من هم از فکر اینکه بچم هنوز بزرگ نشده و هنوز لباس دایناسوری تن میکنه، چشمام برق میزنه. ولی کسی نیست برقشون رو ببینه و برام تایید کنه.
تلاش برای خوابیدن و خیال آگهی
والشی رو از روی زمین بر میدارم، زورق ها، کارت ها و پاک کن ها رو میگذارم بعدا بردارم. بالشی رو پرتاب می کنم براش بالای تخت، رو هوا میخوابه و بوسش میکنه، هر شب نگرانم که بالشی از کوه دولت پوت بشه ولی خوشبختانه هنوز این اتفاق نیفتاده دوباره برمیگرده زیر لاحافش که عکس هواپیما ملخی داره. بالشی کهنسال با گوشه های سایده و سوراخ شدهش و رنگی خاکستری چک مردش هم کنارش خوابیده. نگاهشون میکنم، یاد روز اول میفتم که بالشی یک عروسکی صورت نرم و ابریشمی بود و بچه من یک پسر گرد ده ماهه با موهای نازک و چهار تا دندون تصویر بالشی پیر و صاحب قد بلندش با سبیل های کم رنگ، هر دو قاب شده در تصویر هواپیما. دماها و دایناسورها تصویر کمدی رو ایجاد کرده برای بار هزارم میگم شب بخیر میگه: شب بخیر. خونه ساکته، دلم میخواد چیزی گوش بدم، ولی سکوت انقدر زیباست که دلم نمیاد شیر آب را باز می کنم روی کاهو ها، شراب رز سورتی را از یخچال در میارم و کمی برای خود خودم میریزم، شروع میکنم به خرد کردن خیار و زیر لب زمزمه میکنم پرت زرنج من همه دوسیه، دوباره من و شب تنها شدیم، و اگه فکر لباس های خیس نبود میخزیدم در بغل شب و برای گند زدن به تصویر رومانتیکی که در جمله قبلی با فعل خزیده ساخته. یک مستند در مورد قاتلهای زنجیره ای میدیدم. شیر را بسته ام و سکوت آنقدر غلیظ است که صدای انبساط چوب های کف خانه را می شنوم، ولی دقیقا هم همون لحظه که مطمئنا می خوابیده یه کو صدات میکنه آیدا، مطمئنی چیزی شده، دل درد، یادش رفته مسواک بزنه، جوراباشو میخواد، تشنشه، یا هر بهانه ای که طی سالها تجربه برای عقب انداختن ساعت خواب کشف کرده، شاید هم میخواد در مورد تی شرت بسکتبالش تک بابی میلی میگم بله، از اتاق تاریکش میپرسه؟ اگه دایناسورها بیشتر مری ازدواج میکردند از بین نمیرفتن نه خیلی وقته میدونم مغز بچه ها کل مثلا یه جور دیگه کار میکنه مثلا وقتی داری نصیحتشون میکنی یا از فایده خوردن سبزیجات میگی و جدی نگاهت میکنن هر لحظه ممکنه سوال کنن پشه ها زورشون بیشتر یا مگس ها؟ با همه این، مغزشون قبل خواب انقدر به بیراه میره که هرچقدر هم عادت داشته باشی به سوالات بی ربط باز توجه. میگیم دایناسورها به خاطر سرمای هوا از بین رفتن دو بار تکرار می کنه، میدونم ولی اگه مریض میشدند، ازدواج میکردند، بیشتر بچه میآوردند و بعد سرما هم.
