سی و دوم | سقوط در سکوت
00:00 تا 00:02: پلتفرم تجاری شاپی فای: انقلابی در تجارت آلمان
00:02 تا 00:11: سکوت و زندگی: گفتگوهای ا منظور
00:11 تا 00:14: مشورت با خدا در مورد وضعیت شما
00:14 تا 00:18: مردم خوب سرزمینم: فریاد و بغض در قسمت ابتدایی
00:18 تا 00:25: سقوط در سکوت: ترانههای غمانگیز ترین و بغضآلودهترین
00:25 تا 00:28: ماجراهای سرقت از بانک و پنهان شدن در انقلاب
00:28 تا 00:31: نادر، پدری که نتوانست برگردد
00:31 تا 00:33: زندگی و احساسات نادر و مریم
00:33 تا 00:35: حضور نادر
00:35 تا 00:42: پلتفرم تجاری شاپی فای: انقلابی میلیون ها شرکت در سراسر جهان
00:42 تا 00:46: نامهای از ویرجینیا وولف: روایتی از زندگی در جولای ۱۹۱۰
00:46 تا 00:55: زبان زیبا، عشق و تحریر: دوشیزه برتبری و جولین جالب توجه
00:55 تا 00:58: صدای اندوه: فریادی برای عشق از دل تاریکِ زمان
00:58 تا 01:09: رادیو بندر تهران: سقوط در سکوت و مزایا شپیفایل
پلتفرم تجاری شاپی فای: انقلابی در تجارت آلمان
میدونستی که ده هزارده شرکت آلمانی قبلا شاپی فای استفاده می کنند؟ از نوآورانه استارتاپ تا به خانواده شرکت با سنت طولانی. پلتفرم تجاری ، انقلابی میلیون ها شرکت در سراسر جهان. با می توانی محصولات را از طریق هر گونه کانال فروش کنی. یا شخصی سیستم یا جامع – . همچنین رسانه های اجتماعی و بازار مانند فیسبوک، اینستاگرام و ایبای پشتیبانی می شوند. سپاسگزار انتخاب مداوم در حال رشد عملکردهای نوآورانه. و از اطمینان فنی پشتیبانی، این خیلی ساده است، کسب و کار شما با شپی فای بسازید. یا محصول ارائه یا سفارش و پرداخت و پرداخت. هر چیزی را که برای مدیریت کسب و کار شما نیاز دارید، ارائه می دهد.
تو می توانی کاملاً به کسب و کارت تمرکز کنی، شاپی فای رایگان امتحان کنی و کسب و کارت را پیش ببری. .. بازدید کنید. ساخته شده برای آلمان، با موتور . پایین ، کمی و واقعا هیلو ، می بینید ، می بینید ، می بینید. پیدا کردن خطره یا وضعیته و من میگم مفهوم اینه که هواپیمایی انجام خواهد شد اسمش چیه؟ یعنی شهر رو که آچیکیت میبایست از این طرف به این طرف رفت. کپک زده آه تری بنویسم از تنگی دل همچون مهتاب زدهای از قبیله آرش بر چکاد صخرهای به رها کردن فریاد اخرین کاش دلتنگی نیست نام کوچکی میداست تا به جانش میخوانی در بندر تهران به غروب های بی تو. به کشتی ها، نفت کش ها از این طریق از این طریق به شما اطلاع داده شده است که از این طریق به شما اطلاع داده شده است. اینجا رادیو بندر تهران، قسمت سی و دوم.
سکوت و زندگی: گفتگوهای ا منظور
سقوط در سکوت. موسيقي هاي موسيقي (مذکر) (مذکر) (مذکر) (مذکر) کردامو دریاپورت و قول و نهار يا طاعون بخت هم اَرْدْ مِشَ بُنَادْ تُلقا فرات و مداد .مطمئنم زعفران ریگی هارت آمان مانو سوگان و گفت: “فدا کن” حسی ها یاد به سمت سمت پایین بته رقاص صفت عبود یاعبدال هی و می تگیججججججججججججج بیگانه و ناموفق کلاهبرداری تا تا حد در وسط جاده رخا برونز بِک مَطْرَبَا (خنده تماشاگران) شبابی زندگی نمی شود. با خوشحالی و آرامش و تنگی تربو فلانکی خدا رو نشون بده سلام و سلام. نجیب، هیفو تنزلات با طعنه ایشیاء هی هی (مذکر) ايشو قصه یاربان من نیاز دارم نورد نورد از خود حمایت و ازار و زایدان با من بزنه قلب و دانه ای با من سلام و سلام (مذکر) از طریق برنامه نویسی زندگی جیک با خُدلی نَفَه با جَارِ و نه بِنَارِدْ اَسْرَعْ بِدَارُهُمْ بِرُونْ فِكْرَهُمْ فاطمه زنی که جاکب میخواد تو رو بکنه از اینجوری که عشق و عشق حنار اسباب یداره راه برود اِدُنَا اِدُنَا (مذکر) هی هی هی از این طریق #مطمئنم .مذکر. در حال حاضر مشترک مورد نظر پاسخگو نیست. خنده دار باشید ، شماره ای که شماره گذاری کرده اید جواب نمی دهد. لطفاً بعداً امتحان کنید. من این را می خواهم که به شما بگویم.
# . السلام علیکم. سلام با وجهه. خوبم، شما چطوری بابا؟ بعدم زنگ زدم بابا چیکار می کردی؟ من اومدم بیمارستان میداد دیدم یه ربع. بیمارستان میلاد چه جوری رفتی بابا بدون ماشین؟ چه خبر بابا، تا حالا اومدم دید الان تو اتاق بشم. شما چه خبر؟ خبری نیست. پس من خودم یه و بیست دقیقه دیگه بهت زنگ میزنم بابا کارت دارم آره یه و بیست دقیقه دیگه سلام سلام سلام از این رو میگم. سلام علیکم باوا، آمانیا اسبان سوالی میخوام ازت بپرسم، میخوام ازت یه راهنمایی بگیرم. من اگه یه شرایطی برام بوجود بیاد که میگم من اگه یه شرایطی برام بوجود بیاد که بتونم از ایران برم مهاجرت کنم.
