دیکتاتور بزرگ | داستان زندگی هیتلر.قسمت اول
00:00 تا 00:03: زندگی آدولف هیتلر: دیکتاتور بزرگ و فرش مدرن
00:03 تا 00:05: فرش مدرن با ضد لغزش – تست هفت روزه رایگان
00:05 تا 00:08: زندگی نوجوانی آدولف هیتلر
00:08 تا 00:11: دوران بزرگی هیتلر: از مدرسه تا مدرسه هنرهای زیبا
00:11 تا 00:13: آپرای مورد علاقه و نظرات نژاد پرستانه
00:13 تا 00:16: جهان یهودی: ادعاهای هیتلر و واقعیات تاریخی
00:16 تا 00:18: نقش اساسی دو شخصیت در تاریخ آلمان – یهود و مارکسیست
00:18 تا 00:20: زندگی و فعالیت های عملی و تاکتیکی شهردار گری فردریش نوچه
00:20 تا 00:24: راهی به نژاد پرستی: زندگی و دوستی هیتلر
00:24 تا 00:26: سفر هیتلر به برلین و مقاومت در مونیخ
00:26 تا 00:29: جنگ، شهامت و تبلیغات: زندگی و کار هیتلر
00:29 تا 00:31: تأثیر تبلیغات در جنگ و امضای معاهده ورسای
00:31 تا 00:34: معاهده چهارصد و چهل ماده و تأثیر آن بر زندگی هیتلر
00:34 تا 00:36: نهضت هیتلر و پیدایش حزب کارگران آلمان
00:36 تا 00:38: راهی به قدرت: صعود هیتلر به قدرت و تبدیل حزب نازی
00:38 تا 00:40: طلب قدرت و رهبری: روزهای اول حزب ناسیونال سوسیالیست
00:40 تا 00:43: هیتلر و انتخابات آلمان در دهه ۱۹۲۰
00:43 تا 00:45: سخنرانی هیتلر و رویای رهبری
00:45 تا 00:48: ترس و جشن هیتلر: شب کودتا و روز پیروزی
00:48 تا 00:50: محاکمه و سقوط هیتلر و لوندروف
00:50 تا 00:52: اعلام حکم و زندانی میهن دوستانه هیتلر
00:52 تا 00:54: پیشوایی و حمله به دولت – زندگی هیتلر
00:54 تا 00:57: راهیان نور: زندگی و فعالیت های اولیه آدولف هیتلر
00:57 تا 00:59: پیروزی های توالی حزب هیتلر و رشد قدرت در آلمان
00:59 تا 01:01: پیروزی هیتلر و نزاکت های سیاسی
01:01 تا 01:05: اعظمیت و همکاری داوطلبانه: طرح مهر ماندگار
زندگی آدولف هیتلر: دیکتاتور بزرگ و فرش مدرن
به همین دلیل که من می خواهم از شما استفاده کنم. این یک میلیون است که به آن می پردازند به زودی زمانی می رسد که حتی مخالفان ما به آنچه که ساخته ایم و آنچه که با تلاش زیاد به دست آورده ایم. درود بر آلمان جدید درود بر آلمان قهرمان مُتَعَالِمُتَعَالِمُ موسيقي موسيقي هی هی موزیک ویدیویی سلام. من امیر سود بخش هستم. و شما قسمت ششم از پادکست رو می شنوید به عنوان دیکتاتور بزرگ. داستان زندگی آدولف هیتلر: همیشه وقتی اسم هیتلر میاد کنارش اسم یه کشتار بزرگم میاد، هولوکاست. پادکست رخ به همراه پادکست رافکس، یه کار نو انجام داده اونم اینه که در این اپیزود داستان زندگی هیتر رو روایت میکنیم و به طور همزمان ایمان تو رافکس، اپیزود هولوکاست را منتشر میکند و به طور خاص به ریشه این اتفاقات و جزییاتش می پردازم، حتماً پیشنهاد می کنم این اپیزود هم بشنوید. دوچرخه را بلند کن. اول اینکه داستان زندگی هیتلر دو قسمتیه، قسمت اول که دارید میشنوید از تولد تا صدرعظمی هیتلره قسمت دوم که جمعه هفته آینده سه مرداد ساعت پنج هزار منتشر میشه از به قدرت رسیدن هیتلر شروع میشه.
تا پایان زندگیش. نکته دوم در این دوران که هر روز داریم یه خبر بد می شنویم، داره یه اتفاق بزرگ و خوبی میفته. که می تونه حال دلمون رو خوب کنه و حس خوبی بهم بده اخرین اپیزاد راجع بهش بیشتر توضیح میده. بریم سراغ قسمت دیکتاتور بزرگ که من بعد از دو ماه زندگی با هیتلر. مطالعه بیش از دو هزار و چهارصد صفحه کتاب، مشاهده کلی مستند و فیلم، این قسمت با عشق. برای شما آماده کردم. هی هی هی به نظر شما یه فرش مدرن و کاملا سازگار با زندگی امروز. چه ویژگی هایی باید داشته باشه؟ میخوام یه فرچی رو بهتون معرفی کنم که یه فرچی عادی نیست. فرش مد ما اولین فرش دو لایه ایه که لایه ی رویش جدا میشه و توی ماشین لباسشویی شسته میشه.
