پانزدهم | همان همیشگی

آخرین آپدیت : ۱۸ تیر ۱۴۰۳توسط

همان همیشگی

گوش بدید به پانزدهم | همان همیشگی

00:00 تا 00:05: خاطرات کافه پاییز تو برج اسکان
00:05 تا 00:09: اشعار عاشقانه و خاطرات کافه پرسه
00:09 تا 00:17: کافه آمریکایی بوگارت و کافریک دایرهی جادویی
00:17 تا 00:19: تعقیب و مراقبت: داستان یک واحد عملی
00:19 تا 00:21: ماموریت پیرمرد در شهر
00:21 تا 00:23: تعقیب تا پایان
00:23 تا 00:30: چشمه نوشابه های شهری و روستایی در سراسر تاریخ از منظر تغییر و تحول
00:30 تا 00:33: تحولات کافه‌ها و مصرف الکل در فرانسه: یک نگاه به تاریخچه و تغییرات اخیر
00:33 تا 00:36: تهدید برای کافه های پاریس: گشایش کسب و کارهای زنجیره ای
00:36 تا 00:39: کافه‌های پاریس: تراس‌ها، دیدن و دیده شدن
00:39 تا 00:45: رنج و عشق: نامه به عشق تریاکی
00:45 تا 00:51: نامه عشق و بادبان از گروه سی کوکافه

خاطرات کافه پاییز تو برج اسکان

پایین ، کمی و واقعا (خنده حضار) سلام ، من به شما می گویم. پیدا کردن خفه یا وضعیت غمیزه به من میگم منظورم اینه که حمله هوایی انجام خواهد شد. اسمش چیه؟ یعنی شهری که وقتی که توش میبینی باعث تحریکه (خنده) (خنده) کپک زده آ، تری بنویسم از تنگی دل همچون مهتاب زدهای از قبیله آرش بر چکهاد صخرهای زهجان کشیده تا بُن گوش به رها کردن فرياد آخرین کاش دلتنگی نیست نام کوچکی میداشت تا به جانش میخواندی. در بندر تهران به غروب های بی تو به کشتی ها، نفت کش ها (خنده تماشاگران) اینجا رادیو بندر تهران. قسمت پانزدهم: همان همیشگی. موزیک ویدیویی (مذکر) با من نرقصی دلم میگیره هزار تا دست دادشون هم بگیره و بعد براو شبای غمناک، شبای تیره برات میخونم تا دلت بگیره و بعد آقا . (مذکر:مذکر) (مذکر) (مذکر) هی دستامو بپوش، آهامو بپوش رقصامو بگیر و پلکامو ببور شب برا. بذار تا بگم دلم مسیره با صدای تک تک قدمات می میره بعد براهیم با من نرقصی دلت میگیر بزار تا دست دادشونه هام بگیره. دالایی من، شبای غمناک روشن دل ما درای بی باک هستم و بپوش با هامو بپوش ، رقصمو بگیر رو پلکامو بپوش سالای من شبایتی به هزار تا تا دلت با سدام بگي کافه، کافه خیلی خوبه، احتمالا وقتی اسم کافه رو میشنوید، یاد کلی خاطره میفتید.

از معاشرت ها، از چای و سیگار و حتی مافیا بازی کردن ها، اما من من یاد چیزای خوبی نمیفتم، من یاد دوتا چیز میفتم، یاد کافه پاییز تو برج اسکان که اولین کافه ای بود. اولین کافه عمرم، و اون یکی یاد یه نفری می افتم به اسم امین شاهنده، امین شاهنده آدم عجیب و غریب یعنی آدم عجیبی بود الانو نمیدونم چون نزدیک چند سال هست که ازش خبر ندارم. یه کافه داشت به اسم پرسه تو وزرا، طبقه اول یه پاساج بود، من حتی یادم نمیاد چطوری اونجا رو پیدا کرد اما اونقدر را یادم میاد که یه بهار، یه تابستون و یه پاییز رو هر روز عصر اونجا رفتم، هر روز اونجا نشستم. حتی وقتی دیایی برای اولین بار بعد نزدیک سی سال اومد ایران، اولین جایی که بردمش اونجا بود. کافه کوچکی که پاتوق بچه های گودر و بدترها گوگل پلاس بود، پر از عقیده های چپ و مارکسیستی. پر از خشم روزای بعد از سال هشتاد و هشت. اما من طبق معمول بعدش گند زدم. شما تو زندگیتون گند نزدن؟ من زدم، خیلیم زدم، زیادم. یعنی زیادیش برای اون سالهاست، گند زدم و جریمش این بود که کافه پرسه برای همیشه واسه من تموم شد.

