سیزدهم | خداحافظ لنین

آخرین آپدیت : ۱۸ تیر ۱۴۰۳توسط

خداحافظ لنین

گوش بدید به سیزدهم | خداحافظ لنین

00:00 تا 00:03: چالش‌های ایران: یادگیری از چهل سال انقلاب
00:03 تا 00:06: آستانه چهل و میسالگرد انقلاب: صدای موشک و خون پاره
00:06 تا 00:12: بوی محمد امینه و مکالمه تلفنی محمدرضا پهلوی
00:12 تا 00:14: ضرورت بستن مدارس و دانشگاه ها در شهرای ناامن
00:14 تا 00:18: تغییر و تدبیر در موضوع سنجابیه
00:18 تا 00:25: یادداشت‌های روزانه و خاطرات زندگی
00:25 تا 00:28: غربت و سودای یادآوری
00:28 تا 00:30: خاطرات سال گذشته و امسال
00:30 تا 00:38: نوشتن وبلاگ: یک سنگر حفظ شده در صحرا
00:38 تا 00:43: شهر پاک و صاف: گزارش از تهران
00:43 تا 00:47: مبارزه سیاسی مذهبی و ناحیه ای در ایران
00:47 تا 00:50: کارگاه آتشفشانی: سرنوشت و تحول در جامعه ایران
00:50 تا 00:57: رستاخیز گل در برابر گلوله گل – کتابی از روح الله خمينی
00:57 تا 01:04: سکوت و افسردگی: نامه به عشق تریاکی
01:04 تا 01:09: رادیو بندر تهران: قسمت بعدی در راه است

چالش‌های ایران: یادگیری از چهل سال انقلاب

پایین ، کمی و واقعا (تشویق) (تشویق) سلامتی که به شما می شنویم این من خطا یک وضعیت غمگین است. معنی و مفهوم این است که حمله هوایی انجام خواهد شد. هی، هی! یعنی شهر که اتی که توش میره (خنده تماشاگران) که سطری بنویسم از تنگی دل همچون مهتاب زدهای از قبیله آرش بر چکهاد صخرهای زهجان کشیده تا بُن گوش به رها کردن فریاد آخرین کاش دلتنگی نیست نام کوچکی میداشت تا به جانش میخواندی. در بندر تهران به غروب های بی تو به کشتی ها، نفت کش ها [مذکر] سلام و سلام اینجا رادیو بندر تهران. قسمته سیز دی هوم خداحافظ لنین: خداحافظ رحمن رحیم: از سوی انقلاب اسلامی اجراناس این صدای انقلاب اسلامی ایران است. این صدای انقلاب اسلامی ایران است. ملت غیور و شرافتمان و مسلمان ایران شکر و خروی را که بر مامان نتنهاد و رژیم جنایتکار شاهنشاهی را در هم فرو ری. فاسلام عزیز رابرماها کم ساق من فیلوزیازیم راکل راسل راخبریم مامان عزیز و روحانیت مبارز و فداکاری ملت رشید ایران به دست آمد به امام عمت و ملت شریف و غیور ایران تبریک می گوییم: امروز دوازده بهمن پنجاه و هفت و انگار داره انقلاب. میشه؟ امروز دوازده بهمن نود و هفته.

نزدیک به چهل سال از اون انقلابی که قرار بود بشه گذشته. من اسمم محمد امین متولد سال شصت و هشت. یعنی نه انقلاب و دیدم و نه جنگ و احساس کردم اما با نزدیک سی سال سن. احساس آدم جنگ زده یو دارم که انگار همه چیز حتی. وطنش براش ناشناخته است.من اسمم محمد امینوو از وقتی که واجد شرایط رای دادم بودم تمام انتخابات را شرکت کردم و رای دادم، منطق من میگه رای دادن. تو نظامی که سایهش بر سر زندگیت هست، یعنی رقی اعتماد دادن به اون نظام. اما با این حال این دلیل نمیشه که حرف نزنم انتقاد نکنم و یا خیلی چیزای دیگه. اصولا ما ایرانی ها حرف زدن بلد نیستیم.

آستانه چهل و میسالگرد انقلاب: صدای موشک و خون پاره

ما بلد نیستیم چون از بعدش می ترسیم الان می ترسم بعد از منتشر شدن این قسمت یه وان سفید جلوی در خونه منتظرم ایستاده باشه. اما با این حال، احساس می کنم در آستانه چهلمین سالگرد انقلاب کشورم که به زحم گفته مورخین بعد از انقلاب فرانسه و روسیه سومین و پر چالش ترین. انقلاب تاریخ هست، حوزا اصلاً خوب نیست. در آستانه ی چهلمین سالگرد انقلابی که قرار بود آب و برق مجانی بشه همه ی مردم خونه دار بشن و. عدالت حرف اول کشور رو بزنه؟ در همین لحظه که این خطوط برای ثبت در تاریخ ضبط میشه. دلار نزدیک دوازده هزار و پنجصد تومنه، گوشت قرمز مرز صد هزار تومن رو رد کرده، کیلوئی البته، و ملت شریف با کارت ملیاشون در صف گوشت های یخ زده برزیلی ارجنتیل. از گوشت سفید یعنی همون ماهی و مرغ که براتون دیگه نگم. ملت ترجیح میدن این روزا با ساقه طلایی زندگی بگذرونن نرخ طلاق اونقدر بالاست که هیچوقت از سوارشو نمیکردم منم روزی فرزند طلاق بشم. حالا روزشو تجربه کنم.دخترای ما برای تنفروشی به کشورهای منطقه خلیج فارس میرن و گویا انصافانه هم وزنشون میرن.

