من رویایی دارم | داستان زندگی لوترکینگ قسمت اول
00:00 تا 00:03: رویاهای سالمندان: داستان زندگی مارتین لوترکینگ
00:03 تا 00:06: دوران کودکی و عقاید مذهبی پدر مارتین
00:06 تا 00:09: تجربه نژادپرستی در زندگی یک کودک
00:09 تا 00:11: مارتین: از کودکی تا سخنرانی عمومی
00:11 تا 00:13: مارتین و مقاومت او در اتوبوس
00:13 تا 00:16: آزادی و تبعیض نژادی: تجربه مارتین لوتر کینگ
00:16 تا 00:18: زندگی و فعالیتهای مسیحی کینگ
00:18 تا 00:21: مبارزه برای حقوق مدنی: داستان روزا پارکس و جنبش تحریم سرتاسری
00:21 تا 00:25: مبارزه بدون خشونت: پیروزی و یادگیری
00:25 تا 00:27: آموزش مبارزات بدون خشونت و تحول اجتماعی
00:27 تا 00:30: آزادی و تحول در شهرهای آمریکا و ایران
00:30 تا 00:32: نقش و اهمیت مارتین لوتر کینگ در تحولات ایالات متحده
00:32 تا 00:35: تأثیر واکنش مشترک رای دهندگان سیاهپوست در انتخابات ریاست جمهوری و تاثیر آن در سیاست خارجی و داخلی
00:35 تا 00:38: جنبش دانشجویی آتلانتا و تلاشهای توقف از خشونت
00:38 تا 00:40: نبرد برای تساوی: داستان سفر آزادی نژادی
00:40 تا 00:42: نقشهبرداری برای نجات – نه به خشونت
00:42 تا 00:44: نبرد برای حقوق تحصیلی: اعتراضات در دانشگاه های جنوبی آمریکا
00:44 تا 00:48: مقاله: تبعیض نژادی و اعتراضات در آلاباما
00:48 تا 00:51: اعتراضات بچه های مدارس در جنبش تحریم و مبارزه بدون خشونت
00:51 تا 00:54: پیروزی اعتراضات: دیده شدن مقاومت در آمریکا
00:54 تا 00:57: مبارزه برای رفع تبعیض نژادی در آمریکا
00:57 تا 01:00: رؤیای آزادی: سخنرانی مارتین لوتر کینگ در راهپیمایی واشینگتن
01:00 تا 01:04: رویای یک جامعه متحد و آزاد
رویاهای سالمندان: داستان زندگی مارتین لوترکینگ
من یک خواب دارم. اما یک روز این ملت بلند خواهد شد و معنای واقعی رویای خود را زنده خواهد داشت. همه ما باید خود را مشخص کنیم. که همه مردها خلق شده اند. (تشویق) من یک خواب دارم. یک روز روی چرخ های قرمز و شادی فرزندان برده های کشاورز و فرزندان برده های کشاورز می توانند با هم نشسته باشند. مردم برادری، من یک خواب دارم. پنج تا بچه کوچک ، یک روز در یک کشور زندگی می کنند که آنها با رنگ آستین مورد قضاوت قرار نمی گیرند ولی از طریق محتوای این شخصیت من آرزوی بازی کردن دارم. سلام و سلام.
موزیک ویدیویی هی هی امروز سومین دوشنبه از ماه ژانویه است. که در تقویم آمریکا به نام روز مارتین لوترکینگ شناخته می شود به مناسبت این روز، قسمت من رویایی دارم. داستان زندگی مارتین لوترکینگ از پادکست رخ منتشر می شود. من امیر سودبخش هستم و تو پادکست رخ تلاش می کنم هر بار شما را با زندگی کسایی که بخشی از تاریخ را ساختند بیشتر آشنا کنم. هی هی (مذکر) (مذکر) سلام به همراهان عزیز پادکست رخ، قراره تو این قسمت بریم به کشور آمریکا و صفحات مهم ترین سالهای تاریخ سیاسی این کشور را با هم ورق بزنیم. اگه بخوایم راجع به تاریخ مبارزات آزادی و برابری تو آمریکا صحبت کنیم. اولین کسی که باید بریم سراغش، کسی نیز جز مارتین لوترکینگ، 92 سال پیش، در پانزده ژانویه هزار و نهصد و بیست و نه مارتین لوتر کینگ در جنوب آمریکا تو شهر آتلانتا به دنیا آمد پدرش مایکل، اسم پسر تازه به دنیا اومدشم، گذاشت مایکل. ولی وقتی پسر پنج ساله شد، پدر تحت تاثیر تعالیم مارتین لوتر بنیانگذار آیین پروتستان، اسم خودش و پسرشو از مایکل به مارتین تغییر داد. اسم پدر، مارتین لوترکینگ، اسم پسر، مارتین لوترکینگ جونیور.
دوران کودکی و عقاید مذهبی پدر مارتین
پدر مارتین فردی بسیار مذهبی و از پیروان شاخه ای از دین مسیحیت به نام شاخه باپتیست بود این شاخه از دین مسیحیت که جزو پروتستان ها حساب میشن. مثل همه ی پروتستان های دیگه، به پاپ یا هر واسطه ای بین انسان و خدا اعتقاد ندارن. منتخب علاوه بر این، شاخه باپتیست یه اعتقاد جالبی هم داره، اونم اینه که وقتی یک باپتیست بچه ای رو به دنیا میاره. نوزاده به دنیا اومده مثل بقیه مسیحیا غسل تعمید داده نمیشه اونا میگن باید بچه بزرگ بشه. به سن بلوغ برسه و با آگاهی خودش تصمیم بگیره که میخواد دوشل تعمید داده بشه و مسیحی بشه. مارتین یه خواهر بزرگتر و یه برادر کوچک تر از خودشم داشت، مادربزرگشون هم باشون زندگی میکرد که مارتین اونو خیلی دوست داشت، خانواده اونا جز خانواده های تقریبا مرفه سیاه پوست به حساب میومدن. پدر مارتین مبلغ شاخه باپتیست تو شهر آتلانتا و دستیار کشیش کلیسا بود. دو سال بعد از اینکه مارتین به دنیا آمد، وقتی کشیش کلیسا مرد، پدر مارتین جانشینش شد و نقش کشیش را تو کلیسای و چون خیلی خوب صحبت میکرد و کارش هم خیلی دوست داشت تعداد افرادی که به کلیسا میومدن و از حدود ششصد نفر به چند هزار نفر رسوند. لوترکینگ پدر خیلی بین مردم مورد احترام بود و جایگاه اجتماعی خوبی داشت و اوضاع مالیشم خوب بود.
البته وقتی میگیم خوب بود، داریم نسبت به زندگی بقیه سیاهپوست ها میگیم خوب بود. باید دقت کنیم زمانی که مارتین به دنیا آمد، با وجود اینکه نزدیک به هفتاد سال از فرمان اعلام آزادی برده ها گذشته بود و دیگه برده داری تو آمریکا برچیده شده بود ولی حق حقوق سیاهپوستا با حق حقوق. رنگ سفیدها، زمین تا سومون فرق داشت. برده داری سالهای سال بود که برداشته شده بود، ولی سیاهپوست ها محل زندگیشون با سفیدپوست ها فرق میکرد. مدرسه بچه هاشون فرق میکرد: شیر آبخوری های عمومی، دستشویی های عمومی، رستوران ها، کلیساها. آها، صندلی های اتوبوس و قطار، همه اینا سیاه و سفید داشت. سیاها جدا، سفیدا جدا. شما تقریبا تو هر چیزی می تونستی این تبعیض نژادی رو ببینی، مثلا وقتی سیاهپوست ها میرفتن کفش بخرن. بدون اینکه اجازه داشته باشن کفش رو تو مغازه امتحان کنن، باید میخریدن میمدن بیرون.