اشعار عاشقانه و خاطرات کافه پرسه

من و امین شاهنده رابطه مون برای همیشه قطع شد، و حالا شبیه یک آدم دلتنگ شدم. دلتنگ یه کافه دار که اهل رشت بود، سیبیل میذاشت با اندکی تحریش، محسن نامجو دوست داشت، عاشق توی عکس ها بود و همیشه از آشپزی و گربه هاش تعریف می کرد. نوشته هامو که میخوند اولین حرفش این بود. که نمیفهمم چی نوشتی، از بس که حرف حساب یا نداری یا معلوم نیست. کافه پرسه دیگه از وزرا رفت، رفته انگار یه جایی سمت چهارراه ولی عصر و همچنان پرسه و کافه دار واسه من یکی از بزنگاهای زندگی هستن. اگه امین شاهنده رو میشناسید و کافش رفتید، سلام یه آدم که من باشم رو بهش برسونید. اینکه یه لبخند کج و کوله با شنیدن اسم من به شما تحویل بده زیاد هست، اما قول میدم اونجا بهترین چای کافه های تهران گیرتون میاد. همه این حرفا رو زدم که بگم این قسمت رو تقدیم میکنم به امینه شاهنده، کسی که ازش یک موسیقی برای من به جا مونده. موسیقی که هر روز توی کافش اون سالها پخش میشد و به گمنم دوستش داشت.

سرخ تنتو از آرمین ابراهیمی شب ها که شهر رو خوابند ماداد تاکن جبی طاری باخیال اَمّا خَندی اَمّا اَذکر یَسَر شَاری فردوم مثل تیروزام، تیروزام گینه زحل هی جفت نیری مم مِشِندَتَا صَخْرَهِ هَايِتُوِيَتُوفَنْ که از سایش میترسن دوتادم تو و یک صالون کتر با هم رخصا اینجا بندر تهران و این رادیو گماست، قسمت پانزدهم ما را در دهم اسفند ماه یک هزار سهصد و نود و هفت می شنویم. حامی این قسمت ما مجموعه خانه مهاجرت هست، مجموعه ای که در این زمینه فعالیت می کنه که اگر روزی خدایی نکنه. به هر دلیلی از سفارت کانادا ویزای شما ریجکت شد، به شما کمک می کند تا از مسیری که حتما قانع می شود لطفا به سایت این مجموعه به نشانی . مراجعه کنید. . مراجعه کنید و اطلاعات بیشتری کسب کنید اما مثل چند قسمت قبلی میخواستم به یک نکته دیگر بپردازم. مهم اشاره کنم و اون رو با شما درمیون بگذارم.ما بیشتر خوشحال میشیم و بیشتر دنبال این هستیم که پادکست ما رو از از طریق اپلیکیشن های پادکست خان بشنوید با اینکه ما فایل پادکست رو در کانال تلگرام هم قرار میدیم. اگر از دستگاه های اپل استفاده کنید می توانید از طریق اپلیکیشن پادکست و اگر اندروید هستید می توانید از طریق برنامه های گوگل پادکست.

کافه آمریکایی بوگارت و کافریک دایرهی جادویی

و کاسباکس ما را بشنوید، در اسپوتیفای و سانت کلود و سایر پادکستخانها هم هستیم، فقط کافی هست در این برنامه. نام هایی که اسمشون رو آوردم نام ما رو سرچ کنید اگر هم به ما امتیاز بدین که بزرگترین منت رو بر سر در ما گذاشتید و اما خانمها آقایان خوش آمدید سلام بر شما تو برامونی کاینش اوپشن اشبوده ، اوپسمنتوکیفپولاکسمنت رحت صرخت تُد و درین می رود و درین می رود و می رود سلام و سلام موزیک ویدیویی هی (خنده تماشاگران) هی سلام خودم، هيچوقت انتظار نداشتم دوباره ببينمت – بله مرد ، آب زیادی زیر پل است. بعضي از آهنگ هاي قديم کازابلانکا درامی عاشقانه است که در بستر جنگ جهانی دوم و در اوضاع آشفته اتفاق می افتد. در گوشه ای از جهان که ظاهرا از تب و تاب جنگ و بلاهای آن دور و مسون است، در زمانی که اروپا در آتش یه جنگی مهیب میسوزد کافریک در شهر اشغال شده کازابلانکا مراکش، مکانی دنج و امن و آرام است که نشانه ای از آشوب و آشوب است. بحران جهان دیوانه به تعبیر ریک در آن دیده نمی شود. این است که فضای سیاسی و اجتماعی دوران جنگ و همه ی نیروهای درگیر در آن را ترسیم می کند امبرتو اکو در تحلیل کاسابلانکا کافریک را اینگونه توصیف می کند. اینجا محلی است که همه انتظار بزرگ تطهیر شدن سرود آلمانها نمایانگر در شهر پریشان هالی، سرقت، خشونت و سرکوب، همه ای امیال و آرزوها موج میزند. در حالی که همه با پیوستن به نهضت مقاومت در مقابل دولت ویژه ایستاده اند، اسب جادویی، هواپیما ما از روی کافه آمریکایی بوگارت گذشته و یادآور سرزمین موعود است. همه به کافه ریک می آیند اما درون مایههای آن چیست؟ لژیونرهای خارجی هر شخصیت ملیت خاص خود را دارد و داستان گرانت هتل، آتش سوزی و قمارخانه ها، بهشت قاچاقچیان و کافریک آخرین منزل در چرانههای صحرای سوزان، کافریک دایرهی جادویی است که همه چیز در آن اتفاق می افتد: عشق، تعقیب، جاسوسی، قمار، وسواس، موسیقی و میهن پرستی وحدت مکان تجمع و ترکیب جالب و تحسین برانگیزی از وقایع در یک فضای محدود را به دست آورد.

