شهنشاه | داستان زندگی داریوش هخامنش

آخرین آپدیت : ۱۸ تیر ۱۴۰۳توسط

داستان زندگی داریوش هخامنش

گوش بدید به شهنشاه | داستان زندگی داریوش هخامنش

00:00 تا 00:03: شاهنشاه: داستان زندگی داریوش حق و منشی
00:03 تا 00:05: پادشاهی کمبوجیا: لشکرکشی به مصر و ازدواج با خواهران
00:05 تا 00:08: سقوط و پایان کمبوجیا: جنگ و توطئه در سرزمین فراخوردها
00:08 تا 00:10: بردیایی و مرگ کمبوژی: حکایت دروغین و وارثان قانونی
00:10 تا 00:13: درد و دلهای بردیای دروغین
00:13 تا 00:15: راز و رمزهای حکومت داریوش و بردی های دروغین
00:15 تا 00:18: داستان داریوش، از رویای پاداش تا دربار دروغین
00:18 تا 00:20: سنگ نوشته های داریوش: تاریخ و حکومتینش
00:20 تا 00:22: پادشاهی داریوش: تصویر و ماجرای انتخابش به عنوان پادشاه
00:22 تا 00:24: پادشاهی داریوش و روایت های هرودوت
00:24 تا 00:27: ساتراپی های ایران در هنگام حکومت داریوش اول
00:27 تا 00:29: سرکوب شورش‌ها و جنگ‌های داریوش در ایران و ایلا
00:29 تا 00:32: پادشاهی و اعدام داریوش: مقام کمانداری به مقام نیزه داری تبدیل شد
00:32 تا 00:35: اختراع خط میخی ایرانی و بازسازی توسط داریوش
00:35 تا 00:38: بازسازی معابد و تسلط در دوران داریوش
00:38 تا 00:40: فرمانروایی و فرهنگ داریوش در مصر
00:40 تا 00:43: حفره کانال کانال سوئیس: احداث یک زیرساخت عظیم در ایران باستان
00:43 تا 00:45: مبارزه با سکه های جنوب روسیه: داستان انتقام داریوش
00:45 تا 00:47: داریوش و تاثیر او روی هموطنانش
00:47 تا 00:50: تربیت بنیانگذار تخت جمشید: سختی و نظم در تربیت داریوش و ایجاد بزرگترین بنای باستان
00:50 تا 00:52: ساختار حکومت در دوران داریوش
00:52 تا 00:55: جاده شاهنشاهی: سازمان پیکداری و امپراتوری حقامنشی
00:55 تا 00:58: مسیر شاهی: جنگ‌های داریوش با یونانی‌ها
00:58 تا 01:00: مقبره جاودانه: جنگ ماراتون و سپاه های ایران و یونان
01:00 تا 01:04: نبرد ماراتون و شکست داریوش – افتخار یونان
01:04 تا 01:06: وصیت‌نامه داریوش به پسرش خشایارشا
01:06 تا 01:12: شهنشاهی داریوش حق و منش: آموزه‌های پادشاهی و مسئولیت‌های ملکی

شاهنشاه: داستان زندگی داریوش حق و منشی

حق و منشیان کروش، داریوش، تاریخ دو هزار و پنجصد ساله همه ما بارها و بارها این واژه ها را شنیدیم. و شاید خیلیامون هم بهش افتخار میکنیم ولی واقعا چقدر راجع بهشون اطلاعات داریم. کیا میدونیم ازشون؟ قراره تو این اپیزود یه کم درباره شون بیشتر بگیره هی هی موزیک ویدیویی دوستان سلام، من امیر سود بخش و تو پادکست رخ، هر بار داستان زندگی کسانی رو میگم که بخشی از تاریخ رو رقم زدم. تلاش ما در این پادکست این است که به دور از جانب داری و با مطالعه رفرنس های مختلف معتبرترین روایت و تو رو براتون بگم. برای این اپیزودم نه کتاب و منابع مختلف دیگه ای رو بررسی کردیم و نتیجه نهایی شد. قسمت نهم از پادکست رخ با عنوان شهنشاه داستان زندگیه داریوش حق و منشی. هی موزیک ویدیویی سلام. بحث درباره زندگی داریوش، یه چالش خطرناک و در عین حال بسیار جذابیه. راستیش من خیلی با خودم کلنجار رفتم که این اپیزودو کار کنم یا نه؟ چون پیش بینی می کنم هم از طرف طرفداران افراطی سری حکامنشیان نقل بشم و هم از گروه مخالفش.

ولی در نهایت تصمیم گرفتم اون کاری که فکر میکنم درست تر رو انجام بدم. و به دور از تعصبات بی جا با کنار هم قرار دادن رفرنس های مختلف، این اپیزودو. به سبک پادکست رخ با بیانی ساده براتون آماده کنم. یه نکته دیگه ای که باید بگم اینه که راجع به همه اتفاقای زندگی داریوش روایت های مختلفی وجود داره. که من سعی کردم معتبرترینش رو براتون بگم. بعضی جا هم، برای آگاهی بیشتر شما، دو روایت مختلفو با هم میگم. مقدمه کوتاه، بریم بشنویم داستان زندگی شهنشاهی رو که خورشید در اقلیمش غروب نمیکرد. برای وارد شدن به داستان زندگی داریوش برمیگردیم به حدود نه سال قبل از اینکه داریوش پادشاه ایران زمین بشه. زمانی که کروش کبیر از دنیا رفته، و بنا به وصیتی که کرده، پسرش کمبوجی جانشین اون شده.

پادشاهی کمبوجیا: لشکرکشی به مصر و ازدواج با خواهران

مهمترین اتفاقی که تو دوران هشت ساله پادشاهی کمبوجه افتاد، لشکرکشی اون به مصر بود. لشکرکشی که کروش میخواست انجامش بده، ولی مرگ بهش فرصت نداد. کمبوزی بعد از ثبات پادشاهی شو، جمع کردن یه سپاه بزرگ به مصر لشکر کشید و اونجا رو فتح کرد. و قلمرو پادشاهی بزرگ حکامنشی رو از آنچه که بودم بزرگتر کرد. بعد از این فتح، طبق قوانین مصر، کمبوژیا رسماً لقب فرعون مصر را هم گرفت. و نامش برای همیشه در لیست فراینه مصر جاودان شد. کمبوژی خیلی شبیه پدرش حکومت نمیکرد. اصلاً اندازه کوروش محبوب نبود، همیشه ترس اینو داشت که نکنه برادر کوچکترش بردیا بخواد جای اونو بگیره. بردیا با اینکه از کمبوجی کوچکتر بود ولی از اون قوی تر بود و.

ویژگی های اخلاقیشم بیشتر از کمبوزی به پدرشون کوروش شبیه بود کمبوژیه برای اینکه خانواده رو تحت کنترل خودش داشته باشه. با دوتا از خواهرای خودش به نام اتوسا و روکسانا ازدواج کرد ازدواج با مهارم حتی تو اون دورانم خیلی موضوع عادی نبود، اتفاق می افتاد که کسی اینکارو بکنه. ولی سابقه نداشت که پادشاهی بخواهد دست به این کار بزنه. کمبوژیه برای اینکه توجیهی برای این ازدواج داشته باشه یه هیات و مأمور کرد که راجع به این تصمیمش نظر بدن. و مشخصه دیگه، این هیات نظری برخلاف نظر پادشاه نداشت، و انگار بیشتر آماده توجیه تصمیم. پادشاه بود تا اینکه بخواد داوری کنه در مورد این موضوع. اونا گفتن، پادشاه طبق قوانین، قادر به هر کاری می تونه باشه، حتی ازدواج با خواهراش. از طرف دیگه، نگرانی های کمبوجی از جانب برادرش بردیا باعث شده بود هرجا که میرفت بردیا را. با خودش ببره تا مبادا در نبودش بردیا بخواد شورش کنه.

سقوط و پایان کمبوجیا: جنگ و توطئه در سرزمین فراخوردها

قبل از فتح مصر، کموجت تصمیم گرفت دیگه کارو یسره کنه و دستور قتل برادرشو صادر کرد. کمبوجه، برای فتح مصر، بردیا را هم با خودش برده بود، ولی به دلایل نامعلومی، اواسط راه بردیا بردیا رو به پایتخت برمیگردونه و بلافاصله یکی از سرداراشو مأمور میکنه که اونم برگرده و بردیا رو به قتل برسونه. و در نهایت، بردیا، مخفیانه به دستور برادر کشته میشه. حالا که دیگه خیال کمبوجی از بردیا راحت شده بود، با خیال راحت رفت سراغ مصر، همونطور که گفتی مصر رو. کمبوژی قبل از سفر طولانی درازش به مصر دو تا از روحانیون مذهبی رو مأمور کرده بود تا در نبودش. کنترل اوضاع کشور را تو دستشون داشته باشن. به این روحانیون مذهبی میگفتن مرغ. و اسم کسی که مسئولیت اصلی جانشینی کمبوژیا را داشت روحانی بود به نام گاومته. که احتمالاً رئیس روحانیون وقت ایرانم بوده، اداره کشور در غیاب کمبوژیه دست گاو ماتو و برادرش بود.