فرش مدرن با ضد لغزش – تست هفت روزه رایگان
یک محصول مدرن و فوق العاده با کیفیت که با هر چند بار شستشو هیچ تغییری توی کیفیتش اتفاق نمیفته. فرش ما از نظر زیبایی و دوام تمام خواسته هایی که از یه فرش عادی دارید رو کاملا برآورد می کنه ولی ببین این مد ما روی تمام سطوح ضد لغزشه و صدها طرح و نقش ما یه تست هفت روزه رایگان هم داره که به شما این فرصت رو میده که فرش رو توی خونه خودتون تست کنید حتی بشورید و اگر به هر دلیلی دوستش نداشتید رایگان برش گردونید. برای دیدن همه مدل های فرش مدما حتما به مدما. کام سر بزنید. آدرس وب سایت و پیج اینستاگرامشون رو توی توضیحات اپیزود براتون گذاشتم. آدولف هیتلر اصالتا نه آلمانی بلکه اتریشی بود. تا بیست و چهار سالگی حتی آلمانو از نزدیک هم ندیده بود. اجدادش از طرف پدر و مادری متعلق به منطقه ای دورافتاده نزدیک مرز اتریش و آلمان بودند. اجداد پدرش کشاورز بودند.
لوئیس پدر هیتلر بین تمام اعضای خانواده اولین کسی بود که برای شغل بهتر و یادگیری حرفه ای مناسب یه کدومشونو ترک کرده بود و کمی قبل موفق هم شده بود. اون تونسته بود تو شهر برای خودش خونه زندگی درست بکنه، کارمند اداره گمرک بشه و بیست و پنج سال تو این اداره خدمت کنه. لوئیس سه بار ازدواج کرد، در حالی که هنوز زن اولش زنده بود، زن دومش باردار بود. و زن دومش هنوز زنده بود که زن سومش باردار بود. همسر اولی چهارده سال ازش بزرگتر بود و همسر سومش کلارا شاید مادر هیتلر بیست و سه سال از اون کوچکتر بود. کلارا اهل همون روستایی بود که لوئیس هم توش متولد شده بود. اون اول به عنوان خدمتکار تو خونه لوئیس کار میکرد و بعدش از نظر قانونی خواهرزاده لوئیس هم شده بود، به خاطر همین بعد که لوئیس تصمیم میگیرد با کلارا ازدواج کنه، مجبور میشه از کلیسا اجازه ویژه بگیره. بعد ازدواجم، کلارا تا سالها به همسرش می گفت، دایی لوئیس. چون دیگه به این اسم عادت کرده بود، آدولف بچه چهارم ازدواج کلارا و لوئیس بود.
زندگی نوجوانی آدولف هیتلر
البته هر سه تا قبلی تو بچکی مرده بودن و بعد آدولف هم کلارا دو تا بچه دیگه آورد که فقط یکیشون زنده مون. پولا، خواهر آدولف، آدولف در بیست آوریل سال ۱۸۸۹ تو شهر کوچیک مرزی برونا، تو اتریش به دنیا آمد. بعدا هیچ وقت از اینکه کسی بخواهد از داستان زندگیش و اصل و نسبش اطلاعاتی داشته باشد خوشش نمیمد. همیشه دوست داشت برخلاف اون چیزی که بود به همه نشون بده که از یک خانواده سطح بالاست، در حالی که خودش بهتر از هر کسی میدونست. که اینطور نیست، وقتی صدر اعظم آلمان شد، هر گونه نوشتن درباره داستان زندگی اش ممنوع کرد. حتی وقتی تو اوج قدرت بود و بهش گزارش دادن که در دهکده اجدادیش لوح یادبودی به افتخارش نصب کردن، به یکی از از اون عصبانیت های شدیدش دچار شد و حسابی قاطی کرد. آدرف وقتی شش ساله بود، پدرش لوئیس تو سن پنجاه و هشت سالگی خودشو بازنشسته میکنه تا به تفریحاتم. که مورد علاقه اش بپردازد و میره تو خط پرورش زنبور عسل که خیلی هم موفق بود از اونور آدولف درس و مدرسه رو شروع میکنه، تو دوران مدرسه تقریبا اکثر اوقات جزو شاگرد عملا بود. آهنگ های خوبش رو معمولا فقط تو نقاشی و ورزش میآورد.
پدرش همیشه سعی میکرد احترام و انضباطو بهش آموزش بده و مدام بهش تاکید میکرد که از بین اهالی روستاشون فقط اون بوده که تونسته درس بخونه، پیشرفت کنه، شغل دولتی بگیره و این نیروی اراده و شکست ناپذیرش رو همیشه به صورت پسرش میکشید و از پسرش میخواست که انقدر تنبلی نکنه. آدولف بعداً تو کتابش به نام نبرد من، ناکامی هاش تو دست رو به سماجد پدرش رب میداد. میگفت پدرم سعی میکرد منو به زندگی کارمندی عادت بده، اون از من میخواست که درس بخونم تا مثل اون کارمند بشم و عمرم رو تو تو ادارات دولتی که هیتلر بهشون میگفت قفسه های دولتی سر کنن. ما تو این قسمت چند بار دیگه هم سراغ کتاب نبرد من میریم. این کتاب رو هیتلر کمی قبل از اینکه به قدرت برسه نوشته و شرح زندگی خودش از زبون خودشه. این توجیهاتی که هیتلر تو کتابش برای عدم موفقیتش تو درسش گفته، خیلی هم حقیقت ماجرا نبوده. وقتی به دوران نوجوانی هیتلر خوب دقت میکنیم، میبینیم که هر چند لوئیس خیلی دوستاش پسرش درس بخونه به جایی برسه. تا جای پدر رو بگیره و خیلی هم به پسرش اصرار میکرد ولی نمرات پایین آدولف و ناکامیش تو تحصیل دلایل اصلی دیگه مهمترینش تنبلی و تنپروری خودش بود، نه چیز دیگه، چرا؟ چون لوئیس فقط در اولین مرحله دوران تحصیل آدولف زنده بود و وقتی آدولف تنها سیزده سالش بود، لوئیس تو یه میکده حالش بد میشه، تا دکتر بیاد. بیارم بالا سرش همونجا تموم میکنه، خب، دیگه پدری نبوده که بخواهد به پسرش زور بگه اصلا وقتی آدولف به خاطر تنبلی و هوس بازی مدرسه رو ول میکنه، دو سال و نیم از مرگ پدرش گذشته بود.