تجربه نژادپرستی در زندگی یک کودک
ولی سفید ها می تونستن کفش رو امتحان کنن و بعد خرید کنن تبعیض نژادی تو بدترین حالت ممکن تو آمریکا و مخصوصا تو شهرهای جنوبیش موج میزد. وضعیت سیاهپوستا واقعا اسفناک بود، چه از لحاظ اجتماعی، چه از لحاظ مالی. ولی خانواده لوترکینگها، وضع مالیشون برخلاف اکثریت سیاهپوستا بد نبود. مارتینو و دو برادر خواهرش زیر نظر مادری مهربون و پدری سختگیر بزرگ شدند. پیش میومد که پدر برای تنبیه و تربیت بچه ها حتی از شلوغ هم استفاده می کرد. دیگه عصبانی که میشد، تعالیم مهربانه مسیح، جاشو میداد به شلاق، البته که بچه ها هم کم اذیتش نمیدن. یه بار تو دوران کودکی مارتین قبل از اینکه اون بره مدرسه، سر یه جریان مارتین از دست برادرش خیلی عصبانی میشه تو خونه میره. گفته دنبالش، همین که داشت دنبال برادرش میکرد، محکم میخوره به مادربزرگ پیرش و پیرزن میافت زمین از حال میره. مارتین که فکر میکنه مادربزرگش مرده، گفت چیکار کنم، چیکار نکنم، دوید رفت طبقه بالا از پنجره خودشو رد کرد پایین که به خیال خودش خودکشی کنه.
بعد که افتاد رو زمین دید،نه چیزیش نشده و فهمید که از اونور مادربزرگشم سرحال اومده،راچو کشید رفت همبازی دوران کودکی مارتین پسر سفیدپوستی بود که هم سن خودش بود. خانواده شون هم رو به رو خونه پدری مارتین و اون طرف خیابون زندگی میکردن این دو تا بچه خیلی با هم صمیمی شده بودن. و همش با هم بودن. ولی وقتی شش سالشون شد و دیگه وقت مدرسه رفتن بود، مارتین مجبور شد به مدرسه سیاهپوستا بره و دوستش مدرسه سفیدپوستا. تازه وقتی دوستش رفت مدرسه، مادر پدر دوستش دیگه اجازه ندادن اون با مارتین بازی کنه و به مارتین گفتن دیگه نمیتونیم. با پسرمون بازی کنی مارتین که خیلی بهش فشار اومده بود و ناراحت بود، داستان رو برای والدینش تعریف کرد، و اونا هم نشستن مفصل. برای مارتین شرایطو توضیح دادند. این اولین باری بود که مارتین شش ساله تاثیر عمیق نژادپرستی را تو زندگیش حس می کرد. و همونطور که به والدینشم گفت، برای اولین بار از همه سفیدپوستا متنفر شده بود.
مارتین: از کودکی تا سخنرانی عمومی
ذهن معصوم یک پسر بچه نمیتونست دلیل این چیزا رو درک کنه. مخصوصا که پدر مارتینم گخکایی جلوی این قوانین مسخره تبعیض نژادی می ایستاد و هر بار که این اتفاق می افتاد، مارتین کلی و همیشه میگفت پدرم برای من یک قهرمان واقعی بود. مارتین تحت تاثیر پدر شروع به یاد گرفتن کتاب مقدس و سرودهای مذهبی کرد، تو گروه کور کلیسا از شد و نواختن ویولون و پیانو هم یاد گرفت. درس و مشقش تقریبا عالی بود، علاقه خاصی هم به تاریخ داشت. دوازده سالش که بود، یه روز رفت بیرون یه رژه نظامی رو از نزدیک ببینه، وقتی برگشت متوجه شد که مادربزرگش دچار حمله قلبی شده و جانش را از دست داده. مارتین که خیلی به مادربزرگ وابسته بود، دوباره رفت سراغ پنجره طبقه دوم و خودشو انداخت پایین. ولی خب این بارم جون سالم به در برد. خودش که این کارو نبود، خونه شون هم دو طبقه بیشتر نداشت، خلاصه که امکانات برای خودکشی کافی نبود. بعد از این اتفاق ها، پدر خونه رو عوض کرد و اونا رفتند مرکز شهر آتلانتا.
از اونجایی که مارتین تو یه خانواده باپتیست به دنیا اومده بود و بعد از سن بلوغ باید خودش تصمیم می گرفت که میخواد چه دینی رو دنبال کنه. اون با ورود به دوره نوجوانی نسبت به بعضی از ادعاهای مسیحیت شک کرد و مدام از پدرش وقتی سوال میپرسید و پاسخ های پدر قانش نمیکرد. مارتین حتی به زام خودش، اون زمان منكر معاد جسماني مسیح هم شد و شک و تردید دست از سرش برد. کمی که بزرگتر شد وقت رفتن به مدرسه متوسطه بود. تو آتلانتا، برای بچه های سیاه پوست فقط یه مدرسه متوسط وجود داشت که اونم با اصرار رهبران سیاه پوست. مرکز محلی از جمله پدربزرگ مارتین ساخته شده بود. اونم برای ادامه تحصیل رفت به همون مدرسه. مارتین علاوه بر اینکه درسش خوب بود، نشان داد که سخنور خوبی هم هست، و اولین سخنرانی عمومی خودش. و وقتی تنها پانزده سالش بود انجام داد.
مارتین و مقاومت او در اتوبوس
داستان این بود که مارتین تو یک مسابقه سخنرانی نوجوانان شرکت کرده بود، و اتفاقا نفر اولم شده بود بعد به عنوان برنده مسابقه اومد برای حضار سخنرانی کرد. موضوع سخنرانیشم سیاهپوستان و قانون اساسی بود. یه پسر بچه پانزده ساله سیاهپوست داره درباره سیاهپوست ها و قانون اساسی سخنرانی میکنه. بعضی وقتا آدم از نزدیک شاهد اتفاقای بزرگ تاریخیه، ولی تو اون لحظه متوجه اهمیت و موضوع نمیشه. وقتی تو هفده آوریل سال هزار نهصد و چهل و چهار مارتین داشت سخنرانی می کرد، از اون چند نفر حضار؟ احتمالا هیچکس نمیتونست حدس بزنه که داره کسی رو تماشا میکنه که قراره قوانین جهان رو تغییر کنه. مسابقه و سخنرانی تموم میشه و مارتین با معلمش سوار اتوبوس میشن که برگردن سر خونه زندگیشون. تو اتوبوس وقتی دوتایی گرمه صحبت بودن، یه نفر سفید پوست از در جلو سوار شد، سوار شد اومد دید همه صندلی ها. یا پرو، جا برای نشستن نیست، برای همین وایستاد بالا سر مارتین و معلمش و توقع داشت که اونا بلند بشن اونجاشون بشینه. اینم باید بدونی که اون زمان قسمت جلوی اتوبوسها برای سفیدپوستا بود و چندتا ردیف آخر برای سیاهپوستا بود.
سفیدا از در جلو وارد میشدند، سیاها از در عقب، اگه قسمت سیاها پر میشد، هیچ سیاهی اجازه نداشت. برو یه ردیف جلوتر. ولی برعکس، اگه قسمت سفیدها پر میشد، اونا میتونستن برن روی صندلی سیاها بشینن و حتی اگه صندلی سیاهها پر بود، به ترتیب از ردیف جلو، سیاهها باید بلند میشدند و جاشونو به سفیدا میدادند. الانم چون قسمت سفید ها پر شده بود، نفر جدید که وارد اتوبوس شده بود اومده بود بالا سر مارتین و معلمش وایساده بود و. منتظر بود که اونا جاشونو بهش بدن. تازه، باید هر دوتاشون هم بلند میشدند، چون سفیدها کنار سیاهها هم نمیشستن، گفتیم که چون این دو نفر غرق شدند. صحبت کردن، متوجه حضور شخص تازه وارد بالای سرشون نشدند، برای همین راننده برگشت داد زد: هوی. پسر عوضی سیاه، پشتو برو عقب وایستا. مارتین که از این بی احترامی خیلی ناراحت شده بود، میخواست مقاومت کنه، نه عقب، که معلمش بهش گفت، نه، اگه این کارو بکنی.