جنگ با مصر و بعد هم لیبی و اتفاقای زیادی که تو این لشکرکشی برای کمبوژیا افتاد، باعث سفر بهش خیلی طولانی بشه کمبوژیه تو راه برگشت به پایتخت، نزدیکهای سوریه بود که بهش خبر رسید تو پایتخت در نبود اون. شخصی به نام بردیا ادعای تاج و تخت کرده و گفته من پسر کروشم و پایتخت رو گرفته. کمبوجه یه که خورد، بردیا؟ مگه اون نمرده؟ بلافاصله همون سرداری که برای قتل بردیا فرستاده بود و صدا کرد و گفت، جریان چیه؟ سردار گفت، اگه مرده میتونه از قبر بیاد بیرون شورش کنه، بردیا هم میتونه. اون گفت من با چشمهای خودم دفن شدن بردیا رو دیدم. کمبوژیا و سردار فهمیدند که در غیب کمبوژیا موقعی که مسئول اداره کشور شده بودند بهش. خیانت کردن و گاومته به دروغ خودشو بردیا پسر کوروش معرفی کرده، کمبوژی که متوجه چرا داستان بردیایی دروغ این شد، تصمیم گرفت که هر چه سریع تر به پایتخت برگردد و حساب آنها را بذاره کف دست. ولی وقتی میخواست سوار اسبش بشه یه بی احتیاطی باعث شد خنجر خودش بره تو تنش. بعد از معاینه زخم، متوجه شدن اوضاش خیلی بده. یکم بعد، زخم قنگاریو شد و بعد از ده روز در نتیجه مسموم شدن خون.

بردیایی و مرگ کمبوژی: حکایت دروغین و وارثان قانونی

کمبوژی مرد، ولی قبل از مرگش اطرافیانش رو صدا زد و جریان قتل بردیاب و ادعای دروغین گامتر رو واسشون تعریف کرد. که خب بعضی ها فکر کردن داره دروغ میگه، از خودش داستان ساخته، بعضی های دیگه هم حرفشو باور کردن. حالا بریم ببینیم، همزمان تو پایتخت چه خبره، کمبوجی و سردار درست حد زده بودن. بردی های دروغین همون گوماتای مرغ بود. فاصله زیاد کمبوژیا و سپاهش از پایتخت، طولانی شدن سفرهاش و تصمیمات گاهی خشن و غلط که. که می گرفت، باعث شده بود موش ها به این فکر بیفتند که خودشون اداره کشور رو بدست بگیرند و داستان بردیایی دروغین رو بسازند. از طرفی هم، وقتی کمبوجی دستور قطر بردیا رو داده بود، سردارش مخفیانه اومده بود و بردیا رو به قتل رسونده بود. این مخفی کاری هم به کمک موش ها اومد، معلومه دیگه، خیلی ها اصلا نمیدونستن که بردی ها مرده و، حالا که کم. کمبوجی هم مرده بود، بردی های دروغین و وارث قانونی پادشاهی میدونستند.

حتی اغلب سران کشور و سپایام فکر میکردن گاماته واقعا بردیا پسر کوروشه. مخصوصا که بعد از به قدرت رسیدن، بردی های دروغین به ندرت با کسی ملاقات خصوصی میذاشت، کمتر کسی میتونه. می تونست از نزدیک ببیندش، اونایی هم که دیگه خیلی بهش نزدیک بودند جزو یارای خودش بودن و از قضیه خبر داشتند. سردارم که بردیا رو کشته بود، جرات نمیکرد علنی به همه این موضوع رو اعلام کنه. اگه میگفت من بردیا رو کشتم که به عنوان قاتل پسر و کوروش دخلشو میآوردن، حالا هم که ساکت مونده. بود، بریایی دروغین داشت به کل امپراتوری بزرگ حکامنشی فرمانروایی می کرد، این موضوع هم اصلاً من تو کت سردار وطن پرست نمیرفت. در نهایت هر چه که بود، تمام این اتفاقات دست به دست هم داده بود که ملت ادعای گاموت را باور کند. ولی از طرف دیگه، تو سطح شهر شایعه اینکه ممکنه پادشاه بریایی دروغین باشه، همچنان. ایران داغ بود، به خاطر اینکه خب کمبوجه قبل مرگش داستان رو تعریف کرده بود و داستان دهان به دهان گشته بود.

درد و دلهای بردیای دروغین

حالا این وسطا، برای بردی های دروغینم یه مشکلاتی بود دیگه. مشکل اول گاومات گوشاش بود. گوشاش بله، سالها قبل بردیای دروغین به خاطر یک گناهی که مرتکب شده بود به دستور کوروش گوشاش بریده شده بود. و او مجبور بود گوشاشو مدام زیر عمامش یا کلاهش قایم کنه تا کسی متوجه داستان نشه. مشکل مهم بعدی، همسران پادشاه بودند. طبق عرف جامعه اون روز، وقتی پادشاه میمرد، تمام زنهاش و حرمسراش به پادشاه بر. یادمون هم هست دیگه، دو تا از زن های کمبوژیه خواهراش بودن و واضحه که خواهرانم چهره برادر رو میتونن تشخیص بدن. البته تو جریان سفر کامبوجیه به مصر یکی از خواهرهای کامبوجیه به نام روکسانا که همسرش هم بود سر زایمان از دنیا رفت، ولی خواهر و همسر بزرگتر یعنی آتوسا زنده بود. برای همین بردی های دروغین اونو تو خوابگاه خودش حبس خانگی کرده بود که اصلا نتونه با کسی صحبتی بکنه.

یکی دیگه از زنای کمبوژیه که به بردهای دروغین ارث رسیده بود، زنی بود به نام فدیمه. که دختر یکی از بزرگان عالی رتبه و پر نفوذ به نام اوتانس بود. اوتانس که به ماجرا بردی های دروغین شک کرده بود، به دخترش گفت موقعی که میری پیش پادشاه، ببین اون واقعا پسر کو. کروشه یا بریدی های دروغینه؟ فدیمه گفت نمی تونه این کارو انجام بده چون اون تا قبل از این بردیا رو از نزدیک ندیده که حالا بخواد تشخیص بده این بردیا. اوتانس بهش گفت تنها راهی که باقی میمونه اینه که موقعی که به پادشاه نزدیک شدی ببین گوشاش بریده شده یا نه. دفعه بعد که نوبت ملاقات فدیمه با شاه رسید، فدیمه مأموریتشو انجام داد و متوجه واقعیت ماجر. جرود شد و جریان و سریع گذاشت کف دست پدرش. اتانس مونده بود که حالا باید چیکار کنه، اگه به همه داستانو میگفت، خبر خیلی زود به دربار میرسد و میومد. سراغشو می گرفتنش.

راز و رمزهای حکومت داریوش و بردی های دروغین

پس تصمیم گرفت فقط به چند نفر از بزرگای کشور که اونا هم نگران اوضاع و احوال بودن خبر رو برسونه. و کلا هفت نفر از موضوع مطلع شدند. که یکی از اون هفت نفر، پسر حاکم ایالت پارت بود. داریوشه نه خانوادشه. موزیک ویدیویی این روایت که از فدیمه و داستان گوش بریده بردی های دروغین گفتیم، تو چند منبع. متفاوت همینطور که شنیدید اومده بود ولی روایت دیگه ای هم هست که شاید منطقی تر هم باشه. منبع اصلی روایت دوم از والتر هینز تو کتاب داریوش و ایرانیانه. تو روایت دوم، خبری از داستان گوش بریده و فدیمه نیست. کتاب میگه، داریوش وقتی از مرگ کامبوجیا و صحبت های قبل از مرگش مطلع شد، مطمئن بود که.

بردی های دروغینه که داره حکومت میکنه، واسه همین به طور مخفیانه سعی کرد با چند نفر از بزرگها موضوع رو در میون بگذاره. که ببینن چیکار میشه کرد. پس به همراه پدر زنش و پنج نفر دیگه از بزرگانی که میشد بهشون اطمینان کرد، نشستم فکر کردن. چه نقشهای می سکشید؟ ادامه داستان تو هر دو روایت از اینجا یکی میشه، تو روایت اول گفتیم که فدیمه. که از گوش بریده بردی های دروغین متوجه شد و به پدرش گفت و اونم داستان رو برای شش نفر دیگه تعریف کرد. تو روایت دومم که داریوش و پدر زنش و پنج نفر دیگه که همگی اعتقاد داشتن بردی های دروغینه که داره حکمرانی. دور هم جمع شدن که یه کاری بکنن، در هر صورت این تیم هفت نفری که با هم مشورت کردن گفتند بهتره تعداد نفراتمونو بیشتر کنیم تا بشه بر علیه گاماته قیام کرد. ولی داریوش مخالف بود. اون میگفت، اگه بخواهیم افراد زیادی رو تو جریان نقشامون بذاریم، این وسط، اگه کسی برای خود شیرینی و یا گرفت.