مشورت با خدا در مورد وضعیت شما
شما موافقی مخالف چی، شما؟ یعنی چطوری بری، منم اصلا نمیدونم تحصیلی کاریه حالا یه جوری برم. وای به کدوم بابا، حالا مثلا فرض کن شما کانادا. هی میدونم باید براستی کرد بابا جهان من. با خدا مشورت کرد. چون من، چون من نگران، یعنی بحثم اینه که، نگران شرایط شما بابت. اینو گفتم از شما بپرسم، نه از شما و بابا اگه اونجا براز ما باقیمانده میس با چه یعنی بدون هیچ مشکلی باز اونجا، خیلی خوب حالا اجازه بده من. اون شبت چیزیه من یه افتخاری با قرآن بزنم. خب پدربزرگ ها بچه ها. آره چون با خدا مشورت کردم.
نه من چون مثلا شما این نگران وضعیت شما ان بابا. نه بیزارم بیزارم اگه مشکلی از نظر من هیچ مسئله ای نیست. خب ولی باید با خدا مشورت کنه آیا با چند. سلامت میرین. اینا مهمه، باشه بابا، باشه، دست شما درد نکنه پای جا بشید سلامت و خرابه بخیر آرونه تا کن بابا منو چش یه بار این بنده از خدا پشت تو فنهایت بشه، آخر خدا بخیر باشه، سلامت باشی بابا جون. گای نادری بابا . (خنده تماشاگران) هی مردم ایران. سلام، قسمت ابتدایی این برنامه را سه بار ضبط و پاک کردم، بار اول برای شانزده نفر از نزدیکانم و تقریبا هیچکدام موافق پخش آن نبودند. حتماً با خود میپرسید چه بوده است که مجبور به پاک کردن آن شدم؟ آن همنی که معتقد هستم وقتی ابتدایی ترین کلمات برای بار اول به زبان آورده می شوند، حامل پاک بیشترین و نابترین احساسات هستند.
مردم خوب سرزمینم: فریاد و بغض در قسمت ابتدایی
در قسمت ابتدایی این برنامه فریاد زده بودم. بغض کردم و تا جایی که امکان داشت نگذاشتم که تبدیل به گریه شود. در قسمت ابتدایی این برنامه از روزهای افیون زده و سمیم گفتم: و شبیه کسانی شده بودم که کاسه ناچاری و به قول مادربزرگم چه کنم چه کنم دست گرفته بودند. در قسمت ابتدایی این برنامه به مقامات کشورم تاختم و به دنبال مطالبه گری حقی بودم که هر آدمی. برای زندگی بیادعاییش لازم دارد. در قسمت ابتدایی این برنامه گفتم، شرافتمندانه زندگی کردن در جامعه کنونی خیلی تاوان دارد. و چرا و چرا ما باید تاوان پس بدهیم؟ کتابهای چه و برای چه کسی؟ در قسمت ابتدایی این برنامه گلی کرده بودم از کسانی که در برنامه های زندگی تلویزیونی دعوتمان می کنند که اگر ناراضی هستیم، هدف دیگری را برای زندگی و کوچ انتخاب کنیم. در نهایت پاکش کردم، نه برای عافیت طلبی و ترسیدن از هجوم سربازان گمنام به خانه و او منزلم و بردنم به جایی ناشناخته پاکش کردم تا همچنان همان آدم قوی به نظر برسم که سر بلند می کند و همچنان می خواهد وامدار شما باشد و حال خوب بهتان هدیه کند. میخواستم همان محمد امینی باشم که پدرش بعد از هر مکالمه تلفنی برایش عاقبت به خیری می خواهد.
مردم خوب سرزمینم. حال هیچکدام ما این روزها خوب نیست. در خیابان ها از کنار هم می گذریم و به چشم های هم خیره میشویم و هیچ نقطه ای، هیچ کورسوی امید نیست. نگاه هم پیدا نمی کنیم. وقتی حال بد و روزگار جهنمی این روزهایم را قرار دادم در کنار بازماندگان سقوط هواپیما باید سکوت کنم و در تنهایی خویش، در لحظات گمنام شبانه، در پی راه ولی باشم که از شرایط کنونی ام به نحوی خارج شوم، باید احساساتم را کنترل کنم و میدانم خیلیند نامهربان هایی که نشسته اند منتظر به تماشای بغض ها و شکایات من منتظر نشستن تا شکست های روحیه و جان یکدیگر را با یک دل و چشم سیر تماشا کنند. مردگار بد و آدمهای بدتری عزیزانم این قسمت بدون حمایت هیچ ارگان، شخص و مجموعه ای منتشر می شود. پشت این قسمت، فریاد ها و و بغض های غریبی پنهان شده است. لطفاً گوشهایتان را تیز کنید و آن را بشنوید، یک این بار شما من را در آغوش گرم خود بگیرید. دست راستتان را بر روی سرم بگذارید تا باورم بشود که هنوز مهربانی هست.
سقوط در سکوت: ترانههای غمانگیز ترین و بغضآلودهترین
عطوفت هست، رفاقت هست. و یادم نرود هنوز راه زیادی در پیش رو دارم این قسمت در کنار خانواده ها و تمام بازماندگان من می خواهم سقوط هواپیماهای اوکراینی باشم که اصلاً مهم نیست به هواپیماهایشان چند بار شلیک شده است. و آنها محکوم به سقوط شدند. و حرفهایم را با نوشته ای از حامد اسماعیلیون، نویسنده ای که همسرش پریسا و دخترش شیرا را در سقوط شافه ما از دست داد، هایان می برم. به قسمت سی و دوم رادیو بندر تهران، با عنوان سقوط در سکوت غم انگیز ترین و بغض آلوده ترین قسمت این رادیو. خشامدید. هی هی هی حال معلم ریرا خوب نیست. حال همکلاسی هایش خوب نیست، حال پسر بچه ای که ریرا پارسال پشت او درآمده و نگذاشته است تحقیر بشود. خوب نیست، حال مدیر مدرسه خوب نیست، حال راننده اتوبوس مدرسه خوب نیست، حال هم بازی در کوچه خوب نیست.