آزادی و تبعیض نژادی: تجربه مارتین لوتر کینگ
قانون رو زیر پا گذاشتی، برای همین دوتایی پا شدند تا آخر مسیح ایستادن. مارتین درباره این اتفاق گفت، اون روز رو هیچوقت نتونستم از ذهنم پاک کنم و هیچوقت اندازه اون روز عصبانی. کمی بعد، مارتین لوترکینگ وارد دانشگاه شد، ولی نه اون دانشگاه کاملا مذهبی که پدرش میخواست. پدرش خیلی با این دانشگاه موافق نبود، از دید پدر، مظاهر تمدن ممکن بود پسرش رو از راه به در کنه. ولی کینگ هر طور بود پدر را راضی کرد و رفت دانشگاهی که خودش میخواست، توی تابستون، کینگ به همراه یک عده از هم. هم کلاسیاش به شمال آمریکا سفر کردن و تو یک مزرعه کار کردن. این اولین سفر کنگ به شمال بود. اختلاف عقیده مردم شمال آمریکا با جنوب آمریکا، یه اختلاف خیلی قدیمی بوده و هست. حتی تو مبارزاتی هم که برای آزادسازی برده میکردند، مردم شمال اکثرا با این قانون موافق بودند.
مردم جنوب اکثرا مخالف یه جورایی مردم شمال نسبت به جنوبیه ها روشنفکرن، الانم سیاهپوسته تو جنوب که کنگ همونجا زندگی می کنه. فکر کرد وضعیتشون خیلی بدتر از شمال بود. کی که برای اولین بار شمال رو میدید، تو نامه ای برای پدرش نوشت چیزایی که اینجا میبینم و باورم نمیشه؟ اینجا سفید پوست ها خیلی مهربونن، ما هر جا بخواهیم میتونیم بریم، تازه حتی کلیساهای سفید و سیاه هم اینجا. یکیه، اینجا میتونیم بریم رستوران خوب، تئاتر و سینما و هرجایی که دلمون بخواد. البته اینطور نبود که تو جنوب کسی نتونه بره رستوران و سینما و شهر بازی، سیاهها می تونستن برن. ولی تمام رستوران های خوب و سینماهای خوب و شهربازی های بزرگ برای سفیدها بود و سیاهها فقط. رستوران های درجه سه و یا شهرداری های قدیمی رو می تونستن برن. ولی تو شمال قضیه خیلی فرق میکرد، نه اینکه تبعیض نبود، نه بود، ولی درجهش خیلی پایین تر بود. و همین آزادی های به ظاهر ساده ام برای کینگ جوونی که با تبعیض نژادی بزرگ شده بود.
زندگی و فعالیتهای مسیحی کینگ
خیلی عجیب به نظر میومد. آرزو با آرزو فرق میکنه دیگه، حکایت اون داستانیه که از یه جوون ایرانی میپرسند آرزو چیه، میگه کار خوب داشته باشه. میتونم خوب کار کنم برای خودم خونه بخرم ماشین بگیرم. طرف برمیگردم میگه نه، اینا که گفتی حقته، آرزوت چیه؟ کنگ هم تو سفر به شمال، چیزایی که میدید گاهی آرزوی زندگی سیاهپوست های جنوب بود. تو این دوران، اعتقادات مذهبی کنگ هم سر و شکل پیدا کرد و پاسخ سوالات مذهبی خودشو گرفت. با کلیسای باپتیست صلح کرد و شد یک مسیحی واقعی باپتیست. کینگ تو نوزده سالگی تو رشته جامعه شناسی لیسانس گرفت و بعدش تو رشته الهیات ثبت نام کرد و تو دانشکده. دانشگاه به عنوان رئیس انجمن دانشجوها انتخاب شد تو همون دوران، کینگ عاشق یک زن سفید پوستم شد، باهاش رابطه هم داشت، میخواست باهاش ازدواج بکنه. ولی در نهایت، با وجود تمام علاقه ای که بهش داشت، به خاطر تفاوت رنگ پوستشون مجبور شد رابطهشو قطع کند.
دوستان نزدیکش میگفتن تا سالهای بعد، کینگ هیچوقت نتونست عشق اولش رو فراموش کنه. سال هزار نهصد و پنجاه و یک، کینگ دوره دکتراش را تو رشته الهیات دانشگاه بوستون شروع کرد. اون دستیار کشیش کلیسای تاریخی بوستون شد و تو بیست و پنج سالگی به عنوان کشیش کلیسای ماندگان. کامری انتخاب شد، پس سال هزار نهصد و پنجاه و چهارم دکترای خودشو تو رشته الهیات گرفت. کمی قبل از فارغ التحصیلی، کینگ با دختری به نام کورتا اسکات آشنا شد و باهاش ازدواج کرد. حاصل این ازدواجم چهارتا فرزند بود، تو طول مدت زندگی این زوج، کینگ نقش کردها رو تو جنبش. حقوق مدنی محدود می کرد و بیشتر انتظار داشت که همسرش یک خانه دار و مادر باشد تا یک فعال اجتماعی. کنگ تو دوران دانشجوییش مبارزات بدون خشونت خودشو با الهام از روش مبارزات گاندی در کنار بقیه دانشجوها شروع کرد و با توجه به قدرت سخنرانی که داشت، روز به روز هم میان دانشجوها مشهورتر می شد. البته معروفیتش از دیوارهای دانشگاه اونورتر نرفته بود و تو اجتماع کسی خیلی اونو نمیشناخت.
مبارزه برای حقوق مدنی: داستان روزا پارکس و جنبش تحریم سرتاسری
تا اینکه اون اتفاق تاریخی افتاد و روزا پارکس دستگیر شد. روزا پارکس کی بود؟ یه دختر جوان خیاط آفریقایی-آمریکایی که حاضر نشد صندلی خودش رو تو اتوبوس به یه سفید پوست بده. همونطور که گفتیم تو اون زمان سیاهپوستان تو قسمت عقب اتوبوس و سفیدپوستان جلوی اتوبوس میشستن، اگه تو قسمت سفیدپوستان جایی برای نشستن نبود، یکی از سیاهها باید بلند میشد و صندلیشو به سفیده میداد. روزاپارکس حاضر به انجام این کار نشده بود و برای همین دستگیر شده بود. کاری که روزاپارست کرد، نماد یک حرکت فعالانه در راستای مبارزات مدنی و بدون خشونت. با بازداشت روزا، اولین جرقه تحریم سرتاسری سیاهپوست ها زده شد. فعالان حقوق مدنی آمدند فراخوان صادر کردند و از همه مردم خواستند روزی که قراره روزا را محاکمه کنند. من، هیچکس از اتوبوس های شهری استفاده نکنه. شهر حالت عجیبی به خودش گرفته بود، دسته دسته سیاهپوستایی یا می تونستی تو شهر ببینید که داشتن پیاده میرفتن سر کار.
و یه حس خاصی داشتن، حسی که تا الان تجربهش نکرده بودن، حس خوشایند که واسشون غریب بود. از طرفی، یه ایده زیادی هم در حمایت از روزا جلوی در دادگاه جمع شده بودند. قاضی دادگاه که اوضاع رو ناجور دید، نیم ساعته جلسه دادگاه رو جمع کرد و روزا پارکس رو فقط به پرداخت ده دلار جریمه نقدی و چهار دلار هزینه دادرسی محکوم کرد. البته، برای سیاهپوستا پایان دادگاه پایان کار نبود، در عرض چند روز یک کمپین اعتراض. بازی بزرگ و تاثیرگذار علیه جداسازی نژادی تو سیستم حمل و نقل عمومی شهر ماتکامری را افتاد. و قرار شد، تا زمانی که قانون تفکیک نژادی تو اتوبوس های مونتکامری برداشته نشه، هیچکس سوار. اتوبوس ها نشه و تمامی اتوبوس ها که مشتریان اصلیشون سیاهپوسته بودند، تحریم بشن. رهبران جنبش، مردم رو به خویشتنداری و دوری از خشونت دعوت میکردند و خیلی سازمان یافته کارشون رو پیش میکردند. یکی از رهبران اصلی جنبش، مارتین لوترکینگ بود.
