نیروانا | داستان زندگی بودا

آخرین آپدیت : ۱۸ تیر ۱۴۰۳توسط

داستان زندگی بودا

گوش بدید به نیروانا | داستان زندگی بودا

00:00 تا 00:02: معیارهای خوشبختی در زندگی
00:02 تا 00:05: زندگی بودا: روشنایی و واقعیت
00:05 تا 00:07: زندگی و شخصیت بودا: یک روایت معتبر
00:07 تا 00:10: زندگی و آرزوهای بودا
00:10 تا 00:12: در جستجوی بالاترین حد آرامش: زندگی و اهمیت آن در فلسفه بودا
00:12 تا 00:16: جستجوی حقیقت: بودا و راه برون رفتن از چرخه زندگی دوباره
00:16 تا 00:18: حکایت مسیر به حقیقت
00:18 تا 00:21: رهايش و آرامش: زندگی و تغییرات بودا
00:21 تا 00:23: راه اعتدال و مراقبه: داستان دگرگونی بودا
00:23 تا 00:26: مکاشفه بودا: تجربه نیروانا و مسیر راهش
00:26 تا 00:28: چهار حقیقت ناپذیر در بوداییسم
00:28 تا 00:30: راه هشت گانه رهایی از رنج: اصول اصلی آینه بودا
00:30 تا 00:32: اصول اخلاقی و روانشناسی در زندگی – از زبان بودا
00:32 تا 00:35: تعالیم بودایی و راهکارهای دینی در زندگی انسان
00:35 تا 00:37: داستان زندگی بودا – میراث بی پایان
00:37 تا 00:42: آشوکا و گسترش تعالیم بودا
00:42 تا 00:44: حمایت از حیوانات و گسترش آموزه های بودا در هند
00:44 تا 00:46: رفتار با مهربانی و عشق – مفهوم بودایی در دنیای امروز

معیارهای خوشبختی در زندگی

شاید برای خیلی از ما اتفاق افتاده که مثلا میریم یه روستایی اونجا اهالی روستا رو میبینیم که به دور از دغدغه شهر دارن یا با هوای تمیز زندگی می کنند. پیش خودمون میگیم اینا واقعا دارن زندگی میکنن نه مای که تو شهر و ترافیک و شلوغی و استرسیم. تازه شایدم بعضیامون تو برنامه آیندهمون باشه که از شهرهای بزرگ بریم شهرستانای کوچیک و به دور از هیاهو زندگی کنیم. در صورتی که اگه از اونور خیلی از همون روستایی ها رو ببینیم البته نه همشون. فکر می کنند که ما که تو کلان شهرا با کلی امکانات داریم زندگی میکنیم خوشبختی. نه اونا که به دور از امکانات و تکنولوژیای شهردارن زندگی میکنن. سوال اصلی اینه، واقعا کی داره خوشبخت زندگی میکنه؟ اصلاً ملاک که خوشبخت زندگی کردن چیه؟ نمیخوام شعار بدم که ملاک خوشبختی پول نیست، چون معتقدم درسته که پول خوشبختی نمیاره، ولی فقر حتما بدبختی میاره. ولی اونا که اپیزادای قبلیو گوش کردن یادشونه دیگه. چارلی چاپلین با اینکه مشهورترین آدم دوران خودش بود و پول و ثروت و یه جا داشت.

تو سالهای زیادی از عمرش احساس خوشبختی نمیکرد. داروین بعد مرگ دخترش با اون همه سرمایه و معروفیتی که داشت احساس خوشبختی نمیکرد. میبینیم و میشنویم آدمای معروف و پولدار زیادی که خودکشی می کنن یا اصلا دور و بر خودمون شاید پارن از آدمایی که وضع زندگیشون بدی نیست، ولی اصلاً خوشبخت نیستند. واقعا راه حل خوشبخت زندگی کردن چیه؟ اصلا با این همه بدبختی که تو دنیا وجود داره مثل جنگ و گرسنگی و حیونازاری و سیل و زلزله. ده ها چیز دیگه، اصلا من به شخصی اگه وضع مالی و زندگی خودم خوب باشه. میتونم این همه ناراحتی دیگران رو ببینم و تهش خوشبخت زندگی کنم. گرفتید موضوع چیه؟ داستان این پادکست-من. راجع به زندگی کسیه که برای این سوال ها جواب داره. خوبم داره، فقط دقت کنید که باید به راهکار بودا خوب توجه کنید، بهش فکر کنید.

زندگی بودا: روشنایی و واقعیت

هدف این اپیزود اینه که هرکس با خودش، تو تنهایی خودش، یه بار هم که شده به این چند تا سوال اساسی فکر کنه. آیا میشه خوشبخت زندگی کرد، اگه آره چجوری، ملاک خوشبخت زندگی کردن چیه، راه حلش چیه؟ خب اگه با فراغ بال آمادهاید که داستان زندگی بی نظیر بودا رو بشنوید و با بودیسم آشنا بشید؟ ادامه ی اپیزود رو گوش کنید. اگه تمرکز ندارید، پیشنهاد می کنم همین جا استاپ کنید. بعدا سر فرصت و با دقت داستان زندگی بود. هی هی موزیک ویدیویی موسيقي هاي موسيقي دوستان سلام، شما در خرداد ماه سال نود و نه. قسمت پنجم از پادکست رخ را می شنوید با عنوان نیروانا؟ داستان زندگی بودا: من، امیر سود بخش. هر بار با زبان ساده، شما را با زندگی کسانی که بخشی از تاریخ را ساختند. بیشتر اشتباه کنید. هی سلام.