چندتاشون زنده میموندن، مثل موش ها و سوسک ها و خرگوشها که خیلی بچه میارن و هیچوقت از بین نمیرن، نمیدونم. حالا یه بحث باروری دانشورها رو ندارم یا اینکه وقتی چیزی منقرض شده چه فرقی داره دلیلش چی باشه که تسلیم میشم و میگم؟ درست میگی، اگه بیشتر ازدواج میکردن احتمالا الان چندتاشون هنوز این دو رو برا بودن. میگه، امم، نمیبینمش، ولی از جوابش معلومه، خوشحاله، حال محققی رو داره که نتایج تحقیقات امروزش نتیجه رسیده، هنوز در چشم بچم هم گوگل منم هم آکادمی نوبل، اگر من بگم درست میگی همونقدر خوب. خوشحال میشه که انگار نوبل گرفته، سکوت میشه، معلومه با نوبلش و بالشی خوابش برده، حالا که ساکت شده سعی کردم فکر کنم و میدونی شاید هم حق با اون باشه مگر نه اینکه نصف باغ وحش های جهان تمام وقت منت حیوانات افسرده و به استقلال رسیده در معرض خطر انقراض را می کشند که یک جفتگیری متفاوت کاری بکنند که منقرض نشن، شاید اگر در عصر دایناسورها هم یک جماعت خیگری بودند و واسطه میشدند. که ازدواج تیناسور و آلواسورها بیشتر سر بگیره الان سکوت سنگین خونه ما ما رو صدای بمب بمب پاهاشون موقع عبور از خیابون می شکست چندتایی که می تونه بدر بغلش کنه من وقتم نمی تونم بیابونم با من اینو کرد گل ایچما کوشینوم عزیزم مینوم بابناش دستمال هافران یاد پیدا نداد نیل چالا یادداشتی برای شما خواندم، با عنوان رساله ای در باب انقراض و روشهای پیشگیری از آن، از آیدا احدیانی و یک ترانه محلی لوری رو الان می شنوید که خواننده اون برای من ناشناخته. باگفتن رفتن قدت بنازم نگاره زبیره جمع قرارمون قدت بنازم من گاره نازک زبیرتم مر قراره موند تا جوونی نادانمی نبانگی دلمون صدام بود وفانی کنه، زندگی به کسی، چرا سی چی؟ خایج دارم شابون کورنوشون و دلتوب به سمت گرد و غروب با می رم صراغ کرد صبح بعدم کلون خبر کی عاشنی دی سگا یه حن به عمو می شنیده صدای گر یا همون رو از رو هر وقت گیر رو سراغ گل، سه وقت بعد گلوم خواهر هر وقتگی ایران سراغ گل هبهابادونگولونگولونگ درامسی تو درام تو عزیزه امین هر گلوله گل بچین و خرمنه راس و اونها هم جان جان خرمن را سونامی اومدین ما اومدیم ما نگوئی پیر اومدیم چرخ ماشی پنج چراغ ای با پیاده امادی جان جان پاپیاد امادی به غرور و نداد چشم و نیشادت به قلب او و بالا به قربون دا چشمون و ريشلات و بارگوم و تابلات یاد به شما مهموند کنان جونم را به قرونت کدوم جونم رو ببخوره، صد بار گفت و بتام چی؟ نکن زلفای بوره چیمچین نکن سگار گفت بتم چینه کن رالفای بود چینه نکنه گوش نکردی هر حرف دل دارد، دل زارم غمگین دله زراغ می نگارد بانجه شعیب با کمال دوست دارم به شما کمک کنم با کمال مُبْحَلَانْ بَالَانْ بَالَانْ سلام و سلام. دو تا یامون بیخیال به خدا رو قبول کن آقا . و نه نه .خیاط من به لینا رفتم و رفتم و رفتم یاوه که در لونفیدانی می مونم که در لونفیدانی با هارو با گلو گاندو مُدِی نوابا و درد خُم من و بلانکرنی بادل قردن رُو دلم به بوی تاقش درس سپید دموند، کلمات سرگردان بر می خیزند و خواب آلود دهانه آن ها مرا میجویند تا از تو سخن بگویند: کجای جهان رفته ای؟ نشانه قدم هایت، چون دان پرندگان همه سوئی ریخته است.
بازگشت ناپذیر – داستان بسته فراموش شده در ایستگاه راه آهن
باز نمیگردی میدانم و شعر چون گنجشک بخار آلودهی برنامز استرالی با پاور یخی بدل قاعدشون هی هی هی هی (مذکر) هی هی هی هی هی هی هی منین راه دراز راه مدامک با بنام. زمین شخم زده را دیدم، پاره خشت و ماه بریده را دیدم. شگفت کودکان و پای مال علفها را دیدم روکوش و قلعه آه رادی دام بعد رادی دام فَتُرَى نَادِلُهُمْ یک: در میان تمام داستان هایت یکی است که با بقیه فرق می کند. داستان در مقایسه با دیگر داستان هایت کوتاه تر باشد، یک خط یا نهایتا به یک پاراگراف برسد اما ما از همه برایت مهم تر است. از یک جایی به بعد داستانهای دیگرت هم گرد آن میچرخد، گره اصلی داستانهایت میشود. هر لحظه که اراده میکنی به آن فکر میکنی، به خودش و ادامهش، یا گاه و بیگاه سر زده و غیر اراره به آن می اندیشی، به آن فکر می کنی، زمان از دستت در می رود، بعضی مواقع قسم میخوری که دیگر سراغش نروی قهر، اما به یک ساعت هم نمیرسد که دوباره به سمتش میروی، به سمتش کشنده میشوی. پس از یک جایی به بعد همراهش میشی، میگذاری به هرجا که دوست دارد تو را بکشد، تسلیم. دو: غیبت فقط در اثر دیگری می تواند وجود داشته باشد، دیگری است که می رود، منم که می مانم. در حال جدایی ابدی در سفر است، من، من عاشق، کارم به عکس اوست.