داستان داریوش، از رویای پاداش تا دربار دروغین

گرفتن پاداش، داستان رو به دربار بگه، دیگه تموم نقشه ها لو میره و قبل از اینکه بخواهیم کاری بکنیم دستگیر میشیم. پیشنهاد جسورانه داریوش این بود که هفت نفری پاشم برن دربار و مستقیم برن سراغ بریه های دروغین و دختن. بعد که کشته شدم معلوم میشه که بردی هایی دروغین بوده و کسی دیگه باهاشون کاری نداره. مخالفای طرح داریوش میگفتن جلوی دربار ممکنه نگهبانا اصلا نزارم بریم داخل. اگرم بخوایم با نگهبانا درگیر بشیم که تعدادمون خیلی کمه. ولی داریو جواب داد، با توجه به رتبه و مقام که ما داریم، اگر با اعتماد به نفس و بی معطلی بخواهیم وارد بشیم، نگهبانان جرات مقابله با ما رو پیدا نمیکنن و به احترام ما میذارن بریم داخل. آخرسر جمع با نظر داریوش موافقت کرد و کمی بعد گروه هفت نفره به طرف دربار حرکت کردند. طبق پیش بینی داریوش، نگهبانا با دیدن آنها و با توجه به جایگاهی که داشتند. اصلا مقاومتی نکردند و آنها را به کاخ راه دادند.

اون هفت نفرم مستقیم رفتند سراغ پادشاه دروغین، به نزدیکی اتاق گاموتکه رسیدن، با نگاه نگهبانان جلوی در اتاق درگیر شدند و بعد از کشتن نگهبانان رفتند داخل و در نهایت بردی های دروغین. در دست داریوش کشته شد و حکومت هفت ماهش به پایان رسید. کشته شد و در سرتاسر شهر تمام مقها چه آنهایی که همدست گاوموته بودند چه آنهایی که اصلا از ماجرا خبر نداشتم کشته شدم تا چندین و چند سال بعد سالروز کشتار به نام روز مخکشون تو ایران جشن گرفته می شد. موزیک ویدیویی (مذکر) داریوش که در زبان پارسی باستان داریه و هوش تلفظ شده به معنی دارنده خوبی ها است. گاهی هم میگن اسم کاملش داریا و هو منح بوده. یعنی کسی که پندار نیک و پشتیبانی میکنه، داریوش پسر ویشتاسپخ، حاکم پارک. اسم مادرش راحت تره، روزگونه. داریوش فرزند ارشد خانواده و جانشین پدر برای حاکمیت پارت بود. اون بعدا که با دختر کروش ازدواج کرد شد داماد کروش یعنی زمانی شد داماد کروش که نه کروش زنده بود.

سنگ نوشته های داریوش: تاریخ و حکومتینش

نه هر دو تا پسرهای کوروش یعنی کمبوژیا و بردیا. ولی قبل از اینکه داریوش با آتوسا ازدواج کنه هم، یه جورایی با کوروش فامیل بود. اونا هر دو از نسل حکامنش بودن. پدربزرگ پدربزرگ داریوش میشد پدربزرگ پدر کروش. یه بار دیگه، پدربزرگ پدربزرگ داریوش میشه، پدربزرگ پدربزرگ یکم سخت شد، ولی کاری نداریم، فقط اینو بدونیم که هر دو این افراد از یک خاندان بودند. اصلا شاید یکی از دلیلی که بین اون هفت نفر داریوش شد پادشاه، همین همخونیش با کوروش بوده. داریوش وقتی بیست و یک ساله بود، با اجازه پدرش به خدمت سپاه کامبوجیه درومد و نیزه دار سپاه. اون شد که خیلی هم سمت بزرگی بود. حتی بعضی مرا به میگن، موقع بازگشت از مصر، داریوش با کمبوژیا برگشته و در کنارش بوده و داستان دردیای دروغین رو مستقیم از زبان خود کمبوژیه شنیده.

برای بررسی داستان زندگی داریوش، یکی از اصلی ترین منابع ما و در عین حال معتبرتر. بهترین منبع، سنگنگاره های داریوش تو کوه بی ستونه. یه توضیح خیلی کوتاه درباره بزرگترین سنگ نوشته جهان یعنی سنگ نوشته بیستون بدم. این اثر یکی از مهمترین و مشهورترین سند های تاریخ جهان و مهمترین متن. تاریخ زمان حکامن شیاست. تا قبل از داریوش، متأسفانه کوروش و کمبوجه تقریبا هیچ نوشته مکتوبی از خودشون باقی نمانده. نگذاشته بودن، ولی خوشبختانه داریوش تو کوه بیستون خیلی از اتفاقای تاریخی و شرح پیروزیاشو مکتوب کرده. و همه رو رو کوه کنده کاری کرده. این سنگ نوشته یه تصویر بزرگ داره با کلی نوشته های دور و برش.

پادشاهی داریوش: تصویر و ماجرای انتخابش به عنوان پادشاه

ما چند بار تو این اپیزود سراغ این تصویر میریم و الانم میتونید تو کانال اینستای پادکست رخ این تصویر رو ببینید. پیشنهاد می کنم یه نگاهی به تصویر بندازید که باهاش خیلی کار داری. اگه به این سنگ نوشته دقت کنید، تقریبا تو وسط تصویر داریوش رو میبینید که یک مرد زیرپاش افتاده و داریوش. پشو رو بدن اون گذاشته، اونی که اون زیره، جناب آقای گامات است. تو جریان حمله هفت نفری به کاخ، یکی از اون هفت نفر به نام وین فرنه. شجاعت زیادی از خودش نشان داد و داریوش بعد از پادشاهی، بالاترین پست یعنی پست کمانداری رو به دنیا آورد. اصلا قبل اون پستی به نام پست کمانداری وجود نداشت و داریوش این پست رو فقط به خاطر ایشون بوجود آورد. تو تصویرم پشت سر داریوش، ایشون با کمانش ایستاده. بعد از پست کمانداری، بالاترین سمت پست نیزه دار بود که به پدر زن اول دارویش تعلق داشت.

و ایشون تو تصویر پشت سر وین فرنه با نیزه اش ایستاده تو تصویر، نه نفرم دست بسته جلوی داریوش به صف ایستادن که جلوتر معرفیشون میکنیم. در بخشی از سنگ نوشته کوه بی ستون، داریوش گفته، کسی را یارای گفته. بهترین چیزی درباره گامتهی مرغ نبود تا من رسیدم. آنک من از اهورامزدا یاری خواستم و با چند مرد آن گاومته مرغ را کشتم و فرمانروایی. او را از او ستاندم و به خواست اَهور و مزدا من شاه شدم، ماجرای انتخاب داریوش به عنوان پادشاهم در نوع خودش جالبه، خیلی هم جالبه. هرودوت یونانی که بهش لقب پدر تاریخ رو دادن، تو کتابش گفته بعد از اینکه این هفت نفر. جادیای دروغین و کشتن تصمیم گرفتند که از بینشون یک نفر را انتخاب کنند تا پادشاه کشور بشه. ولی چون به اجماع نرسیدن قرار گذاشتن فردا صبح همگی با اسباشون برین بالای تپه، هرکدوم از اسب ها. که زودتر شیعه کشید صاحب اون اسب بشه پادشاه امپراتوری اخوانشی.

پادشاهی داریوش و روایت های هرودوت

بعد هم هرودوت میگه مسئول استبل داریوش کلک میزنه، شب قبل اسب داریوش رو با مادیانش میذاره. برای محل قرار و اونجا اسب رو از مادیانش جدا میکنه. فردا صبح که داریوش با اسبش میره محل قرار، اسب به محض اینکه میبینه مادیان اونجا نیست، شروع میکنه به شیعه کشیدن. اینجوری داریوش میشه پادشاه ایران. این روایت، از اون روایت های عجیب و غریبیه که خیلی از موتونم جالبش استناد کردن. مسلما هم داستان تخیلی بیش نیست. هرودوت از این داستان های عجیب و غریب کم نگفته. کتاب تاریخ هرودوت در اصل نه تا کتابه که در بخشی از این کتابها به سرنوشت کروش کمبوژیه و داریوش و خشهیر شاه اشاره شده. و هرودوت افسانه و واقعیت رو به هم بافت، مخصوصاً برای جنگ ایران و یونان کاملاً طرفدارانه.

روایت کرده و کلا هم چون یونانی بوده و زمانی هم که به دنیا اومده کشورش زیر سلطه ایران بوده اصلا دلخوش و خوشی از ایران و ایرانی نداشته. ولی در هر صورت، کتاب هرادوت ارزش خاص خودش هم داره و به عنوان رفرنس تو دنیا ازش استفاده میشه. بگذریم، برگردیم به ماجرای پادشاهی داریوش. چیزی که مشخصه، بعد از کشته شدن بردیای دروغین، احتمالا با مشورت اعضا داریوش. پادشاه حق و منشیان میشه. داریوشه که الان بیست و هشت ساله بوده، طبق رسم با آتوسا، همسر و خواهر کمبوجیه که. بعدش هم شده بود همسر گوماته و کمی هم از خودش بزرگتر بود ازدواج می کند که آتوسا خشایارشاه بود. و سه تا پسر دیگه رو براش میاره. غیر از این، داریوش با خواهر کوچک تر اتوسا به نام آرتیستونا هم ازدواج میکنه، ایشون.