حال دخترک دبیرستانی که شنبه ها صبح پیشش میومد خوب نیست. حال بیمار پریسا که از چین به معلم پیانو ریرا زنگ زده و گفته بگویید این خبر در مورد پریسا حال معلم پیانوی ریرا خوب نیست. حال همکاران پریسا خوب نیست، حال مدیر موسسه کفن و دفن که از مرگ بسیار می داند. خوب نیست، حال همسایه ها خوب نیست، حال ما هم خوب نیست. نه تنها دشمن مردم ایرانند که شغل اصلیشان تکثیر مصیبت است، هر چه موج نفرت فراگیرتر باشد، لذت بیشتری می برند. دشمنان مردم. مردم دنیا، دستاشو مشت کرده، دستاشو مشت کرده همه دارندارو بردن یه حویر مونده فقط اون لب تشته همه آرزوهاشو کن ولی جنازه ی تحویل نگرفته حتی بدون تحریم ها هم خوشبختی اصلاً لمس نمی کنه انگار وطنش مستمر است پشیزی واسه ملت خرج نمیشه صبح و شب سگ تو میزنه اون آخر ماه باید قرض بگیره تو خیابون واستاده که یه جوری حقش رو بس بگیره اینا شهروند نمیخوان برده میخواد از تو سلول صدا زجمه میاد و میخواد چند دهه قتل و غارت تموم بشه چندین سالش اشکشو درآوردن و دیگه اشکی واسه گاز اشک آور نمونده تبعیض داره بیداد میکنه اونها میگن تو حق مردم اجهافینی همه رانتی تو داشتن تخصص اسرارینی همه کشور رو قفس کشیدن و میگن اینجا هیچکی زندانی نیست همه رو لخت کردن و میگن این پوشش چرا اسلاو منی . جنایت تو از یاد می بره، دارجون به لب رسیده و فریاد میزنه، ما همه با هم هستیم دستش رو مشت گردي استاشو مشت کرده این کوچه چهار سال هاس با خون شستن ولی تعداد تلفات کمی مسکه همه آرزوهاشو کشتم ولی جنازه ای تحویل نگرفته، دیده پول نفت کم بیارن گودی زیر چشاها حفر میشه، بد و بدترینی اما اشغالن یکی داره خدا فرض میشه هیچ تصمیمی با خودشنی، لباس تنش بگید تا اینکه پول مملکتش داره کجا خرج میشه بیم شخصی ولی گلوله میاد تو خونه و شیشه رد میشه مملکت و به خون کشیدن خبر کشته شده ها یه پخش میشه، لالا زیر پوتین له میشن و پیرن خونی زیر پای آقا زاده فرش میشه آتشایی که تو منطقه به پا کردن تکلیف مردم روشن ترن، دلایی که سرد شدن، جسدایی توی سرد شدن خونه خنک ترن، مظلوم های کشته میشن، همه ی دوازده ماه محرمن، صدا ترکیدن، بغض میاد و میگن دو نفر از شرار مسلحانه کی این جنایتو از یاد می بره داره جون به لب رسیدن فریاد می زند می زنه، ما همه با هم هستیم دستاشو مشت کرده خیلی ها حبس شدن و مردن این پایانی! الان نرسیدیم تا قصه همه آرزوهاشو کشتم ولی جنازه تحویل نگرفته همه اعتراضات جرمن، تو خیابون صدا شعار اومد و مردم شدن دشمن، همه منابع تر بیرون و استخراج کردن و خوردن فقط جنازه هایی روی زمین مونده که معدن سربن مامور لولا رو میگیره بالا زخمی و هدفش اون میره کمک با اینکه کلوولا ها میان طرفش دیگه هیچی واسه کسی از دست دادن نداره ، فقط انسانیت و شرفش آن ها و مجروهین و اروتخ می دزدن همین جوریشم واسه نداشتن پول درمان می مردن همه رو قتل عام میکنن پشت دروش قفل میمونن فکر میکنن شهیدای گم نامش گم میمونن آدم زاد و مفت میدونن حتی بی خداها به اجباری یه صبا سوت میخونن داد میزنه که این جنایت تو را از یاد می بره به لب رسیده فر یاد میزنه، ما همه با هم هستیم سلام تو با چه کار هستی؟ تو با چه کار هستی؟ تو با چه کار هستی؟ بچه ها ، ما دو تا بچه ها داریم که یه جورایی می تونیم یه جورایی که یه جورایی ما ما رو به سرعت حرکت می کنیم. من این را می بینم ، این را می بینم ، این را می بینم ، این را می بینم ، این را می بینم.
ماجراهای سرقت از بانک و پنهان شدن در انقلاب
بالا داد می زنه ، چین جنایت تو از یاران به من کمک کن. موسی بهم گفت میخوام یه چیزی نشونت بدم، رفت رمان آنها به اسب ها شلیک نمیکنن رو آورد. بازش کرد، لایش کاغذ بود، آن را بهم داد، بازش کردم. سلام مهری، همه چیز خوبه، حالت خوبه، موسی چطوره؟ آمپولاشو زدی؟ من تنها نگاه کردم. شماها هستید یکم اینجا سرد است و آب دماغم راه افتاده همه چیز خوبه فقط یکم امکانات اینجا دلم براتون تنگ شده. نادر، دو کوه، هفدهم آبان شصت و پنج. نادر رفته بود تا تطهیر شود، پس از آن ماجرای سرقت از بانک و ماهها در بدری و غیره رفته بود تا تطهیر شود. یعنی خودش اینجوری گفته بود به مهری، بیست و سوم مهر ماه پنجاه و هفت ساعت دوازده شب با منصور و حسن رفقایش می روند تا طلا فروشی توی خیابان سریا را بزنند، برنامهشان این بوده. انسور که توی باز کردن قفل و گاف صندوق و غیر این کار بوده داخل می شود، نادر و حسن هم کشیک میدهند.