مبارزه بدون خشونت: پیروزی و یادگیری
این تحریم سیصد و هشتاد و یک روز طول کشید. دقت کنید، سیصد و هشتاد و یک روز مردم اتوبوس را تحریم کردن، خسته نشدن و برای رسیدن به حقشون اصرار کردن، مبارزه کردن، مبارزه کردن هی بدون خشونت. ولی تبعات این مبارزه بدون خشونت هم کم نبود، جف کاملاً متشند شده بود و کینگ رو هم دستگیر کردن. و حتی نژاد پرستای افراطی تو خونه اش بمب گذاری هم کردند، به طور متوسط تو هر روز بیش از پنجاه تماس تلفن. تلفنی به خونه ی کینگ میشد و اونا خانواده اش تهدید به مرگ میشدند ولی با همه اینا، سیاهپوست ها دست بردار نبودن، اونقدر تمرین کردن و موضوع رو حقوقی دنبال کردن. که در نهایت دادگاه عالی آمریکا اعلام کرد. جداسازی نژادی تو اتوبوس های مونتگامری مقایر با قانون اساسی آمریکاست و باید لغو شود. کمپین به هدفش رسید و این اولین پیروزی بزرگ جنبش مارتین لوترکینگ بود. موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موسيقي هاي موسيقي موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی از صفحهٔ ۲۶ تصور کن یه روز خبرداشی که همه درخت های زاگرس بیش از شصت سال سن دارند و تو شصت سال گذشته هیچ هیچ درختی به زاگرس اضافه نشده و همین درختا هم به دلایل مختلف دارن نابود میشن و تو بیست سال دیگه زاغروس مثل کویر بدونند.
درخت میشه، یکی از بچه های زاگرس ساکن تهران، وقتی این خبر رو شنید، زندگیشو از تهران جمع کرد، برگشت به روسیه. و با خودش عهد بست که تو بیست سال آینده دو میلیون درخت و ازشون نگه داری کنه تا بزرگ بشن اون پسر اسمش سعید انصاریانه و بنیاد آلگن رو راه انداخت و تو دو سال گذشته با همکاری افراد محلی دوصد هزار درخت کاشته. شما می توانید تو اینستاگرام سعید انصاریان را دنبال کنید و اگر دوست داشتید با حامی مالی شدن یک درخت ازش حمایت کنید تا منظره جنگل های زاگرس برای نسل های بعد از ما هم به یادگار بمونه. سعید انصاریان، دمت کرد نقش کینگ تو جنبش تحریم اتوبوسها، اونو به یک شخصیت ملی و مشهورترین سخنگوی جنبش حقوق مدنی تبدیل کرد. سال هزار نهصد و پنجاه و هفت، کنگ بیست و هشت ساله از پنجاه کشیش جنوب آمریکا و تعدادی از فعالان حقوق. حقوق مدنی، دعوت کرد تا یه تشکیل و سازمانی رو برای برنامه ریزی مبارزات بدون خشونت راه بندازن. و نتیجه شد سازمان رهبری مسیحیان جنوب، سازمانی که کنگ تا آخر عمر رهبری اون رو برعهده داشت. هدف این سازمان، استفاده از قدرت و نفوذ کلیساهای سیاه پوست برای برنامه ریزی اعتراضات غیر خشک. و برای اینکه کینگ مطمئن بشه راهی که داره پیش میره درسته یا نه از یکی از دوستاش به نام جیمز لاسون اون خواست که بهش کمک بکنه.
آموزش مبارزات بدون خشونت و تحول اجتماعی
حالا چرا جیمز لاسون؟ چون ایشون به هند سفر کرده بود و از نزدیک با ساتیاگراها یعنی شیوه مبارزات بدون خشونت گاندی آشنا شده بود و دانش زیادی درباره استراتژی های گاندی داشت. رسلم قبول کرد و به سازمان ملحق شد. دیگه تو اپیزود دوقسمتی گاندی کامل راجع به ساتیاگرها صحبت کردیم و اینجا بهش ورود نمیکنیم. کاری که لاسون انجام میداد، آموزش و دادن آگاهی به افرادی بود که میخواستند تو تحسنا شرکت کنند. قشنگ کلاس تشکیل میشد، میومدند سر کلاس، به حرفاش گوش میدادند و با چارچوب نحوه مبارزات مدنی. آشنایی شدن، خیلی از افرادی که سر همین کلاس ها نشستن، بدتر جز رهبران سیاهپوستا شدند. سر کلاس، اونا تمرین مبارزات بدون خشونت میذاشتن. مثلا یه نفر سیاه پوست میشه سو صندلی، بعد چند نفر دور اطرافش بهش فحش میدادن، اذیتش میکردن. سعی میکردند عصبانیش کنن و حتی کتکش میزدن، ولی اون شخص نباید واکنش خشونت آمیز نشان میداد.
برای اونا، آگاهی از اونچه براش مبارزه میکردن، از خود مبارزه هم با اهمیتتر بود. اولین مبارزات سازمان یافته و برنامه ریزی شده گروه کینگ در سال هزار نهصد و شصت. شهر نشویل از ایالت تنسی اتفاق افتاد. اونجا مثل خیلی جاهای دیگه ورود سیاهپوست ها به خیلی هیچ یک از رستوران ها مجاز نبود. کاری که کردند این بود که چند نفر سیاه پوست و افطالب شدند، رفتند داخل رستوران های سفیدا نشستن. و همبرگر و نوشابه شونو سفارش دادن بقیه افراد داخل رستوران و حتی سیاه پوست های دیگه ای که از نزدیک رستوران رد میشدن، اونقدر تعجب کرد. که انگار آدم فضایی دیدند. داوطلبا چندین ساعت تو رستوران موندند، تا اینکه صاحب رستوران از شلوغی مجبور شد رستوران رو ببنده از فردا اون روز، خیلی از سیاهپوستای دیگه هم همینکارو کردن. ولی نژاد پرستا که تازه به خودشون اومده بودن هر سیاهپوستی رو که تو رستوران میدیدن با مشت و لگد و به زور پرتش میکردم بیرون، اولی رو پرت میکردم بیرون، دومین میومد تو، دومین رو میزدن، سومین میومد.
آزادی و تحول در شهرهای آمریکا و ایران
اوضاع که خرابتر شد، دیگه پلیس اومد وسط و هشتاد دانشجویی که تو این حرکت شرکت کرده بودن رو بازداشت کرد. و همشون رو دادگاهی کرد. دادگاه حکم داد که هر کدوم از دانشجویان باید پنجاه دلار جریمه نقدی بدهند، در غیر این صورت باید یک ماه برن زندانی همه هشتاد دانشجو بازداشت شده هم گزینه دوم رو انتخاب کردن و حاضر نشدن جریمه رو پرداخت کنن. و رفتند زندان. سالها بعد، یکی از همین دانشجویان وقتی داشت ماجرا را تعریف میکرد، میگفت، درسته رفتیم زندان، ولی انگار رفتیم. بودیم بهشت، یه حس رهایی و آزادی خاصی داشتیم که هیچ وقت قابل وصف نیست. البته اونایی که بیرون بودنم ساکت نشستن و در حمایت از زندانی ها خرید از سوپرمارکت ها و مغازه ها رو. تحریم کردن و به جز کالاهای اساسی هیچ چیز دیگه ای نمیخرند. اقتصاد شهر فلج شده بود.
خیلی زود شهردار نشفیل اعلام کرد که با رفع تبعیض نژادی تو رستوران ها موافقه؟ منشفیل، تو جنوب آمریکا، اولین شهری شد که توش سیاهپوستا می تونستن کنار سفیدها به رستوران برسه. رستوران برن و غذا بخورن. افراد گروهی که کمپین رستوران های نشفیل را برنامه ریزی و اجرا کرده بودند، هست اصلی جنبش مارتین. این لوترکینگو تشکیل داده. به ظاهر، رفتن چند تا سیاه پوست به رستوران پیروزی خیلی بزرگی نبود، ولی موضوع اصلی این بود که. که وقتی سیاهها تو جنبش بدون خشونت نشفیل تو تنسی پیروز شدند فهمیدند حتما میتوانند تو ایالت های دیگه و جنبش های دیگه هم برنده بشن. اونا تازه خودشونو باور کرده بودن. یه سال بعد، کنگ کتاب خودش به اسم قدم به سمت آزادی رو منتشر کرد. وقتی کینگ در حال امضای نسخه ای از کتابش توی فروشگاه بزرگ کتاب بود، یه زن سیاه پوست بهش حمله کرد.