ساتراپی های ایران در هنگام حکومت داریوش اول

توله گلی داریوشم بوده، هر چند که آتوسا نیرومندترین زن حرمسرا بوده و داریوش خیلی هم بهش احترام میذاشته. ولی سو گل یه داریوش خواهر کوچیکه بوده. البته داریوش با دختر بردیها هم ازدواج کرد. دختر بردی های اصلی که کشته شده بود، و تازه قبل از همه اینو، قبل از پادشاهی هم، داریش ازدواج کرده بود و بچه بعد از به قدرت رسیدن یک سال اول پادشاهی داریوش سخت ترین دوران حکومتش بود. اکثر ساتراپی ها شورش کرده بودند و خود مختار شده بودند. اون زمان پادشاهی حقامنشی از یک سری ساتراپی یا ایالت تشکیل شده بود. این ساتراپی ها علاوه بر اینکه از قوانین دولت مرکزی پیروی میکردند، گاهی برای خودشان هم. قوانینت خاص ساتراپی خودشونو داشتن و بنا به وسعت و ثروتی که داشتند، به دولت مرکزی مالیات میدادند. شاید تو دوران امروزی، شبیه ترین نوع دولت به پادشاهی اخامنشی، دولت آمریکا باشه که ایالت.

قوانین مختلفی دارد و گاهی این ایالت ها هم قوانین خاص خودشان هم دارند ولی زیر نظر دولت مرکزی کار می کنند. تو زمان داریوشام بین بیست تا سی ساتراپی یا ایالت بود که به فرماندار هر کدوم هم ساتراپ میگفتن. و گفتیم که اکثرشون هم از اوضاع ناپسامان دولت مرکزی سوء استفاده کردن و اعلام خود مختاری کردن. ولی خوبیشم این بود که این ساتراپ ها با همدیگه متحد نشده بودن، وگرنه اصلا نمیشد جلشونو گرفت. اول از همه، ایلامی ها شورش کردن و شخصی به نام آسینه اونجا اعلام پادشاهی کرد. داریوش یه پیک فرستاد ایلامو تهدیدشون کرد که میام اونجا پدرتون درمیارم. ایلامیا هم ترسیدن و آسینا رو خودشون دستگیر کردن فرستادم پیش داریوش و داریوشم دارش زد. تو تصویر بزرگ بی ستون، آسینه اولین نفریه که کتپسته جلوی داریوش وایساده و هشت. چه نفر دیگه پشت سر اون ایستادن؟ البته بقیه جنگها اصلاً به این سادگی نبود.

سرکوب شورش‌ها و جنگ‌های داریوش در ایران و ایلا

بعد اعلام، داریوش بدون معطلی رفت سراغ بابل و شورش اونجا رو سرکوب کرد و به گفته خودش به خواب پس احور و مزدا بابل را هم گرفت. تو تصویر بیستون، نفر دومی که جلوی داریوش دستبسته ایستاده، پادشاه شورشی بابل بود و. به دستور داریوش کشته شد، شورش های ایلا و بابل سرآغاز سلسله ای از شورش های دیگه بود. تو سلسله جنگهای پشت سر همین که داریوش همون اول پادشاهیش کرد، بیشتر از همه شورش ایران. ایالت پارث اونو ناراحت کرد بخاطر اینکه داریوش خودش اهل پارث بود و توقع نداشت که همشریاش بر ضدش شورش کنه نکته جالب اینه که تو پارت هم یکی پا شده بود گفته بود، من بردی ها پسر کوروشم. مد شده بود بگم من بردیام، داریوشم با اینکه تعداد افراد سپاهش خیلی زیاد نبود، رفت سراغ بردیای دور. روقین دومو با کلی تعقیب و گریز تونست شکستش بده. به ترتیب بقیه ساتراب ها هم به نوبت توسط داریوش سر جاشون نشستن و حتی مصر هم که متوقف. وطن از دست رفته بود دوباره کاملاً رفت زیر پوشش دولت مرکزی این وسط ایلامی ها هم داستانشون جالب بود، اونا تو یه سال سه بار شورش کردن.

بار اول که تعریف کردم، داریوش یه پیک فرستاد، شورش سرکوب شد. بار دوم که شورش کردن، داریوش حرکت کرد. به سمت ایلا، همچی که حرکت کرد هنوز به وسط راهم نرسیده بود، شورش دوم هم از ترس داریوش خود به خود سرکوب شد، بار سوم که خبر شورش ایلام آوردند، دیگه داریوش خودش نرفت. پدر زنش رو فرستاد ایلام اونجا شورش رو سرکوب کرد. خلاصه اینکه ایلامیا اصلاً این کارو نبودن. داریش تو جنگها خیلی مقتدر و بی رحم با دشمناش برخورد میکرد، چندتایی از این سران شورش. وقتی چی رو دستگیر کردن، داریوش دستور داد. بینی و گوش و زبونشون می بریدند، بعدم چشمشون در می آوردند، میذاشتن جلوی در کاخ که ملت. ببینن واسهشون درس عبرت بشه، بعد هم دارشون میزد.

پادشاهی و اعدام داریوش: مقام کمانداری به مقام نیزه داری تبدیل شد

داریوش در عرض یک سال، نوزده تا جنگ کرد و نه تا شاه را هم سرکوب کرد. و اون نه نفری که تو تصویر بی ستون جلوش دستبسته ایستادن، همین نه پادشاه شورشی هستند که داریو شکستشون. و ما دو نفرشون هم معرفی کردیم. داریوش تو کتبی بی ستون میگه، این است آنچه به خواست اهور و مزدا، در همان یک سال پس از شاه شدنم انجام دادم. نوزده جنگ کردم و نه شاه را گرفتم. این است عاقبت سرزمین هایی که نافرمانی شده اند، دروغ آنها را نافرمانی کرد زیرا این شاه. جاهان به مردم دروغ میگفتند. پس، اهور و مزدا آنها را به دست من داد تا هر گونه که خواست من بود با آنها رفتار کنم. موزیک ویدیویی موسيقي موسيقي موزیک ویدیویی (خنده تماشاگران) کمی بعد از سرکوب شورشا، داریوش دستور دستگیری و اعدام وینفرنهو داد.

ایشون رو یادتونه، بزرگترین پست حکومتی یعنی پست کمانداری رو داشت و یکی از اون هفت نفری بود که بردی های دروغین رو داشت. جریان دستگیریش از قول هرودوت اینطوری بود که گروه هفت نفری که بردیهای دروغین رو کشتن همون موقع شرط زد. گذاشته بودن که هر کسی شاه شد باید اجازه بده شش نفر دیگه هر موقع دوست داشتن بدون قرار قبلی بیاد می خوام به کاخ و با شاه ملاقات داشته باشن یه بار که وینفرنه که ما بخاطر پستش بهش میگیم کماندار میخواست بره پیش داریوش، نگهبانا چون. که داریوش تو حرم سرا بود، به کماندار اجازه ورود ندادن. کمندارم خیلی عصبانی شد، قاطی کرد و زد گوش و بینی نگهبانا رو برید. وقتی خبر به داریوش رسید، داریوش دستور دستگیری کماندار و پسرهاشو تمام مردای خانوادهاشو داد. و همه ی اونا رو اعدام کرد. من به اتفاقی که توضیح داده شد، بازم کتاب تاریخ هرودته، و متاسفانه رفرنت معتبر. در هر صورت چیزی که مشخصه اینه که به دستور داریوش اون اعدام شده و بعد از اعدامش داروش به کل مقام کمان داری؟ که بالاترین مقام دربار بود و منسوخ کرد و بالاترین مقام شد مقام نیزه دار که دست پدر زنش بود.

اختراع خط میخی ایرانی و بازسازی توسط داریوش

توجه کنین که منظور از پدر زن داریوش، پدر زن اول داریوش بود دیگه، چون بعد که با آتوسا و خواهرش. آتوس را ازدواج کرد، پدر زن داریوش می شد کوروش، ولی مسلما منظور ما پدر زن اولشه که قبل از به قدرت رسیدن باهاش ازدواج کرده بود. بعد از سرکوب شورش ها، از اولین اقداماتی که داریوش انجام داد، دستور اختراع خط میخی تا اون زمان حقامنشیا از کتبایی استفاده میکردند که خط ایلامی بلد بودند و حتی مهر شاهین اونها هم خط ایلامی بود و ایرانی ها از خودشون خطی نداشتند. این موضوع غرور داریوشو جریحه دار کرده بود، برای همین تو زمستون سال پنجصد و بیست قبل از میلاد. دستور داد بیدرنگ یه خط ایرانی اختراع کنن، خط میخی حکامنشی یا همون خط میخی پارسی باستان. توجه کنید که خط میخی انواع مختلفی دارد که سالها قبل از این اختراع شده بود و به فرمان. دروداریوش خط میخی خاص ایرانیا اختراع شد. شاید تو نگاه اول، این فرمان برای خط شناسای اون موقع خیلی عجیب عجیب بود. چون تمام خطوط شرق باستان به واسطه تکامل پیچیده و پرمشقت به وجود آمده بودند.