بخشی از فیلم کازابلانکا به کارگردانی مایکل کورتینز را می شنوید. هی هی هی (مذکر) (مذکر) (مذکر) هی هی هی از این طریق از این طریق به شما اطلاع داده شده است که از این طریق به شما اطلاع داده شده است. هی موزیک ویدیویی مذکر (مذکر) (مذکر) (خنده حضار) هی (خنده تماشاگران) (مذکر) هی هی سر کوچیک سوم در خیابان هجدهم غربی کافیه دنجی بود. اگر پشت یکی از دو میز کنار پنجره اش مینشستی می تونستی خانه ی مورد را ببینی. یک آپارتمان قدیمی، آجرنما و اگر اشتباه نکنم، از ساخت آن شصت و هفتاد سال میگذشت. ورودی زیبایی داشت: ابتدا یک در فلزی که در دو طرفش نرده ها ادامه داشت و بعد شش پله و بعد در در بزرگ اما نه چندان گسترده، فکر می کنم زیبایی چنین ورودی به شیشه های رنگی بالای درش برمیگشت، قهوه ام را که پیش خدمت کافه آورد، وارد بخش دوم مأموریت شدم. انتظار، بخش مهم و حیاتی و البته به همان اندازه مزخرف، در این مرحله تو به عنوان یک این مأمور ظاهراً کار پیچیده ای انجام نمی دهی، اما این مرحله اساس مأموریت توست. مورد آیا تنها است یا نه، اینکه در خانه هست یا نه. اگر هست، دقیقا چه زمانی؟ در این کار ساعت ها، دقیقه ها و البته ثانیه ها بسیار ارزشمندند.

تعقیب و مراقبت: داستان یک واحد عملی

می رود و اگر نیست، دقیقا چه زمانی برمی گردد؟ از خوش شانسی ام بود که مورد دستش را زود رو کرد، ساعت هفت و نیم از آپارتمان بیرون زد، قهوه ام را خوردم و پولم را برد. را روی میز گذاشتم و راه افتادم، باران ریزی هم شروع به باریدن کرده بود. از خیابان گذشتم و حالا درست پشت سر او بودم. این موقعیت را یعنی پشت سر یک مورد را بارها تجربه کرده بودم، یک جورایی در این زمینه تخصص داشتم. اولین ماموریت ها، یا بهتر بگویم، واحدهای عملی ام بعد از گذراندن واحدهای تئوری، همین راه رفتن پشت. سر مورد بود، به عبارت علمی تر، تعقیب و مراقبت. اوایل برایم جذاب بود، اما مانند هر کاری هر چه زمان می گذشت و راه رفتن پشت سر مواردی و تعقیب آن. و آن ها بیشتر شد، از جذابیتش کاسه شد. اما این واحد درسی در آن زمان دل من را بیش از سایر داوطلبها زد.

از شانس من، زمانی که داشتم این واحد عملی را می گذراندم، بخشنامه ای از مرکز آمد که فعلاً نیروی جدیدی استخدام نمی کرد. از یکی از همین تعقیب هایم به سازمان برگشته بودم که این بخشنامه را روی برد دیدم. وا رفتم، من و یکی دو نفر دیگر تا جایی که اطلاع داشتم این واحد عملی را یک سال گذراندیم. مصیبت بود، هر روز یک مورد جدید، ساعتها تعقیب، ساعتها مراقبت. در اواخر آن دوره از زیر کار در میرفتم، تا یکی دو ساعت مورد را تعقیب میکردم و بعد جیم میزدم. من درآورده می نوشتم و میدادم دست صاحبش که مورد کجاها رفت و چه کسانی را دید و چه و چه و چه. اما سالهاست از زمانی که دیگر حرفه ای شدم تمام مراحل را با دقت انجام می دهم. برایم جذاب بود. لذت می بردم.