دوران بزرگی هیتلر: از مدرسه تا مدرسه هنرهای زیبا
تو این دو سال و نیم هم تو دو تا مدرسه بدترین نمرات رو میگیره، تا جایی که مادرشم برخلاف میلش راضی میشه بچش درس و اینها کاملا متفاوت با چیزیه که خود هیتلر از اون دوران روایت میکنه. هیتلر بعد از ترک تحصیل تمام تلاششو میکنه که زندگیشو صرف هنر و نقاشی کنه، دلیل اصلی علاقه اش به هنر. این بود که هنر یه نوع برتری اجتماعی داشت که اون دنبالش میگشت. هیتلر شانزده ساله که ترک تحصیلم کرده بود از برکت درآمد مادرش و ارث کم پدر بیکار و بیار میگشت و گرهگاهی هم نقاشی میکرد، البته حتی تو این کارم پشتکار و جدیتی نداشت. یه بارم با اصراری زیاد، مادرش واسش پیانو خرید، ولی خیلی زود از پیانو هم خسته شد و گذاشتش کنار. اون دوستایی که اپیزود چارلی چاپلین رو گوش کردن میدونن دیگه؟ چارلی چاپلین فقط چند روز با هیتلر اختلاف سنی داشت. یکیشون دنیا رو خندوند یکیشون جنگ جهانیو شروع کرد حالا مقایسه کنید دوران کودکی و نوجوانی هیتلر با چارلی. در صورت، مهمترین سالهای جوانی هیتلر، به واقع صحنه های خالی از هر گونه افتخارند. داره روزاشو با گوش کردن اپرا و موسیقی و نقاشی کشیدن سر میکنه تو هجده سالگی برای اولین بار میره وین.
جلال و شکوه وین و سالن های اپراش حسابی اونو تحت تاثیر قرار میده. وقتی برمیگرده، تصمیم میگیره تو مدرسه هنرهای زیبا ثبت نام کنه و امتحان ورودی بده. ولی بیش از یک سال طول میکشه تا همین ثبت نام صادرم انجام بده. وقتی نتایج امتحان ورودی میاد، توش نوشته بود؟ آدولف هیتلر، کاتولیک، شغل پدر کارمند، آزمایش طراحی ناکافی، استعداد. اندک، کیتفر بازم تو یه امتحان دیگه مردود میشه. تو همین روزا، مادرشم میمیره و این موضوع رو هیتلر تحصیل روحی بسیار بدی میذاره، واقعیت اینه که اگه هیتلر تو کل دو. دوران زندگیش مهر و محبتی نسبت به کسی احساس کرده باشه، اون شخص فقط مادرش بوده و مرگ مادر برای یه همیشه بر این احساس نقطه پایانی قطعی و بی بازگشت میذاره پنج سال بعدی زندگی هیتلر، به گفته خودش تو کتابش، غم انگیزترین دوران زندگیش بود. از برخی جهاتم شاید مهم ترین سالها. هیتلر می نویسد: تو این پنج سال من مجبور بودم غذای روزانه خودم را اول به عنوان کارگر روزمزد و بعد یک نقاش آماتور جفت و جور کنم.
آپرای مورد علاقه و نظرات نژاد پرستانه
غذای که جیره اندکی بود و اصلا برای رفع گرسنگی کافی نبود، گرسنگی همیشه همراه با وفای من بود و هیچ کار ترکم نمی کرد. البته که هیتلر تو کتابش نمیگه با تنبلی و بی برنامهگی خیلی زود ارثیایی که بهش رسیده بود و حیف و میل میکنه. ولی یه جایی کتابش تعریف میکنه، میگه تو همین دوران یه اپرای مورد علاقهمو بین سی تا چهل بار دیدم. میگه معمولا همیشه شبها به اپرا میرفت و همیشه کتاب و روزنامه و مجله میخریده میخونده که خب بدون پول نمیتونسته اینکارا رو بکنه. مجله مورد علاقه اش اسمش استارا بود. تو این مجله یه کشیشی به نام لانز نظرات نژاد پرستانه خودشو می نوشت و هیتلرم بهش علاقه مند شده بود. آمال و آرزوهای کشیش لانس این بود که یک نظام مردونه از قهرمانان آریایی که نژاد برتر بودن و در مبارزه علیه نژادهای مختلط دورگه و پس تشکیل بده. مطابق نظریه لانس، موبور و چشم ابی آریایی شاهکار خدایان بودند. و صرفا نسل این نژاد برتر بود که باید توسعه پیدا میکرد.
این افکار نژاد پرستانه تو شهر محل اقامت هیتلرم هر روز داشت رشد می کرد. تو مدارس آلمانی ها، موسلا به یقه های لباسشون گلای آبی رنگ بنفشه که ظاهر عناصر آلمانی بود و میزدن و. با خوشحالی پرچم جنبش وحدت آلمانو تکون میدادند. یادمون نرفته دیگه، هیتلر هنوز تو اتریش و جو اتریش داره به سمت نژادپرستی پیش میره. باید بدونید که آلمان ها اون موقع تقریبا یک چهارم جمعیت اتریشو تشکیل میدادند و از نظر رفاه و سطح زندگی. نسبت به اقلیت های دیگه، سطحشون بالاتر بود. آلمانای اتریش علاقه زیادی برای پیوستن اتریش به آلمان و تشکیل یک ملت واحد داشتند. که هیتلرم این موضوع رو به دفعات تو کتابش آورده از اونور یهودیا که تا سال هزار و هشتصد و پنجاه و هفت یعنی سی و دو سال قبل از تولد هیتلر تنها دو در. درصد جمعیت وین را تشکیل می دادند، ظرف پنجاه سال بعد جمعیتشان چهار برابر شد و به هشت درصد جمعیت کل رسید.