و نتیجه این دستور داریوشم اختراع خطی بود که کلی ایراد بهش وارد بود، ولی فایدهشم این بود که بالاخره ایرانی ها صاحب خط مختص خودشان شده بودند، و علم تاریخ هم تا ابد سپاسگزار دارگوش خواهد بود. چرا؟ چون توسط این خط میخی فارسی بود که امکان بازخونی همه خط های میخی. تو تمام جاهای دیگه فراهم شد. داریوش سنگ نوشته های بی سوتون رو به سه زبون مختلف خط میخی ایرانی، خط ایلان. و خط بابیلی نوشته بود و چون یک عبارت رو به سه زبون نوشته بود، دانشمندان تونستند خط میخی ایرانی را ترجمه کنند و. و از روی اون تمام خطوط میخی دیگه تو دنیا ترجمه شد. تو جنگ های داریوش، سرکوب شورشا، خرابی های زیادی رو هم به بار آورده بود، و داریوش بدون فوت وقت. شروع کرد به بازسازی خرابی ها، از املاک گرفته تا آتشکده های زرد تشتی و شاید جا جالبترش، بازسازی معابد عدن دیگه خیلی قبلتر در زمان کروش، کروش به یهودیایی تبعید شده کمک کرده بود که به فلسطین برگردن و. برای خودشون سرپناهی تو اورشلیم بسازد.

بازسازی معابد و تسلط در دوران داریوش

ولی معابدشون با جنگ های داخلی که اتفاق افتاده بود از بین رفته بودن و در زمان داریوش اون دستور بود. بازسازی معابد اونا رو داد و به تازگی به بازسازی هم بسنده نکرد. برای معابد جیره غذایی هم تعیین کرد، و برای اینکه دوباره بهشون آسیبی نرسه و جیرشون قطع نشه، گفت. هر کسی از فرمان من سرپیچی کند و به معابد دستترازی کند، خونه زندگیش با خاک یکسان می شود و خودش هم البته، داریوش یه قانون هم برای تمام ادیون در نظر گرفته بود که به اعتقاد من بهترین کاریه که داریوش کرد. داریوش قربانی کردن تمام حیوانات رو، در تمام معابد، برای همه ادیان ممنوعه. هیچ آیینی حق نداشت حیوان قربانی کنه و تا سه نسل هم این قانون برقرار بود. دمشگر، واقعاً این چه کاریه که ما هنوزم میکنیم؟ بچه دار میشیم، حیوون میکشیم، یکیمون میمیره، حیوون میکشیم. می گیریم حیوون میکشی، مراسم مذهبی داریم حیوون میکشی. یه بار جدی از خودمون بپرسیم چرا؟ از این موضوع هم که بگذریم، حقیقت این است که برخلاف به ظاهر طرفدارای امروزی و افراطیه اقامنشیان که با استناد به تاریخ ایران و حکامنشی و داریوش و کروش ادعا می کنند ما برتر از چه میدونیم.

اعراب و حالا جاهای دیگه هستیم. یاریوش به واقع هیچ تفاوتی بین مذهب و قومیت های مختلف نمیگذاشت. و اینو با عمل به همه اثبات کرد. یه نمونه از مساوات بین ادیانو گفتم، یه نمونه هم از مساوات بین قومها و ملل دیگه هم بگم. پزشک دربار کمبوجه، یه پزشک مصری بود که بعد از به قدرت رسیدن داریوش، پزشک مخصوص اونم شده. داریوش به پزشک دستور میده برگرده مصر و خونه های زندگی رو که تو جنگ های با ایران خراب شده بودن. خون های زندگی چه بودند؟ آنها چیزی بودند شبیه به درمانگاه های امروزی که با بودجه و حمایت داریوش بازسازی شدند. و از روز اولشم مجهزتر شدن. علاوه بر اون، به دستور داریوش از بین افراد جویی علم تعدادشون انتخاب شدند که تو معبد های بزرگ مصر که بعضیاشون خونه های زندگی بودن تربیت بشن و یه جورایی پزشکان آینده بشن.

فرمانروایی و فرهنگ داریوش در مصر

به زبان ساده تر، داریوش بورسیاشون کرده بود. تو این معبدها یا خونه های زندگی، کتابخانه و یه بخش مخصوص ادوات و تجهیزات پزشکی هم بود. یه اتفاق جالب دیگه هم تو مصر افتاد. تو زمان حمله کامبوجیه به مصر، گاو اپیس که مصری ها می پرستیدنش مرد. هرودوت یونانی نوشته که کمبوژیه با خنجر این گاو زخمی کرد و کشتش. ولی بعضی از منابع دیگه هم میگن که نه کار کمبوجه نبوده. در صورت، داریوش که دیدین گفت چقدر برای مردم مثل عزیزه دستور داد با تشریفات کامل اونو. به شهر مردگان بفرستند و بعد از مومیایی کردن و انجام تمام آیین ها تو جای بی نظیر که برایش آماده کرده اند. مرده بودن، دفنش کردم.

همه میدونیم، داریوش ذره ای به اعتقادات مصری ها باور نداشت و خودشم یکتا پرست بود و زردپشتی بود، ولی این. اینجوری به آیین و عقاید بقیه احترام میذاشت این حرکت داریوش باعث شد اون برخلاف کمبوژیه خیلی برای مردم مصر عزیز بشه و مصری ها بهش. لقب شعاع خدای خورشید رو بدن. داریوش که دید اوضاع کشور مس کمی به هم ریخت است و قوانین درست حسابی هم ندارند، با کمک روحانیون و کاهنههای ملت. مصری، قوانین رو جمع آوری کردن و همه رو توی تومار پاپیروس نوشتن. قبل از داریوش هم، پنج مصری دیگه این قوانین رو نوشته بودن و داریوش در اصل کار نیمه تمام اونا رو تموم کرد. و به این ترتیب، نام داریوش علاوه بر اینکه به عنوان فرعون مس ثبت شده، به عنوان آخرین این فرد از شیش قانونگذار مصری برای همیشه تو تاریخ مصر موندهگار شد. کمی بعد، وقتی داریوش از مصر به لیبی سفر می کنه و بعد از پنج روز شتر سواری به منطقه ای به نام وا. بهای لیبی میرسه میبینه که اونجا آب به شدت کم و مردم از کم آبی رنج میبرن برای همین دستور میده از پایتخت، مغنیا بیان اونجا و با دانش و توهری که داشتن به مردم اونجا یاد.

حفره کانال کانال سوئیس: احداث یک زیرساخت عظیم در ایران باستان

که چطوری میتونن چاه های عمیق بکنن؟ خود مغنیهای ایرانی هم چاه هایی اونجا میکنن که عمقشون اغلب بیش از صد و بیست متر بوده و هنوزم که هنوزم. مردم اون مناطق دارن ازشون استفاده میکنن. یکی دیگر از طرح های بزرگ داریوش، که به راستی اونو برای همیشه تو تاریخ ماندگار کرده، حفره کانال کانال سوئیس دریای سرخ و به دریای مدیترانه وصل می کند. قبل از داریوش یکی از فراهن مصر سعی کرده بود این کار را بکنه. ولی اونقدر طرح بزرگ و دشوار بود که نیمه کاره اش را رها کرده بود، ولی داریوش عزمش را جذب کرده بود که این کار را بزرگ رو اون انجام بده. داریش اول اومد سراغ معمارها و هنرمندان مصری که تو تخته جمشید کار میکردند و از اونا راجع به کانال ناتمام. ولی هیچکس نتونست اطلاعات خیلی به درد بخوری بهش بده، برای همین تصمیم گرفت یه کشتی کافی رو بفرسته اونجا تا شرایط رو بررسی کنن و نتیجه رو هم به داریوش اعلام کنن بعد از اینکه تحقیقات اولیه انجام شد، داریاش علیرغم تمام سختی ها و مخارج که این پروژه عظیم داشت. دستور حفره کانال رو داد. کانالی به طول هشتاد و چهار کیلومتر که توش دوتا کشتی همزمان میتونستن از کنار همدیگه ردشن.

دقت کنید، داریم راجع به دو هزار و پنجصد سال پیش صحبت می کنیم، با تجهیزات آن موقع. کانالی به طول هشتاد و چهار کیلومتر و عرض چهل و پنج متر که برای حفرهش باید فقط دوازده میلیون متر. اب خاکبرداری میکردند و داریوش این کارو کرد البته مسیر کانال فعلی با مسیری که داریوسد کمی فرق میکنه. کانال فعلی تو سال هزار و هشتصد و شصت و نه و بعد از ده سال کار ساخته شد. و جالبه که دو هزار و پنجصد سال قبلشم، داریوش با اون امکانات ده ساله این کانال رو احداث کرده. حالا هی من به خودم قول داده بودم تو این اپیزود مقایسه نکنم، ولی نمیدونم چرا همش حفاری ده ساله کانال سویل. تو دو هزار و پنجصد سال پیش مقایسه اش می کنم با آزادراه تهران شمال خودمون که بیست و پنج ساله دارن رو چیکار میکنن و هنوز تموم نشده. یکم بعد داریوش در میان شاهزادگان و مقامات بزرگ ایرانی و خارجی سوار بر کشتی و در کنار ولیعهدش خشایارشاه از میان کانال سوئد عبور کرد و کانان را افتتاح کرد. داریوشو سنگ نوشته هاش گفته، من فرمان کندن این آبراه را دادم.