ساکنم، بی جنب و جوش، هر وقت بخواهیدم در دسترسم، به لاتکلیف و میخکوب، مانند بسته ای ماند. در گوشه ای فراموش شده در ایستگاه راه آهن. بسته که فراموش شده در ایستگاه راه آهن، پس از سالها چشمش به یکی از مسافران قطار افتاد. مشیارهای تنگ دور خود دید مسافر گوشه ایستگاه ایستاده بود آذر ماه بود آخر پاییز هوا سرد بود مسافر شالی قرمز با نوارهای مشکی یا شالی مشکی با نوارهای قرمز میز روی سرش انداخت بود، بسته این پا و آن پا می کرد. خودش را تکان میداد، اما صدایش در نمیامد. دقيقه ها و ساعتها و روزها و ماهها و فصلها گذشت مسافر همچنان در ايستگاه بود. بسته که فراموش شده هم آن گوشه. شبی مسافر بسته را دید، زیر به قلک زد و با خود برد. طار شدن و رفتن، هیچکس برای آنها دست سکان نداد.
جاهایی که هیچ کسی خبر از آن ندارد
اما آنها برای همه دست تکان دادند و خداحافظی کردند. بالاخره هر کسی داستان هایی، اسرار مگویی در ددله ها و یواشکی هایی دارد. آدم ها اینجور چیزهاشان را یک جا می گذارند، در یک جا میگویند، در یک جا می نویسند، یک کاری می کنند. وگرنه میترکند. یکی به امامزاده صالح می رود، یکی می رود سمت شابلعظم. یکی دیگر راسهایش را داخل لیوان میگوید دیگری بین یخچال و فریزر در آن فاصله اندک خلوت و اسرارش را جا سازی می کند، رفیقم گاهی توی سینک آشپزخانه مینشیند و چیزهایی می نویسد و گاهی در گوش رادیو داستانهایش را می گوید. بعضی ها هستند سر چاهک حرف دلشان را میگویند، اما من، من هم خب یک جاهای دارم. یک جای دنج، در گوشه ی خانه و البته یک جای هم در بیرون از آن. جاهای که هیچ کسی خبر از آن ندارد.
البته داستان های زیادی آنجاها جاساز نکردم، اما خب دروغ چرا؟ یک سری داستان ها و مگوهایی بودن. می شود آن داستان اصلیت را بگویید؟ بله، اما همه اش را نه، داستان من با سکوت آغاز. اندازه اش، حجمش، چند کلمه است. خب، به اندازه یک آگن کوچک جلوی همانقدر کوچک که یک مستطیل است، همانقدر بزرگ که تمام شهر و اتوبان های داخل شهر و ماشین های داخل اتوبان ها و آدمهای داخل ماشین ها در آنجا می شوند. اندازه دست هایش، داستانم جمع مکسر دست هایش است. چهار: بسته بودن، داستان داشتن، منتظر بودن. من عاشقم؟ آری چون انتظار می کشم. هی هی دلت زیبا عرضی من بچه شام بود دیدم تو زلت تابستون چقدر سنستونه اوا گریفتن ابوت دلم گریفتون شم و به معرفتم گفتم هنوز بارونه حنوز بارونا و تا رد شد و رفت مسافرانن اصفرا بزرگم و تطبیق من و برف بارونی قطار قلب به منه قلب شکسته استیم معلت و برف مدفونه بدون بدون غرفه عمیقی ریل بریل شباب غابت و خوله یامام هر شب و من و من یادداشت کوتاهی با عنوان قطار قلب من، چشم تو و پنجره هاش، از علی بزرگیان را برای شما خواندم، و حالا آنچه که می شنوید محسن چاوشی، حامی این قسمت ما مجموعه ی خنک مهاجرت است که در این زمینه فعالیت می کند که زبانم لالخور است. خدائی نکرده اگه روزی روزیگاری ویزای شما از کشور کانادا ریجک شد بهتون کمک میکنه تا از راه های دیگه که صد البته قانونی هست.