منصور طلا فروشی را خالی می کند، بیرون می آید و سوار ماشین می شوند و می روند، پلنی بسیار ساده و دم دستی. منصور داخل می شود و کارش را آغاز می کند، از قبل با همدیگر قرار می گذارند که اگر اتفاقی افتاد که باعث شوند از یکدیگر جدا شوند، هر سه تا ساعت چهار صبح خودشان را به خانه حسن برسانند. همزمان با بیرون آمدن منصور، گشت پاسبانی هم از راه میرسد، ستایششان ناشیانه هر یک به سمت می رود. اول نادر و بعد حسن به خانه میرسند، منتظر منصور می شوند، کیف جواهرات دست منصور بود. از اینجا به بعدش را هر کسی می تواند حدس بزند. منصور بر نمی گردد. نادر و حسن سر روز توی همان خانه هم مخفی میشوند و منتظر میمانند. اول فکر می کنند منصور گیر افتاده، اما با چند زنگ و پرس و جو می فهمند اتفاقی برای منصور نیفتاده، یک ماه بعد خبردار می شوند که منصور از ایران نادر مدتها توی خانه میماند، توی شلوغیهای انقلاب پایش را از خانه بیرون نمیگذارد. بهمن پنجاه و هفت میرسد، روزها میگذشتند و نادر به حبس خودخواستهاش ادامه میداد معلمی مهری، زنش روزگاری بر آن خانه می گذشت، پنج سال بعد در اردیبهشت شصت و دو، موسی را دید.
نادر، پدری که نتوانست برگردد
نادر در خانه اش حالا تنها نبود، تا فروردین سال شصت و پنج می رسد، نادر یک کو بلند می شود. و دو به مسجد محلشان می رود و اسم خودش را برای اعزام به جنگ می نویسد، ده روز بعد هم می رود. و چه محل های نادر کسانی که آشنایی با او داشتند وقتی برای مرخصی برمیگشتند چیزهای از او تعریف می کردند که هیچکس باورش نمیشد. از رشادت های نادر میگفتند، از کلخری های او، از خلق و خوی عجیب او، مثلا میگفتند توی عملیات نادر از همه جلوتر بوده، می دویده و داد و ارباده میزده، فریاد الله اکبر سر می داد. بین آن همه فریاد فاحشهای ناموسی به کسی به نام منصور میداه، یک سال و چند ماه میگذرد و نادر. میگردد، نادر آن آدم قبلی نبوده، آن مرد پر سر و صدا دیگر نبوده، ساکت و آرام. سه چهار ماهی می گذرد تا اینکه یک روز نادر مهری را توی آشپزخانه میکشد و میگوید. من دارم دوباره برمیگردم خط. مواظب موسی باش.
نادر زنش را می بوسد و می رود. این آخرین باری بود که نادر مهری را می بوسید، آخرین حضورش توی آن آشپزخانه، توی آن خانه اش. نادر رفت و دیگر برنگشت. از نادر برای موسی چیزی نماند. موسی با مهری مادرش بزرگ شد، قد کشید. و از نادر تنها خاطراتی محو به یاد داشت، موسی تنها این را می دانست که روزی پدری به نام نادر داشتند شبی که صبحش قرار بود برود توی خونه اش، روی بالکن، موسی بهم گفت وقتش شده برود دنبال نادر. کار هایمان برای یکدیگر دلیل نمی آوردیم، برای همین هیچ از او نپرسیدم که آیا سر نخی آدرس و دو نشانه ای از پدرش پیدا کرده که می رود یا نه. الان نزدیک به پنج سال است که موسی رفته، هر از گاهی یک ایمیل بهم میزنیم و در چند خط کوتاه، تنها حال و احوال هم را جویا میشویم ، مثلا اینکه می دانم او در سرمای چند ماه گذشته در آمریکا به شدت سرما می خورد. و حتی یک روز را در بیمارستان میخوابد.
زندگی و احساسات نادر و مریم
مثلا می دانم امتحانات آخر ترم دانشگاهش را خوب داده، مثلا می دانم مریم دوست دخترش. زیر امتحان ورودی دانشگاه های سعیده، مثلا میدانم آپارتمانی که آنها اجاره کرده اند به سی متر هم نمیرسد. مثلا میدانم، تنها اثر هنری که در این ماهها و شاید این سالها دیده اند، همانطور که خودش بهم گفت گفت نمایش های خیابانی هنرمندان مستقل بوده، مثلا میدانم برای پیدا کردن کار سگ دو زده مثلا میدانم دلش برای مهری بسیار تنگ شده و این را هیچ موقع به خود مهری نگفته. اما این را نمیدانستم که آیا نادر را پیدا کرده یا نه. در تمام این سالها ازش نپرسیدم، یکی دو بار پیش آمد که بپرسم اما حرفم را قورت دادم. آخرین بار همین جا. یه روزی که گذشت دیدم اسکایپم بوق میخورد. دکمه را که زدم، ثانیه بعد تصویر او را دیدم، توی کافی نتی نشسته بود، هدفانی مانند آنچه خلبانها روی گوشهایشان می گفتند. مایکروفونی هم جلوی دهانش اومده بود بی سلام بهش گفتم این چه قیافه یه که برای خودت درست کردی، خندید، با کسانی که سالها مراود داشته ای، رفاقت کرده ای.