مسئولین ما برای اختلاس و دزدی از هم سبقت میگیرن و چقدر عجیب است اینا، سه روز پیش دادگاه یکی از همین مسئولین بود؟ حالا، بانک سرمایه، جای بردن دفاعی برگه دستش بود که پر بود از یه قرآن و ذکر و اینا، خب بیا بگو چرا دزدی کردی؟ در آستانه چهلمین سالگرد انقلابی ایم که هشت سال جنگ دیدیم. اما خوزستانش هنوز در حال جنگیدن با نمیدونم اما هنوز ازش صدای موشک و خون پاره میاد. با ویرانه هایی که هیچوقت انگار قرار نیست آباد بشن. دانشجوها اخراج و محروم از تحصیل میشن، بازداشت و ممنوع خروج میشن، یه سری فعال محیط زیست هم هنوز معلوم نیست. بیشتر از یک سال که زندانه اند ، کاندیدای رئیس جمهور همین نظام چند سال شد که تو حصر خانگی اند، رئیس جمهور سابق همین نظام که بیشترین فاجعه ها رو بر سر همین مردم کشور خراب کرد، حالا تبدیل شد. اون شده و از مرحوم مهندس بازرگان رئیس جمهور قبل ترش رو سعی میکنن نشنوند و اون هنوز یه سری چیزارو رئیس جمهور قبل از اونم دو سال پیش فوت کرده و فرزندانش هنوز مردند. فقط که مرگ این بنده خدا طبیعی نبوده و احتمالاً یه اتفاق در آستانه چهل و نیم سالگرد انقلابی هستیم که فارغ از جنگ ترارو خوندید، خود به خود رحم نکرد، شلوغ شد، دود شد، صدای گلوله و گاز اشک آور اومد. دادگاه را انداختند، کارگرانش اعتصاب کردند، و اینقدر زیاد اتفاق افتاده که دیگه شماره از دست من در رفته اما در آستانه چهل و میسالگرد این انقلاب که قرار بود به همه جای دنیا صادر شود شاهد تحریم هایی هستیم که کمر مردم را شکستی. هواپیماهایی که همچنان سقوط می کنند.

بوی محمد امینه و مکالمه تلفنی محمدرضا پهلوی

و این بوی گل و سبز و یاسمن نیست که میاد. بوی من محمد امینه که یک جای از زندگی است. توسط همین انقلاب در حال پخته شدن و نیمه پس شدن، این بوی سوختگی هستش که هنوز منشأش معلوم نشده. الو ایران، دکتر موسلمان سلام ایران ، بزرگ ترین سریالها ، مشهوش نبار ، ایران لا خدا خدا خدا اینجا بندر تهران و این رادیو ماست قسمت سیزدهم ما رو در دوازدهم بهمن ماه یک هزار و سهصد و نود و هفت می شنوید حالتون چطوره؟ خوبین؟ این قسمت ما یه حامی عجیب و غریب. من در عالم رفاقت یک رفیق بیشتر ندارم که اسمش رو احتمالا زیاد از من شنیدیدید. مجید احمدیان، مجید از اونایی که شغل پدربزرگش ساعت بود، شغل پدر مرحومش هم ساعت بود و حالا یک گالری داره این بنده خدا سمت میرداماد، پاساژ آرش، پلاک هفت با اسم لاک چریواش که یه مدت سر اسم گالریش باهاش دعوا کردم. آخه لاکچری واچ هم شد اسم خدایی. در صورت لاکچری واچ با افتخار حامی این قسمت ماست، می توانید ساعت های معتبر و اصلی را از آنجا تهیه کنید و اگر بگید از طرف بندر تهران آمده اید. یک گارانتی ویژه هم به شما تعلق می گیرد، و اما یک نکته دیگه، ما بیشتر خوشحال می شویم و بیشتر دنبال این هستیم.

اگر از دستگاه های اپل استفاده می کنید ، می توانید از طریق آن استفاده کنید. و اگر اندروید هستید می توانید از طریق برنامه های گوگل پادکست و کاسباکس ما را بشنوید. و و سایر پادکست خوان ها هم هستیم، اگر هم به ما امتیاز بدهید که بزرگترین منت را برسر کنید. ایران، ایران را می شنوید از رضا رویگری و خانمها، آقایان. خوش آمدید! سلام به شما. از اشکالیتی معناست اسکل شهید دونات. شکیتی مامانا تسكونی شیدونا بارا جبهو و ید تلاو ربا رایت صد لال به بارایت از خون شهید دارد صد لال به بارایت شاتلا و لیبار و یاتلا لا لا لا اِلَوْهَا اِبْنَا الْلَهْ لا إله إلا الله لا إله إلا الله خدا ، خدا ، خدا خدا ، خدا فردو جبهو و رویا تا ازادور ما و هستین یک رنگی ازادورهاستین فردا که بهات آید ازادورهاستین نه ظلم و ظلم در قُدِ خُدا و هَسِن تیره نازل منازل جیلی جرعه جهد ها اسکی نازل خداحافظ ، خداحافظ ، خداحافظ لاله الا الله حالا، حالا زمین مکالمه تلفنی رو میخوام براتون پخش کنم که کمتر شنیده شده مکالمه تلفنی محمدرضا پهلوی شاه سابق. با دکتر امینی در مورد وقایع انقلاب به تاریخ پنجم دی ماه سال پنجاه و هفت دقیقاً بیست و دو روز قبل از سفر و ترک همیشگی شاه از ایران و چهل و هفت روز قبل از انقلاب. این مکالمه از بعضی جهات خیلی مهمه، شاه در این مکالمه اعتراف میکنه که داره آب میشه، میگه.

ضرورت بستن مدارس و دانشگاه ها در شهرای ناامن

که اگه برم با آبرو برم تاکید میکنه خشونت خیلی لازمه، مدارس باید بسته بمونه. و دانشگاه ها بی جهت باز هستند و باید تعطیل بمونن تا اوضاع کمی آرومتر بشه. او نگران است. خیلی هم نگران. کاخ نیاباران رو ببند به علی بابا، بفهمی صحبت کی میخواد صحبت کنه؟ چیزی رو واقعا تو شانشا صحبت می کنم، صحبت می کنم. این یه صحبت از جمهوری دموکراتیک که چیز ایران کردی رو؟ خوب چیکار کنیم در این باره؟ خب خلوجان اون بود. اونجا امولیمش میکردن. نه، کلون در میتینگ اون بيمارستان نطق کرد و در مورد جمهوریت دو کشور که از کجا؟ از آنجا میگن. کاری که باید زحمت دیگه این تعطیلات باشه.

یه شهرای اینجوری که قابل تحمل نیست. مثلا ما داریم آب می شیم. نه خیلی خوب. خیلی هم خنده دار بود. حالا ببین ما یه مقدار زیاد کردیم راجع به نست همراسته بد نمیدونیم باهاش حرف می زدیم. که مقداری در منابع بگویند که مردم ابتکار نکنند یعنی کارگران هم تقاضای هایی داشتند که الانم آقای طالعانی اونا مشغول هستن که این بخش داخلی زنگ نشه بخره خب درآمد اون چی میشه؟ در حالی که خیلی خطرناکه ولی اینجوشو بیگیم تا بعد این قسمت بعدش نمیشه، اینطوری هم که مشغول بودم تلفن کردم که اینقدام سه قسمت بودی که هم راجع به همین موضوع ارتش بود و بردن نفت که کارگروه میگفتم بریم اونجا رفتم. بیشتر میبرن و جنبه یه حساب رزرت داره و یه تعدیلی بکنن یه کم راجع به خودش منطق همون آبادان اونجا بود. کوزستان که این نظامی ها رو از اونجا جمع کنن خود کارگران یه سرکارگری معین میکنن که خودتون تامین میکنن. که همون قضیه ای بود که شما این قسمت رو رسون بله گفت حالا ما فقط این قسمت رو می رسونیم که این قسمت رو مطمئن کنن که این سمت داخلی چون خیلی خطرناکه، بس این معطل نشه، اردک گرده دارن، بله.