جهان یهودی: ادعاهای هیتلر و واقعیات تاریخی
این بیشترین آمار تعداد یهودی ها میان تمام شهرهای اروپا مرکزی بود. حتی تو بعضی از شهرها تقریبا یک سوم جمعیت یهودی بودن، اونا روش زندگی و پوشش سنتی خودشونو حفظ کرده بودن. ردهی مشکی بلند و کلاشاپوههای پهنی به سر داشتن و اسد فرسخی قابل تشخیص بودند. یهودی ها تو مقیاس ای به دور از تناسب مشاغل آزاد و در اختیار داشتند، نفوذشون تو مطبوعات زیاد بود. تقریبا اکثر بانک های بزرگ وین و بخش بزرگی از صنعت کشورم در اختیار داشتند. تو دانشگاه ها هم به طور متوسط نزدیک بیست درصد دانشجویان یهودی بودند که نسبت به تعداد جمعیتشون این تعداد دانشجویان. خیلی زیاد بود، در کل خیلی موفق بودن. هیتلر تو کتابش ادعا میکنه که بعد از یک تأمل عمیق و مطالعات شخصی ضد یهود شده. بعدش می نویسد: از وقتی که فکرم را متوجه این جریان کردم و توجهم را به یهودیا جلب کردم، شهر وین را یک شکل دیگه دیدم، هرجا میرفتم یهودی میدیدم، آدمایی که سر و شکلشون هم به آلمان نمی خورد، آدمایی که هیچ چیز جذابی نداشتند.
از پلیدی ظاهر و ناپاکی اخلاقی فطری شون حالا آدم بهم میخورد. می گفت در تمام زشتیها و پلیدیها، بخصوص فرهنگی، حداقل اسم یه یهودی دیده میشه و البته این فقط ادعای هیتلر بود که میگفت با مطالعات زیاد و عمیق شخصی به این نتیجه رسیدم، واقعیت، چیزی دیگه ای بود. جامعه و چند دلیل دیگه که حالا جلوتر بهشون اشاره میکنیم بود که منجر شد هیتلر ضد یهود بشه. تو این دوران، هیتلر داره با یه پیش داوری میره تو جامعه و چون باورش اینه که یهودی ها بدن همه یهودی ها رو بد. میبینه، در اصل، هیتلر چیزیو میبینه که خودش داره بهش فکر میکنه و نه واقعیت رو. حتی تو جایی دیگه ای از کتابش اعتراف میکنه که از اول به صورت ناخودآگاه با یهود مشکل داشتم، نمیتونستم این حس خودم را پنهان کنم. میگفت وقتی با یه آلمانی صحبت میکنم و میفهمم یهودی، نظرم نسبت بهش عوض میشه. نمیتونم درک کنم یه آلمانی یهودی هم میتونه آلمان رو به اندازه بقیه آلمانیا دوست داشته باشه. یه جای دیگه تو کتابش می نویسد؟ وقتی می فهمیدم رهبر حزبی یا اتحادیه یهودی، ترس همه وجودمو میگرفت.
نقش اساسی دو شخصیت در تاریخ آلمان – یهود و مارکسیست
فهمیدم که اگه یهود و مارکسیست وارد دنیای سیاست بشن، نه تنها آلمان بلکه کل اروپا رو نابود میکنن. این دو، یعنی یهود و مارکسیس، مثل دو مار سمی کشنده هستند. که یهود به قلب و مارکسیس به مغز میش می زند. هی (مذکر) برای رسیدن هیتلر از یک آدم دوست دار هنر و نقاشی به یک ضد یهودی افراطی علاوه بر سوق جامعه به سمت فعالیت های نژاد پرستانه سه نفر بودند که در این تغییر نقش اساسی داشتند. نفر اول یه سیاست نداره که تو اون زمان آدم معروفی هم بود و هیچی رو تحت تاثیر قرار داده بود. مردی به نام شوالیه شونرر، این اقا شخصیتی بسیار متأسف و مستبدی داشت. اعتقاد داشت پستی و رزلی آدما به خونشون و نژادشون ارتباط مستقیمی داره. ایشان بسیارم جنگطلب بود، می گفت علت اصلی همه بدبختی ها و نگرانی های جهان یهودیان است. اگه دست رو دست بذاریم، اینا اقلیت آلمانی و اتریشی رو قتل عام میکنن.
پس، برای اینکه نداریم این اتفاق بیفته، باید قوانین سختگیرانه ای بر علیهشون تصویب بشه. هواداره این آقا هم روی زنجیر ساعت جیبیشون علامت ضد یهودی آویزون کرده بودند که یه یهودی رو در انتهای تناب دار نشون داده بودند. انقدر اینا افراطی بودند. نفر دوم که تاثیرش از نفر اول هم بیشتر بود، کارل لوگر، شهردار وین بود. هیتلر تو کتابش اونو معتبرترین شهردار سراسر تاریخ معرفی میکنه. چیزی که هیتلر رو خیلی تحت تاثیر قرار داده بود، توانایی های شهردار در بهره برداری از احساسات مسیحی و ضد یهودی. این مردم به نفع خودش بود. برخلاف شونرر، که آشتی ناپذیر و جنگ طلب بود، با این اظهار نظر هم کلی دشمن برای خودش تراشیده بود. آقای شهردار با سیاست رفتار می کرد و سعی می کرد با پنبه سر ببره.