شادشان و غمشان و هزاران احساسشان را از نزدیک دیده ای دستت آمده که هرچین و چروک نیش و کنایشان به خاطر چیست، چگونه محبت می کنند، آنچه دوست دارند و آنچه را دوست دارند. که میل ندارند را راحت می توانی از حالشان بفهمی، بی آنکه حرفی بینتان رد و بدل شود. او شکسته تر و لاغر تر از آنچه در ایمیل ها و هر سطر از نوشته هایش در یک سال گذشته شده بود. نشان زندگی در خارج، چنان فشارش داده بود که هر چه تلاش می کرد، آن را از صورتش، از صدایش پاک کند. نه موفق بود. گفت کاری در سوپرمارکیتی گیر آورده، گفت، مریم هم رفته تو یک آشپزخانه کار می کند، بهش برای این موفقیت تبریک گفتم. خندید. آنجا بود که می خواستم ازش درباره ی نادر بپرسم. ببینم، اول جمله ی ببینم از نادر چه خبر را هم گفتم، اما تا آن را گفتم چهره اش دگرگون شد هیچ نگفتم، ادامه ندادم، ساکت شدم، ساکت شدیم.
حضور نادر
بعد از هم خداحافظی کردیم. دیشب یعنی امروز صبح یکی دو ساعت پیش از اینکه اینها را بنویسم، ایمیلی از موسی به دستم رسید که سلام، باورت بشه، نادر رو پیدا کردم، توی مونتانا، توی پلسون. تو چی میدونی، میدونی کجاست، فعلا چیزی نمیتونم بهت بگم اون کسکش رو بالاخره گیر آوردم. فعلا، قربانت. این را نمی توانم حدس بزنم، نمیدانم موسی وقتی نادر را می بیند چه عکس عملی خواهد داشت. می دانم نادر موسی را می بیند چه خواهد کرد، چه به هم خواهند گفت، پس از بیست و شش هفت سال میخواهند یکدیگر را ببینند. کم نیست. اگه سه سال دیگه هم می گذشت میشد سی سال. رند میشد.
نشد. موسی تمام شد. تمام این سالها رفیق خوبی برایم بوده، در یک دانشگاه درس خواندیم، یک ترم اینور و آنور با هم فارغ التحصیل شدند. روزها و شب های خوبی با هم سفری کردیم او برای من که تعداد رفیق هایم به انگشتان یک دست هم نمیرسد مورد عجیبی در رفاقت است، حتی اکنون که او رفته، عید امسال شد پنج سال که او را ندیدم. موسی سرانجام قورباغه اش را قرس داد، بارها سر همین قورباغه های زندگیمان با هم حرف می زدیم. او به هر دری زد تا گورباغه اش را گیر بیندازد و آن را با جان و روحش قورت بدهد. پدرش را، معزلی به نام نادر را در ایمیلی که طی روزهای آینده به او خواهم زد، می خواهم اعترافی ازش بکنم و حسدتی. که او سرانجام توانست اما رفیقش هنوز دارد بالا و پایین میبرد. به در و دیوار می زند، و اینکه به جای بلعیدن هی می دانستی که ده هزار شرکت آلمانی در حال حاضر استفاده می کنند؟ از نوآورانه استارتاپ ها تا به خانواده های با سنت طولانی.
پلتفرم تجاری شاپی فای: انقلابی میلیون ها شرکت در سراسر جهان
پلتفرم تجاری انقلابی میلیون ها شرکت در سراسر جهان. با می توانید محصولات را از هر گونه کانال فروش کنید. یا سیستم … شخصی یا پلتفرم ای کامرس جامع. همچنین رسانه های اجتماعی و بازار مانند فیسبوک، اینستاگرام و ایبای پشتیبانی می شوند، به لطف انتخاب مداوم در حال رشد، عملکردهای نوآورانه. و از اعتماد به نفس پشتیبانی فنی، این خیلی ساده است تا کسب و کار خود را با شپی فای بسازیم، چه محصول ارائه یا سفارش. “شاپی فای” هر چیزی که برای مدیریت کسب و کارت نیاز داری را ارائه می دهد. “تو می توانی کاملاً به کسب و کارت تمرکز کنی.” رایگان امتحان کنید و کسب و کار خود را پیش ببرید و اینکه به جای بلیدن، با قربانیانش زندگی می کند، معاشرت می کند.
با آنها، از در صلح وارد شده، و خیال جنگیدن با آنها را دست کم. در آینده نزدیک ندارد. تو اشک استی دگون کن کن تمو نالدیز جان کم کن وای چنال هاک از دِل به راحت نمود امد برای از آن به عمرم به جزم ندیدم من ما راکوشتای یه گاو تو نشینم چاش برام با تو که بینام تو یه مامان تو گشته سجدگاه من، ماه من، کرده یه روز دلم دلی شده اسیر دام خموتا گیسو روز و روز بازاب و بنشین یک دم که به لب و من جان عزیزم از انتظار قهر و جدایی بس کن. اون که بسته یه دامم و مغ دلش چکاره به بهت می سوزد دل ولی تو نداری سه حال بذارم خبر آب چه گرسوزم را به دل توزی بازه چه نبرد نفری بیا بر من بیا و ببین که آمده بی تو چه پسر من، مهرکر من، سیمین در من، بیا و ببین تو چشمتر من بتدیبین شب پیشین که بخوابم ما قیامت شده آقا دلمی ما تو پیشام ها پیامد ، جان گذری کن ، جان نظری کن ، جان چه خوشم دام و شیرینی ، جون دلمان بته دیورین شب پیشین که بخوابم ماهی امد جان شده آقا دلم می مار که تو پشتم ماهی امد جان گذری نظری تو ، جانچه خوشاندام و شیرینی ، جان دل ما را ، جان تو دل را به خاطر تسکینی جان خود هیرین جان شبی بشین جان شبی خواب ما قیامت جان شد آگا تا لمی ما که تو پیشم خواهی آمد، گذری کن، فُنَظری کن که خوشاندام و شیرینی ما را تو دلا را سه وفات تسکینی متغیرین شب پیشین تا که بخوابم مگه یامه، شوکه اگا که لیمه، که تو پیشه ی مگه یامه، از گوزاری کن نظری کن که خوش اندام و شیرینی دل ما را تو دل را زفاف بس بینی یادداشتی به عنوان آخر زمستان برای شما خواندم نوشته علی بزرگیان. و آنچه که حالا می شنوید دلهزارم از محسن نامجوس، شما می توانید از این به بعد رادیو بندر تهران را علاوه بر تمام پات گیرها کانال تلگرام، صفحه سنت کلود، از طریق آهنگ فی یا همون دنیای ترانه سابق هم بشنوید. خیلی وقتها شده که بخواهید یه آهنگ رو پیدا کنید و اطلاعات کافی ازش نداشته باشید یا بخواهید از آخرین آهنگ هایی که. آهنگ فی دسترسی به این موزیک ها را برای شما آسان می کند. مثل چارت پر دانلود ترین موزیکای ایران مثل بیلبورد جستجو با وویس دسترسی و ساخت پلی لیست جزو قابل این سرویس جستجوی موزیک است آمار محبوب ترین موزیک های ایران که آهنگ های فای داتا آنها را دستبندی و جمع آوری می کنند. اولین منبع دیتا محوری هست که نزدیک ترین آمار رو به واقعیت داده که بینان رو یه موهته تو، گشت ساش گاهمان [مذکر] موزیک ویدیویی و اما چند روز پیش بیست و پنجم ژانویه زادروز آدلین ویرجینیا استفان ولف بود.