تغییر و تدبیر در موضوع سنجابیه

ولی خب اینه من الان تغییر میکنم موضوع سنجابیه اگه تایید شد. بله خب قبول کنین؟ الو به رضایت مشکل قبول کردنش با اینکه دیگه سنگی از در میاد از همه؟ بله این دیگه صحیحه. چیزی دیگه نقشه نمیشیری باید یه چیز دیگه درست کنی ولی میشه ولی اونجا در اون بیمارستان پله ای اونا گفته بودن که بله ما یه جمهوری توده ای میخوایم مثل رومانی که در خیابونام که دیگه هر روز. بله اینا؟ بله، بله یه طرفه سختگیری بود در دو بعد، بعد هم صبح ها از اینجا میکردن که این شل کنسرو درست است. خب مقررات که هست، آیا صحیح نیست که مقررات اجرا بشه؟ باشه خب اینو چاله نه، داره میخواد یه دفعه یه تدبیری میخواد یه دسته مقعد ژورنالیستی رو هم شیلک میشه، میتونه هم داغ شده دیگه. اما نظام هست هم نیست ولی یه مقدار اصل و تجاری ایده شده زندگی مقداری واقعاً داره لاین میشه و اینطوره چی میخوای؟ میخوای چی میخوای؟ میخوای چی؟ میخوای چی؟ میخوای چی؟ من خیلی گول می زنم و میرسند چون میگه عیدم همین نسبت به حال سختگیریه، ادارات هم عیدای تایید میکردن که اگه گفتن آقا کسی، نیاد درست میگفت، هم کار رو بکنه. یه عملی دنبال این هست باشه حالا من تحقیق میکنم راجع به پنجاه . میگی میگی. برای که مانع آمدن صدیقی میشن، الان بله فکر میکردن که میارن، بله بله میاد برای پیشگیری همین جورش در شهر هم فکر می کنم باید یه خود رو جلوش بگیر، بله، بعد باید بعد از دو بعد جاش بگیر به این ترتیب درسته.

زحمت خاص شد، تو مردم بیکارم زیاد هستن، این مقدار همه جوری که بیکارم به اینا اضافه میشه، خوب کافی مردم عصبانی میشن دیگه. کسی هم روی بالکن وزارت فرهنگ اومده بود همونجایی که تصور کرده بودن حالا از تیر از کجا اومده خورده به این، تالافشوی، می گوزن دکترالینا، تموم رو که من می خوام شخصی رو بشم، لبوتی، جپاسیو، اینا، اینا، اینا. کوروی می کنه مالومیش هم هست ولی کوروی غیررسپانسابی است و حالا اگه این دم و دم. از توی اتومبیل هم تیراندازی می کنن؟ افراد معمولی یا از توی اتومبیل تیراندازی می کنن؟ من چندین اتوبوس را خریدم و # دیدم یه روز شب به خانه میخورد ** خانه میخورد چاری نیست. من لطفا در میارم، من در همین فکرم دیگه که اگر ما قانون اجرا نکنیم، چجوری اجرا میکنیم؟ اونی که من دیگه کسی را ندارم چون کارو بعد اظهار کرد خب حالا بله، حالا رفتین، ببینین که با آبرو هم رفته باشین. میدونم بازی گرفتی اون فارموندورینیزومیانه حالا ازش گرفته بود. یه جورایی که یه جورایی حالا این عقب افتادن شما همون دلیلی که دادن دیروز همون رو میبینید دیگه بله بله. فقط یه دیس و سه پربندی و پنجشنبه رو هم ببینن همون استادان که قراره ساعت ها با بودن صد و هشت میرن که اونها اینقدر تاثیر بکنه خانم ها که اینقدر زودتر جلو رفته، خب تاخیر زیاد هم صلاح نیست. ولی تا اون موقع باید ** .

یادداشت‌های روزانه و خاطرات زندگی

بعد اگه نظم میاره باشه خودش خسته و زنگ هم هست، اخر مداد هم میخورد اجازه بدم باز بشه مثل صلاح هم نبود. کار بیخوره خیلی بیخوره این کار بیخوره بله این طوری که در دانشگاه که از اونم رد کرد و لاروزی و خسته میشه میره بیرون چرا اونجا رو مرکز دادن، تلفن دارن، مرکز دارن، همه چی دارن به پاریس تلفن میزنن خدمت دارن و ستاد عملیاتیشون شده دیگه میخواد به قدری که به جزو قطع کنه برق و تلفن من این مدرسه رو می بینم من اینو میخوام بگم که اینو میخوام شون کن، شلوار و شهید و شلوار و شلوار گندم دارش دست برکن، شقه برکن، خامه ای از زیتون، گل برکن شون آبار پونتو هوری زون زیرو زبر پونتو هی جامه هارد، ماجر، دوستای برادرم این شمع این جهان این جهان نه همه یک زمان در آمد همکاران تاج بر سر ، دست در دست ، شوکه در دست ، حالیه مکالمه تلفنی محمدرضا پهلوی شاه سابق با دکتر امینی رو شنیدید و حالا آنچه که می شنوید، جالخون شد از گروه شیدا به سرپرستی استاد حسین علی زاده. هریما، رامی برادا، جوندار مَن بخوا گفت تا جَم دُخام جَم بحرِ ایجاب برای ایجاد دنیای بهتر دستتر کن بعد از اون هم از بین رفت و رفت و رفت. بارکوت: هوری زونزی لوز بارکوت موزیک ویدیویی اِی شُمَارِی سَبِدِی شُمَارَه اِشْکِ مَنْ تَنْصَارِي شُمَارَه ارکو زرگ و میدون شو خنجر سلطانات خنجر شون شون از صبح تا غروب برف می بارید و من هم از طرفی وزیر همایون جم نخوردم. زهیر الدوله روز یکشنبه ۲۸ زیقعده سال ۳۲۴ هجری قمری همین یک جمله را در کتابچه خاطرات آتش نوشته است: از صبح تا غروب برف باریده و ظاهر الدوله از طرف وزیر همایون که در آن تاریخ، برای اقامت کوتاه به همدان رفته و مهمان ظاهر الدوله بوده جم نخورده. با نوشتن همین یک جمله، آن یکشنبه را از محو شدن، از گم شدن در تاریخ نجات داده است. با همین یک جمله یاد و خاطره آن روز برفی را برای آیندهگان زنده نگه داشته. من هم باید با همین انگیزه ظهیر الدوله امسال کاری را آغاز کنم که سالها قصد آن را دارم. نوشتن خاطرات و وقایع روزمره اواخر هر سال با خودم عهد میبندم، که از اولین روز سال آینده هر شب شده دو سه خط.