نقش و اهمیت مارتین لوتر کینگ در تحولات ایالات متحده
کرد و کاردی که مخصوص باز کردن نامه ها بود و فرو کرد تو قفسه سینه کینگ اون خانم فکر میکرد کینگ با کمونیستا همکاری می کنه و میخواد توطئه راه بندازه، برای همینم قصد کشتنشو داشت. و کینگ واقعا شانس آورد که زنده مون، ضربه نزدیک آورتش فرود اومده بود، اونو سریع رسوندم بیمارستان اونا عملش کردن و بعد از عملم چندین هفته تو بیمارستان بستری بود. زارب هم بعداً تو دادگاه بیمار روانی تشخیص داده شد و بی گناه شناخته شد. البته کینگ هم شکایتی از. چند وقت بعد از مرخص شدن از بیمارستان، کنگ تصمیم گرفت به زادگاهش ایالت جورجیا برگردد. و در کنار پدرش تو کلیسای باپتیست کار کنه. بد نیست بدانید که مونت کامری مرکز ایالت آلاباماست که تحریم اتوبوس ها اونجا اتفاق افتاد. و کینگ هم اونجا درس خون. ولی زادگاه کنگ تو ایالت جورجیا همسایه ایالت آلاباماست، الانم کنگ میخواست برگشته به ایالت جورجیا و شهر زادگاهش آتلانتا فرماندار جورجیا اصلاً از این تصمیم کینگ استقبال نکرد و اصلاً هم از کینگ دل خوشی نداشت.
وقتی کینگ به جورجیا برگشت، شیشتونگ حواسش به کینگ بود که مبادا فعالیت های سیاسیش واسش دردسر درست کنه. البته نگرانی فرماندار بی موردم نبود تو آتلانتا جنبش دانشجویی به رهبری کنگ برای من. اعتراض به تبعیض نژادی تو مشاغل و فضاهای عمومی شهر برای سیاهپوستان شروع به سازماندهی تحسن های گسترده کرد، تو یکی از این تحسن های بزرگ، کینگ را به همراه تعداد دیگری از معترضین دستگیر کردند. چند روز بعد، مقامات همه دستگیر شده ها را آزاد کردند. همه رو آزاد کردن، به جز کیگ اونو نه تنها آزاد نکردند، بلکه فرستادنش به زندان دولتی با حداکثر تمهيدات امنیتی. از اون زندان هایی که مجرمای خطرناک رو توش نگهداری میکنن. این دستگیری و مجازات شدید توجه مردم و مطبوعات را به خودش جلب کرد، خیلی از مردم. نگران امنیت کینگ بودن، چون اون دوران محکومیتش رو با افرادی که به جنایات خشن محکوم شده بودن میگذرد. از طرفی، انتخابات ریاست جمهوری آمریکا هم نزدیک بود.
تأثیر واکنش مشترک رای دهندگان سیاهپوست در انتخابات ریاست جمهوری و تاثیر آن در سیاست خارجی و داخلی
خبرنگار را برای انتخابات ریاست جمهوری از نامزدهای هر دو حزب درباره جهت گیری سیاسی شان. راجع به ماجرای دستگیری و بازداشت کینگ سوال میپرسیدند. یکی از کاندیداهای اصلی نیکسون بود که قبل از تحسن کینگ با اون رابطه نزدیکتری داشت. ولی او درباره دستگیری کینگ اظهار نظری نکرد و از جواب دادن تفره رفت. اما کاندید حزب مخالف یعنی جان اف کندی مستقیماً با فرماندار جورجیا تماس گرفت و و حتی از برادرش رابرت کندی هم برای فشار بیشتر به مقامات ایالتی کمک گرفت و خواهان آزادی کینگ شد، و حتی کندی تو یک تماس تلفنی با همسر کینگ با اون ابراز همدردی کرد و گفت. هر کاری که از دستش بربیاد برای آزادی همسرش انجام میده. تنها دو روز بعد، به خاطر فشار های کندی و دیگران، کینگ از زندان آزاد شد. بعد از آزادی، پدرش تصمیم گرفت خانواده شون صراحتا از نامزدی کندی برای انتخابات حمایت کنه. این در حالی بود که کندی کاتولیک بود و پدر کینگ قبلا گفته بود هیچ وقت حاضر نیست به یک کاندیداکار.
یه کاتولیک رای بده با توجه به رقابت بسیار نزدیک دو کاندیدای اصلی، همین حمایت سیاهپوستا باعث شد در نهایت تو سال هزار نهصد و شصت و یک، کندی به سختی و با فاصله ای کم تو انتخابات پیروز بشه. ولی کندی بعد از اینکه رئیس شامپول شد، تمام هوش و حواسش به سیاست خارجی بود و حق و حقوق سیاه پوست. چیزی که بهش رای دادن تو اولویت کاراش نبود. هرچقدر کندی سعی میکرد رو مبارزات سیاهپوست ها سرپوش بذاره و صداشو درنیاره، از اون طرف سیاهپوست ها. سعی میکردند مبارزاتشون علنیتر کنن و صداشون رو به گوش مردم آمریکا برسونن. از ماجرا تحسن آتلانتو هم دور نشیم، معترضین بعد از آزادی کینگ با توجه به نارامی هایی که تو شهر وجود آمده بود، تصمیم گرفتند سی روز آتش بس اعلام کنند و درباره جداسازی و تفکیک نژادی مذاکره کنند. ولی مذاکرات به هیچ جا نرسید، تحسن و تحریم برای چندین ماه ادامه داشت، ولی باز هم هیچ. تازه اوضاع بدترم شد، قانونی داشت تصویب میشد که نوع جدیدی از جداسازی و تفریق نژادی رو میخواست دنبال کنه. داشته باشه تفکیک نژادی تو مغازه ها و غذاخوری ها همینطور غذاخوری مدارس و دانشگاه هم داشت اضافه میشد.
جنبش دانشجویی آتلانتا و تلاشهای توقف از خشونت
خیلی از دانشجوها عصبانی شده بودند و از پیشبرد مذاکرات ناامید شده بودند، دیگه گوششون بدهکار حرفهای کی؟ تفرقه بین سیاهپوستان زیاد شده بود و کنگ سعی می کرد به قول خودش این بیماری سرطانی تفرقه را درک کند. آزمایش کنه و دانشجوها رو به آرامش دعوت میکرد. در کل، اوضاع جنبش دانشجویی آتلانتا خوب نبود، ولی آتلانتا هم تنها جایی نبود که سیاهپوست ها سازمان یافته بودند. تو یکی دیگه از شهرهای ایالت جورجیا به نام شهر آلبنی ائتلافی برای جداسازی و تفکیک نژادی تشکیل شد که کینگ به همراه سازمان رهبری مسیحیان جنوبی هم به این اعتراف ملحق شدن. تو این جنبش، هزاران شهروند با مبارزه بدون خشونت و سیستماتیک که نشان دادند، توجه مردم سایه به نظر شهرها رو به خودشون جلب کردن رهبران جنبش موفق شدند توافقنامه ای را در حمایت از عدم جداسازی با مسئولین شهر امضا کنند. اما بعد از خروج کنگ از شهر، توافقنامه بلافاصله نقص شد. بعد از یک سال فعالیت شدید و نتیجه نگرفتن، جنبش رو به شکست بود. مخصوصا اینکه مبارزات گاهی به خشونت و بد اخلاقی هم کشیده شده بود. تو اپیزود گاندی یادتونه وقتی مبارزات استقلال هند به خشونت کشیده شدون چیکار کرد؟ دستور توقف مبارز.
اینجا هم کینگ با تأسیع از پیشوای معنویش خواستار توقف از این کار را انجام داد. تمام راهپیمایی های اعتراضی برای بازگشت به اصول اولیه اش که عدم خشونت و حفظ اخلاقیات بود. این تصمیم باعث اختلاف بین سیاهپوستان هم شد و همین اختلافها بین جامعه سیاهپوستان و در کنارش. بی تفاوتی دولت نسبت به مذاکرات و خواسته های آنها، علت اصلی شکست تلاش های جنبش بود. خب، تا اینجایی کار، ماجرای تحریم اتوبوس های مونتگامری رو گفتیم، بعد مبارزات نشفیلو داستان رستوران رفت. رفتن سیاهپوستا را تعریف کردیم، بعد اومدیم به ایالت جورجیا و از آتلانتا و آلبانی گفتیم. الان میخوایم وارد یک جریان تاریخی دیگه بشیم. قبلشم یه چیزی بگم، تو این اتفاقات و وقایع تاریخی که داریم تعریف میکنیم، مسلما اینطور نبوده که فقط. فقط مارتین لوتر کنگ توش نقش داشته باشه و رهبران و آدمهای تاثیرگذار دیگه ای نباشن.