تقریبا پنجصد سال قبل از میلاد مسیح یعنی حدود دو هزار و پنجصد سال پیش بودا در جنوب نپال با معناهای هیمالیا به دنیا آمد. اینکه میگم تقریبا به خاطر اینه که تاریخ دقیقی از تولد بودم مشخص نیست، ولی به احتمال قوی تر همون حلقه. بوش پنجصد سال قبل از میلاد بوده، البته بودا لقب اون بود و اسمش سیدار تا گواتمه بود. که بعدا به نام بودا به معنی کسی که روشنی یافته یا بیدار شده معروف شد. جالبی که تا همین دویست سال پیش بعضی از مورخین فکر میکردند اصلا بودا وجود خارجی نداشته، میگفتن اون خدای خود. پرشید بوده، بعضی دیگشون میگفتن اون جز اساطیر غیرواقعی و بیشتر سمبولیک بوده مثلا مثل رستم ما. تا اینکه یه دانشمند هند شناسی اومد، با دلیل و مدرک اثبات کرد که نه بابا بودا به عنوان یک شخص بود. دیگه؟ از اون به بعد دیگه برای همه وجودش ثابت شد. درباره زندگی بودا مخصوصا دوران کودکی و جوانی اون افسانه های خیلی زیادی مطرحه که ما تو این اپیزود بهشون نمی پردازیم، دلیلش هم اینه که خب افسانه اند، ما ترجیح میدیم به زویای واقعی زندگی بودا بپردازیم.

زندگی و شخصیت بودا: یک روایت معتبر

البته اساسا کنکاش تو زندگی شخصی بودا کار بسیار مشکلیه، من خودم برای تحقیق درباره زندگیش خیلی بهم کمکم. وقت گذشت و منابع اصلاً روشن و کافی نبود. اینم یه دلیل اصلی داره، دلیلش اینه که خود بودا تو تمام طول زندگیش از اینکه پیروانش به شخصیت و داستانش. داستان زندگیش توجه کردن اصلا رضایت نداشت، همیشه تمرکز پیروانشو از خودش منحرف می کرد، چرا؟ میگفت داستان زندگی و شخصیت من مهم نیست، چیزی که مهمه آموزه های بودیسمه، باید تمرکزتون روی آموزه. موزاها باشه، نه اینکه از من یه بوت بسازین، بخواین زندگی منو الگو قرار بدید و تقلید کنید. همین موضوع را پیروانشم رعایت کردن و تو کتابهای مقدس بودایی از جزییات زندگی و شخصیت بودا خیلی کم. در ضمن، بودا تاکید می کرد مردم به کارهای گاهی عجیب بودایا مثل بلند شدن از روی زمین و فکر مردم و خون. و طالبین و اون چیزا هم توجه نکنن و به اصل تعلیم بپردازن. جالبه که با اینکه بیش از دو هزار و پنجصد سال از اون زمان میگذره ولی با همین روش فقط تاکید روی تعلیم.

تقریبا تمام آموزه های بودا صحیح و سالم باقی مونده. در صورت، ما هم با توجه به منابع معتبر و به دور از زویای افسانه ای زندگی بودا، داستان زندگیشو روایت. خانواده بودا از طبقه جنگ آورا بودن و پدرش هم حاکم یه منطقه بود خیلی مهمه که بدونیم اون دوران تو هند مردم تو طبقات مختلفی دسته بندی میشدند. اولین و بالاترین طبقه به رحمن ها بودن. توی تعریف ساده، به رحمن میشه روحانی، اونا روحانیون مذهبی بودن که فرهنگ دنیای هند در دستانشان بود، به رحمنان موتون مذهبی رو تو پرستشگاه ها و خونه های مردم میخوندند، پیش مردم جایگاه ویژه ای داشتند، اگه کسی میمورد. اون مرد اگه خشکسالی میشد اگه کسی مشکلی داشت همش به برهمنا خط میشد انگار راز همه چیزو فقط اونا میدونستن، پس در نتیجه به همه چیزم مسلط بودن، البته هنوزم این دین و آیین. بینای کوهنش تو هند هست، ولی نه با جایگاه قبلی. پس اولین و بالاترین طبقه شد به رحمنها، طبقه دوم جنگاورا و حاکما بودند که گفتیم خانواده بودا از این طبقه. طبقه سوم بازرگان ها بودند، طبقه آخرم کارگر و بدبخت بیچاره ها.

زندگی و آرزوهای بودا

تازه، این نظام طبقهایی اون موقع اهمیت مقدس هم داشت، اصلا امکان این نبود که کسی از یک طبقه بتونه به. طبقه دیگه ای بره حتی تو جامعه اگه مثلا تن یه کارگر به برهمن میخورد این باعث شرمساری کارگر و ناراحتی به رحمه میشد، به رحمه سریع میرفت بدنش و لباسشو تمیز میکرد. پدر بودا که از طبقه دوم یعنی حکام و جنگ آورا بود، با دو تا خواهر با هم ازدواج کرده بود که بودا پسر یکی از این خواهرا بود. مادرش چند روز بعد از تولد بود از دنیا میره و سرپرستی بودا میفته دست خاله اش که اون هم همسر پدرش بود. بودا تو خونه پدری با پدر و خالش و همسرای دیگه پدرش و خدمتکاراش زندگی می کرد. دوران کودکیش تو ناز و نعمت بزرگ شد، هر چی میخواست داشت، انواع اقسام چیزایی که برای هر بچه. او آرزوی بود همه رو یه جا داشت. شانزده سالش که شد، با دختری به نام یاسودره و احتمالا چند تا زن دیگه ازدواج کرد، بعدا بودا گفت، من. هیچ پیکری، آهنگ صدایی و رایحه ای رو نمیشناسم که فکر و فکر یه مرد رو مثل پیکر و آهنگ صدا و رایحه بدن یک زن مجذوب خودش کنه.