نامهای از ویرجینیا وولف: روایتی از زندگی در جولای ۱۹۱۰
عضو اصلی حلقه بلومزبری بوده و امروز از او به عنوان یکی از تاثیرگذارترین نویسندگان ادبیات مدرن ویرجینیا وولف در جولای ۱۹۱۰ بعد از اقدام به خودکشی در برلی هاوس خانه ای برای یه مراقبت از زنان با اختلال عصبی بستری شد، ولف نامه ای که در پی می آید رو و براتون می خوانم. و در همین دوران برای خواهرش ونسا بل نوشت. .مذکر:مذکر هی با اینکه می دانم می گویی اصلاً برایت مهم نیست، اما چند روز قبل می خواستم برایت بنویسم. در این مورد هم دوشیزه توماس من را فریب داد، به نظرم می رسد دارن توطئه بزرگی پشت سرم میچینند. چقدر نسبت به هم بی رحمیم، یا باید تا نیمه شب با هم دعوا مرافعه کنیم و در آن صورت کلاریسا خواهرزاده آینده ام که آنها را از چند نسل قبل خانواده بل که حسابی اهل نوشیدن بود او دوشیزه است، نه نامه های من را می خواند، نه از از نامه های تو نقل قول می کند، اما من فکر می کنم تو میخوای اینجا بمانم، از آنجا که مجنون طبقه ای یک جورایی کارش را به دادگاه کشاند، او حالا وضعیت بسیار نابسامانی دارد و هر کاری می کنم نمی تواند. مجبورش کنم به آرام حرف زدن بنویس و توضیح بده، نامه ی آخرت را حداقل ده بار خواندم، آنقدر که دو شیزه برت بری پرستارم را مطمئن شده یک نامه عاشقانه است و به نظر کنجکاو می رسد. برای آینده هم پیدا کنم واقعا فکر نمی کنم بتوانم بیش از این تحمل کنم جذاب است و دوشیزه برتسبری زن خوبی است اما نمیتونی تصور کنی دلم چقدر جیکپ روشنفکر را نمیخواد حتی با تو، به نظرم میرسد مذهب همه شان را ویران کرده، دوشیزهت همیشه با در سکوت در حال رسیدن به کمال است، تو شیزه سام ریل که یکی از بیماران پریشان حال است با یک سگ ناشناخته است. و دو صلیب به خودش آویزان می کند دوچیز ب می گوید صدای ناقص کلیسا زیباترین صدای روی زمین است، او همچنین می گوید که ملکه پیر.
ملکه مادر و ملکه حال حاضر، نماینده بالاترین نوع زنانی هستند. آنها استعداد های من را تقدیم می کنند، حتی با اینکه خدا من را در تاریکی رها کرده. مدام در تعجب کار خدا هستند، ذهن مذهبی حسابی شگفت انگیز است، با این حال آنچه میخواستم بگویم، این است که به زودی مجبور می شوم از پنجره بیرون بپرم، زشتی خانه تقریبا باورنکردنی است. سفید با لکه های سبز و قرمز، مابقی هم خلاصه می شود در خوردن و آشامیدن و در تاریکی خفه شد. خدای من، تمام کردنش چه رحمتی است؟ حالا عزیزم می دانی اگر مجبور شد چهار هفته اینجا تنها در تخت باشی چه حسی خواهی داشت، اما جر و بحث نمی کنم، چرا که نمی دانم. اگر بودی چه می گفتی، در هر حال من از سویج پیروی خواهم کرد، من و دوشیزته مکالمه های طولانی طبیعت جذابی دارد نسبتاً هوس باز و حتی شهوانی اما اینجا هم باز برای مذهب به میان می آید و او یک زندگی معصومانه و بی عیب و نقص را در پیش می گیرد و کمک به بیماران بیشتر برایش یک کار معنوی است و بسیاری از زن هایی که مشکلات عاشقانه داشته اند پناهند. آنها همیشه برای ناهار بالا میآیند و من برای تماشا کردنشان از تخت بیرون میزنم. در حال حاضر یک نفر طبقه بالاست و یک همسر نازا هم در راهرو، در مورد آنچه به شکایت های ما مربوط است. تدبیر حداکثر به کار می بندند و با پرسیدن این سوال از دوشیزه ت که آیا آنها دیوانه اند باعث می شوم گونههایش سرخ شود.