ماموریت پیرمرد در شهر

نه، دیگر قضیه برایم عوض شده بود. بحث این چیزها دیگر نیست، می دانستم اگر تمام مراحل یک ماموریت، کارم را درست انجام بدهم، در آخر کارم آنجوری که باید و شایسته است در می آید. تمیز و بدون کثافتکاری، پس تمرکز روی مورد از همین قدم زدن ها پشت سر او شروع می شود. مورد از خیابان هجدهم غربی وارد خیابان هفدهم شد. پنج دقیقه در ایستگاه منتظر اتوبوس شدیم. اتوبوس آمد و پس از گذر از خیابان شانزدهم سر بلوار جی از اتوبوس پیاده شد. مورد به آن طرف خیابان رفت و وارد کوچک چهل و هفتم شد، احساس کردم اندکی بیش از اندازه. نزدیکش شده بودم، سر کوچه ایستادم تا کمی ازش فاصله بگیرم. مورد وارد یک خانه یا مغازه شد، از جایی که بودم درست نمیدیدم.

قدم هایم را تند کردم، مورد وارد یک نانوایی شده بود، ده متری از مغازه فاصله گرفتم و منتظر شدم. سیزده دقیقه و اندی ثانیه بعد مورد از نان فروشی بیرون آمد، با کیسه بزرگی در دست، مغازه را شخم زده بود. پیرمرد انواع نان ها را خریداری بود. بلوار جی را قدم زنان می رفت و من هم طبعا پشت سرش، از بلوار جی وارد خیابان هجدهم غربی شد. یک دوره باطل، درست بود که خیابان هجدهم غربی به سمت پایین یک طرفه بود، اما مورد می توانست پیاده از به هجدهم بالا برود، بعد به بلوار جی و بعد هم نان هایش را بخرد. حتی بعد از اینکه متوجه شدم در همان خیابان هجدهم غربی، یک نان فروشی هست، عصبانی نشدم. برایم مهم نبود، روز آخر زندگیش بود، بگذار هرجا که دوست دارد برود. هر چی که میخواد بخره دیگر گذشت آن ایام جوانی که روزی تعقیب پیرمردی به پستم خورد، پیرمرد هفتاد و هشت ساله اما واکنش نشان داد. راه رفتن و راه رفتن او از همسن و سالان خودش آهسته تر بود از ساعت نه و بیست دقیقه از دم درخشان.

تعقیب تا پایان

خانه اش تعقیبش کردم تا ساعت سه عصر. شب که به خانه برگشتم زانوهایم، غضروف هایم، مفاصلم، تمام بدنم درد می کرد. که آهسته راه می رفت و من مجبور بودم پشت سرش بایستم. بنشینم تا فاصله ام را با او حفظ کنم. سه روز تعقیب او ادامه داشت، سیاهترین روزهای زندگیم بود. روز آخر که دیگر در کنار او راه می رفتم، آخرین باری که می خواست از خیابان رد شود و به خانه اش برود، حتی دستش را گرفتم. من از خیابان ردش کردم البته این نکته آخر را در گزارشم نیاوردم. این مورد من را یاد آن مورد می انداخت: پیرمرد وارد آپارتمانش شد. در ساختمان از آن درهایی بود که به فانری متصل هستند که پس از باز شدن بسیار آرام برمیگردند و بسته می شوند.

گذاشتم پیرمرد داخل شود و وقتی از در فاصله گرفت به سرعت پایم را لای در گذاشتم. خانه مورد طبقه اول بود، همان مسافت کوتاه را مورد پنج شش دقیقه طول داد. منتظر ایستادم تا کاملا وارد خانه اش شود. باید می گذاشتم برای آخرین بار خوب خانه اش را ببیند، در آن راه برود، باید محترمانه با مورد برخورد. ده دقیقه صبر کردم، جلوی در آپارتمانش ایستادم، زنگ را زدم. مطمئن بودم. با توجه به سرعت عمل مورد، باز چند دقیقه فرصت خواهم داشت. از کیفم اسلحه ام را در آوردم، صدا خفه کنش را نصب کردم. صدای پایش را شنیدم.