بودا تو جوونیش داشت حسابی آموزش میدید که بتونه بعدش جا پای پدرش بذاره. تو اون دوران همه لذت های دور و برشون تحت تاثیر قرار داده بودن، میگفت من اونجوری که دوست داشتم از چشم برای دیدن. دیدن همه چیزا، از گوشام برای شنیدن چیزهایی که دوست دارم، از حس چشایی برای چشیدن انواع و اقسام مزه ها. از بدنم برای هرچی که قابل لمس بود لذت می بردم. تو دوران چهار ماهه بارونهای موسمی، نوازنده های هاتم میکردند و من از زندان خارج نمیشدم. ولی وقتی خوب دقت کردم، دیدم همین خوشی ها فنا پذیر و گذراست، تهش چی؟ منم مثل. بقیه پیر میشم، مریض میرم، هیچ راه گریزی هم نیست. میگه وقتی به این موضوع فکر میکردم، سلامتی و شور زندگیم از بین میرفت. میگفت درسته که به واسطه شادی و خوشحالی لذت به وجود میاد، ولی لذت ها زود گذرن و فانی بودن دنیا.

در جستجوی بالاترین حد آرامش: زندگی و اهمیت آن در فلسفه بودا

و تسلیم شدن در مقابل تقدیر برای آدم زجر آوره. تو اوج ثروت و جوانی، بوداب سه تا واقعیت روزمره زندگی که فکر می کرد، اشتیاق زندگیش را از دست میداد. اول بیماری، دوم پیری، سوم مرگ. خیلی هم ساده است دیگه نه، بودا فکر کرد خب منم بزرگ میشم، مریض میشم، پیر میرم، این چه زندگیه، این چه خوشبختیه. توجه کنید، تاکید بودا مبتنی بر فنا پذیری همه چیز و اینکه بودا هیچ خواسته و شور و اشتیاقی نداشت اصلاً معنیش این نبود که اون به زندگی ناامید بود، نه برعکس، اون باور داشت معمای زندگی راه حلی داشت. و آدم باید بتونه اون راه حل رو پیدا کنه تا خوشبخت زندگی کنه. باید دنبال یه چیزی بود که اصلاً گذرا نباشه. از بین نره، اون چی میتونست باشه؟ بالاترین حد آرامش، همونی که خیلی از ما نداریمش، صبح تا شب کار میکنیم که پول دراریم که آرامش داشته باشیم. ولی فقیر و غنیمون هر کدوم به دلیلی نداریمش، بعضی هامون فقط فکر میکنیم داریم دوست داریم جوری فکر کنیم که داری.

خیلیامون هم معتقدیم با پول میشه خریدش، بوده که از مال دنیا هیچی کم نداشت، ولی باور داشت این لذت ها زود گذرن. اونا به آرامش اصلی نمیرسونن، بودا دقیقا دنبال این بود، بالاترین حد آرامش برای خوشبخت زندگی کردن. برای بودا، سلسله مراتب خشک نظام طبقاتی و قربانی کردن مذهبیون به درگاه خدایان. نتیجه ایمانی کورکورانه و جهل بود. اون قویان فکر می کرد باید روشی ملموس تر و منطقی تر برای توضیح جایگاه انسان در دنیا. دنیا وجود داشته باشه، راه حلی که هر چی بود، تو چهاردیواری خونه نمیتونست پیداش کنه. بودام میگه فکر کردم خونه برام زندانه، مکانی آلوده و ناپاک، آرامشه که من میخوام با این لذت ها به دست نمیاد. باید برم دنبال این راز، راز رسیدن به بالاترین حد آرامش، باید قصر و خدمه و زن و بچه. چرا رو ول کنم، برم تا شاید بهش برسم؟ ولی خب، مسلما خانواده بودا راضی به این کار نبودن.

جستجوی حقیقت: بودا و راه برون رفتن از چرخه زندگی دوباره

احتمال میره خانواده بودا موافقت خودشون با این تصمیم و منوت به این کرده بودن که بودا از خودش یه وارث داشته باشه. بخاطر اینکه دقیقا بعد به دنیا آمدن پسرش بودا موهای سر و صورتش رو تراشید و رفت، اسم پسرش هم گذاشته بود. راهوله، یعنی بند. باور داشت بچه اونو پایبند روش زندگی میکنه که اون ازش متنفره، بعدم تو بیست و نه سالگی که همیشه از قصر رفت، رفت دنبال راز رسیدن به آرامش مطلق. جستجویی بود و برای اون چیزی که تسلیم قانون فنا پذیری نشه، اون چیزی که شاید راز آفرینش انسان باشه. شش سال طول کشید. ما می خواهیم ببینیم تو این شش سال بودا کجا رفت؟ چیکار کرد؟ آخر سر به هدف ریسیت یونانی هی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی اِیَر اورا لعنتی که من می خوام دور و دور و دور (مذکر) بودا اول سفرش رفت تو دل یه شهر شلوغ و چند وقتی اونجا ساکن شد. برای بوداک که شهرهای بزرگو از نزدیک ندیده بود، زندگی شهری خیلی عجیب به نظر اومد، سوالات و پرسشهای بیشتر. ولی تو ذهنش اومد اینکه این همه آدم تو شلوغ این شهرا دنبال چی میگردن؟ آیا این آدمای احساس خوشبختی میکنن؟ مهم تر از همه، این همه آدم بعد از مردن چه اتفاقی واسشون میفته؟ اون زمان اغلب مردم فکر میکردن انسان زاده میشه، زندگی میکنه، میمیره و بعد دوباره.