زبان زیبا، عشق و تحریر: دوشیزه برتبری و جولین جالب توجه
تو شیزه سامروئل دورهای شیدائی دارد، گاهی کاملاً رزها را میچینید. به کلیسا می رود، بعد هفته ها ساکت است، الان ساکت است و از نظر من بسیار عصبی. روز که با پاهای لخت و فتوئی دورم به باغ رفتم دلیلی برای عصبی بودن داشت دوشیزه برتبری زنی است که بیرون از پنجره دیدیش و گفتی آدم کش بوده، موقع شام خیلی با او مهربان بودم، اما بعد از شام من را در تخت کرد. پرستار آموزش دیده ای هم هست، دوچیز تو با تحسین همراه با تعجب از تو صحبت می کند. طوری که لبخند میزنی، حرف های عجیب میزنی، چگونه چشم هایت پر می شوند از عشق، چه روح و چه دستهای زیبای همچنین فکر می کند چگونه می توانی به این زیبایی زبان انگلیسی را به تحریر دربیاوری. زبانت بسیار مناسب و رساست.جولین جالب توجه ترین کودکی است که او دیده، بدترین قسمت زندگیش این است که کمی زیادی عاطفی است. دو ساعتی در باغ بودم و احساس می کنم حالم حسابی عادی است، احساس می کنم مغزم مثل یک برای اینکه ببینم رسیده یا نه، برای رسیدنش باید تا سپتامبر صبر کنم. چشم به راه دیدنت هستم، تنها اینجا بودن بی روحی میطالبد، زیاد بنویس.
به کلایو بگو دوستش دارم، دیدارهای او روشن ترین قسمت زندگیم است، باید دوباره بیاد. قول می دهم حسابی معقول و منطقی رفتار کنم. بن سرم جاگکه کنه رنگ پنگند و تیام سیکوت خخینه کنه شاته خینه تا شیبن و تلو ماما لسه و هر ماه روزها طموح طعوه در دلكلاس سالها مَسِبُ بِکَسَتَارِ جُنْشُوِتَارِيُونَ که رُلُوِتَارِيُوِتَارِيُوِتَارِيُوِت ریشاحل اصار خُد لانج یسلک ونا بُق بُق تِر و طُفَک یَحْشَمَهِم قوه مکه شنه، مدوموتو خوله جان، وش صارو مکه شنه هی ما داریم و خلق و نور چمه جوق و یقین فیمو لحتو بزنیم از دست کاشی ها رفتند نبت ، سبز سیمینوم لشکارم ، همه سفروهم قبل از زدم تا قد به سربازون جبهه بند لحظه غم زد سر هر چند در یا نخل و خور ما هر چند ما جوق قایق به مولحتو بزنیم صودا از کاشی رفتیم صدیمینم، حشراتم، همه زبونم، قبل زحل، قبل سر بازونم یه نامه ای برای شما بخون از ویرجینیا وولف به خواهرش ونسا بیل و آنچه که حالا می شنوید، دنگ با صدای مهیا هامیدی (مذکر) (خنده) موزیک ویدیویی اَسی نترمی نوام جلیل را ما انزلون ما، بخکنیلی بکنین باخت و دمونا خایدو و بدبختانه . یا دسم همونا یا دسم اوکر زوم پشت سرت سر بونسیت زنوم سِلون کنی بالا سرت، اکنور قلب بلد تو متفاوخون صدا نترون بینومی بهرون دو زریتان گام هرچه دار و نخل مغور معارض جمجوق و يقین تمو لحتو بزنن صدات کاشی عرب سدسمینم لاشکارهم همه سیبوهم بابسه که قلب صربوزو اون جبهه بند دلس غمزده هر چند درین نخل و خود مار چمن به جو #مطمئنم اونم لاشکرون همه سیفون قزاقه قلب سربوزون جبهه بان ناصر رقاصه موزیک ویدیویی اَه (خنده تماشاگران) بَنْرَنَا رَنْرَنَا نامه به عشق تریاکی. سی و دوم: ریرا، صدا می آید امشب از پشت کاج که بند آب برق سیاه تابش تصویری از خراب در چشم میکشه انگار کسی است که میخواند اما صدای آدمی این نیست. با نظم هوش و باایی من آوازهای آدمیان را شنیده ام در گردش شبانی سنگین زندههای من سنگین تر؟ و واضههای ادمیون را يكسر من دارم از بر. یک شب درون قایق دلتنگ خواندند آنچنان که من هنوز هیبت دریا را در خواب می بینم ریرا ریرا دارد هوای آن که بخواند در این شب سیاه او نیست با خودش. او رفته با صدایش اما خواندن نمی تواند. هی هی هی هی (خنده) (خنده) دیشب خواب دیدم که نشسته ای بر عرش و راه میروی.
صدای اندوه: فریادی برای عشق از دل تاریکِ زمان
صدایی آمد که خطاب به تو می گفت چادرت را به تکان روزی ما را بفرست اکه روزی یه دو عالم همه از چادر توست. حسودی هم شد عزیزم، چند وقت هست برای من پیام می فرستند که از نامه های شما دردمان می گیرد. بغض میکنیم، راست میگویند خب، من همش از نرسیدن به تو میگویم، از دلتنگی هایم از زمان هایی که دیگر خیلی دور شده است، جمانم اگر روزی از وسال با تو برایشان بنویسم و بگویم چشمهایشان ذوق کنند، بخندند، مگه نه؟ چیز، هی، نرسیدن و نشدن. سی سالم شد ترس این ماجرابرم داشته است که جوانیم رفته چند روز پیش دیمین نوشته بود: اندوه، آشکار را دست انداخته روی گردنم و قیه بی پروا. همین امروز ناهار با هم به رستوران همیشگی رفتیم اندوه با من ناهار خورد بعد سیگار کشیدیم. اندوه البته خوبی هایی هم دارد، مثلا اینکه ساکت است حرف نمی زند. اصلا هیچ چه کاری به کارت ندارد؟ فقط مینشینت رو برویت، به آدم زل می زند، به غذا خوردنت آنقدر که سیر شوی. زل میزند به چشم هات آنقدر که گریه بگیرد. دقیقا مینشیند وسط تار و پوده بودنت.