درباره روز گذشته بنویسم، اما اولین روز سال جدید می آید و می بینم ننوشتم و روزهای بعدش هم. دو روز بعد، ماه ها و سال های بعد، امروز در این غروب پنجشنبه، در کتابخانه من دفترچه یادداشتی را پیدا کردم که در اولین صفحه اش نوشته بودم وقایع روزانه. خط بعدی: سال 1385، دیگر صفحات سفید. وقایع تقدم و تاخیرشان را از دست داده اند و جای ثابتی در ذهنم ندارند، مثلا یادم نمی آید. هوایم با اقا بشیر سر نشری لوله آبی که از کف آشپزخانهشان رد می شود و به سقف اتاق خواب من گند زد. قبل از نپرداختن سهم شاج بوده یا بعدش. آنها یعنی اقا بشیر و زنش، مهری خانم مدعیند قبلش بوده. امروز از صبح نشسته ام به نوشتن هرچه به یاد آوردم نوشتم ، مثلاً به یاد آوردم در سال ۹۳ همچنان شریعت مداری است. پافشاری می کرد که میر حسین موسوی و زهرا رهنورد و مهدی کروبی عامل موسات هستند.

غربت و سودای یادآوری

هنوز در حسرند بیش از هزار روز است در حسرند به یاد آوردم که میرحسین موسوی در پیامی از فساد گسترده گفت. او گفت: بنده ام آماده ام تا حقایق مربوط به سرچشمه های فساد عظیمی که کشور و انقلاب را در خود قرار داد. بعد نوشتم چند ماه گذشت رحمی، معاون رئیس جمهور در دولت دهم به اتهام فساد، محاکمه و جرمک سابه شد و به زندان رفت، نوشتم عده ای به علی مطهری حمله کردند. مهاجمان به او حرمزاده گفتند یک ماه پس از برگزاری جشن های سی و شش سالگی نظام. حرمزاده در اینجا برایم معنی عجیبی داشت. حمله کنندگان معتقد بودند: علی از دل یک خیانت متولد شده، خیانت مرتضی مطهری از بنیانگذاران فکری نظام به همسرش و خیانت زنهاشویل سال گذشته چه اتفاقی دیگری برایم افتاد، به یاد آوردم چهارشنبه هایی که در پارک کنار خانه ام زنی را می دیدم. دیدم که روی نیمکت می نشست، یک ربع بیست دقیقه بعد مردی به همراه پسر بچه ای میآمدند. از روی نیمکت بلند می شد، مرد دورتر ایستاد و پسر بچه را می بوسید، پسر بچه به طرف زن می رفت. زن پسر بچه را می بوسید و همراه خودش می برد، هر چهارشنبه.

در یکی از سطرها نوشتم داعش، سالها پس از اینکه یک شب فیلمی را دیدم که روی آن نوشته بود جنایت صربها، یازده سال از دیدن آن گذشته، اما من بیشتر صحنه های آن فیلم را یاد می کنم. چگونه سربازان سرب شکم زنان حامله را می بریدند و جنین را بیرون می آوردند؟ در خاطرم مانده آن ردیف سربازان بوسنیایی که روی زانو روی زمین نشسته بودند و افزود. پسر صرب تک تک بالای سرشان میومد و دو تیر به سرشان می زد، نوبت به نوبت. تصویری دیدم که داعی سر یکی را بریده و جایش بطری آب معدنی بزرگ گذاشته بودند. بدن را به دیوار پشتی تکیه داده بودند. فکر نمی کنم این عکس هم هیچوقت از یادم برود. این عکس و نیز آن عکس مردی که در ساحل در غزه بعد از بمباران اسرائیل، بالای برای دو جنازه کودک گرفته و در فریم های بعدی عکاس مردی را می بینم که آن دو بچه را بغل می کند و زار می کند. یاد شری از پرور می افتم، می نویسم در جهان گودال های بزرگی از خون وجود دارد. به کجا می روند همه این خون های ریخته شده؟ این زمین است که آن را می نوشد و سرمست می شود.

خاطرات سال گذشته و امسال

پس چه شکفت حکایتی است این چنین بادگساری، این همه عاقلانه. این همه یکنواخت. نه زمین مس نمی شود، زمین کج نمی چرخد. کوچکش را منظم به پیش میراند، چهار فصلش را. زمین میچرخد و میچرخد و میچرخد با جورهای بزرگ خونش یه چی؟ آه، آن فینال مرگ زای در ماراکانا امسال سال دریاچه جنیف هم بود، جایی در اسیر شدگان داسایوفسکی، پراسکویا، به وار وارا می گوید. میدونی تو ساحل دریا چقدر کسل میشدم و دندون درد هم میگرفتم از اون موقع فهمیدم که دریاچه جنیف آدم ها رو گرفتار دندون درد میکنه، و این هم یکی از خصوصیتشه. حرف زدن و سپس خیلی عظیمی از آدمیان فرسنگ ها آن طرف تر از ساحل دریاچه منتظر نشستن هم یکی دیگر از ویژگی های این دریاچه است. امسال هم چند بار غصه خوردم، مطمئنم سال دیگه هم خواهم خورد، چند باری دروغ گفتم. چندتایی کار نیک هم کردم، چند کار نیک هم نگرفت، در میان یک مهر ماه پیرزنی را دیدم پشت چراغ عباس آباد و سهرهوردی ایستاده بود، دستش را گرفتم و بردمش آن طرف خیابان، به آن طرف که رسیدیم گفت: بچم، من نمیخواستم بیام این طرف، دوباره مسیر آمده را برگشتیم و بردمش همان جایی که ایستاده بود.