چشمه نوشابه های شهری و روستایی در سراسر تاریخ از منظر تغییر و تحول

در را باز کرد، فاصله ام با او تقریبا یک و نیم متر بود، اسلحه ام را بالا گرفتم و یک جیر وسط پیشانیش خالی کردم. این نیز تمام شد. #مذکر: میخونی، رفت و گذشت، خاطره شد دالمونگا: شارع انجور شهر دوستاشتیم درامورتو کاربه حمادین نتونستیم امید زنده ای بهم بدیم رفت و گذشت هیجنافلم می دی ، بل مونرا یادداشتی برای شما خواندم به عنوان با آخرین نفس هایم از علی بابا بزرگیان و آنچه که می شنوید رفت و گذشت از نیاز نواب دالون را… شارشو را قاهدین روبو اسودیه و مدرتعجبه و انتظاره و مهشعجبه هوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو چی خاصتی میدی چی چی شون؟ عملی چی نقش بارو شب گذشته هیچ نفهمیدین؟ چرا شهر فهمیدین؟ میخواستم راهای ام رو #ایایایایایایایایایایایایای من سوزم و می سوزم از نهکده ها نترسم و با میترسم از فردا گوزارش هیج تا فهمیدین شراشو نفهمید و رفت و رفت هیچ نفهمیدیدش من را شرش رو نفذیدین آبجهها و منشههای مختص هر شهر به ذات آن شهر برمیگردند و چندان با یکدیگر سنجشپذیر نیستند. پویای شهروندان، مدیریت شهر و تصمیم های سیاسی منطقه ای باعث دگرگونی مداوم شهرند. هیچ چیز ثابت نیست، زمان و گاهی رویدادهای ناگهانی باعث تحول این فضاهای زیستی می شوند. از این قبیل فضاها هستند شهر پاریس ایده ها و فانتزی های زیادی را در تخیل مردم در سراسر جهان بیدار می کند، مکان های گردشگریش، جوانان آزادش و اعتراض های کافه هایش نمایانگر تصویری از شهر روشنگریند که حتی در حین تغییر و تحول در ذهنها حک شده و و باقی ماندند زیر نام کافه پیرسی چندین گونه شناسی نهفته است. کافه های محل، کافه تراس، کافه رستوران های بزرگ و کافه تنباکو، اصطلاح شناسی کافه در حکم در حقیقت استعاره از نوشیدنی است که در آنجا مصرف می شود، از دیدگاه اداری و رسمی همه این گونه ها دانش شناسی ها زیر نام چشمه نوشابه مطرحند زیرا ارگان های ناظر بر اساس چارچوب بسیار قانونی که برای سرو و مصرف مشروبات الکلی در کافه ها تعیین کرده اند مجوز آنها را صادر می کند. از منظر تاریخی، کافه ها همزمان با گسترش شهر و افزایش تعداد ساکنان در اوایل.

در قرن نوزدهم و پیرو انقلاب صنعتی شروع به کار کردند، در آن زمان جدا از جهانی شدن و چند فرهنگی که ما امروز در سطح بین المللی شاهد آن هستیم، روستا ها بر اثر مکانیزه شدن کشاورزی رفته رفته کم شد و روستاییان به سمت پایتخت روانه شدند یا طبق اصطلاح فرانسوی اش به سمت این اصطلاح نشانه تمایل به پیشرفت در نردبان طبقات اجتماعی است. با وجود این اولین کافه و چشمه های نوشابه در شهر متولد شده است. بلکه فضاهای مرکزی و رقابتی را به ویژه در روستاها تشکیل میدادند. کارگر و کاسب هر کدام به نوعی فضای کافه را برای استراحت، معاشرت، روابط محلی و تفریح انتخاب کرده بودند. در ضمن، با استناد به عکس های اواخر قرن نوزدهم، تعداد کافه ها در روستا ها قابل توجه است. کافه پاریس یا همان چشمه نوشابه به منشها و شرایط زیست آن زمان برمی گردد، قبل از اینکه شبکه آبراه. بین سال ۱۸۵۲ تا ۱۸۷۰ احیا شود اولین کافه ها مکان هایی برای پخش آب به آشامیدنی بودند، پس از آن تبدیل به مکانی برای پخش هیزم و زغال شدند، کافه پاریس در ضمن تاریخ ناحیه گرایی و تشکیل بافت اجتماعی است که بر پایه کمک های متقابل، روابط دوستانه، خانوادگی و و روستایی استوار است، در واقع کافه های پاریس زیادی به دست ارنی ها که سبیلشان قابل شناسایی هستند. استند اداره می شود. این ماجرا در طی چندین نسل گسترش پیدا کرده است، بیش از صد و پنجاه سال پیش از اولین بار بر آب.

تحولات کافه‌ها و مصرف الکل در فرانسه: یک نگاه به تاریخچه و تغییرات اخیر

بعد دوران فروش زغال و شراب و هم اکنون که فرزندانشان مدیران کافه رستوران های بزرگ خلاصه، جایگاهی که امروزه خانواده روگارت در کسب و کار لیموناد دارند اتفاقی نیست، بلکه نتیجه ی آن است. محل پشتکار و همبستگی جمعیتی است که طی دهها سال در این خاک میزبان یعنی پاریس زندگی می کنند. امروزه برخی کافه های قدیمی پا بر جا هستند، ولی تعدادشان مدام کمتر می شود که عمدتا به خاطر مدرن شدن. تغییر منشههای شهری است: تعداد کافه ها از بیست هزار عدد در سال ۱۹۶۰ به پنجاه هزار کافه در سال ۱۹۹۹ رسید و هم اکنون فقط چهل و یک هزار کافه در کل فرانسه سرشماری شده است. مجوزها، چشمه نوشابه الکلی و لیکور هم کاهش پیدا کرده و از پنجصد و ده هزار عدد در سال ۱۹۱۰ به صد و پنجاه هزار عدد در حال حاضر رسیده است. قیمت ها، خالی شدن روستا ها از سکنه و بر اثر آن، تعطیلی کافه های تنباکو از دلایل کاهش تعداد آنها است. ولی بیش از هر چیز تغییر سبک زندگی، پیدایش تلویزیون، رفاه موجود در آپارتمانها، قیمت مناسب شهر. شراب، مشروبات الکلی و لیکورها در سوپرمارکت های زنجیره ای و اخیراً با وجود دستگاه های قهوه ساز فردی در خانه ها کافه دیگر جایی نیست که همسایگان را برای گپ و گفت دور هم جمع می کرد. آخرین تحول مهم مربوط به ممنوعیت امکان مصرف دخانیات در فضاهای بسته مثل کافه ها بود: انقطاع سه گانه کافه، بار، سیگار.