اندو چهره شبیه آغوش خالی یک مادر است. شبیه دستهای خالی یک پدر شبیه شانه های عاشقی تنها در مترو اندوه فراوان است، روز است، شب است کلمات هستند، حرف ها، عطر ها، یاد ها، عکس ها، خیابان ها، اتوبوس ها، کافه ها. اندوه، هوای ابری است وقتی تو نیستی. لطفاً برگرد، لطفاً برگرد. لطفاً برگرد. لطفاً برگرد اندوه ابری زمستان را از چشم هایم بزن. بگذار برایت یک خاور میانه گریه کنم. لعنت! به تقدیری که در مشتت نباشد، دل داده باشی یا کسی پشتت نباشد. فرقی نداره زندگی با مرگ وقتی.
رادیو بندر تهران: سقوط در سکوت و مزایا شپیفایل
انگشتر عشقت در انگشتت نباشد شیرین من به من مجرین روز کارت هست فرهاد خستراب نجات امندها دارزولف شب، یاره بزنم از زولف ماسترا شاید شبم بسوی خاک نشون بده حرفی بزنش ایش # به رواج گلكن، مرا نصيب ديگ داریا زقیم، شنوانیم است، با من از عاشقان حتی اگر هر لحظه ای هبهای دلی عاشقان نیست با من بخوان تا این ترانه را با تو سفر کنم با من بخوان تا در هوای تو شب را سر و هرکدام با هم با هم با هم تو سفر کنم بافر رو بخوان تا در هوا یه جور و شهرت و شهرت و قوم به خاطر بخشی از نامه به عشق تریاکی را برای شما خواندم، در هر قسمت از رادیو بندر تهران، بخشی از از این نامه ها را می شنوید و آنچه که بعد از آن شنیدید عاشقانه نیست با صدای علیرضا قربانی. آدرس: (مذکر) (خنده) شیاط شبیه کیمی بریده فصانی یه روزی برایم از تو نشانی بیاورد . شاید از تراهامش بردو ووش باطرت در جان خسته هابوت هابه بامان من بخوان تا این ترانه را با تو سفر کنم من بخوان تا در هوای تو شب را سحر کنم صدام بخوام بعدش چنگال زدن رو با تو سه تا کُن و دخان تا در حواقتو شبر و سرگردونم و من از دخان و انتا نرو و تو سفرتون با ما رو بیخوره بعد از اینکه ما رو از تو به سمت رو از تو برگردیم “کامه بخار” این پایان قسمت سی و دوم رادیو بندر تهران هست که با عنوان سقوط در سکوت، با حمایت هیچکس مجموعه و ارگان و سازمان و شخصی منتشر شد. رادیو بندر تهران را می توانید از طریق تمام یادگیرها بشنوید، این قسمت را با چند روز تاخیر در کانال تلگرام قرار خواهیم داد، در اینستاگرام و توییتر هم هستیم. و می توانید نظرات خودتان را همراه با هشتگ رادیوبندر تهران به ما برسانید، اگر هم به دنبال حمایت از ما شما هستید، می توانید به دو لینکی که همراه این پادکست منتشر می شود مراجعه کنید. ممنونم از دنیا قنواتیزاده، مدیر هنر مردمی ما و روحانی است که در انتخاب موسیقی ها به من کمک می کند، در ادامه یادار با صدای محسن نامجور را می شنود. قسمت بعدی ما بیست و پنجم بهمن ماه منتشر خواهد شد و در نهایت خانمها، آقایان. من محمد امین چیتگران، اینجا رادیو بندر تهران، یازدهم بهمن ماه یک هزار و سیصد و نود هفتاد و هشت، ارادتمند وقت شما بخیر. اما من ربد یادم باز که خندانی آن روز که از شادی باران بهار آن روز که آزادی آن روز که باور من از روچه شوری دِ رَتسان رخسا رخسا رخسا (مذکر) موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی اندروش که خوف نرزان برخوا کن نیریزه، آن روز که جان جان جان با قهر و غرور آن روز که ما بردیم ازمست به برزنها میچرخیات با کوبا غرغ بوسه بارانی آن روز که نزدیک انسان رو اَبُوْسِكِ يَعْدَشْفُشْ عَبُوْشْ اَسَدْ عَبُوْشْ بِسَهَالْ اولایی آن رو ولی از ما یادی به میار با نوبه رفتیم نزدیک با بی صدا بود نهار یه جاره بنوشان رو با خنده بنوشان رو لعدموردینش و سن ده هزار زنداد زنداد موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی از یاد نهر خون را خونی شتر شین سال روونی که زاد نماد فارس و فرات و شرام #مذکرمذکرمذکرمذکر آن روز که شدی باران بهار مُرُونِ من دارم سلام سلام سلام هی سلام سلام بادام بادام اَو اَو اَو هیلو ! سلام به شما میدونی تو که ده هزارده شرکت آلمانی قبلاً شاپی فای استفاده می کنن از نوآورانه استارتاپز تا به خانواده ها با شپیفایل می توانی محصولات را از طریق شپیفایل تولید کنی.
با شپیفایل می توانی محصولات را از طریق شپیفایل تولید کنی. هرچیزی کانال ها بفروشن. یا سیستم شخصی یا جامع – . همچنین و بازارگاه هایی مانند ، و -. این کاملاً ساده است. هر چیزی را که شما برای مدیریت آن را ارائه می دهید را ارائه می دهد. تو که از کسب و کارت احتیاج داری، پس می تونی کاملاً به کسب و کارت تمرکز کنی. رایگان امتحان کنید و کسب و کار خود را پیش بیاورید.
آخرین ویدیو ها

news via inbox
Nulla turp dis cursus. Integer liberos euismod pretium faucibua