مبارزه با سکه های جنوب روسیه: داستان انتقام داریوش

از رودی به نام نیل که در مصر جاری است، تا دریایی که از پارس می رود، پس از آنکه این آبراه همانگونه که فرمان داده بودم کنده شد، کشتی ها از مصر از میان این آبراه به سمت پارس رفتند. که مرا میل و کام بود، داریوش ثابت کرد اگه یه نفر تو دنیا میتونه اینکار بزرگ رو انجام بده اون یک نفر، فقط اون، داریوش خامانش. (مذکر) موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی اینجا جای داستان، میخوایم از نبرد مهم داریوش با سکه ها بگیم: ماساگت ها یا سکه های تیز قومی بودند که نزدیکای دریای خزر زندگی می کردند و برای اینکه کلاهخودهای نوکتیز رو سرشون می زدند. گذاشتن بهشون سکه های تیزخود هم میگفتن. که البته نباید با سکه های جنوب روسیه که جلوتر بهشون اشاره میکنیم اشتباه گرفته بشن. مساجد ها یا سکه های تیز خود، همون قومی هستن که کوروش تو جنگ با اونا کشته شد. پس داریوش برای انتقام کوروشم که شده، به اونا حمله کرد و شکستشون داد، و تصاویر این پیروزی و انتقام. و بزرگ رو رو کوه های بی ستون هر کاکی کرد. حالا بریم سراغ سکه های جنوب روسیه و جنگ معروفی که داریوش با اونا کرد.

با توجه به اینکه سکه های جنوب روسیه همیشه یک خطر دائمی برای چادرنشینهای شمال ایران به حساب می آید. دارویشت تصمیم گرفت برای محافظت از مرزهای ایران به آنها حمله کند، ولی یه مشکل بسیار بزرگ سر راه دار. سکه ها اصلاً شهر و زندگی ثابت و مشخصی نداشتند. اونا اغلب کماندارایی بودند که کشاورزی نمیکردند و دام داشتن، چادرشونو بر میداشتن هرجا راحت تر بودن اطراغ. یه جورایی زندگی اشعاری داشتن. برای همین داریوش هر چی میرفت دنبال سکه ها، اونا فرار میکردند و قبل فرارم چاه های آب و خشک میکردند چراغ ها. سپاه ها رو نابود میکردن، زمین ها رو آتش می زدند که چی، سپاه داریوش نه آب داشته باشه، نه بتونه راحت پیشروی کنه. سکه ها گاهی جنگ های پارتیزانی هم میکردن. یهو چند نفری از پشت سر حمله میکردن چند نفرو می کشتن تا سپاه بخواد به خودش بیاد با اسباشون فرار میکردن.

داریوش و تاثیر او روی هموطنانش

این تعقیب و گریزا ادامه داشت تا اینکه یه جا داریوش به تنگه ی بوسفور رسید و باید برای ادامه تغییر. سپاه رو به اون طرف آب دریا میرسوند. خیلیا فکر میکردند داریوش دیگه منحرف میشه و برمیگرده، ولی داریوش منحرف نشد و یه حرکتی کرد که برای همین. میشه تو تاریخ مونده گارد شد. داریوش دستور داد، کشتی های ایرانی همه اومدن تو تنگه و کنار هم ایستادن. ارز تنگه پر شد از کشتی های ایرانی. سپای داریوشم از روی این کشتی ها رد شدن و خودشون رو به اون طرف دریا رسوندن. در حقیقت، کشتی ها در کنار هم یه پل درست کردن که سپاه بتونه از روش رد شه برونور آب. البته در نهایت هم داریوش دستش به سکه ها نرسید، ولی تونست اونا رو از مرزهای ایران کاملا دور کنه و بعد.

بعضی از سرانشون هم دستگیر کنن و بسارتشون به قانون. قانونی که تو احکامش قاضی باید خیلی دقت میکرد که عدالت رو بتونه اجرا کنه، تو اجرای عدالت اگه قاضی. رشوه می گرفت به اشد مجازات محکوم می شد، تو یه مورد پوست یه قاضی که رشوه گرفته بود و کندن باهاش بند های چرمی درست کردن و روی صندلی قضاوتش کشیدن. تا درس عبری بشه برای بقیه. تو تاریخ جهان، اسم داریوش به عنوان سامان دهنده فرمانروایی بزرگ حکامنشی و پا. پادشاهی که عادل، منظم و سختگیر بوده ثبت شده شیوه اخس مالیات از هر ساتراپی بنا به قدرت مالی و داشتن های اون ساتراپی بوده. مثلا ساتراپی که پولدارتر بوده مالیات بیشتری میداده. ساتراپی که دام داشته، مالیاتشو دام میداد، اونی که بیشتر گندم داشته، گندم میداد، یه قانونم تو تمام. تمام ساتراپیا وضع کرده بود که در صورتی که کسی زمین بایری رو بتونه آباد کنه تا پنج نسل بعدش بتونه بدون پرداخت مالیات از اون زمین استفاده کنه.

تربیت بنیانگذار تخت جمشید: سختی و نظم در تربیت داریوش و ایجاد بزرگترین بنای باستان

تو حساب و کتابم داریوش به قدری سختگیری می کرد که گاهی مخالفاش بهش میگفتن انگار اون بیشتر کاسب تا پادشاه. داریوش تو تربیت بچه هاشم خیلی سختگیر بود. بذارید این سخت کیلو رو از زبان افلاطون بشنویم، افلاطون می نویسد، همین که فرزند شاه ایران به دنیا میومد. جشن های بزرگی برپا میشد و هر سالم تولد فرزندان شاه و جشن میگرفتند، در حالی که از تولد ما. همسایه بغلیمونم مطلع نمیشد، بعد میگه، بچه ها زیر نظر خدمه تربیت شده و ماهری بزرگ میشدن. وقتی هفت سالشون میشد سوارکاری یاد میگرفتن. بعدش هم شکار. وقتی چهارده ساله میشدند، مربی های مذهبی حکمت زرد تشت رو بهشون آموزش میدادن، مربی های دیگه. آیین کشورداری را آموزش می دادند.

مربی سوم، راه و رسم برقراری عدالت، و مربی چهارم راه و رسم شجاعت و دل آوری را آموزش میدادند و در تمام این مراحل سختگیرانه به تربیت فرزندان پادشاه شاه بسیار بسیار توجه میشد. این نظم و سختگیری ها تو ایجاد بنای بزرگ تخته جمشید هم باعث شد جهان شاهد بزرگ. بزرگترین و با شکوه ترین بنایی باشه که بشر در دوران باستان ساخته. البته اسم اولیه این بنا پارسه بوده و بعدا به نام تخت جمشید معروف شده. بنیانگذار تخت جمشید داریوش بود و بعد از اون، خشایارشا و ارد شیر اولم تکمیلترش کردند، و این بنای باشگاه. شکوه، تا تقریبا دویست سال بعد که اسکاندر خرابش می کنه، محلی بوده که هر سال نوروز پادشاه میرفت رفت اونجا و ساتراب های کل کشور و اهالی دربار پادشاه اونجا جمع میشدند و عید را جشن می گرفتند. گفتیم دربار پادشاه، دربار پادشاه هم واسه خودش سازوکار خیلی جالبی داشته. کل دربار یه وزیر داشت که بهش میگفتن فرمانده چوب به دستان شاه. تو دربار پنج گروه چوب به دست وجود داشت که کارهای دربار بین افرادشون تقسیم میشد و هر گروه.

ساختار حکومت در دوران داریوش

یه رئیس داشت که زیر نظر وزیر دربار کار می کرد. وزیر دربار برای خودش سیصد تا غلام و یک قائم مقام هم داشت. اصلا پست قائم مقام، از زمان داریوش تو حکومت باب شد و هنوز هم به یادگار مونده. البته داریوش به درباری ها به اندازه کافی هم می رسید تا کمتر طمع مال و منال داشته باشند. مثلا اگه جیره یه روز کارگر، یه لیتر آرد بود؟ جیره وزیر دربار صد و هفتاد و پنج لیتر آرد به علاوه گوسفند و شراب بود. توجه کنین که اون زمان. دستموزها غالبا کالا بود و مردم تو بازار کالا هاشون رو با هم مبادله میکردن. کارمندان دولتم بسته به پستی که داشتن حقوقشون به صورت کالا تحویل میگرفتن. جالبه که گاهی تو بعضی قسمتها تعداد کارمندای زن از مردا بیشتر بوده.