امسال هم مثل سال های گذشته داشتم چهره های سالز را انتخاب می کردم. ابوبکر بغدادی و سیپراس، نخست وزیر چپگرای یونان را در سطر اول نوشتم، همین که داشتم به آنها فکر می کردم. یاد اسفند چند سال پیش افتادم، داشتیم چهره های هنری سال ایران را انتخاب می کردیم، من نظرم ترانه است. علی دوستی بود، دبیر سرویس روی نیکی کریمی نظر داشت، از من اصرار، از او هم اصرار دعوا کشید، با مشت به صورتم کوبید، آژانس گرفتم، و طول مسیر تا خانه سرم را بالا گرفته بودم تا خون. پیسه زنه ی او را. امسال برای دستشویی خانه ام توالت فرنگی گذاشتم، چیزی که مدتها منتظرش بودم، با دیدنش دلم قرص شد. از بودنش راضی ام چیزهای کوچک خوشبختی، تمایل به توالت فرنگی اما معنی دیگری هم برایم داشت. آن هم زانو درد بود، اینکه سن آدم بالا می رود، می خزد و بالا می رود. زانو ها اصولا واقعیت را به آدم میگویند.

نوشتن وبلاگ: یک سنگر حفظ شده در صحرا

امسال هم اینجا نوشتم، شاید سال آینده هم این کار را ادامه بدهم، خرس ازم خواسته بود، یعنی ازم دعوت کرد. که در بازی وبلوگی که راه افتاده شرکت کنم اینکه چرا وبلوگ می نویسم خیلی فکر کردم چه بنویسم چیز زیادی برای نوشتن یادم نیامد، فقط تیترش را پیشم داشتم، دوست داشتم اگر چنین پستی نوشتم. رفتم براش تیتر بزنم، غزلی در بلاگ نوشتن فکر کنم اینجا را مثل یک سنگر حفظ کنم، چون اینجا بوده که خودم بودم، گاهی خودم نبودم. پشتش پنهان می شوم، خودم را آشکار می کنم، واقعیت را می نویسم، دروغ می نویسم، پنج سال پیش اواخر سال تصمیم گرفتم برای مدتی فقط لم بدهم و فیلم ببینم و کتاب بخوانم و هر چه دلم خواست و هر وقت دلم خواست بخوابم و هر وقت دلم خواست بیدار بشوم و هر کار دیگری دلم خواست بکنم و مجبور باور نشم به هیچکس، به خودم هم هیچ توضیحی بدهم و خوش بگذرانم. اما، یک جایی در دلم، یک نوای درونی را می شنیدم که می گفت، این حاضر مفت است. روزهای بعدش آمدند تا بفهمم همینطوری بوده است. لم دادم، نه که نداده باشم، اما نه حوصله ی فیلم دیدن داشتم و نه کتاب خواندن. چیزی بود که بخورم و نه خوابم میومد، هیچ کاری هم برای انجام دادن نداشتم. پس شروع به وبلاگ نوشتن کردم.

یادداشتی برای شما خواندم از: نویسنده محبوبم علی بزرگیان با عنوان زمین می چرخد و از چرخیدن باز نمی ایستد. راه یه شب مهتاب از فرهاد مهرد یه شعبه محتاط ، محمیهات و خواب ما می بریم کوچه به کوچه واقعا انگوری واقعا در روچه در صحرا در صحرا پس از اینکه همه چیز خوب و ترسیده ای که میخواهی از آن لذت ببری با دستم می زاره از دستم میگه که میخوای حاری اصنایی هی یه شب محطوب مهمیه توخوب ایبرل تاه اون دره اونجاک شب و جاک بو تنها فک درخت بید شاد و پر عمید میکنه به نوز. #او یاقوت و غرور یاقوت و غیبت سه نفر نیز دست به دست دست می زنند. موزیک ویدیویی هی هی هی هی مردم محتاط، محميات توخاه، معنو ميدبده اسطوره زندون و نسه شقه ای باخ و دشتیرون برای بره و جاره این شب به سینه ام تا به سمت صحرای شهید به یک شاخ و فالو و سخم جوردی جشان تو خیابون با سعید همه ی آدم ها، هوو من می خواهم به شما کمک کنم و به شما کمک کنم شهرداری و هم می دیره اصار و انکو با لا یدرا هیچوقت نمی تونم به شما حرف بزنم و به شما میگم “مذکر” .مذکر. من می خواهم به شما کمک کنم تا به شما کمک کنید. [مذکر] [مذکر] سلام دوازدهم بهمن پنجاه و هفت. امروز آیت الله آمد، اول پای تلویزیون لم دادیم و قهوه فرانسه به دست منتظر ماندیم تا هم ما بهترین دید را داشته باشیم و هم انبوه مردم را از چشم تیزبین دوربین ببینیم. با گیتار رفتیم به چهارراه پهلوی و در تقاطع شاهرضا سبا مستقر شدیم. پیدا بود که دیدن آی.

شهر پاک و صاف: گزارش از تهران

نه امکان بود و نه هدف بود. از نظر هیات ظاهر به هر تقدیر یکی از چون دیگران ولی مردم دیدن داشتند هر سن و صنفی از هر طبقه و گروهی بود، آرام، خوشحال، با چهره های باز و پاک شده از خاکستر تحقیر و توهین آن فرعون و دستگاهش که میخواست دمشان را بگیرد و بیرون بیندازد. از کودک و پیرزن چادری و بزرگ و کوچک، کسی نبود که نباشد، تجربه عجیبی بود که دیگر اتفاق افتاد. پا نمی افتاد، هرگز تهران را اینجور ندیده بودم و دیگر هرگز نخواهم دید. خالق همه سر به سر نهال خدا و با شاخه های زلال باران خورده، سبز سبز که مثل درختهای شاد راه میرفتند و بهار در دستشان بود و تراوت سرکش روییدن در دلشان، روی خاک گلگون و رنگارنگ دل و امید می خرمیدند چه فکر فقیر و چه زبان الکنی دارند. ایران را فتح کرد، تا حالا نه کسی اینطور وارد تهران شده بود و نه تهران هرگز اینطور. باگو شش را بر روی کسی باز کرده بود، شاید هیچ کسی اینجور به هیچ شهری پا نگذاشته بود. آن تهران دود زده با خیابانهای متراکم و اتومبیل های شتاب زده اما متوقف و عابر ابوس و عصبی اکنون آرام و خندان و مصمم بود، خود را باز یافته بود و مثل دختری شاد این روح الله شده بود، مثل مریم باکره که پنهان تن خود را که به روح القدس گشوده بود و آن را در خود پذیرفته بود، شهر در قلبش را به روی این مرد باز کرد و یحیی خود را در کنح جانش جا داد، او شهر را و ملت در خون جوانانش تعمید داده بود، و اینک که شهر پاک و صافی از چاه طبیعی قدرت خود بیرون می آمد، صفای پاک و آزادش را جشن گرفت. کاش روح الله هرگز چون صلیبی بر دوش شهر و کشور که هر دو هم در لغت و در معنا از یک رشته نیفتد و در راه سر بالا و سنگ لاخ رستگاری و رستاخیز بار خاطرش نباشه یار شاتر باشد، هر چند که در حقیقت هم اکنون شهر از گور خود بلند شده از مرگ خروج کرده و به صحرای زندگی برگشته است.