زندگی و فعالیت های عملی و تاکتیکی شهردار گری فردریش نوچه
کاملا آدم تاکتیکی و عملی گرا بود. البته در طول پانزده ساله که شهردار بود، شبکه حمل و نقل نو شد، تعلیمات عمومی سازماندهی شد، بیش از یک میلیون شغل تازه درست. و در کنارشم با تبلیغات غیر مستقیم و با سیاست خودش فعالیت های ضد یهودی می کرد. اینم نفر دوم، نفر سوم که ایتلر دیگه خیلی بهشون اراده داشت، ریچارد واگنر موسیقیدان معروف بود که اپرا هاش خیلی طرفدار داشت، هیتلر بعدا گفته بود، به جز واگنر من هیچ پدر فکری و پیشکسوتی نداشتم. می گفت واگنر بزرگترین چهره پیامبرگونه سراسر تاریخ آلمانه. جالب اینکه هیتلر و واگنر شباهت هایی هم با هم داشتند، هر دو تو تحصیل شکست خورده بودند، هر دو دوران نوجوانیشون تنبل بودند. هر دو از خدمت سربازی فرار کرده بودند. هر دو به هنر علاقه داشتند، وقت مهم تر از همه اینا. هر دو از یهود متنفر بودند.
این سه نفرو، کسایی دیگه ای که نژاد یهودو پس میدونستن، گاهی استناد به نظریات داروین میکردند و اعتقاد داشتند. بقای نسل بشر فقط باید توسط نژاد برتر حفظ بشه. مثلا اونایی که سندرم دان دارن باید نابود بشن، طبقات پستتر باید عقیم بشن، یهودیام که تکلیفشون مشخصه. به این طرز تفکر میگفتند داروینیسم اجتماعی و صد البته که داروین هیچ وقت همچین نظری نداشت، اینا همه. سوء برداشت از نظریه داروین به نفع عقاید خودشان بود. چون تو قسمت سوم پادکست رخ کامل راجع به داروین و نظریک صحبت کردیم، اینجا دیگه بیشتر بهش نمی پردازیم. تو این دوران سختی که هیتلر داشت با نقاشی کشیدن و کارت پستال درست کردن زندگیشو میگذرون، کم کم به سیاست و دفاع. او از حق حقوق کارمندانم علاقه مند شد. ولی با وجود این علاقه، چون همیشه خودشو از طبقه کارگر بالاتر میدونست، حاضر نشد تو هیچ سندیکای کارگر.
راهی به نژاد پرستی: زندگی و دوستی هیتلر
در این سالها که خودش میگفت سخت ترین سالهای زندگیش بوده، به واقع خودشو تافته جدا بافتی میدونسته که چون هیچ نشان برتری نسبت به بقیه افراد نداشته رو آورده به نژادش که شاید از این طریق بتونه خودشو قانع کنه که از خیلی واقعیت اینه که سالهای زندگی این جوون بیست ساله تو وین و جو جامعه و آشنایی با نظریات افرادی که بالاتر اشاره کرده اند منجر به شکل گیری عقاید نژاد پرستانه اش میشه. تعلق به یک نژاد، چیزی که کاملا تصادفی بود، این باور رو درون هیتلر به وجود آورد که اون موجود دیگه ایه. بالاتر و بالاتر از کارگران، یهودی ها و خیلی افراد دیگه. در کتابش می نویسد: یهودیان باعث انحراف و فساد جوونا می شوند، فیلم ها و نمایشنامه های فاسد می سازند. چیزی که به دست یهودی ها در کارخانه ها و کارگاه ها تولید می شود تقلبی آلوده است، اگر روزی با یهودی ها بجنگم. جنگ من جهاد بزرگی است که از سوی خداوند فرماندهی خواهد شد. موزیک ویدیویی (خنده) موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی (مذکر) تو دورانی که این عقاید هیتلر داشت شکل میگرفت،دیگه درآمدش از محل ارث پدریش ته کشیده بود و فقیر و بیچیز شده بود حتی مجبور شد بعضی از شب ها تو خیابون بخوابه و وقتی دیگه هوا خیلی سرد شد پناه آورد به خونه هایی که دولت برای بی خانمانها درست کرده بود. تو یکی از این خونه ها، با راین هولت هانیش آشنا میشه. ماجرای آشنایی از زبان هانیش اینجوری بود که میگفت، یه شب خیلی سرد وقتی رفتم پناهگاه بی خانمانا، دیدم رو تخت آهنین کناریم، یه جوون لاغر و ضعیف و گشنه ای دراز کشیده منم از نونی که روستایی ها بهم داده بودن، یکم بهش دادم و اینجوری شد که با هم دوست شدی.