نبرد برای تساوی: داستان سفر آزادی نژادی
ولی ما سعی میکنیم تا اونجایی که بشه شما رو درگیر اسامی مختلف نکنیم و بیشتر به اصل داستان و اتباع. اتفاقی که افتاده بپردازیم. داستانی که الان بهش رسیدیم، استارتش از واشنگتن میخوره، تو واشنگتن سیزده نفر از طرفداران. برای تساوی حقوق سیاهها و سفیدها تصمیم می گیرند سوار اتوبوس بشن میان جنوب و به عنوان عنوان آزادی تبعیض نژادی رو تو جنوب به چالش بکشند اینا از این شهر به اون شهر میرفتند و سعی میکردند به دور از خشونت کار خودشون انجام بدن. ولی دوستان نژاد پرست تو جنوب با بمب های دست ساز ازشون استقبال کردن و اتوبوسشون رو به آب. از این سیزده نفر تازه چندتاشون سفید پوست بودند، ولی اونا هم نتونستن جلوی خشونت رو بگیرند. به سمت جنوب وایسند و حسابی کتک خوردند. جوری که فقط شانس آوردند زنده موندن. بعد از این اتفاق، این گروه از ترس جونشون دست از ادامه کارشون کشیدند.
اینجا بود که بچه های جنبش نشویل، همونایی که کینگ رهبریشون میکرد، اومدن تو میدان و گفتن هر. و جور شده نباید بذاریم که خشونت جلوی مبارزه بدون خشونت رو بگیره. اونا تصمیم گرفتند راغ اون سیزده نفری که به جنوب اومده بودن رو ادامه بدن. ولی تو اولین شهر، دویست نفر از سفید پوست های نژاد پرست با چوب بیسبال و باتوم منتظر بودن. که سیاهها از اتوبوس پیاده بشن و همچین که پیاده شدن بهشون مهلت ندادن، ریختن سرشون و خونی مالشون کردن. اوضاع انقدر بد شد که پلیس از گاز اشک آور استفاده کرد و سیاهپوستا فرار کردند، رفتند تو یک کلیسا پناه گرفتند. و اونجا، بقیه سیاهپوست های معترض هم بهشون ملحق شدن. ولی نژاد پرستا کلیسا را محاصره کردند، تمام ماشینای اطراف کلیسا را آتش زدند و پشت در کلیسا. منتظر بودن تا سیاهها بیام بیرون و دخلشونو بیارن.
نقشهبرداری برای نجات – نه به خشونت
خبر که به کینگ رسید، خیلی سریع خودشو به اون کلیسا رساند و برای آدمایی که اونجا گیر کرده بودن سخنرانی کرد. حالا برای ما خیلی آسان است که در لحظه ای مثل این عصبانی و تلخ و حتی خشن شویم ، اما فکر می کنم این کار خیلی ساده است. این یک نقطه آزمایشی است. (خنده) گفت:این یک آزمایشه. به هیچ عنوان نباید خشونت اونا رو با خشونت جواب بدید. ما باید آرامش خودمون ما حفظ کنیم و همونطور که از شرایط بد گذشته عبور کردیم، از این شرایطم عبور میکنیم. بعد سخنرانی، کینگ با دادستان کل آمریکا، رابرت کندی، برادر رئیس جمهور جانف کندی تماس گرفت. و ازش کمک خواست. کندی هم یه سری نیروی اعزام کرد اونجا و تو شهر حکومت نظامی اعلام کردن و تونستن جون سیاهپوست های محروم.
بوس شده تو کلیسا رو نجات بدن. حالا که سیاهپوسته اومده بودن بیرون چیکار کردن، ناامید شدن؟ نه، اونا راهشون رو به سمت شهر بعدیه. ادامه دادن، ولی به محض اینکه به شهر بعدی رسیدن، این بار به جای اینکه سفیدپوست های نژاد پرست منتظرشون باشند. پلیس منتظرشون بود و پلیس همشونو بازداشت و زندانی کرد. سیاست برادران کندی این بود که چون نمیخواستند مبارزات سیاهپوستا براشون هزینه داشته باشه و تو رساندن. اسانه ها واسشون عابر روزی به بار بیاره، تصمیم گرفته بودن اول اونا رو از کلیسا نجات بدن. بعدا تو شهر بعدی تو ایالت میسیسیپی، پلیس به بهانه اختلال در امنیت دستگیر و زندانیشون کرد. دستگیری آنها آتش مخالفت ها را تو خیلی از شهرهای جنوب شعله برتر کرد و مقامات دولتی. مجبور شدند دسته دسته از سیاهپوست های معترض دیگر را هم دستگیر کنند.
نبرد برای حقوق تحصیلی: اعتراضات در دانشگاه های جنوبی آمریکا
تو همون ایالت میسیسیپی، یکی از سربازای سابق نیروی هوایی به نام جیمز مردیت اصرار داشت که تو دانشگاه محل زندگیش ثبت نام کنه و همونجا هم درس بخونه. این در حالی بود که تو اون دانشگاه، براساس قوانین ننوشته، سیاهها حق درس خوندن نداشتند. فرماندار میسیسیپی هم با ثبت نامش مخالفت کرد. ولی چون ثبت نام جیمز کار غیرقانونی نبود، اون اینکارو انجام داد و ثبت نامشو کامل کرد. این موضوع موجب بالا گرفتن درگیری ها و شورش در دانشگاه های میسیسیپی شد و دولت مجبور شد برای کنترل اوضاع از ارتش کمک بگیره و دانشگاه رو مجبور به قبول ثبت نام جیمز بکنه بعد از آروم شدن اوضاع، جیمز با اسکورت مقامات نظامی میرفت دانشگاه و برمیگشت. خبر این اتفاق در سراسر آمریکا و خارج از آمریکا هم سر و صدا کرد. کشورهای اروپایی برای نادیده گرفتن حق دانشگاه رفتن، کندی و دولت آمریکا را مسخره می کردند. اعتراضات سیاهپوستا از میسیسیپی به ایالت های دیگه آمریکا کشیده شد. مهم ترین و تاریخی ترین اعتراض ها تو ایالت آلاباما و بزرگترین شهر این ایالت.
یعنی شهر برمینگ هم اتفاق افتاد. شهری که برای سیاه پوست های ایالت آلاباما جهنم بود. همه چیز، از کلیسا تا کتابخونه تا مشاغل، همه چیز از هم جدا بود و حتی نژاد پرستا. نارنجک و بمب دستی درست میکردند و به خانه های سیاهپوست های معترض پرتاب میکردند و اموالشان را به آتش می کشیدند. و البته، سیاه پوست ها رو پشت سر هم لینچ میکردن. لینچ کردن یعنی چی؟ لینچ کردن یعنی کسی رو بدون محاکمه دار زدن. نژاد پرستای انفرادی، که تعدادشون اصلا کم نبود، به بهونه های مختلف می ریختند سر یه سیاه پوست. با پوست و اونقدر میزدنش تا بمیره، بعد هم به درخت آویزونش میکردن. بعضی وقتا اونا رو میسوزوندند و با جنازه جزقاله شده عکس میگرفتند، کارت پستال درست میکردند.
مقاله: تبعیض نژادی و اعتراضات در آلاباما
تو یه مورد، طرف با عکس جنازه سوختی یه سیاه پوست کارت پستال درست کرده بود، زیرش نوشته بود. امشب باربیکیو داشتیم عکساشو به مرور تو کانال اینستای پادکست رخ میذارم برید ببینید، گاهی تو عکس ها اونقدر با لذت کنار جنازه ای آویزون شده و یا جزقاله شده وای می ایستادن که آدم از آدمای زنده اطراف جنازه نازه، بیشتر وحشت میکنه تا خود جنازه. بیش از چهار هزار آمریکایی سیاهپوست لند شدند. بعد میان به این وحشی ها میگن حیوان صفت، آخه کدوم حیوانو میشناسید که از اینکارا میکنه؟ اینا شاهکارهای اشرف مخلوقات و بس برگردیم به داستان، داشتیم از اعتراضات تو آلاباما میگفتیم و اوضاع احوال سیاهپوست را بررسی میکردیم. فرماندار ایالت آلاباما آقای جورج والاس برای سیاهپوستان قشنگ شمشیر را از رو بسته بود. جورج والاس که سیاستمداری کارکشته و شناخته شده بود، تو یکی از سخنرانی های معروفش گفت تبعیض. نژادی از قدیم بوده و باید باقی بمونه. تبعیض نژادی امروز، تبعیض نژادی فردا و برای همیشه باقی می ماند. و من می گویم جداسازی ، جداسازی.