پانزدهم بهمن پنجاه و هفت امروز فکر می کردم چرا مارکسیس نمی تواند مرا جاکون کند. این را چند روز پیش نوشتم و بعد، گاه بیگاه به آن فکر کردم، البته بیشتر منظورم کمونیسم است تا مارکسیسم ، و این رویکردی دلایل لگونآگون دارد ، اما یکی از آنها این است که گمان می کنم کمونیسم ساز و کاری دارد که همیشه در برابر تروتسکی ها استالین ها پیروز می شوند و یا بدتر از آن تروتسکی ها بدل به استالین ها می شوند، همچنان که آن ماو تبدیل به این ماوی آخرهای و آن کاسرو به این کاسرو که دیگر نه انقلابی است و نه دیوانه عدالت و حقیقت رئیس دولت است و مصلح اندیش و در نتیجه دنبال روی شوروی از ماجراجویی چکوسلوواکی گرفته است. سیاست های آفریقایی و دیگر در غم راست و درستی و حقیقت و این وصف های برج و بازی نیست. نمیدونم چه مناسبت هست میان مارکس و ماکیاول که مارکسیسم به ماکیاولیسم می انجامد البته مسئله به این ترتیب مکانیسم عمل مارکسیسم از لنین شروع می شود ولی به هر حال اخلاق در مارکسیسم. مارکسیس همیشه توجه من را جلب کرده است و هنوز چیز دندانگیری از خود مارکسیس ها در این باب نخواندم. و آنچه دیده ام، اخلاقی که پذیرفتنی باشد و معیارهای کلی داشته باشد، همه از مارکسیس هایی بود. که در برابر قدرت در وضع و موقع انقلابی بودند، نه از آنهایی که در قدرت بودند، در موقعیت کار کردن انقلاب در وضع هماهنگ کردن و به کاربرد آن در زندگی روزانه، سازگاری آن. با ضرورت روزمره، همه چیز در تاریکی و ابهان می گذرد، آن هم به چه سرعتی؟ مثل اینکه روی نوارهای قلطان در دالانی تاریک می توانندمان و هر آن احتمال آن است که به دیدنی دیوار بخوریم و نقش زمین شویم. آقا تا حالا مثل طوفان و سیلاب مثل فیل خشمبین هر مانعی را ویران کرده و راهش را رفته است.

مبارزه سیاسی مذهبی و ناحیه ای در ایران

با ارادهای بنیانکن و مدهور اما حالا وضع دیگری است، آمده است و می خواهد دولتش را بر سر کار بگذارد. آن هم علیرغم دولت موجود و ارتش، به مذاکره هم رضایت نمی دهد، پس چجوری، آن توانایی یک نظامی هم مشاهده نمی شود که با قیام مسلحانه کار را یکسره کند و شاید اصلاً این کار هم نباشد. دیگر اینجا هوش، زیرکی، قدرت مانور و بازی های مصداقی می خواهد که جایش خالی است. راه ها، شیوه ها و اهداف سیاسیمدارانه آقا را به اینجا نمیرساند اگر او تا حالا به این طول و وسعت قلب و روح این نهضت را تسخیر کرده و به پیش گذاشته، درست برای همین است که روشهای برداشت و دریافت کار بزرگ اجتماعی اش ذاتا مذهبی بوده است، بنا را بر حق و ناحق ایثار مطلق در راه خدا و جهاد با شیطان گذاشته است، اما اینکه این شیوه در این مرحله که نیروهای سایر کشورهای داخلی و خارجی هم در کار است و کشور در آستانه درگیری است تا چه اندازه بهترین شیوه دارد؟ و به کار بیاید و پیروزی های بدست آمده را تباه نکند با خداست. آشفتگی در ارتش زیاد است، اما هنوز وحشی ترین قسمت های آن دست نخورده باقی مانده و شاید مهیای آدمکشی است، آیا ممکن است که آمریکایی ها برای احتراز از وضعیت بدتر این ماشین کشتار را به طرف آقا ببرند تا زیر پرچم او به هر تقدیر دست نخورده بماند. تصور خودشان: جلوگیری از کمونیسم، موقع جیوپولیتیک، نفت، بازار ایران و غیر کمابیش. هفدهم بهمن پنجاه و هفت امروز در روزنامه ی آینده گان در مصاحبه ایت الله این جمله ها دیده می شد. مخالفت با دولت بازرگان مخالفت با شرع است و جزایش بسیار زیاد در فخ اسلام قیام بر ضد در این انقلاب اسلام در اپوزیسیون بود و هنوز هست. امینی، آیت الله قومی و دیگر رهبران مذهبی تقریباً همزمان در مبارزه با دستگاه یزیدی آریا مهر شد.

و تا حالا دنبال شد، از سوی دیگر جهاد ثمر بخش شرعیتی بود، حتی نهضت سیاسی آزادی ایران. گروه بازرگان فعالیت سیاسی غیر مذهبی داشت اما از سوی مردان مذهبی و مؤمن اکنون اسلام میکوشد از اپوزیسیون به درآید و خود قدرت حاکم شود، مثل زمان صفویان. در نتیجه دیگر، نه تنها انقلابی نخواهد بود، بلکه پس از مدتی، انشاءالله، نه بلافاصله. نیرویی سدی بازدارنده خواهد شد ضد انقلابی.اسلام نیرویی مانع می شود. چون راهی به آن سوتر از خود نشان نمی دهد، چون آن سوتری ندارد، اسلام هدف است، از آنجا که امر حقیقت و راه الهی است، مطلق است، نمی تواند آن سوتری داشته باشد، هدف بودن در ذات و تو جوهر آن است. در بیست سال اخیر با مبارزه فعال به ضد وضع موجود و نهادهایش انقلابی بود، اینکه مذهب چرا و چگونه خود را به نهادی به ضد نهاد وضع موجود بدل کرد و چگونه پرچمدار مبارزه شد؟ موضوعی جالب توجه و قابل مطالعه است. حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله صحبت بر سر فقط است، اگر مذهب هدف باشد، وقتی به سیاست بپردازد خصلت خود را هم به سیاست می دهد، در نتیجه وضع سیاسی که مذهب به خود می گیرد نیز هدف می شود. به صورت مطلق در می آید، مطلق طلب و توتا لیتر می شود. هجدهم بهمن پنجاه و هفت: سرنوشت انسان گذشته از جهان محدود و مشروط است به شرایط انسان برآمد و پرداخته جهان و اجتماع است.