نامه به عشق تریاکی
میتونید ویزای خودتون رو بگیرید. لطفاً به سایت این مجموعه مراجعه کنید تا بتوانید اطلاعات بیشتری کسب کنید.آدرس این دوستان هست به علامت . .. به مادرم گفتن هوا که سد میشه یاد تو می افتم ، تفرید لش به عرضی دلش دوباره شکسته تو زله تا به سور تو هووچ بارفریشان مسافره شهرا تو برف و بارونی و تار قلب منه به تو پنجره هاش پنجره ها بسته مسافرها آه خسته به باد دادن صبح به فکر هیچ چیزا دونه بدون قمیه وس به وس شباب اشکیار و صبخش ، کاش فقط زیکاب قش به یه شب بخواب من دیدم من امشب زنده نگاهی دارم تو شب به خواب من میدارم تو زنده دمی دارم هی موزیک ویدیویی هی (مذکر) هی هی موزیک ویدیویی (مذکر) (خنده) موزیک ویدیویی “مذکر” (مذکر:مذکر) موزیک ویدیویی موسيقي هاي موسيقي نامه به عشق تریاکی چهاردهم. سلام عزیزم، هی میخواهم برایت حرف بزنم بعد میبینم قبلترها از از من حرف هایم را گفته اند به معشوقه های خود، به عجیب دلم می سوزد، نه دروغ گفتم، حسادت می کنم. آن چیزی را که دیگران تجربه می کنند و من در قدم ابتدایی این راه هستم. وقتی دیدم غلام حسین سعدی برای معشوقش اینگونه نوشته است، آرزوهایم برای تو روی سرم است. خراب شد. هزار هیجان و هزار لرز مرا وادار کرد که این نامه را بنویسم رازی است گشودنی و باید دردیست گفتن که باید هر چه زود گفته شود، هیچکس نمی داند تنها تو خود.
که میدونی در تمام مدت آشنایی من چطور زندگی کردم، تو چگونه زیستهای؟ تنها خودت میدونی که چه شبها مثل مار سرکوفده ای دنبال تو خزیدم چه مدتها که مثل جوقدی بر لب دریا یه غم پر آویخته و نشستم عوض خنده غم خورده ام به جای گریه ناله کردم مثل انکبوتی دور خود تنیده و خود را خوردم، با نگاه خود دلم را شکافده ای با بی اعتنایی. خون در رگ هایم را یخ کرده ای. آن روزها که تازه تازه با نگاه و چشمان قشنگ تو آشنا می شدم چقدر خوشبخت بودند. چطور می توانم فراموش کنم که در دل شب های رمضان با چه امیدی گل میچیدم و جل و جل جلوی پای تو جلوی خانه ات می ریختم تا موقع مدرسه رفتن آن را لگت کنی. چنگ، میدونی چیه؟ من اراده ای قوی مثل شیرها داشتم، به هیچ چیزی رام نمیشدم و تو به چه شکلی مرا اسیر کرده ای؟ خودم هم نمی دانم. این روش قابل دوام نیست، من در میان دو دلی سرگردانم در وسط دو راه این غم سنگینی که مثل سم مهلکی هستی و وجود مرا می خورد و میکاهد عاقبت اوتم را خواهد کشت. من دیگر قادر به تحمل این همه شکنجه نیستم، می دانی چیست؟ همگی اینا دست توست. نیمه جان کردهای در حالی که مرد امن زندگی می کنم آیا باورت نیست؟ آنقدر قوهی تعمیر چیزی نداری که حال مرا تشخیص دهی، نمیتونی ببینی که من چسان شکنجه می بینم. دوست من، این احساس الهی، این محبت آسمانی یک حوصله کودکانه نیست.