در جسم دیگه ای زاده میشه، چیزی شبیه به تئوری تناسب و زندگی دوباره، اونا اعتقاد داشتند تو این تولد دوباره آدم ممکنه به شکل انسان دوباره متولد بشه، میتونه به شکل یک حیوان یا گیاه متولد بشه. میتونم به شکل خدا دوباره متولد بشه، ولی حتی خدا هم ممکنه بود بمیره و تو زندگی بعدش توی مقام پایین. بهتره روی زمین زاده بشه. به این زندگیهایی دوباره میگفتند سنساره. روحانیون به رحمنم به این موضوع باور داشتند، ولی میگفتن تو زندگی دوباره، نهایتاً هر کسی تو همون طبقه ای که بود میتونست. اعتقاد به این چرخه چندین بار تولد برای بودا عذابآور بود، اینکه مجبور باشی زندگی سختی بکشی، بد بمیری، دوباره زنده بشی، زندگی کنی، سختی بکشی، بمیری و تکرار و تکرار. بودا دنبال یه راهی برای برون رفتن از این تکرار عذابآور بود، که متوجه شد فقط خودش نیست که ترک خانواده و. و دنیا رو برای جستجوی حقیقت کرده. متوجه شد که آدمای مختلف با عقاید متفاوت هم این کارو کردن و، از شهر دل کندن و رفتن تو دل جنگل.

حکایت مسیر به حقیقت

دارن به دور از هر نیازی زندگی میکنن تا بلکه به حقیقت برسن. جنگل های انبوخ و سرسبز حاشیه دشت بارور رودگنگ محل رفت و آمد صدها نفر. که همه از خانواده هاشون دل کند بودند تا چیزی رو جستجو کنند که بهش سیر و رفتار قدسی می کرد. می گفتند پس، برای آشنا شدن با آنها، بودا رفت تو دل جنگل دنبال این آدما. وقتی بودا به گروه های مختلف جستجوگران حقیقت میرسید، سعی می کرد راه هایی که آنها رفته بودند و هر چه بیشتر. بهتر درک کنه و متوجهشون بشه تا شاید بتونه از اونا درسی بگیره و به مقصودش برسه، برای همین کارایی که میکردن و تقلید میکرد و تو دل اعتقاد و مسلک های مختلف دنبال اون چیزی میگشت که به خاطرش همه چیزو ترک کرده بود. از بین گروه های مختلف با دو تا گروه آشنا شد که خیلی واسش اهمیت داشتند. اول با گروه آشنا شد که اونا تمرکز ویژه ای رو ذهنشون داشتن و تمرین های مراقبه انجام میدادن تا بتونن. اونا رو ذهنشون مسلط بشن بودام بهشون اضافه شد و تو مدت کوتاهی چنان توانایی از خودش نشون داد که تونست به سکوت عمیق.

ذهنش دست پیدا کنه، اونقدر که رهبر گروه بهش پیشنهاد داد که بودا بیاد رهبری گروه رو به عهده بگیره. چون احساس کرد هر وقت از مراقبه بیرون می آید، دوباره همون سالها و مسئله تولد و مرگ و درد و سختی بشر میاد سراغش. در عین حال که مراقبه و تمرین آرامش ذهن خیلی مفید بود، ولی این همه اون چیزی نبود که بودا دنبالش بود. یه مقایسه جالب بین شرابخوارها با کسایی که مراقبه میکنن میکرد و میگفت. هر دو یه مدتی ذهنشونو آزاد میکنن، و هر دو بعد از مدتی به بدبختی خودشون برمیگردن. گروه دوم مهمی که بودا باشون آشنا شد، جوکی ها بودند. جوکی ها معروف بودند که به سختی و به طور وحشتناکی رهبری میکشیدند، آنها اعتقاد داشتند جسم و. و بدن و نیاز مادی ما سد راه رهایی است، به شکل افراطی سعی در نابود کردن بدن و بدن. روابط مادی داشتند، اونا بجای تمرکز روی ذهن، تمام سعیشون رو میذاشتن رو کشتن نفس.

رهايش و آرامش: زندگی و تغییرات بودا

میگفتن تمام نیازهای ما ناشی از نیازهای جسمیه، تا جایی که میشه باید منشه این نیازهای رو که همون جسم. بعضی هاشون چندین و چند هفته بدون تحرکی یه جا میشدن، بعضی هاشون چندین ماه روزه میگرفتن. یک دون بادون می خوردند، مرتزایی بودند که رو چهار دست و پا را می رفتند، غذا شون را می ریختند، زمین می خوردند و سعی می کردند رفتار حیوانات را انجام دهند. تقلید کنن و خیلی کارهای عجیب دیگه که امروزم ما میتونیم تو هند چوکی ها و مرتضی ها رو ببینیم که دارن از اینکارا میکنن. بودو هم مدت زیادی مثل اونا زندگی کرد، کارهای عجیب و غریب و افراطی می کرد، نفسش را برای مدت زیادی حبس می کرد. که نفس نکشه، به رهن راه میرفت، روز های بلند مدت چندین هفته ای می گرفت و روزی یه دونه برنج بیشتر نمی گرفت. دیگه داشت جون میداد. خودش میگه انقدر لاغر شده بودم که وقتی میخواستم به عضلات شکمم دست بزنم دستم به مهره های کمرم میخورد. اونقدر ریاضت کشید که مرتضی دیگه اونو الگوی خودشون قرار داده بودن.

حتی بین جوکی های افراطی کمتر کسی پیدا میشد که بتونه پا به پای بودا ریاضت بکشه. ولی بودا با وجود تحمل همه این سختی ها، هنوز به چیزی که میخواست نرسیده بود. انگار اسیر قوانین مرتضی شده بود و این اسارتو دوست نداشت. دردی بیش از حد ذهنشو تیره میکرد، ریاضت ها هم چیزی نبودن که بودا دنبالشون میگشت، برای همین. همین، یه بار که با پنج تا از یارهاش از نزدیک روستایی میگذشت، ناگهان تصمیم گرفت این روش زندگی رو بزار کنار. پس وقتی یه زن روستایی بهش یه کاسه فرنی برنج داد؟ بودامونو گرفت و خورد، بودا دوباره به روش عادی غذا خوردن برگشت، البته با اعتدال کامل و به دور از اسراف. همین تغییر موضش باعث شد خیلی از یاراش و اطرافیانش از جمله پنجوکی که همراهش بودند ترکش کنند. و این دومین نقطه عطف زندگی بودا محسوب میشد، همونطور که برای رسیدن به آرامش واقعی. یه بار قصرشو ترک کرده بود، این بار تمرینات دردناک ریاضتو ترک کرد و به دنبال یک راه.