و اگه زنی باردار بود و سر کار میومد، جیره یا همون حقوقش تو زمان بارداری بیشتر میشد. بعدم که بچه به دنیا میومد، می تونست بچه رو ببره سر کار، بسارتش به دایاایی که اونجا بودن، چیزی شبیه به تعداد کودکان امروزی. دو سه تا پست با حالم تو ساختار پادشاهی داریوش بود که حیفم میاد بهتون نگمشون. اولی چشم شاه بود. کسی که این پست رو داشت، با گاردی که همراه داشت، به ایالت های مختلف سر می زد و بهشون نظارت می کرد. اگه ساتراپی مالیات کم میداد، گوششو میپچوند، اگه مشکل داشت از نزدیک بهشون رسیدگی میکرد. تو نماینده شاه بود دیگه، از اسمشم معلومه. پست بعدی، چشم کوچیک شاه یا خبرگیر بود، چون چشم شاه فرصت نمیکرد. مدام به همه ساتراپیا بخواهد تو یه زمان سر بزنه، این خبر گیرها به نمایندگی از اون می رفتند ببینن تصمیماتی که چشم شاه گرفته داره انجام میشه یا نه؟ ساتراپی داره طبق قانون کار میکنه یا نه؟ باید هم گزارششونو به چشم شاه میدادند دقت کنید که خبرگیرها یواشکی کار نمیکردند و رسما به عنوان نماینده چشم شاه میرفتند سر کشی.

جاده شاهنشاهی: سازمان پیکداری و امپراتوری حقامنشی

حالا یه پست دیگه هم بود به نام گوش شاه، اینا مامور مخفی بودند و خیلی هم معلوم نیست که مستقیم زیر نظر کی کار میکردن، همه هم ازشون میترسیدند، کارشون هم مشخصه دیگه، هم تو پایتخت و هم تو صنعت. آتروپی های دیگه، هرکسی خلاف قانون عمل میکرد، ریپورتشو میدادن به پادشاه. خب دیگه، با جاهای دیگه شاه کاری نداریم، از دربار میایم بیرون، میریم سراغ یه سازمان بزرگ دیگه ای که. داریوش به راه انداخته بود به نام سازمان پیکداری شاهنشاهی. قبل از اینکه بخوام سازمان پیکداری شاهنشاهی رو توضیح بدم، باید بگم که همونطور که میگم. میدونید وسعت امپراتوری حقامنشی خیلی بزرگ بوده؟ ولی شاید نمیدونید خیلی یعنی چقدر بزرگ، اگه با نقشه امروزی بخوام بگم کشورهای تحت سلطه هرخامانشی شامل کدوم کشور را بودند باید بگم که شامل کل و یا بخشی چه چیزی از این کشورها بود؟ پاکستان. هند، چین، افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان، قزاقستان، ترکمنستان، آلمان، امارات، ایران، آذربایجان، ارمنستان، گرجستان، روسیه، ترکیه قبرس، بلغارستان، یونان، مقدونیه، آلبانی، اوکراین، مولداوی، رومانی، عراق، کویت سوئد، عربستان، اردن، سوریه، لبنان، فلسطین، مس، اریتره، لیبی، سودان و اتیوپی. یعنی ایران تو سه تا قاره مختلف بوده، اروپا و آسیا و آفریقا. یه ورش می رسیدی به چین، یه ور دیگش به اروپا و آفریقا.

بعضی از شهرهای امپراتوری هم خیلی مهم بودن، مثل شوش و بابل و سارد. شوش که میدونیم تو استان خوزستان، بابل که تو عراق امروزی بوده و سارد هم نزدیکهای اس. استنبول امروزی، داریوش یه جاده ای رو کشید به نام جاده شاهنشاهی که شهر ساد رو به شوش وصل میکرد، یعنی از استنبول. استانبول تا خوزستان. جاده ای به طول دو هزار و هفتصد کیلومتر، تو طول این مسیر شاهی، داریوش صد و یازده تا چاپارخون. کاروان سر هم درست کرد که تو هر کدوم اسبای تازه نفس آماده حرکت بودند. وقتی قرار بود خبری از شوش به سارد بره، اولین پیک سوار اسب میشد و یه روز تموم با اسب میتاخت. و خبر رو به پیک دوم میداد، پیک دوم با اسب تازه نفس مسیر رو ادامه میداد و همینطوری ادامه میداد. ادامه میدادند تا خبر به سارد برسه.

مسیر شاهی: جنگ‌های داریوش با یونانی‌ها

اون موقع یه کاروان معمولی سه ماه طول می کشید این مسیر شاهی رو از اول ولیش تا آخرش بخواد بره در صورتی که پیک های سازمان پیکداری داریوش همین مسیر رو تو کمتر از هفت روز بی وقفه میرند. هرودوت میگه، هیچ جنبنده ای سریعتر از پیک های شاهی ایران وجود نداشته. تو کتبی بی ستون، داریوش در مورد این نظام پستی میگه نه برف، نه باران. نه گرما، نه تاریکی شب نمی تواند این پیک ها را از انجام تند و تیز وظیفه شان باز دارد. این صحبت داریوش امروزه شعار اداره پست تو کشور آمریکاست و همین جمله روی. برادر بزرگ اداره پست نیویورک هم نوشته شد. موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی خب می رسیم به موضوعی که شاید خیلی از شنونده ها منتظرش باشن. جنگ داریوش با یونانی ها که تا دلتون هم بخواد روایت های متفاوتی ازش هست. داریوش کلا دو تا جنگ معروف با یونانیا داره، اولیش نبرد لاده.

یاتونه قبلاً از شهر سارد گفتیم و گفتیم که نزدیک استانبول امروزی بوده و جز شهرهای مهم ایرانم بوده. اون طرف سارد، شهرهای یونانی بوده که در زمان داریوش جزو قلمرو ایران نبودن. یکی از این فرمانده های یونانی، پا می شود شورش می کند، چندتا شهرم می گیرد و آخر سرم حمله می کند به سارد. شهر رو به آتیش میکشه داریوشم بلافاصله لشکر میکشه اونجا و به راحتی سپاه یونانی ها رو شکست میده و چندین شهر یونانی هم تسخیر میکنه. محاصره و غارت و قتل عام این شهرهای یونانی اونقدی فجیه بوده که سالها سوژه نمایشنامه ها و طالع. یونان بوده و چون یونانی ها سارد رو به آتش کشیده بودند، لشکر ایران هم به شهراشون ره نکرده بوده. این جنگ تموم میشه و لشکر داریش برمیگرده. وقتی لشکر برمیگرده، داریوش متوجه میشه که بازم تو شهرهای دیگه ی یونان مثل اسپارت و اتن دارن یه کارایی میکنن. پس داریوش پیک می فرسته به اسپارت که بگه آقا، حواست باشه که حواسم بهت هست.

مقبره جاودانه: جنگ ماراتون و سپاه های ایران و یونان

اسپارتی ها اینجا یه نامه و برخلاف اخلاق و قوانین دیپلماتیک مرسم سفرهای داریوشو می کشند. آتنی ها که از این کار اسپارتا مطلع شدند فهمیدند که، داریوش ساکت نمیشینه. و خودشونو برای جنگ با سپاه داریوش آماده کردن و از اسپارتیا هم کمک خواستند. اسپارتیا گفتن باشه کمک میکنیم، ولی به بهانه جشن های مذهبی، نیروهایشون رو به کمک آتل نفرستادن. اینم بدانید، آتن خیلی به مرزهای ایران نزدیک بود و اسپارت اونطرف تر بود، برای همین آتنیه ها آماده جنگ شده بودند. چون اگه داریش میخواست برسه به اسپارت، بعد از رواتن رد میشد. قبل از اینکه بخواهیم وارد جنگ دوم بشیم، بهتره با سپاه جاودان داریوش هم آشنا بشید. سه پا جاودانی سه پا ده هزار نفری بود که از نیرومندترین و قوی ترین مردان ایران تشکیل شده بود. تعداد افرادم همیشه ثابت ده هزار نفر بود، نه بیشتر نه کمتر.

همیشه چند نفری تو رزرو بودند به محض اینکه کسی از افراد سپاه اصلی میمرد، یکی از افراد رزرو به سپاه اصلی میمرد. ملحق می شد. اسم اصلی این سپاه رو هم کسی نمیدونه و اسم سپاه جاودان رو هرودوت رو این سپاه گذاشته. خلاصه که همه اقوام و ملت همسایه به شدت از این سپاه حساب می بردند و این سپاه تا به حال. در هیچ جنگی شکست نخورده بود، حالا داریوش با سپاه جاودانه اش به سمت اتن لشکر میکشه و تو دشتش به نام دشت ماراتون دو سپاه ایران و یونان به هم میرسند و برای همین نام این جنگ دوم تو جنگ ماراتون یونانی ها که میدونستن جلوی سپاه جاوید نمیتونن دوم بیارن و تعداد نفراتشون هم کمتره، یه تاکتیک. که عجیب و جسورانه ای رو بکار بردند. سپاه جاوید تو لشکر ایران همیشه وسط جبهه قرار می گرفت. یونانی ها فقط چند ردیف سرباز جلوی سپاه جاودان گذاشتن و بیشتر نیروهاشون و گوشه های چپ و راست. راست سپاه گذاشتن و تازه برخلاف تصور سپاه ایران، این سپاه یونان بود که ناگهان به سمت سپاه ایران حمله کرد.