نامه از عشق و نومیدی
تو باید اینها را بدانی و شاید هم میدونی من احتیاج به بدن تو نداریم. من تنها روح تو را عظمت تو را طالب و مشتاقم، چه شب های ظلمانی که عوض خواب بیدار چه روزها که به انتظار تو پشت سر هم گذراندم، آیا لحظه ای شده است که از فکر تو آسوده باشم نه قسم به خدا نه هم شب و هم روز هر جا که بودم مشغول هر همیشه یاد تو و در فکر تو بودم و هستم، آیا باورت نیست که چقدر روح مرا ارک می کند؟ به جای اینکه به عظمت و بلند و محبت آن پی ببری، به جای اینکه به بزرگی و احترام من به خاطر تو ارزش قائل باشی، هیچ کار نکرده ای، دانسته ای که تشنگی محبت تو هستم، ولی مرا نادیده گرفته و گذشته ای. ای کاش ذره ای از آن آتشی که مرا ذوب می کند در دل تو بود، آن وقت می دانستی که من چه می کشم. میدونی که چه عذاب هایی به من داده ای، خودت میدونی که شب هایی از زمستان با چه انتظار و ترس و لرزی هزار دفعه خیابانها رو بالا و پایین رفتهام تا تو رو پیدا کنم و هر وقت هم که صورت دردآلود من رو دیدی که چطور از محبت تو میسوزم از شادی لبریز گشتهای؟ بگذار دوست قشنگم گلای دوستانه است تو بکنم آن روز که تو مقابل دانشرا با آن پسره. میدونید چه حالی به من دست داد، بخدا خون خونم را خورد، چند مانده بود که با عجله خود را به تو رساند گلویت را به فشارم، اما اما رفتم، رفتم، تریاک داشتم، از چند ماه پیش مقداری تو یه تهيه دیدم که هر وقت نفس کشیدن هایم برایم سخت کردی خود را برهانم، بله تریاک تریاک خواستم قدری از آن بخورم، با خودم میگفتم، ببین، طاهره، طاهره داره با مرد بیگانه حرف میزنه. ولی باز نتوانستم کاری بکنم، با دلی پر درد به خانه رفتم، وارد اتاقی شده در به روی خود بستم. تا میتوانستم تا قادر بودم گریه کردم اما هر قدر که گریستم زیر نشدم. خدا تو را انصاف دهد. حالا این نامه را در حالت روحیه عجیبی می نویسم.
از شدت درد و نومیدی میسوزد، تب دارم، شکنجه ای عجیبی بر تمام روح و بدن من حکم فرماست. حالا تصمیم جدی گرفتم، دفعه اول که به تو نامه نوشتم انتظار داشتم تو هم دو کلمه آن را جواب گویی. یک کلمه هم ننوشتی، اما این دفعه از تو تقاضا دارم، از تو عاجزا نمی خواهم. دو کلمه بنویسی ، دو کلمه تا مرا از این سرگشتگی رهایی بخشی. طاهر عزیز، من سر سه راهی واقعی هستم، واقعاً نمی دانم که آیا تو از من نفرت داری، اگر در چنین است، بگو، بنویس تا من تا آخر عمر از چشم تو دور شوم، چرا محله تو باشم؟ می روم. از این شهر خراب شده بیرون می شوم با قلب شکسته برای همیشه تو را ترک می کنم، اگر هم خود این یک راه است، راه دیگر، نمیدونم آیا تو مرا دوست داری. فریب میدهی اگر واقعاً بدانم که تو میخوای مرا عاشق و هواخواه خودسازی و با ناز و تکبر مثل من شرافت دارم، اراده دارم، نمی توانم تحمل کنم. اگر تو واقعاً میخوای مرا فریب داده و بیچاره کنی، میدونی چی خواهم کرد، تنها تو را خواهم کشت. به هر وسیله ای که باشد خفهت می کنم، به خدا اگر بخوای مرا فریب بدهی، تو را خواهم کشت.