راه اعتدال و مراقبه: داستان دگرگونی بودا

راه میانه برای رسیدن به هدفش میگشت. حاصل شش سال تحمل رنج و سختی و مراقبه و رهبری برای بودا تقریبا هیچ بود. برای همین بودا تصمیم گرفت راه خودشو که راه اعتدال بودو امتحان کنه. یه راه نو بین افراط در لذت و از اونور ریاضت کشی. از این لحظه به بعد اعتدال اصل روش انقلابی بودا شد. اگر بخواهیم روش اعتدال بودا را ساده و خلاصه تر بگوییم، باید بگوییم که بودا تمرکزش روی دو تا موضوع بود. مسلط شدن به ذهن با مراقبه، چون اعتقاد داشت نوع نگاه ما و ذهنیت ما به دنیا. تو برداشت ما از چیزای مختلف تاثیرگذاره. دوم، ترک تعلق از نیازهای فیزیکی و جسمی، البته نه با شدت روش جوکی ها، بلکه با پس شد کار کردن روی ذهن با مراقبه و یوگا، از طرفی هم ترک نیازهای و خواست های مادی زندگی، هر دو با اعتدال.

همین موضوعات به ظاهر ساده اند، برای آدم امروزی که غرق تکنولوژی و زندگی روزمره است، زمانی برای کار کردن روی ذهن. ذهن خودش که اصلا باقی نمونه، از اونور هم خواسته های ما روز به روز بیشتر میشن، به اولین چیزی که می رسیم. نقشه دومی و سومیم کشیدیم، به اون دوتا هم برسیم، بازم احساس خوشبختی نمی کنیم، دنبال خواست های بعدی مونیم. آخرای عمر اونم میشینی و حسرت روزایی از دست رفته رو میخوری. بودو با این یافتهها، حالا آماده بود تا تمام تلاششو صرف دگرگونی خودش کنه. تو سی و پنج سالگی رفت به یه روستایی با یه منظره فوق العاده و رودخونه ای که از کنار روستا میگذشت. اینجا زیر یک درخت انجیر نشست و اولین مکاشفه خودشو اونجا داشت. مکاشفه حالتیه بین خواب و بیداری که شخص با درک معنوی روحی که داره از امور متافیزیکی آگاه. متوجه میشه یا به اصطلاح خودمون سیمش وصل میشه بالا بالا ها.

مکاشفه بودا: تجربه نیروانا و مسیر راهش

تو این مکاشفه بودا زندگی های گذشته خودشو در قالب انسان و حیوان و هر چیز دیگه ای دید، فهمید. تا روحش آرامش نگیره اسیر این تولد ها و مرگ ها، اونجا زیر درخت انجیر بود که سیدار تا گواتمه بودا شد، یعنی روشن یافت و آگاه شد. امروزه این مکان هر روز زیارتگاه هزاران طرفدار آینه بوداس چون بودا تو این محل اولین مکاشف است. خودشو داشت و تونست به حقیقت برسه بوداب به نیروانا رسیده بود. نیروانا حالتی از یک رهایی نابه که مستقیم و از درون تجربه میشه، یه حس فوق العاده. دو غیر قابل توصیف از رهایی. بودا به ذهنش مسلط شده بود و از طرفی تونسته بود زیادخواهی و نفرت و توهم رو از خودش دور کنه. معنی کلمه نیروانا، در اصل یعنی خاموش کردن آتش، و منظور بودا این بوده که همه پریشانی ها و نگرانی ها. دنیاها خاموش میشن، از بین میرن میروانا، پایان حرص و طمع، پایان کینه و نفرت، پایان نادانی و خودپسندی بود.

البته بودایا اعتقاد دارن هیچکس قادر نیست واژه نیروانا رو توصیف کنه، چون یه حس خاصه. حس آرامش مطلق ذهن به دور است تمام بدیها و مملو از عشق. سلام خداي من (مذکر) (مذکر) خدا را خدا را خدا اره. بودا احساس می کرد، حالا رسالت تازه ای هم داره، اینکه تجربه اش در اختیار آدمای دیگه ای که دنبال این مسیر بودن. تا اونا دیگه زجری که بودا کشیده بود و نکشن. پس اول رفت سراغ اون پنج جوکی که آخرین یارهاش بودن، اون اول تمایل به دیدنش نداشتن، ولی بعد که متوجه. تغییر گونی بودا شدن به راهش اعتقاد پیدا کردن. بودا اعتقاد پیدا کرده بود که انسانها به وسیله بازتاب کردار و رفتارشون، یعنی همون کارما میتونن. در سرنوشت زندگیشون نقش داشته باشند و متناسب با این کارما، تو تولد های بعدی جایگاه بهتر بهتر و یا بدتری داشته باشند.