جورج والاس با این سخنرانیش یه جورایی شد نمایشی. رهبر تمام سفیدپوست های نژاد پرست از اون طرف هم کینگ تو جوابش گفت، ببخشید آقای والاس، تو هر کاری میخوای بکن، ولی ما به راهمون ادامه میدیم. و حتی اگه لازمه این کار مرگ باشه، من حاضرم ایستاده برای مردمم بمیرم. آقای والاس ، خدا با من صحبت کرده که او برای مردمش آزادی می خواهد. این ممکن است حتی به معنای مرگ فیزیکی باشد ، اما اگر به این معنی باشد که من در مقابل آزادی مردمم می میرم. اَه این آقای جورج والاس، فرماندار آلاباما را به خاطر داشته باشید؟ علاوه برشون، آلاباما یک طرفدار معرفی تبعیض نژادی دیگه هم داشت، آقای بول کارنر مسئول امنیت شهر برمینگ هم. وقتی کینگ برای ادامه مبارزات به بیرمنکم رسید، خبرنگار از آقای بول کارنر پرسیدند که به نظرشون میتونه جلوه. کارن جواب داد، مطمئن نیستم، ولی اینو میدونم که اگه نیاز باشه جونم من برای این کار فدا میکنم، کارنر برای کنترلر اوضاع و متفرق کردن تظاهرات از هیچ کاری دریغ نمیکرد. دستگیری آدما، اجیر کردن لاتلوتا برای کتک زدن سیاهها، استفاده از شیلنگ آب، و حتی استفاده از سگ های پلیس برای مقابله با معترضین.
اعتراضات بچه های مدارس در جنبش تحریم و مبارزه بدون خشونت
وقتی که کینگ و همرازمش شروع به اعتراض و تحریم و مبارزه بدون خشونت کردن، کارنر و دار و دستش. به جرم غیرقانونی بودن مبارزات، تعداد بسیار زیادی از سیاهپوستا از جمله کینگ را دستگیر کرد. نامه هایی که کینگ از تو زندان بیرمنکام نوشته، برای همیشه تو تاریخ ماندگار شده. قسمتی از یکی از نامه هاشو بخونیم که در جواب کسایی نوشته که میگن صبر کنین، همه چی درست میشه. مارتین لوترکین تو نامش میگه، شاید برای کسایی که هیچ وقت زخم ها آبای سوزان تبعیض نژادی را نچشیدند. آسون باشه که بگن صبر کنین درست میشه اما وقتی مردم شروری رو میبینید که خانوادتونو به قتل میرسونن وقتی اکثریت عظیمی از بیست میلیون سیاهپوستی را می بینید که تو قفس تنگ فقر در میان جامعه ی مرفه در حال خفه شدن هستند؟ وقتی که تلاش میکنید به دختر شش سالتون توضیح بدید که چرا نمیتونید به شهر بازی که همین الان. اپلیکیشنش تو تلویزیون نمایش داده میشه برید؟ ناگهان زبونتون بند میاد و لکنت زبون میگیرید، اشک هایی که در چشمان دخترتون حلقه میزنه. وقتی که بهش میگی که شهر بازی به روی کودکان رنگین پوست بسته است. ابرهای حقارتی رو میبینید که داره تو ذهن شکل میگیره وقتی که در خارج از جاده های اصلی شروع به رانندگی تو صحرا میکنید و مجبور میشید هر شب در گوشه ای از موش چرا که هیچ مسافرخونه ی شما را نمیپذیره، اون وقته که میفهمید که چرا برای ما طاقت فرساست تا منتظر بمونیم و باز هم صبر کنیم و باز هم صبر کنیم موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی تو جریان تظاهرات، بول کارنر اونقدی سیاه پوست دستگیر کرده بود که به طعنه میگفتن تعداد اونایی که دستگیر شدن.
از اونایی که آزادن بیشتره. رهبران جنبش که این وضعیت رو دیدند، یه ابتکار به خرج دادن و اجازه دادن بچه های مدارس هم به اعتراضات ملحق بشن. تو تجمعات و تظاهرات شرکت کند. اولش کینگ با این کار مخالف بود و نمیخواست شرکت در تجمعات برای نوجوانها هزینه ای داشته باشه. ولی بعد که اصرار اونا رو دید قبول کرد. مطبوعات هم فشار زیادی به کینگ آوردن که اون داره با جون بچه ها بازی میکنه و جنگ صلیبی کودکان راه انداخته. ولی در هر صورت، وقتی نوجوانا به میدان اومدن، کارنر همون خشونت که با بزرگسالا داشت با اونا هم داشت. پلیس ها خیلیاشون رو دستگیر کردن و حتی برای بردن نوجوانا از ون و سرویس مدرسه هم استفاده میکردند. و آنها را به زندان های مخصوص نوجوانان می بردند.
پیروزی اعتراضات: دیده شدن مقاومت در آمریکا
زندانا اونقدی شلوغ شده بود که دیگه جا برای سوزن انداختن نبود، تصاویر حمله پلیس با شلنگ های آب که پول. دوست تن بچه ها رو میکند و سگ هایی که به بچه های هشت و نه ساله حمل می کردن تو سرتاسر آمریکا پخش شد مردم آمریکا بخت زده به تصاویر نگاه می کردند. درسته که قبل از این داشتن خبرشو میخوندن، ولی تاثیر دیدن تصاویر دو چندان بود. هرچند که تظاهرات هزینه داشت و خیلیا زخمی و زندانی شدند، ولی نتیجه کار دقیقا همون چیزی بود که کینگ میخواست. دیده شدن اعتراضات در سرتاسر آمریکا و حمایت مردم از جنبش. فشار افکار عمومی به دولت، و تاثیر که مبارزات بچه ها رو دولت مندا گذاشت، منجر به این شد که مقامات بولکار گارنر را از کار برکنار کنند و به سیاهپوستا مجوز برگزاری تجمعات اعتراضی دهند. تکلیف کارنر مشخص شد، ولی دشمن اصلی هنوز سر جاش بود، آقای جورج والاس، فرماندار ایالت آلاباما. آلاباما تنها ایالتی تو آمریکا بود که هنوز قانون تبعیض نژادی تو دانشگاهاش اجرا میشد. گفته بود برخلاف دستور دادگاه فدرال از ورود دو دانشجوی ممتاز سیاهپوستی که میخوام به دانشگاه در مدرسه پیانو ثبت نام کنند جلوگیری می کند.
انگار قرار بود اتفاقای دانشگاه میسیسیپی اونجا تکرار بشه، چیزی که دولت اصلا دلش نمیخواست کینگ گفت: رئیس جمهور کندی تا الان یه سری کارا کرده، ولی اصلا کافی نبوده، باید بهش یادآوری کنیم که ما برای چی چه چیزی بهش رای دادیم؟ خبرنگاران از کندی پرسیدند آیا برای بحران آلاباما از اختیارات نظامی خودش تو این ایالت استفاده میکنه؟ گرندی جواب داد، امیدوارم کار به اون جا نکشه. اینجا یه داستان، باید این قانون آمریکا رو بدانید که تو هر ایالت آمریکا، نیروهای نظامی گارد ملی. تحت اختیار فرمانده همون ایالته. ولی در مواقع لزوم و به دستور رئیس جمهور، همین نیروهای به نیروهای فدرال تبدیل می شوند. و فرماندهی شون به عهده شخص رئیس جمهور میافتد. یعنی از فرماندار نیروها گرفته میشه، به رئیس شمپور داده میشه. یازده ژوئن ۱۹۶۳، روز ثبت نام دانشگاه و روز موعود فرا رسید. خبرنگاران از تمام ایالت های دیگر آمریکا آمده بودند تا این نبرد پر هیجان از نزدیک گزارش کنند. از یک طرف، فرماندار والاس و صد و پنجاه نیروی نظامی که اون اونجا مستقر کرده بود، و از طرف دیگر.