برای کسانی که به نوشیدن یک قهوه سیاه در کنار زینک با یک سیگار و روزنامه عادت داشتند، تغییری اساسی بود. اخیرا شورای شهر پاریس جلساتی با حضور متخصصان و انجمن همسایگان برگزار کرده است تا به موضوع عالی. آلودگی صوتی که به دلیل سیگار کشیدن مقابل کافه ها و در پیاده روها به وجود می آید رسیدگی کند. یکی دیگر بران شده تا با رفع مشکل سر و صدا دندان لاق را از بیخ بکند. بحث قیمت شاید اصلی ترین خسیسه پاریس موضوع کافه نشینی است، قهوه ای که در کنار بار یعنی ایستاده یا نشسته. چهار پایه های بلند رو به رو بار نوشیده می شود، عموماً یک مميز بیست یورو است. قیمت قهوه ای که در سالن نوشیده می شود. مشخص می شود دو و نیم یورو است و در تراس به سه یورو افزایش می یابد البته تعیین نرخ آزاد است ولی با توجه به با بالا رفتن قیمت ها، شهرداری پاریس لیستی از تمام کافه هایی که نوشیدن قهوه در بارشان یک یوروبوت تهیه کرد. زیرا این لذتی است که پارسی ها مصممند با قیمتی مناسب از آن بهره مند شوند، هر کافه جذابیت و خصلت های خود را دارد و برای بقا در تلاش است، از یک طرف افزایش روز به روز قیمت زمین و از سوی دیگر.

تهدید برای کافه های پاریس: گشایش کسب و کارهای زنجیره ای

گشایش کسب و کارهای زنجیره ای مثل استارباکس، بقای کافه های پاریس را تهدید می کند. سرپوشیده در زمستان یا سرباز در تابستان برای پذیرش از محلی ها و گردشگران استفاده از آفتاب. به دلچسب پاریس به کار گرفته می شوند خسیسه اعتراضات به نوع قرار دادن صندلی ها و محل نشسته اغلب شاهدیم که آشامیدن قهوه در تراس یک کافه پاریس برای تماشای خیابان است. صندلی ها در واقع به سمت خیابان و رو به میدان یا یک فضای عمومی چیده شده اند. دیدن و دیده شدن. در اینجا به اوج خود می رسد، برخلاف عادت کافه نشینی در خیلی از شهرها که در ملاقات های دوستانه یا کاری خلاصه می شود در پاریس کافه همانند فضای خصوصی و خانگی است به عبارت دیگر دور هم جمع شدن های خانوادگی. ملاقات های خصوصی با اعضای خانواده و جشن های خانوادگی همه ممکن است در فضای کافی محل یا در کافه رستوران های معروف صورت گیرد، کوچکی ها، آپارتمان های پاریس و فضاهای محدود درونی باعث می شود تا شهروندان مردم این شهر حداقل یک بار در روز به فضای کافه کشنده شوند. برخی پاریسی ها ممکن است روزی چند بار به کافه یا حتماً قهوه صبح یا عصر را در این مکان صرف کنند. این عادت و ریتم روزمره استفاده از فضای کافه سرکشه موجب ایجاد نوعی رابطه و همزیستی بین صاحب کافه، کارکنان آن و مشتریان آن.

افرادی که در کافه کار می کنند از نزدیک شاهد ملاقات های خصوصی و خانوادگی مشتریانشان هستند. و روزانه از آنها خبر دارند. این ارتباط و دوستی در وضعیت های گوناگون یا با توجه به طبقات درجه اش متفاوت است انواع کافه علاوه بر کادر سرویس دهی که در بالا به آن اشاره شده است. با توجه به سبک مشتریانش تغییر می کند. از انواع کافه های پاریس می توان چند نوع را نام برد. شیک و گران قیمت، کافه های دانشجویی ارزان قیمت، کافه های بوبو یا همون بورژوها که از حال و هوای آوانگاردا ولی لزوماً قیمت های مناسب برای همه اقشار ندارند و کافه های ارزان قیمت که معمولاً به اکشن مجهزند و مسابقات اسب دوانی را پخش و شرط بندی مربوط به آن را برگزار می کنند و گاهی پی ام او پاتوق کارگران و قشههای کم درآمد هم هست و کیفیت قهوه اش از کافه های توریستی و شیک جالب توجه این است که علیرغم تمایزی که بین محله های پاریس از حیث طبقه اجتماعی حاکم است در هر محله کافه هایی مربوط به گروه های مختلف وجود دارد. به این ترتیب کافه ها با توجه به محلی که در آن قرار دارند تا حدی تغییر کیفیت می دهند کافه پی ام او در محل عیانشین ممکن است کمی تمیز تر باشد. معمولاً در این کافه ها کاغذهای مربوط به شرط بندی پخش زمین هستند و نظافت دیر به دیر انجام می شود. این تنوع مدیون تعداد افراد فقیرنشین ممکن است کیفیت قهوه شان خیلی عالی نباشد.