چهار حقیقت ناپذیر در بوداییسم

برای رسیدن همه مردم به نیروانا بودا یافتههاش رو که به عنوان چهار حقیقت انکار ناپذیر بود. بود و با بقیه در میان گذاشت، این چهار حقیقت بسیار ساده، اساس فلسفه بودیسم. قبل از اینکه بریم سراغ این چهار حقیقت، باید یه موضوع جالب و شایدم عجیب از اندیشههای بودارو بدانید. دین بودایی همین الان چهارمین دین دنیا است و تقریبا پنجصد میلیون نفر بودایی در کل دنیا داریم. نکته جالب چیه، نکته جالب اینه که این دین اعتقادی به خالق هستی نداره. برخلاف تمام ادیان ابراهیمی دیگه مثل مسیحیت و اسلام و یهود که تمام تعالیمشون و فوکوسشون روی خود. خداست، آیین بودا حتی یک کلام از خدا حرفی نمی زنه. بودا اعتقاد داشت، مباحث مربوط به خدا در ذهن بشر نمیگنجه، برای همین بهتره که بهش فکر نکنیم. به موضوع مهمتر فکر کنیم اینکه حالا که ما حیات و زندگی داریم، چیکار کنیم که بدون رنج زندگی کنیم؟ دقت کردید؟ چهارمین دین دنیا تو تمام آموزه هاش کلامی از خدا حرف نمی زنه، برای همینم خیلی.

یکی از اندیشمندان اصلا بودیسم و دین نمیدونن بیشتر به آیین و سبک زندگی بهش توجه میکنن. آینه که قبلا گفتیم بر پایه چهار حقیقته که یک بودایی باید اونارو پذیرفته باشه. بریم سراغ این چهار حقیقت، حقیقت اول. کل زندگی رنج و عذابه، هیچ گریزی هم ازش نیست. زایده شدن رنج بیمار. مری رنجه، پیری رنجه، مرگ رنجه. همه چی، حقیقت دوم. تمام این رنجی که ما تو زندگی میکشیم ناشی از یک چیزه. زیادخواهی آدم.

راه هشت گانه رهایی از رنج: اصول اصلی آینه بودا

حقیقت سوم، چون رنج یک علت قابل شناسایی داره پس میتونه پایانی هم داشته باشه. و حقیقت چهار، این حقیقت همون راهیه که بودا برای پایان رنج انسان بهش رسیده بود. یه روش هشتگانه که اصول اصلی آینه بوداست. پس حقیقت چهارم، راه هشت گانه رهایی از رنج. یه مرور کنیم چی شد؟ فلسفه بودا چهار تا حقیقت داره، که تو سه تای اول میگه با توجه به زیادی خواهی های تموم نشدنی ما. کل زندگی پر از رنج و عذابه. ولی این رنج می تونه پایانی هم داشته باشه، تو حقیقت چهارم، هشت طریقت برای پایان این رنجو معرفی میکنه. با رعایت این اصول، خیلی از یاران بودا هم تونستن مثل خودش به نیروانا برسن. اونا هم این حس رهایی نابو از درون تجربه کردن و خوشبخت زندگی کردن.

تو آینه بودا، رسیدن به نیروانا فقط مخصوص پیامبرشون یعنی بودا نبود، هر کسی دیگه ای هم میتونست به نیروانا برسه. و کمی اینکه خیلی ها هم رسیدند، اینم یه تفاوت اصلی با دیگر ادیانه که تو ادیان دیگه معمولا پیامبر فاطمه رابطه ای با مردم عادی داره که یک فرد هرچقدم خوب باشه نمی تونه به جایگاه پیام بر برسه. خب، حالا بریم سراغ این هشت اصل که اینا هم ساده اند، با یادآوری دوباره این نکته که آیین بودا. مربوط به پنجصد سال قبل از مسیح و هزار و دویست سال قبل از اسلام میشه. اصل اول: شناخت درست، یعنی درک واقعیت های زندگی و آگاهی از چهار حقیقتش یعنی اول باید درک واقعی از این چهارتا حقیقت داشته باشی و آنها را پذیرفته باشی. این اصل اول، اصل دوم نیت درست. نیت واقعی برای دست کشیدن و چشم پوشی از تعلقات مادی. نیت رسیدن به آزادی و بیآذاری. وقتی از تعلقات چشم پوشی کنی و به آزادی برسی، در کنارش آزارت هم نباید به دیگران برسه.

اصول اخلاقی و روانشناسی در زندگی – از زبان بودا

اصل سوم، گفتار درست، شیوهی گفتاری بی دروغ، خودداری از بدگویی درخش. گویی، ناسازا و مخصوصا دروغ که خیلی تو آینه بودا نهی میشه. اصل چهارم کرداره درست، رفتارت باید طوری باشه که برای هیچ موجودی زیانی نداشته باشی. خودداری از آزار، کشتار و تبعیض تمام موجودات. یعنی شما حق نداری جون یه حیوونو بگیری بکشیش بعدم بخوریش. خودداری از گرفتن چیزی که به تو تعلق نداره. رابطه جنسی نامناسب، یعنی رابطه جنسی با زور، رابطه با فرد متاهل، رابطه با کودکان نابالغ. توجه کردید؟ دو هزار و پنجصد سال پیش بودات و آیینش راجع به حمایت از حیوانات صحبت می کنه. به نفع ازدواج های کودکان نابالغ صحبت می کند.

اصل پنجم:معاش و شغل درست خودداری از مشغلی که باعث آزار میشه مثل اسلحه فروشی، حیوان فروشی، اعمال و تلکین نظر. خود به دیگران، به هر اسمی، حتی به اسم گسترش آیین یا هدایت، به ویژه اگر با زورم همراه بشه. حتی میگه برای ترویج بودیسم هم شما نباید نظر خودتون رو به دیگران القا کنید. اصل ششم، کوششه درست، کوشش برای بهتر کردن اوضاع. تو گام اول، دور ماندن از خواسته های ناشایست همراه با شکوفا کردن تمایلات خوب. تو گام دوم، غلبه کامل بر عادات ناشایست همراه با ایجاد عادات نیک. اصل هفتم، اندیشه ی درست. رسیدن به آگاهی که از تاریخ اون بشه اصل واقعیت چیزها رو با ذهنی بازدید. اندیشه ی آزاد از لذت و شهوت و اصل هشتم تمرکز درست، که منظور همون مراقبه یا تمرکز صحیح از راه یوگاست.