مبارزه برای رفع تبعیض نژادی در آمریکا
که دو جوون سیاه پوست نخبه ای که میخواستن بیان دانشگاه ثبت نام کنن. جورج والاس جلوی ورودی دانشگاه، پشت تریبون ایستاد و خطاب به خبرنگارا گفت: من اقدام غیرقانونی دولت من مرکزی رو مردود و ممنوع اعلام میکنم و اجازه ورود هیچ سیاهپوستی رو به دانشگاه نمیدم. حالا دو متر اون ورترش کیو ایستاده؟ دستیار دادستان کل کشور، اون اومده بود اونجا تا جلوی اقدام یه کم غیرقانونی والاس رو بگیره. دستیار دادستان خطاب به والاس گفت: شما می خواهید تسلیم دستور دولت مرکزی نشید و ورودی دانشگاه را مسدود کنید؟ والاس گفت، بله، من پای حرفم نیستم، کندی که از واشنگتن داشت لحظه به لحظه ماجرا رو میدید، تصمیم گرفت. فرماندهی گارد ملی ایالت آلاباما رو برعهده بگیره. دستور کندی به آلاباما مخابره شد، ژنرال فرمانده گارد ملی که تا یه دقیقه قبل تحت فرمان وان فرماندار بود، اومد جلو و خطاب به والاس گفت به فرمان رئیس جمهور، من دستور دارم شما را کنار بزنم. والاست که جلوی چشمش صد و پنجاه نفر از اعضای گارد فدرال رو میدید تصمیم گرفت بیشتر از این آبروی خودشو نبره. و از جلوی در دانشگاه رفت کنار و دو جوون سیاه پوست در کنار دستیار دادستان وارد دانشگاه شدند. بعد از این اتفاق، کندی تو یکی از معروف ترین سخنرانیاش گفت، تبعیض نژادی مشکلی نیست که فقط مربوط به یک ایران.
مشکلات ناشی از تبعیض نژادی تو تمام شهرها وجود دارد و ما با یک مسئله اخلاقی روبه رو هستیم. که به اندازه کتاب مقدس قدمت داره. تبعیض نژادی، جایی در زندگی و قانون آمریکا نداره این اولین باری بود که کندی داشت راجع به رفع تبعیض نژادی مستقیم حرف میزد. اونم نه بخاطر رای جمع کردن، بلکه بخاطر مسائل اخلاقی. کندی گفت: هفته بعد از کنگره میخوام راجع به نقض قوانین نژاد پرستانه تصمیم بگیره آمریکا تا زمان آزادی همه مردمانش نمیتونه کشور آزادی باشه. خبر، خبر بسیار خوشحال کننده ای بود، ولی فقط چند ساعت بعد از این سخنرانی، یکی از رهبران مبارزات جلوی در خونش، جلوی چشم زن و بچش به قتل رسید. کاملاً مشخص بود که هنوز جنبش تا آزادی راه زیادی رو در پیش داره. کینگ تصمیم گرفت برای تحت فشار قرار دادن کنگره، این بار تظاهرات را تو پایتخت آمریکا، واشنگتن برد. کین گفت: ما میریم به واشنگتن تا از کنگره بخواهیم که عادلانه ترین قوانین را تصویب کند و از تمام مردمم خواست.
رؤیای آزادی: سخنرانی مارتین لوتر کینگ در راهپیمایی واشینگتن
هر طور شده و با هر وسیله ای خودشون رو به واشینگتن برسونن. اتوبوس اتوبوس آدمی بود که میمد به پایتخت، تمام قطارها و خطوط هوایی پر شده بود، مردم مثل سیل سر در بیست و هشت اوت سال ۱۹۶۳ بیش از سیصد هزار نفر در محل ساخت یادبود آب گراهام لینکلن جمع شده بودند که بر اساس یک ارزیابی میدانی هفتاد تا هشتاد درصد جمعیت حاضر سیاهپوستان و مابقی سفیدپوستا بودند. این بزرگترین تظاهراتی بود که تا اون روز آمریکا به خودش دیده بود. راهپیمایی واشنگتن مصادف بود با صدمین سالگرد صدور فرمان اعلامیه آزادی بردگان. توسط ابراهیم لینکلن. مارتین لوتر کنگ رفت پشت تریبون و در مهم ترین و مشهورترین سخنرانی تاریخ و شاید تاریخ جهان، که به عنوان سخنرانی من رویایی دارم مشغول شده، خطاب به مردم. مردم جهان گفت، خیلی خوشحالم که در بزرگترین تظاهرات آزادی تاریخ آمریکا در کنار شما هستم. هرچند که ما امروز و فردا با سختی های زیادی روبرو هستیم، اما من هنوز رویایی دارم. من رویایی دارم که روزی این ملت به پا می خیزد و به معنای واقعی اعتقادات خود جان می بخشد.
چرا که ما معتقدیم همه انسان ها برابر و یکسان خلق شده اند. رویای من این است که روزی فرزندان بردههای سابق به همراه فرزندان برده داران سابق بر فراز تپه های سرخ جورجیا کنار هم سر میز برادری بنشینند. رویای من این است که روزی ایالتی مثل میسیسیپی، ایالتی که در بی عدالتی و ظلم میسوزد به سرزمین دیگر آزادی و عدالت تبدیل خواهد شد. رویای من این است که چهار فرزندم در کشوری زندگی خواهند کرد که آنها را نه به دلیل رنگ پوست. که به خاطر شخصیتشان قضاوت خواهند کرد. رویای من این است که روزی در آلاباما نژاد پرست، دختر و پسرهای کوچک سیاه پوست همچون خواهر و برادر. و در دست در دست بچه های سفید پوست بگذارند. ما با ایمان، میتونیم صداهای آزاردهنده کشورمون رو تبدیل به سمفونی زیبای برادری کنیم. با ایمان میتونیم کنار هم کار کنیم، دعا کنیم، مبارزه کنیم، با هم به زندان بریم و از آزادی دفاع کنیم.
رویای یک جامعه متحد و آزاد
روزی خواهد رسید که همه فرزندان خدا سیاه و سفید دست در دست هم میدهند و با هم می خوانند. ما آزادیم، خدایا ازت سپاسگزارم. من رویای بچه های کوچک من را دارم. (تشویق) ما یک روز در کشوری زندگی خواهیم کرد که آنها با رنگ پوستشان قضاوت نخواهند شد ، بلکه با محتوای شخصیتشان. در آن روز با همه ما می توانیم سرعت را افزایش دهیم. همه بچه ها ، مردان سیاه پوست و سفیدپوست ، یهودیان و غیر یهودیان ، پروتستان ها و کاتولیک ها ، قادر خواهند بود که دست به هم ببندند. و در حال آواز خواندن کلمات روحیه ی سیاهپوست های قدیمی ، در نهایت ، سپاسگزارم خدا ، ما می بینیم. (خنده) (خنده) چیزی که شنیدید، قسمت اول از داستان دو قسمتی من رویایی دارم. داستان زندگی مارتین لوتر کنگ بود.
تو قسمت دوم، رئیس جمهور کندی، قبل از اینکه بخواهد هر فرمانی را امضا کند، ترور می شود، و سختترین. اینا اصلی ترین قسمت مبارزات کینگ روایت میشه. مارتین لوتر کینگ رویاش رو فریاد زد براش مبارزه کرد و بهش رسید و تو عمل به ما هم یاد داد که رویاهامون رو فریاد بزنیم و برای برای رسیدن بهش تلاش کنید، به امید دیدار. آرزوی اجاره، آرزوی آزادی. رویای یک وقفه بی وقفه از شادی هی رویا ایدورا از جنش ایدوری رویه ها، تسکین ها، درنیت ها و چروک ها درنه ی ژاپنی که انجامش را می دهد درنه ی من که این کوچکی را از ریچه در دوازده سالی که ما داشتیم #آزاد “خیر” چه قبیله این رویا در مون در دامه در مون رویای منین، دنیای بی نظیر. رویا رویا منین رویایی دارم رویایی را دارم رو و بدون نجات رویو ایدورا که گیره مونکنی. دونیا و کیپوشان دنیایی که بهمون شکل نمیسازه موشک روی خواب کودک نمیندازه دنیایی که تو اون زندونه تعطیلن آدمها به جرم پرسش نبي راد (خنده حضار)
آخرین ویدیو ها

news via inbox
Nulla turp dis cursus. Integer liberos euismod pretium faucibua