کارگاه آتشفشانی: سرنوشت و تحول در جامعه ایران

در جنبش کنونی اجتماع ایران مثل مثل کارگاهی آتشفشانی، هم خود در حال زیررو شدن است و هم هر چیزی را در خود دگرگون می کند. ذوب می کند و به قالب دیگری میزند و باز می سازد. این کارگاهی که سرنوشت دیگری از ما و برای ما می سازد، بذر دیگری در خود میپرورد. پس اگر خود در این جنبش درگیر نباشیم، اگر در میان این کارگاه عجیب با جسم و جان گرم کار نباشیم و در سرشدن سرنوشت خود، در تكوین تاریخ آینده خود که اگر عمرمان باید در آن سپری شود دستی نداشته باشیم، آنگاه سرنوشت ما را بی حضور ما رقم زده اند. رضایت داده ایم که سرنوشت بدل به تقدیر شود. جبری باشد که بر ما فرود می آید. در کنار کارگاه ایستادن، آن را به صد چشم پاییدن، تكوین و تبدیل سرنوشت خود را دیدن. و در آن دستی نداشتن از خویشتن حال و آینده خود پرت افتادن است. خود بیگانگی و یا به تعبیر من ناخشتی است.

و من این ناخیشنی را با چنان شدتی احساس می کنم که انگار استخون هایم دارد از هم می پاشد. اگرچه در ساحل شات سرنوشتم ایستادم، ولی در بی آبی خشکی و هیچی غرق می شوم. فرو می روم و نفسم به جای اینکه سینه ام را به اشکافت و براید، برگشت می رود و در خاک که سر تنم خاموش می شود. گمان می کنم مصاحبه آیت الله آغاز سراشی با فرود آمدن از قله است، در این بیست و چند سال اخیر. هر فرد یا گروه که در ایجاد تاریخ ایران دستی داشت به ضد خود رسید، کارش به خلاف. و هدف و آرزویش انجامید، بازی روزگار یا به قول هگل نیرنگ عقل کار خودش را کرد. گمان می کنم روحانیان که به حق رهبران این جنبش ملت هستند، دارند آنتیتز خود را تدارک می کنند. می بینند تا وقتی که بر دولت مسلط شدند آن را به نیروی تمام بپرورند. نوزدهم بهمن پنجاه و هفت ما به شما گل دادیم، شما به ما گلوله.

رستاخیز گل در برابر گلوله گل – کتابی از روح الله خمينی

این شعار بسیار گویا خطاب به سربازان است، اما از طرف دیگر نشان دهنده و مبین رابطه نابرابری انسانی، ضد انسانی، مردم و دولت، ملت و امپریالیسم، محکومان و حاکمان است. و بالاخره نشانه و گویای قیام و رستاخیز گل در برابر گلوله گل و گلوله می تواند عنوان کتاب یا فصلی از آن باشد. بخشی از کتاب روزها در راه نوشته شاه رخ مسکوپ را برای شما خواندم، مسکوپ در این کتاب وقایعی این کتاب از روزهای انقلاب را دارد، این کتاب در ایران ممنوع چاپ شده و توسط نشریات خاوران در پاریس چاپ شده است. از خون جوانان وطن، با صدای محمدرضا شجریان را می شنوید، همراه سیزدهم قسمت رادیو بندر حامی این قسمت ما لاک چریواچ است، گالری که ساعت هایی با برند رولکس اومیگا کارتیر با گارانتی است. در آستانه که چهلمین سالگرد انقلاب، شما هم می توانید حامی ما باشید. احمد آقا پرتغالی میوه فروش معروف میدان مونیریه (مذکر) (خنده تماشاگران) “مذکر” [مذکر] هنگام می می نو وقتی که میدونم پس از گلویی راه درباره من. درباره بهار بحر خالي عصا رو، جان عصا رو، حبیب عصا رو #مطمئنم #مطمئنم از ابر کرات، خطی ریلاش که خود را و من ، من #مذکر: (مذکر) چه کج رفت داری؟ چه بد کر داری؟ سر کی داری چاب؟ ندین داری نه نه این داری، نه این داری، نه این داری درین آرین دری اِرجان (مذکر) سلام و سلام و سلام موزیکال: هرچقدر از سال پنجاه و هفت زور زده شد برخی از کتابها از روی زمین محو شوند. آنها دوباره در خیابان انقلاب از زیر زمین سبز می شوند ، فرقی هم ندارد که اصل هستند یا آفست. می توان گفت، هیچ کتاب شناخته شده و ممنوعی نیست که در این خیابان یافت نشود، از انتشار اختران و آقا امیان.

مهدی نازنین و توس و امیرکبیر و آگه که بگذریم بهترین جای انقلاب و البته عجیب ترین جایش. پاساج صفوی است، چند هفته پیش سپرده بودم به یکی از کتاب فروشی ها که سه رمان جیبی را برایم گیر بیاورند. وداع با اسلحه هیمینگویگ، بانی و کلاید، نوشته بر ترشفلد و سایه گریزان گراهام امروز صبح خروس خان زنگ زد و گفت بیا کتاب هایت را بگیر تا کتاب ها را گرفتم لایگ بانی و کلایت را باز کن. و سرم را نزدیک بردم و بو کشیدم چه بوی خوبی می دهند کتاب های قدیمی با کاغذ های زرد کیفیت چاپ و قطع و اندازه کتاب های جی بی آموختنی است، الان هم نشری امیرکبیر یا نشریات دیگر کتاب های جیبی چاپ می کنند اما هیچ کیفیتی ندارند. کتاب برای سال هزار و سهصد و چهل است. کاغذش زرد شده اما نه از وسط باز و نه جلدش کنده شده، پاساج صفوی خنده ای است. انقلاب پنجاه و هفت: کتاب هایی که در قفسه های کتاب فروشی این پادشاه هستند در حال خنده هستند. نه تنها نابود نشده اند بلکه همچنان مشتری و خواهان خود را دارند، چه اصلشان و یادداشت کوتاهی به عنوان چه بوی خوبی می دهند کتاب های قدیمی؟ از علی بزرگیان رو برای شما خواندم. (خنده) (خنده) هی از اشک همه از اشک همه، از اشک همه روی زمین من سر و صدا می زنم ، من سر و صدا می زنم مشتگرات مشتگردت.