تعالیم بودایی و راهکارهای دینی در زندگی انسان

کسی که این هشت اصل رهایی از رنج و رعایت کنه و بهشون عمل کنه، دزدی نمیکنه، دروغ نمیگه، نه انسانی، نه از زیورآلات و طلا و جواهر دوری می کنه هیچوقت از چوب و شمشیر و هر سلاح دیگه ای استفاده نمی کنه نمیکنم و… و… تصور کن. دنیای قشنگی میشه، نه؟ تمام تعالیم بودا در عمل برای خیلی از مردمی که همان زمانم از صبح تا شب مشغول کار بودن قابل انجام نبود. ولی بودا برای اونا هم راهکار داشت، بودا میگفت کارمای کار شما تو این دنیا باعث میشه که در زندگی بعدی تو. می توانید جایگاه بهتری داشته باشید و برای جایگاه بهتری فقط کافی آدم بهتری باشید. با این اعتقاد، بودا سرنوشت را از دست روحانیونی که سرنوشت آدما را در دست داشتن درآورد و به خود مردم داد. حالا دیگه خوبی و بدی آدمها ربطی به طبقه اجتماعی شون نداشت. شما می تونستی یه کارگر باشی ولی کارمای اعمال خوبه تو این دنیا باعث بشه در زندگی بعید جایگاه بهتری داشته.

بسیار جالبه که خدا هم تو این بهتر شدن هیچ نقشی نداشت، فقط خودش شخص و اعمال خودش بود. بودا گفت، چراغ خودت باش و پناه دیگری جستجو نکن. بودا شهر به شهر میرفت و تعلیمش رو به گوش مردم میرسود، روز به روز به تعداد طرفدارش اضافه میشد. برای مختلفم چون میدیدند آیینش صلح را به همراه میاره خیلی باهاش کاری نداشتند و اغلب هم جزو پیروانش میشدند. یکی از این حاکما که محو تعلیم بودا شده بود، بهش پیشنهاد کرد که تو شهر بمونه و یه منطقه بزرگ رو بهش داد تا با پیرو. روانش بتونه اونجا زندگیشو راه بندازه، از خانه به دوشی و در به دری در میان. تأسیس این جایگاه و جایگاه های مشابه اون به استقرار بودیسم خیلی کمک کرد. جاهای که بودا یا رشته فصل های بارونهای موسمی اطلاق می کردند، اولین صومعه های بودیسم تأسیس شد. با توجه به تعداد روز افزون راهب های بودایی، قوانین و مقررات هم برای راهب ها تعیین شد.

داستان زندگی بودا – میراث بی پایان

زندگی راهبها دویست و بیست و هفت تا قانون داره که هنوزم تا حد بسیار زیادی رعایت میشه. اصولا ورود به انجمن راهبها قوانین خاصی داره ولی برای خروج کافیه که طرف خرقشو دربیاره. رایبها مجازن از مال دنیا فقط هشت تا چیز داشته باشن، سه تا رده که باید خیلی هم زیبا به نظر نیاد و جلبتن. متوجه نکنه، یه سوزن نخ کوچیک، یه تیغ که هر روز بتونن موهای سرشون رو بزنن و کاسه طلب یا اون کاسه گداهی راهبهها؟ راهبهها هر روز با این کاسه دور میچرخن و مردم تو کاسشون غذا می ریزن. راهبه ها میتونن راهنمای مردم باشن و در عوض مردم هم به راهبه ها غذا بدن. توجه کنید که مردم وقتی به یک راهب غذا می دهند، اینطوری نیست که فکر کنند دارن به گدا چیزی میدن و این کار تو فرهنگ مردم کاملاً جا افتاده، به عنوان یک راهب با احترام این کار مردم انجام می دهند. بودا بیش از نیمی از عمرش رو صرف راهنمایی و هدایت مردم کرده و از هیچ سعی و تلاشی برای به آرامش رس. رساندن مردم دریغ نکرد و اساس تعلیمی هم بر مهربانی و عشق بی حد و مرز بود. تو دوران پیری پسر اموش بهش پیشنهاد داد که اونو بکنه رهبر گروهش، ولی بودا به خاطر افراط در ریاضتی که پسر اموش داشت قبول نمیکرد، پسرمو هم باهاش بد شد و سه بار سعی کرد بودا رو بکشه، که نتونست.

یه بارش یه سرباز فرستاده بود دخلهشو بیاره که سربازه تحت تاثیر بود و بهش ایمان آورد و یکی از یارهای با وفای بودا شد. کلا شخصیتی کاریزماتیک و بسیار گیرا داشت، از اون آدمایی که تو نگاه اول آدم جذبشون میشه. بودو نه تنها کسیو مجبور نمیکرد که آیینشو قبول کنه، بلکه کسایی که باید نگاه شیفته اون میشدند میگفت یکم بیشتر فکر کنین. با ذهن باز انتخاب کنین، بوداد و هشتاد سالگی داشت روزهای آخر عمرش طی میکرد که یکی از یاران نزدیکش بهش گفت: بعد شما ما باید به کی تکیه کنیم؟ چی به سر پیروان بودا میاد؟ جانشین شما کی باید باشه؟ بودا جواب داد: نیازی نیست من جانشینی داشته باشم، پیروان من نیاز به پیشوا ندارند. تنها نیاز به آموزه های من داشتند که من او را در اختیارشان قرار دادم. در لحظه مرگ بودا راحت تر بود. دیگه قرار نبود از نوزاد بشه و رنجش به پایان رسیده بود چیزی که بعد از مرگ به سراغش میومد. مثل نیروانا ما برای درک بود. پیام آخر بوداب پیرونشین بود.