هانیش اولین دوست صمیمی هیتلر تو اون دوران بود. هیتلر روحانیش هفت ماه با هم زندگی کردن و دخلا خرجشون هم یکی شد، تو این دوران هیتلر نقاشی میکرد و کارت پست. سال درست میکرد، هانیش هم دنبال مشتری میگشت اونا رو میفروخت و دوتایی با پولی که در میآوردن دیگه نیاز نبود هر شب برم پناهگاه. تا اینکه سر یه تابلو با هم دعواشون شد، هیتلر ازش شکایت کرد که هانیش تابلو رو گرونتر فروخت و سر اون کلاه گذاشته. بعد این داستان رابطه شون قطع شد، سالهای بعد که هیتلر معروف شد، آقای هانیش از فرصت کامل استفاده رو کرد و در مورد هیتلر کتاب نوشت و واقعیت و دروغ و کنار هم آورد تو کتابش. هیتلر هم به محض اینکه اتریشو فتح کرد به گشتاپو دستور داد خانیشو بگیرن و گشتاپامونو گرفت و کشتش، و این سرنوشت تنها دوست صمیمی دوران جوونی هیتلر بود. یکم برگردیم عقب، هیتلر تو بیست و چهار سالگی ویانو به مقصد مونیخ ترک می کنه. تو کتابش میگه ویان رو در حالی ترک کردم که دشمن قسم خورده مارکسیس بودم و به شدت ضد یهود بودم برای اینکه بتوانم به دنیای سیاست وارد شوم، رفتم مونیخ. قسمت اول که میگه ضد یهود و مارکسیس بود رو راست میگه ولی قسمت دوم که برای ورود به دنیای سیاست رفته مونی خب خیلی نه.
سفر هیتلر به برلین و مقاومت در مونیخ
چون اگه برای اینکار میخواست به شهری بره، باید میرفت برلین که مرکز آلمان بود و مرکز تمام احزابم اونجا بود و نمونی. که بیشتر جنبه های رمانتیک و هنری داشت، تازه هیتلر تا قبل از جنگ حتی تو مونیخ هم عضو هیچ حزب و گروهی نشد. خودش تو دلایل ترک ویان اشاره می کنه که تو ویان گسترش نژادهای پایتخت مثل دهستانی ها و کروات ها و مجتمع ها اجاره ها و در کنارشون ویروس نابود کننده بشریت یعنی یهود برای من نفرت انگیز بود و باید از اونجا میرفتم. البته واقعیت اینه که دلیل دیگه رفتنش به مونیخ، فرار از خدمت سربازیشم بوده. کمو اینکه وقتی تو مونیخ بود، پلیس امنیت اتریش به جرم سرباز فراری بودن دنبالش میکنه و ردش تا مونیخ هم میزنه. اونجا میاد بازداشتش میکنه و میبردش کنسولگری اتریش. بعد که قرار شد تا زمان دادگاه موقت آزاد بشه، هیتلر یه دفاعی فرستاد که اقا، من تو این مدت خیلی بدبخت بودم هم میشه. گرسنه بودم و از یه حرفا. پونزده روز بعد که هیتلر خودشو تو وین به دادگاه معرفی میکنه، تو رای که دادگاه براش صادر کرده بود نوشته بود؟ بسیار ضعیف و ناتوان برای خدمت سربازی و وظایف جنبی آن است.
این شد که دیگه برای سربازی دست از سرش برداشتن و هیتلرم بلافاصله برگشت مونیخ. کمتر از یک سال بعد، وقتی هیتلر بیست و پنج سالش بود، تو میدان اصلی مونیخ اعلام کردند که جنگ شروع شده. جنگ جهانی اول هیتلرم مثل خیلی از مردم دیگه از شروع جنگ خوشحال بود، باور داشت جنگ به اتحاد آلمانها خیلی کمک میکنه. جنگ برای مردم امید به آزاد شدن از حالت متوسط و روزمره زندگی بود. قصر دوم پادشاه آلمان توی سخنرانی تاریخی گفت: از این به بعد من نه احزاب گوناگون می شناسم و نه ایمان ها و عقاید مختلف. برای من چیزی جز آلمانی های برادر وجود ندارد. هیتلر تو کتابش نوشت؟ و چنین بود که قلب من نیز مانند قلب میلیونها انسان دیگر از سعادتی غرورآمیز لبریز شد. بعد اون، هیتلر تو نامه ای از مقامات مسئول تقاضا کرد که با وجود ملیت اتریشیش بهش اجازه بدن تو جنگ بشن. در نظر هیتلر، اگرچه خدمت نظام وظیفه اونو مقید به تعهد های پوچ و بیهوده میکرد، ولی جنگ برعکس اون رو از عدم تفاهم با محیط و خلایی که در زندگی بی هدفش به اون دست و پا میزد رها میکرد.
جنگ، شهامت و تبلیغات: زندگی و کار هیتلر
روز بعد از درخواست پاسخ نامه داده شد. هیتلر میگه، با دست های لرزون پاکت نامه رو باز کردم. به من فرمان داده شده بود که خودم رو به هنگ پیاده نظام فرمانده لیست معرفی کنم و این لحظه برای من، فراموش نشدنی ترین و آسمانی ترین لحظه زندگی خاکیم بود. بعد یه دوره آموزشی دوماه و نیم، هنگ هیتلر به جبهه اعزام شد تو تمام دوران جنگ، هیتلر در سمت پیک بین ستات و خط مقدم خدمت می کرد. هیتلر کارشو دوست داشت و این کار با خلق و خوی گوشه گیرانشم جور درمیومد. چیزی که مشخصه اینه که هیتلر بدون شک تو جنگ بسیار شجاع بود. تو اولین سال جنگ، اون نشان صلیب درجه دوم رو گرفت. به صاحبخونش که از معدود دوست داشت بود نامه نوشت که این زیباترین روز زندگی من بود هرچند که بیشتر هم رسم های من که اونا هم شایسته دریافت این نشان بودن مردند. تازه چهار سال بعد، هیتلر نشان صلیب درجه یک هم گرفت که خیلی به ندرت به سربازای ساده ای مثل او میدادند.