نامه به عشق تریاکی – قلم حسینه صائدی
اما آنچه که باعث می شود گاهی از این یأس و بیچارگی خلاص شوم، آن امید روشن و صافی است که تجلی عشق عظیم من محسوب می شود، می گویم شاید تو مرا دوست بداری، شاید تو هم در عوض این محبت به طور خلاصه، عشق به من داشته باشی، من و تو باید این همه چیز را از بین برداریم. من و تو نباید همدیگه را فریب دهیم، تو روح من هستی، اگر روزی تو را نبینم دیوانه می شوم. چطور میخوای مرا با چنین شکنجه ای سربنیز کنی؟ ظاهر یه قشنگ من، جوانی تمام مدتش چند ثانیه است تا چشم پیر و شکسته خواهی شد، طوری رفتار نکن که دوران پیری فکر این که چطور مرا از خود خودراندی تو را اذیت کند، ولی من اگر هزاران سال زنده باشم پیر و شکسته و مردنی شوم. باز یاد تو خواهم بود باور کن اگر بمیرم استخوان هایم خاک سرم جسد زدم کفنم، تو را دوست خواهم داشت. به هر حال، دوست قشنگ و زیبا من برای من منت بگذار، برای من رحمت کن، لطف کن چند کلمه بنویس، حتی اگر از من متنفر باش. باشی، آن را هم بنویس. ولی اگر این دفعه نامه را بی جواب بگذاری، دیوانه خواهم شد: آیا حاضری من بیچاره شوم؟ من همیشه یاد تو هستم. تو نشانه ی عظمت هنر الهی، زیرا قدرت خدا در چشمان تو تجلی کرده است. طاهره عزیز و قشنگ من، چقدر لطف و رحمت است که نامه ای برای من بنویسید تا من آن را شب و روز همیشه و همیشه با خود داشته باشم، چون جان شیرین آن را نگه دارم، در شب های تنهایی هزاران بار آن را بخوانم خداحافظ مرا و نام امرا افضله فراموش نکن.
پایت را می بوسم. قلام حسینه صائدی (مذکر) موزیک ویدیویی قسمتی از نامه به عشق تریاکی رو شنوید و آنچه که می شنوید از گروه دامایی است. چهاردهم رادیو بندر تهران است که با حمایت مجموعه خانه مهاجرت به شما ارائه شد. جمعه در میان منتشر می شود و قسمت بعدی ما را می توانید در دهم اسفند ماه گوش کنید. که در این چند قسمت در انتخاب موسیقی ها به من کمک کرده و ممنونم از دنیا غنواتی زاده که کار هویت بصری رادیو به عهده اون هست. رادیو بندر تهران رو می تونید در تمام اپلیکیشن های پادکست بشنوید. لطفاً نظراتتون رو برای ما در صفحه توییتر و اینستاگرام رادیو بنویسید. خانمها، آقایان، من محمد امین شیتگران، اینجا رادیو بندر تهران، پایان به من ماه یک هزار و سهصد و نود و هفت، ارادتمند، وقت شما بخیر. بِلَهْزَهَایِ شَادِکَی مَرَا شَکُوْفَک باطری از نشینو برنگ و موی سلام.
گفتگوها گوو یارسو یار داون – موزیک ویدیوی داسکوتو دامکینو
موزیک ویدیویی داسکوتو دامکینو به گفتگوها گوو یارسو یار داون نگا شیرینا طارق یاقوت گان به للاسو یاقوت گان مرا شکوفا کرد تا بدانم که من رَنْگُ بُوِيَتْ صُوْدَةَ موزیک ویدیویی به هر کجا ارسان بودی؟ بنارزو یادم را به یاد باد. از دست دادن ما به طور معمول رفتیم. و به رویا بودیم برای دیگر براون خود گاو نیل موزیک ویدیویی اخره سلام و سلام و خیره یالبیزاری یالبیزاری شعر بینت شعر بینت آیا حال آ اَه #آایبزن شابلون و که در من و در من و در همه صدای ناله ی دَر للو للو للو (مذکر) درجه نهای سرود جا و بودی سن و هوای پر از آلبوم ها را نگه دارید. باحال و باحال سرود جلالکودی صدای غرقه خدا رو به رو و به او و به او با توجه به این که ما در حال انجام این کار هستیم. یا ارسم بودی من عروسو یاد شربت زیبا این مرا به یا تو هم یا آرزوی یا جویی با یک طناب نه تنها هر چه را باید انجام دهد شلوار را به یاد آوردم که خیلی دیر است و من خیلی خسته بودم. با خاشق تنهایی با خاشق تنهایی هی سلام و سلام.
آخرین ویدیو ها

news via inbox
Nulla turp dis cursus. Integer liberos euismod pretium faucibua