کافه‌های پاریس: تراس‌ها، دیدن و دیده شدن

کافه ها زیاد در هر محله است ، از این رو معمولاً پارسی ها علاوه بر مهمترین یا بزرگترین کافه محلشان کافه ای سر کوچه یا پایین خانهشان دارند که آن را نزدیک یا علاقه به محیطش از آن خود کردند. لذت گردهمایی و آمد و شد در تراس های پاریس، لذت معاشرتی که این تراس ها در فضا دارند. امکان عمومی می سازد لذت دیدن و دیده شدن همهی خصلت های نمادی کافه های پاریس هستند. در آخر باگرد سیزدهم نوامبر دو هزار و پانزده را یادآور شد که همین تراسها، یا به عبارتی، تمام همه ارزش هایی که این اعتراض ها نمادش هستند مورد حمله خشن تاریکی آنها قرار گرفت. به سرعت در میان شهروندان مقاومت برانگیخت که اینگونه تعریف شد. روز پارسی ها به تراس کافه رفتند. سپس در شبکه های اجتماعی ثبت کردند: من. در تراس هستم. (خنده تماشاگران) یادداشتی برای شما خوانده ام.

عنوان من در تراس هستم نوشته پیئر رنو با برگردان میترا اسفاری که در شماره یک مجله آن زمان منتشر شده است، یادداشت ها خیلی دوست داشتم به خاطر اینکه یکی از آرزوهای دیر و دور دور من رفتن به پاریس و نشستن در تراس های یکی از همین کافه های این شهر. و حالا، آنچه که می شنوید، قهوه سیاه از سارا لوئیس وان. (خنده) (خنده) من با سايه ها حرف ميزنم ساعت يک تا چهار و خداي من وقتی همه کاری که می کنم قهوه سیاه است ، چقدر آهسته می گذرد. از زماني که بلوز به ذهنم مي رسه من امروز دوشنبه دارم. رویاهای یکشنبه من برای خشک شدن است. حالا يه مرد به دنيا اومده که به دنيا برود. یک زن که برای گریه و آزاد شدن به دنیا آمده است. و در خانه بمانید تا ده آلبوم داشته باشید. و در گذشته پشیمان شد.

رنج و عشق: نامه به عشق تریاکی

در قهوه و سیگار یک صبح تمام صبح صبح و تمام شب و بین نیکوتین و خیلی داغ نیست برای پنج تا احساس می کنم که زمین داره منو دیوونه می کنه اون الان منتظر بچه ام هست که ممکنه بياد آوووووووووو هی (مذکر) موزیک ویدیویی تا تو با منی زمانه با من است بخت و قوم جا دانا با تو بهار دلکشی و من شباغ شور و شوق سد جوان با من است یاد دِل نشینتی امید جان هر کجا و روم روانه با من است نازي نوش خند صبح اگه تو راست شور گریه شبانه با من است برگ ایش و جاب و چنگ اگرچه نیست رقص و مستی و ترانه با من است، گفتمش مراد من به خنده گفت: لاوب است تو بهار و نباغ من است گوفتمش منن سمن سرکشم خنده زد که تا زیانه با من است خواب نازتای فریز سر فرید شب خوشت که شب فسانه با من است. نامه به عشق تریاکی پانزدهم آری نشسته ام کاری به جز نشستن ندارم، کاری جز نشستن بلد نیستم این روزها مینشینم اما انتظار نمیکشم. همین انتظار نکشیدن یک نشانه مثبت در این روزهاست، یعنی نمیدونم کجا که این آشفت بازار قرار هست که تو نشانیش را بدهم. من از همه چیز دست کشیدم، خواندن، نوشتن، دیدن و حتی کشیدن. من حتی از حالا کشیدن هر چیزی می تواند سیگار باشد یا حتی خودم به این سو این هم از آن اتفاقهاست، شبک یک نامتحرک که حتی وزیدن باد به صورتش هیچ اتفاقی نمی افتد. خدا نیامرزد این علی بزرگیان را چند روز پیش خواندم. او یکی از نامه هایش نوشته بود: این خونریزی ریه امانم را بریده و حملات سر که هر روز بیشتر و بیشتر می شد. دکترها گفتند فرصت زیادی ندارم، ولی من هم از اول میدانستم فرصتی نیست. آنچه از آخرین دقایق من مانده پر از رنجی است که با روح باز در آغوشش خواهم گرفت، زیرا هر آنچه در همه زندگی تنها از رنج بود، تنها ترس من در تمام زندگیم همیشه این بود که شایسته رنج خود نباشم، و کاش به من بگویی که امروز شایسته این رنجم، چگونه می توان بی رنج عاشق شد؟ چطور میتوان بی رنج به شکوه رسید؟ ما با همه ی حقیقت در دستانمان متولد میشویم و این حقیقت آرام آرام هر روز بی صدا از از لابلای انگشتان لرزانمان فرو می ریزد به دلیل همه ی ترس و حقارتی که در زندگی می پذیریم.