آشوکا و گسترش تعالیم بودا

همه چیز تباهی است. بی نیاز باشید تا رها شوید. موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی بعد مرگ بودا بین خانواده های مختلف سر اینکه خاکسترشو کجا دفع کنند جر و بحث شد. آخر سر قرار بود خاک سرش بین هشت خانواده تقسیم بشه و هرکدوم از اونها جایی که خاک سر رو دفن کردن یه معبد ساخت. جالبه که دوتا معبدم روی ظرف خاکستر و خاک زغالی که باهاش بودار و سوزونده بودن ساخته شد. بودا به پیروانش یاد داده بود در خصوص مسائل مختلف دور هم بشینن و به اجتماع برسن. پس بعد از مرگ بودا که خطر تحریف آموزهاش بودیسم را تهدید می کرد، بیش از پونصد نفر از پیروان بودا و دور هم جمع شدن تا در مورد جمع بندی آموزه ها به اجماع برسن و این کارو کنن. این اجماع دو بار دیگه هم در سال های بد انجام شد و تقریبا پانصد سال بعد مرگ بودا تمام آموزه های بودا بودا بود. با اجماع کامل به صورت مکتوب در اومد.

حالا چی شد که آموزش های بودا تو کل کشور و کشورای دیگه فراگیر شد؟ آینه بودا، این موضوع مدیون یه حاکم دیکتاتوره. جریان چیه؟ دویست سال بعد مرگ بودا، یه دیکتاتور به نام آشوکا، بخش های بزرگی از هند رو زیر سلطه. خودش داشت و مخالفاشو به شدت شکنجه میکرد و پدر ملتو درآورده بود. آشوکا تحت تعلیم بودا، ناگهان از این رو به اون رو شد. به رنج و بدبختی که سر مردم وارد فکر میکرد و رسما پشیمونی خودشو از کارایی که کرده بود اعلام کرد و عهد کرد. از اون به بعد با عدالت فرمانروایی کنه. آشوک های متحول شده، مکان هایی که بودا تاسیس کرده بود و پیدا کرد و گسترششون داد و تعالیم بودا رو روی ستون. تونههای سنگی بزرگی تو این مکان ها ثبت کرد. آشوکا در سراسر هند، قانون مجازات مرگ و برداشت.

حمایت از حیوانات و گسترش آموزه های بودا در هند

بردهها را آزاد کرد. تو پایتخت قربانی کردن حیوانات ممنوع شد، حیوانات زیادی مثل توتی و لاک پشت و جوج و تیغی که نسلشون داشتند. مقصر می شد و محافظت شده اعلام کرد. بعدش پیک هایی به خارج از هند فرستاد تا اصول بودا را به سریلانکا و خاورمیانه و سراسر آسیا ببرند. بودیسم تا هزار و پنجصد سال بعد آیین اصلی مردم هند شد و آیین بودا روز به روز گسترش یافت. تقریبا پوند صد سال بعد میلاد مسیح، موقعی که اروپا تو دوران قرون وسطی بود، تو هند اولین دانشگاه بود. بزرگ دنیا مبتنی بر آموزه های بودا تاسیس شد. ساختمان عظیم با هزاران دانشجو که دویست روستا غذا و مایحتاج دانشگاه را تامین می کردند. ساختمان نه طبقه ای که تمامی آموزه های بودار رو نگهداری میکرد و اروپا بهش حسادت میکرد.

فیلسوف بزرگ اروپایی شپنهاور هم، که البته مظهر فیلسوفان خدا باور بود، می گفت من تمام اندیشه ها و عقایدم. من مدینه بودا هستم، از اون الهام گرفتم، مثل میلیونها آدم دیگه که ازش الهام گرفته زندگی بودا، خیلی از نیرومندترین باورها و عادتهای ما را به مبارزه میطلبه. شاید نتونیم روشی رو که تجویز کرده به طور کامل عمل کنیم، اما سرمشق اون بعضی از راه ها رو روشن میکنه. تا بتونیم انسانیتمون رو تقویت کنیم. چیزی که الان دنیا خیلی بهش احتیاج داره. مراقبت از زندگی موجودات زنده و عدم اعمال خشونت، بنیاد دستورالعمل های اخلاقی بوداس، بودا می گفت. همه ی جانداران همچون مادری رفتار کنید که با چنگ و دندون از تنها فرزندش پاسبانی می کند. آینه بودا جزو معدود آینهای بزرگی تو دنیاست که توش هیچ حیوانی قربانی نمیشه و کشتن حیوانات که برای. اکثر مردم دنیا یه عادته به شدت درد میشه بودا، بزرگترین کاری که کرد، این بود که پرسشو از اینکه آیا خدایی وجود دارد یا نه عوض کرد.

رفتار با مهربانی و عشق – مفهوم بودایی در دنیای امروز

تا بپرسیم، صرف نظر از اینکه آیا خدایی وجود دارد یا نه، چطور باید رفتار کنیم؟ به دور از خشم، به دور از کینه، به دور از کشتار، با مهربانی و عشق. که بودا بیست و پنج قرن پیش کشف کرد هنوز الهام بخش میلیون ها نفر در سراسر دنیا است. (خنده تماشاگران) هی هی مذکر امیدوارم که از این قسمت لذت برده باشید، اگر اپیزودهای پادکست رخ را دوست دارید، برای حمایت از لطفاً اون رو به دوستانتونم پیشنهاد بدید تو تمام شبکه های اجتماعی با آی دی روخ پادکست می تونید با پادکست خودتون در اینترنت و نقد و نظر خودتون رو بگید تا فاصله قسمت بعدی من کلی مطلب مرتبط با این قسمت رو تو صفحه اینستاگرام یه پادکست میذاره خواستی؟ لوگوی پادکست رو هم تغییر کرد. ممنونم از طراحان لوگو خانم غزل عدیب. در آخر برای قسمت بد منتظر یک اپیزود متفاوت باشید، بتروت. هی هی (مذکر) (مذکر) سلام.