سکوت و افسردگی: نامه به عشق تریاکی

مَا کِلَتَنَهَمَسُو ، کَلَمَهَمَسُو ، خداَهَمَسُو و در حال عبور از آرکو. غیرت کن و از دیشه ی ایام بدتر کن #او و هر چه به آن می رسد، به آن می رسد. چکنجی را. چه بد کرداری کرد سر کی داری اِچ، ندین داری نه آینه ندین داری ندین داری این داری کِن (خنده) (خنده) (مذکر) بلبل بلبل موزیک ویدیویی (مذکر) (خنده) (خنده) نامه به عشق تریاکی: سیزدهم سلام. آدم های افسرده موجودات باهوشی هستند، باید شکرگزار بود که در جهان جامعه ای زندگی می کنیم که در آستانه میلاد چهل سالگیش بزرگترین هدیه اش به ما افسردگی است. افسرده می شویم و با هوشتر، هوش ما از آنجا سرچشمه می گیرد که یاد می گیریم در موقعیت های چالش برانگیز زندگی. این کنسا عمل کردن از دست کسی بر نمی آید، حتی یک آدم معمولی. او نمی فهمد و خونسا عمل می کند، زخم می خورد، سکوت می کند، تحقیر می شود، سکوت می کند، لذت نمی برد. سکوت می کند، دروغ می شنود، سکوت می کند، خیانت می بیند، سکوت می کند، همه این کارها را او انجام می دهد و باز سکوت می کند.

این سکوت رفته است میان استخوان ها، گوشت و خون من و تو. من تو را از دست دادم، سکوت کردم، اذیتت کردم، اذیتم کردی، سکوت کردم، آینده ما به هیچ گره خورده سکوت کردم، از دست دادن هایمان شبیه افتخاراتمان شد، سکوت کردیم. عزیزم، من و تو فقط سکوت کردیم و این هیچ دلیلی جز افسردگی که به ما هدیه داد دانت نادورات دلم خواسته بود برای کسی بمیرم، بعد از سالها، بعد از روزهای دراز تلخ و صاب، بعد از هر بار رسیدن بمبسته اشتباه کردن در دوست داشتن آدم دیگری که مردن برای کسی دیگر فقط یک جمله ساده بود. جمله ای مثل یک شعار مبتذل و رنگ و رو رفته ای که روزی دزدی روی دیواری زماغد نوشته شده بود. لوس و بچه گانه و خالی از هر عمقی، اما من باز دلم خواسته بود برای کسی بمیرم. در اعماق جانم شاید در هوا چیزی بود که این هوس را به جانم می انداخت، همین هوای آلوده و خموش. و در و نیماجان شهر حس که قرار بود تا آخر عمرم دیگر دورش را خط بکشم، با من می آمد در خیابانهای شهر. در نگاه کمسو و سرد آبرهای اتفاقی، در آینهی کثیف تاکسی ها، ویترین نمایندگی های بزرگ و آینه های شکسته ای رها شده، گوشه کوچه های تنگ و ترش، حس بوسیدن کسی با من بود، مردی که صورت نداشت و گلوئی نداشت برای گفتن، و لب هایی که از تب و تاب به لرزید و من برای فراموشی میل کشنده ی مردن برای کسی تنها بلد بودم راه بروم، بسیار راه. تنها بلد بودم برای تاول های آبدار روی پاهایم که از شوری عرق جلست فریاد می زدند و گریه می کردند و برای شیش های کوچک دیگر مثل ریختن آب جوش در یک صبح تاریک که آشپزخانه روی انگشت های دست برای کم شدن پول های حساب بانکی برای درد های تیر و کشتار دندانهای پوسیده برای کلمات پر از کینهای که آدمها در صفحات چت و برای تنهایی بزرگ و تاریکم که مثل سرطان سیاه در سلول های تنبیه می دوید و من بلد نبودم در پستویی که شویی جایی پنهانش کنم بلد نبودم برای کسی بمیرم و زندگیم را که در لبهی مرز نیستی تلو تلو میخورد و کج و معوج میشد نجات بدهم رنج از این بیشتر قسمته یه نامه با عشق تریاکیروشن لیدوا آنچه که می شنوید پرچم سفید از محسن چاوشی است ، این پایان قسمت سیزدهم رادیو بندر تهران است.

رادیو بندر تهران: قسمت بعدی در راه است

که با حمایت گالری لاکچری واچ تقدیم شما شد، رادیو بندر تهران یک جمعه در میان منتشر میشه و قسمت بعدی را در ۲۶ بهمن تقدیم می کنیم. متشکرم از روحانی که در انتخاب موسیقی این قسمت به من کمک کرد. و ممنونم از دنیا قنووتی زاده نازنین که کار هویت بصری رادیو به عهده اونه لطفاً نظراتتان را برای ما در صفحه توییتر و اینستاگرام پخش کنید. برای بازی های رادیویی بنویسید. خانمها، آقایان، من، محمد امین شیدکران، اینجا، رادیو بندر تهران، ارادتمند وقت شما بخیر اون روزا اگه رو به راه نبود عوضش امید ما کسی جز خدا نبود (مذکر) روزای در بدری شبای بمبارو دو بال نفت بدور تو صوفی قزو با هم و داس خالد زیره و لبرون قودیم غزل و ديم عمره معده ميدونک و ديم (خنده تماشاگران) (مذکر) هی هی روفا گویو یه مدرسه ام هنوزم یادم میان کاش میدونم حالا همکلاسیان کجان؟ خنده های خواهرم لاله بود و پشمار راشگاهی برادرم سِک شد دنیا رو برد سیل خون جارینی بود عفتش تا کارون خیلی خوب بود خاک شدن به سقف خونشون سیر سقف خون عاشور حاج خانوم بهم میگه به دلم افتاده به سر مصممم کشتی در راس صعود و حنوزم بود با این شب با ما بود که بمب تو سرم من و زم خواب می بینم خون ریختم و سرا هی هشت سال زندگی با همین دردا گذشت هشت سال از گار سخت بود اما گذشت واسه پرچم سرا زیر پرچم سفید مَنْ هَنُوْدْ مُتَقَدَّمْ بَعْضْ بَعْضِيَ تَنْجِيْ هی (مذکر) هی هی .مذکر.