تا رنج نکشین تا عاشقانه زندگی کنیم. رنج های زیادی در جهان من و شما است، تنها برای همه آنچه که باید شهامت می داشتیم و می گفتیم و نمی گفتیم. به خودت اجازه بده بگویی آنچه را که دیگران شهامت فکر کردن به آن حتی در قلب خود ندارند. هرگز اجازه نده سکوت انتخابت باشد، وقتی که قلبت با صدای رسا با تو صحبت می کند. می دانم که خیلی زود پس از مرگ من تمام این سخنان را به زبان آلمانی پیامبری برای شما باز خواهد گفت. بگذار آخرین کلماتم برای شما از عشق باشد. عشق، آن گنج ارزشمندی است که می توانی با آن همه ی جهان را از آن خود کنی و نه تنها خود که تمام انسان ها را از گناهانشان بازگیری و رها سازی، پس برو بی آنکه بترسی حتی یک لحظه، برمزارم بنویس. آن خوشه گندمی که بر زمین افتاد به تنهایی رنج کشید و خواهد مرد. ولی مرگ او خوشه های گندم فردا را به این صحرا هدیه خواهد کرد.

نامه عشق و بادبان از گروه سی کوکافه

در این آخرین لحظه با خود می اندیشم، آیا شگفت انگیزترین چیز در مورد ما انسان ها این نیست که حتی و با آگاهی از چند قدمی بودن مرگ، همچنان بالاترین انگیزه و تلاش ما، نه بیشتر در زنده ماندن، بلکه یافتن معنایی است که بتوانیم برای آن زندگی کنیم. در بخشی از نامه دیگر نوشته، صدای دلنشینت هنوز در گوشم است، وقتی در پاسخ به سوال کودک که پرسیده بودم چطور این همه داستان بلدی گفتی چطور ممکن است؟ داشته باشیم و داستانی برای تعریف کردن نداشته باشیم. نمیدانم داستان هایم را برای چه کسی تعریف کنم، سرگرم شدم، مانند مورچه ای که به مانع. برمیخورد، اما پس از لحظه ای مکث راهی را از کنار مانع پیدا میکند. من نیز پیدا خواهم کرد. حتما راهی خواهد بود. شاید. اما چقدر دوست داشتن تو سخت است. برایش چرانجی باید بکشم.

قسمتي از نامه به عشق تو و چیزی که می شنوید بادبان از گروه سی کوکافه است. این پایان قسمت پانزدهم رادیو دروازه تهران است که با حمایت مجموعه خانه مهاجرت تقدیم شما شد، رادیو بندر تهران یک جمعه در میان منتشر می شود. و آخرین قسمت ما رو در این سال بیست و چهارم اسفند تقدیم میکنیم، بعد از اون ما به یک تعطیلات خواهیم رفت. متشکرم از روحانگیز آزمون که در انتخاب موسیقی ها به من کمک کرد و ممنونم از دنیا قناطیزاده که کار هویت بصری رادیو به عهده اون هست، رادیو بندر تهران رو میتونی در تمام اپلیکیشن های پادکست لطفاً نظراتتان را برای ما در صفحه توییتر و اینستاگرام رادیو بنویسید. به امین شاهنده، کافه دار و کافه نشینه پرسه و اما خانمها، آقایان، من، محمد امین شیتکاران اینجا بندر تهران میمگ اسفند ماه نود و هفت ارادتمند کشف ما به خیر. امونز دسرم صدا، شات به فشت کار ما خرید رنگ و درب دار سیری ریش:مرد صارقه دلیوداریو مُجِدُ الصُوْرُ بُنِيُ دلیوداریا ، موجیب سودار موزیک ویدیویی موزیک موزیک صداي صداي صدا دو بار سیم تار در کُنَت حَبایُهُمُ کِیا زُبَرُسِمِ تَرِدِل کنت سدایی حمام با عزیان بادی رو با… بادی رو دار… دلی رو دارین با بی دلیودا یوم موتیبوسودا (مذکر) (مذکر) من می خواهم که شما این کار را انجام دهید. “مذکر” (خنده) هی