شهامتش تو جنگ انقدی زیاد بود که همرازمش میگفتن اگه هیتلر با ما باشه هیچ خطری ما رو تهدید نمیکنه. جنگ برای اون به اندازه سی سال تحصیلات دانشگاهی ارزش داشت. دو سال که از جنگ گذشته بود، هیتلر زخمی شد و ترکشی که به پای چپش خورد اونو مجبور کرد که پنج ماه دور از جبهه باشه. در این دوران بیشتر به سیاست علاقه پیدا کرد. با گذشت زمان، هیتلر می دید که شور و هیجان اولیه جنگ بین مردم فروکش کرده و هر روز شاهد روحیه تسلیم پذیری اطرافیان است. آموزش می شد و در پس همه اینها با توهمی عجیب سیمای یهود رو فعال میدید. هیتلر تبلیغات بسیار بد آلمان رو دلیل اصلی شکست های کشورش تو جنگ میدونست، موضوع تبلیغات انقدر. براش پررنگه که یک فصل کامل از کتابشو فقط به این موضوع اختصاص داده. به واقع هیتلر متخصص تبلیغات بود.
تأثیر تبلیغات در جنگ و امضای معاهده ورسای
اون اعتقاد داشت تبلیغات برای اینکه بتونه بیشتر روی مخاطب تاثیر داشته باشه، باید بره تو دل توده مردم و روی چند حد. هدف خاص تمرکز کنه، باید احساسات مردم رو هدف قرار بده و هرگز نیاز نیست وارد دائره عقل و منطق. او معتقد بود یکی از دلایل افول آلمان اینه که رهبر آلمان هیچوقت نتونسته یه سخنرانی تاثیرگذار و پرحرارتی داشته باشه. که احساسات مردم رو تحریک کنه، کاری که خودش توش استاد بود. تو سی سالگی هیتلر برای بار دوم مجرو شد، این بار خیلی بدتر. انگلیسی ها با اسلحه های گازی به هنگشون حمله کردند و هیتلر زیر بمب بارون گلوله های گاز قرار گرفت و از شدت سوزش چشم بیناییشو موقتا از دست داد. هیتلر تو بیمارستان بود که یه روز کشیش بیمارستان مجروهای جنگی دور هم جمع کرد و بهشون خبر داد که انقلاب شده. امپراتوری آلمان سقوط کرده، کشش ادامه داد؟ آلمان جنگ رو باخته، دیگه برای اونا راهی جز تسلیم بی قید و شرط باقی نمونده. فقط باید امیدوار باشن دشمن باهاشون جوون مردانه رفتار کنه.
مجرای جنگی دیگه نتونستن بغضشون رو پنهان کنن و اشک میریختن. هیتلر کورمار کورمار خودشو به اتاقش رسوند. سرشو گذاشت زیر بالشت، بلند بلند گریه کرد بعد از مرگ مادرش اون دیگه هیچوقت گریه نکرده بود، پیتر میگفت این تلخ ترین واقعیت زندگیم تا اون روز بود. موزیکال: هی هی هی (مذکر) برای پایان دادن به جنگ، اروپا یکی از سنگین ترین معاهده های تاریخ را به ضرر آرمان امضا کرد. معاهده ورسای راجع به این معاهده تو اپیزود چرچیل مفصل صحبت کردیم ولی اینجا هم چند تا از مفاد معاهده رو با هم مرور میکنیم. به موجب این معاهده، آلمان باید همه کشتی هاشو تحویل بده، با هزینه خودش برای طرف مقابل کشتی هم بسازد. ارتش آلمان بیش از صد هزار نفر نمی تونه باشه، بیشتر از شیش تا کشتی جنگی نمی تونه داشته باشه، سیزده درصد. خاکشم بین چند تا کشور باید تقسیم شود و علاوه بر همه اینها، آلمان تعدادی از افسانه هایش را که با نام و نشان مشخص می کنند. باید به دشمن تحویل بده تا در دادگاه های نظامی محاکمه شود.
معاهده چهارصد و چهل ماده و تأثیر آن بر زندگی هیتلر
معاهده چهارصد و چهل ماده اینطوری داشت که علاوه بر اینکه جنبه های ماددیش اقتصاد آلمان رو نابود میکرد تو زمین. زخم عمیقی در پیکر جامعه آلمان به جای گذاشت توهینی پاک نشدنی به ملتی که هیچ وقت وقت این معاهده رو فراموش نکردن. مردم آلمان بعد از این معاهده به سخت ترین و فلاکت بارترین وجه ممکن تا اون زمان زندگی کردن و هر روز نتایج معاهده رو تو زندگیشون با پوست و استخونشون احساس میکردند، برای همینه که خیلی ها میگن شاید اگه این معاهده نبود هیچوقت جنگ جهانی دوم هم در کار نبود.هیتلر بعد از ترخیص از بیمارستان رفت. خب مدتی داوطلبانه نگهبان اردوگاه اسیران جنگی تو نزدیکی مرز اتریش شد. بعد که اصرار آزاد شدند، رفت خودشو به سربازخونه معرفی کرد. هیتلر سی ساله بدون هیچ اسم و رسمی روزگارشو میگذرد. توجه دارید، هیترز سی سالش شده، هنوز هیچ اثری ازش تو تاریخ نیست. هیچ، تقریباً تو همین سن، تو زمان های مختلف ناپلئون به مقام کنسولگری اول رسیده بود، لنین مبارز معروفی بود. بود که داشت سالهای تبعیض و پشت سر میذاشت، چرچیل معاون وزیر خارجه بود.