نبرد ماراتون و شکست داریوش – افتخار یونان

اون دست سربازای یونانی که جلوی سپاه جاودان بودن در اصل از قبل مرگشون حتمی بود و فقط باید. می توانستند چند ساعتی مقاومت کنند. ولی از دو طرف جبهه، سپاه یونان ایرانی ها را مغلوب کرد و از پشت به سپاه جاوید حمله کرد. و اینطوری سپاه ایران و قیچی کردند و آنها را مجبور به عقب نشینی کردند و جنگ ماراتون به نفع یونانی ها تموم شد. آقای هرودود می نویسد: بعد شکست ایران، یکی از جنگجوهای یونانی با تجهیزات کامل نظام نظامی، فاصله چهل و دو کیلومتری از دشت ماراتون تا اتن رو یه نفس میدوه تا خبر پیروزی رو به آتن برسونه، و وقتی میرسه آتن و خبرو میده، میفته زمین و از شدت خستگی میمیره. و از اون موقع به بعد، مسابقه مشهور دوی ماراتون برای یادبود همین اتفاق بنا گذاشته میشه. البته، بازم داستان هرودوت شبیه فیلم های بالی ووده دیگه، چه دلیلی داشت این آقای جنگجو با همه تجهیزات؟ نظامی بخواد چهل و دو کیلومتر به دوه بدون تجهیزات نمی توانست به دوه یا کسی می توانست اصلاً چهل و دو کیلومتر یک نفس به دوه، اگر می توانست آخرش بعد از این که یه جمله حرف میزده میمرده. کاری نداریم. درباره تعداد افراد سپاه دو طرف جنگ هم تو تاریخ روایت های مختلفیه.

برخی منابع جانبداری یونانی تعداد افراد ایران و حتی تا ششصد هزار نفر هم گفتند و در در مقابل تعداد یونانی ها رو ده هزار نفر انگار یونانی ها سوپرمن بودن، از اونور هم بعضی منابع جانبدارانه ایرانی گفتند اصلا جنگ ماراتون به این شکل کار نبوده و سپاه داریوش وقتی یونانی ها فرار کردند برگشته ایران. مسلما هر دو این روایت ها غلط است، ولی چیزی که مشکل است مشخصه اینه که تعداد سربازان یونانی ها از ایرانی ها خیلی کمتر بوده و اونا تونستن تاکتیک و شجاعت که داشتند، این جنگ را به نفع خودشون تموم کنند. هرچند که وقتی سپاه بر می گرده، چند سال بعد، پسر داریوش یعنی خشهیر شاه به تلافی نبرد مارات. آتن به یونان حمله میکنه و آتن رو فتح میکنه و اونجا رو به آتیش میکشه چندین سال بعد هم که اسکندر به ایران حمله میکنه و اونم تخت جمشید و با اتیش میکشه! ولی چیزی که جایی تاسف داره نبرد این دو تمدن بزرگ بوده. واقعا حیف بناهای آتن و بناهای تخت جمشید بوده که بخواد تو جنگهای بین دو کشور نابود بشه. در هر صورت، این جنگ تنها نبردی بوده که داریوش توش شکست میخوره و داریوش تنها چهار سال بعد از این جنگ. در حالی که داشت سپاه رو برای نبرد دوباره آماده میکرد مریض میشه و یه ماه بعد مریضی هم در سن پس از مرگش با توجه به وصیتی که کرده بود پسرش به دنیا می رود. خشهایارشاه جانشینش میشه جالبه که خشهایارشاه پسر بزرگ داریوش نبوده و داریوش از ازدواج اول، پسری بزرگتر از خشهایارشام. ولی طبق رسم این پادشاه بوده که جانشین خود را از بین پسرش انتخاب می کرد و این انتخاب زوزومن می تونسته پسر بزرگم نباشه داریوش ترجیح داده بود نسل پادشاهی حکامنشی از نژاد حکامنش و کوروش خودش باشه.

وصیت‌نامه داریوش به پسرش خشایارشا

پس پسر آتوسا خشایارشا را جانشین خودش کرد. یه چیز جالب، من خودم تا سالها فکر میکردم که اسم پسر داریوش و اتوسا خشایار بوده و به. بهش میگفتن خشایر شاه چون شاه بوده. در صورتی که اسمش خشایار شاه بدون اون هی آخرشه و این شاه آخر هیچ ربطی به شاه نداشته جزو اس. ما داریم یواشواش به اخرین قسمت می رسیم و با هم فقط بخشی از کارهایی که داریوش کرده بود و مرور کردیم. داریوش حکامنشی که پایه های اخلاقی پادشاهیش، احترام به باورهای مردم، احترام به آزادی فردی و قومی و پشتیبانی از ناتوانان در مقابل نیرومندان بود. پادشاهی داریوش به واقع یک نمونه موفق برای اداره یک دولت جهانی بود. تو سال هزار نهصد و شصت، سیاره تازه کشف شدهای رو به افتخار داریوش به نام سیاره داریوش. هفتاد و دوازده نامگذاری کردن تا نامش در آسمانها هم جاوید بمونه.

اپیزودو با خواندن بخشی از وصیت نامه داریوش خطاب به پسرش خشایارشا به پایان می برد. و باز هم تاکید می کنم که ما داریم راجع به دو هزار و پنجصد سال پیش و با طرز تفکر مردم آن زمان صحبت می کنیم. پس، بشنوید وصیت مردی رو که شاید صدها سال از زمان خودش جلوتر بود. خواهش می کنم با دقت به جملات داریوش گوش کنید. اینجا که من از دنیا می روم، بیست و پنج کشور جز امپراتوری ایران است، و ایرانی ها در آن کشورها دارای احترام هستند. و مردم کشورهای دیگر نیز در ایران دارای احترام هستند. جانشین من خشایارشاه باید یک نفر مثل من در حفظ این کشورها بکوشد و راه نگهداری این کشورها این است که در امور داخلی آنها مداخله کند. و مذهب و شعار آنها را محترم شمرد. پس پیوسته وسایل رضایت خاطره اش را فراهم کن.

شهنشاهی داریوش حق و منش: آموزه‌های پادشاهی و مسئولیت‌های ملکی

را به کارهای مملکتی نگمار، و برای آنها همان مزیت دوست بودن با تو کافی است. اگر دوستان و ندیمان خود را به کارهای مملکتی بگماری و آنها به مردم ظلم کنند و استفاده نامشروع کنند، نخواهی توانست آنها را به مجازات برسانی چون با تو دوست هستند و تو ناچاری که رعایت دوست بمایی. من فرصت نکردم سپاهی به یونان بفرستم و تو باید این کار را به انجام برسانی، با یک ارتش میره. میرومند به یونان حمله کنید و به یونانی ها بفهمند که پادشاه ایران قادر است مرتکبین فجای را تنبیه کند. توصیه دیگر من به تو این است که هرگز هرگز دروغگو و متملک را به خود راه نده. چون هردوی آنها آفت سلطنت هستند و بدون ترحم دروغگو را از خود دورنما. امر آموزش را که من شروع کردم ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند تا اینکه فهم و عقل آنها بیشتر شود، و هر قدر که فهم و عقل آنها بیشتر شود، اما اطمینان بیشتر میتونی سلطنت کنی، همواره حامی کیش یزدان پرستی باش، اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی کنند و پیوسته به خاطر داشته باش که هر کس باید آزاد باشد که از هر کیش که میل دارد پیروی کند و پیوسته به خاطر داشته باش که هر کس باید که از هر کیش که میل دارد پیروی کند، هرگز از آباد کردن دست برنار، زیرا اگر دست از آباد در اباد کردن، حفره قنات، احداث جاده و شهرداری را در درجه اول اهمیت قرار بده، عفوس خوابت را فراموش نکن و بدان که بعد از برجسته ترین صفات پادشاهان، عفو است و سخاوت. بعد از اینکه من زندگی را به درود گفتم. بدن من را بشوی، و آنگاه کفنی که خود فراهم کردم بر من بپیچان و در تابوتی سنگینی اما قبر مرا مسدود نکن تا هر زمان که می تونی وارد شوی و تابو سنگ سنگی مرا در آنجا ببینی و بفهمی که من که پدر تو و پادشاه بیست و پنج کشور بودم مرد.

و تو نیز مثل من خواهی مرد، زیرا سرنوشت آدمی این است که بمرد. خواه پادشاه بیست و پنج هر کدام کشور باشد یا یک خارکن ، و هیچکس در این جهان باقی نمی ماند. هی از این صفحه به موسيقي موسيقي هی هی هی هی قسمت نهم از پادکست رخ به عنوان شهنشاه داستان زندگی داریوش حق و منش را شنیدید، یه خواشی هم ازتون دارم، طرح مهربانگار یادتونه؟ تو این طرح کتابا و لوازم تحریرا را از خانه ها جمع آوری می کنیم و برای روستاهای محروم می فرستیم. ما تعداد زیادی پاکج و لوازم تحریری برای بچه های محروم خرید می کنیم. لطفاً پیج مهربانه را دنبال کنید. و پست های طرح را به اشتراک بگذارید. بهترین راه برای حمایت از پادکست رخم، معرفی اون از طریق ممنون از لحظه نگار اسپانسر این اپیزود و سپاس فراوان از همدیگر امیر سود بخش، شهریور ۹۹ هی هی این فیلم به صورت یک سریال است که به صورت یک سریال به نمایش گذاشته شده است. (مذکر)