اپیزود چکوارا یادتونه؟ چکوارا تو این سن رهبر انقلاب کوبا بود ولی هیتلر یکی از ده ها سربازی بود که تو بادگان زندگی میکردند چون بعد جنگ جای دیگه ای برای رفتن نداشتند. هیتلر هنوزم به هیچ حزبی و هیچ جمعیتی ملحق نشده بود. به جز جمعیت ضد یهودی ویا، کوچکترین فعالیت سیاسی هم نداشت یکم بعد، هیتلر تو سربازخونه عضو گروه آموزشی شد. مأموریتش این بود که بازماندههای جنگی رو که از نظر عقاید سیاسی چندان مطمئن به نظر نمیرسیدند. به جهت آموزشات ملی و ضد مارکسیستی آموزش بده. در عین حال، با سر زدن نامحسوس به احزاب مختلف، گزارش داده که اونا دارن چیکار میکنن، مواد دست از پا خطا نکرد. کمی که گذشت، یه بار هیسله رو مأمور کردند تا از یک حزب کوچک به نام انجمن توله بازدید کنه. داستان این انجمن چی بود؟ اینا حدود هزار و پنجصد نفر عضو بودن که بعضیاشون هم شناخته شده بودن. اعضای انجمن حتماً باید خون آریایی تو رگهاشون داشته باشند و فقط بعد از پشت سر گذاشتن بعضی از آزمایش های بدنی.
نهضت هیتلر و پیدایش حزب کارگران آلمان
اینا یهودی ها رو دشمن خونخور مردم آلمان میدونستن و گاهی فعالیت های تروریستی و خرابکاری هم میکردند. از دل این انجمن، یه روزنامه نگار ورزشی به نام کار هالر و یه کارگر قفل ساز به نام آن. کانت واندرکسلر گروهی به نام حزب کارگران آلمان و تاسیس کرده بودند. تو یکی از جلسات و سخنرانی های انجمن توله که درسل هم حضور داشت چهل نفر دیگه هم که عضو حزب نبودن. داشتم به سخنرانی گوش میکردم. یکی از این چهل نفر هیتلر بود. بعد سخنرانی، یک نفر پاشد پیشنهاد داد ایالت باوریا که مرکزش مونیخ بود را از آلمان جدا کند. هیتلر که این حرفو شنید، حسابی قاطی کرد، پاشود با شور و هیجان مثال زدنی سخنرانی کرد و اون بنده خدا. ما رو زیر بار الفاز له کرد.
همونجا دکسلر به رفیقش گفت این یارو خیلی خوب حرف میزنه، میتونیم تو حزب ازش استفاده کنیم، پس به هیتلر پیشنهاد دادیم. اونم قبول کرد که به حزب کارگرای آلمان ملحق بشه. تو کتاب نبردی منش نوشته؟ سرانجام به این نتیجه رسیدم که باید قدم به جلو گذاشت، این قاطعانه ترین تصمیم زندگیم بود. و این چنین بود که هیتلر به صورت رسمی وارد این کشور شد. از اسنیسیوسیو آلمونش. هی چیزی نگذشته بود که انجمن کسالت آور و کوچک دکسلر مورد توجه و کنجکاوی مردم قرار گرفت. حزب اولین اجتماع خودشو با صد و یازده نفر برگزار کرد. در این جلسه، هیتلر به عنوان دومین سخنران، جلسه را در دستش گرفت و تو سیل خروشانی از کلام که شدت و حرارت تا اون لحظه به لحظه بیشتر میشد همه را تحت تاثیر قرار داد. آتشفشانی که سالهای دراز خاموش بود، ناگهان هر چیزی که در دل شلوور خودش داشت ریخت بیرون.
راهی به قدرت: صعود هیتلر به قدرت و تبدیل حزب نازی
در طول نیم ساعتی که در جلسه سخنرانی کرد، برای اولین بار به نیروی ذاتی و استعداد غریزیش پی برد. تو روزهای بعد، هیتلر این انجمن کوچیک رو به یک حزب سیاسی پر سر و صدا تبدیل کرد. اون تونست با تبلیغات مداوم نفرات بیشتر و بیشتر رو به حزب ملحق کنه. اعضای این حزب تا مدتها جلساتشون رو تو زیرزمین و سالن اجتماعات یه آبجو فروشی برگزار میکردند. حزب اولین اجتماع بزرگ خودشو در سالن ویژه جشن های آبجوخانه حفرا برپا کرد. البته سخنان اول این جامعه بزرگ که روش خیلی هم تبلیغ کرده بودند کسی بود به نام دکتر دینگ. که یک سخنان شناخته شده و شخصیت تقریبا مشهوری بود. نفر بعدی که سخنرانی کرد هیتلر بود که کلی مردم رو به وجد آورد ولی آخر سخنرانیش یه عده از مخالفان ما. مارکسیستش جلسه رو با دود و حوار به هم ریختن.
این اولین نزاع هیتلر با مخالفاش بود. یکم بعد، حزب اسم خودشو از حزب کارگرای آلمان به حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان آلمان تغییر داد که به اختصار بهش میگفتن. حزب نازی، و نشان صلیب شکسته علامت رسمی حزب شد. هیتلرم مدام سعی میکرد تا به هر نحوی شده تو معرض دید مردم و مطبوعات باشه. خودش میگفت، اهمیت چندانی نداره که ملت ما رو دلقک یا جنایتکار معرفی کنن، مهم اینه که از ما صحبت کنن. جان به ما بپردازند. برنامه هیتلر تظاهرات خیابونی، پخش اعلامیه و زد و خورد با مخالفاش بود. هیتلر این روشه ها را با توجه به شرایط و مقتضیات زمان بسیار مناسب تر از روشهای مبادی آداب احزاب گذشته می داند. معروفیت هیتلر باعث شد که رئیس ایالت باوریا هم ازش حمایت کند و دیگه فعالیت های فاشیستی هیتلر با این حمایت علنی است.
طلب قدرت و رهبری: روزهای اول حزب ناسیونال سوسیالیست
به پشتوانه این اعتمادها، حزب روزنامه دارم شد. این قدرت طلبی هیتلر و رفتار خشنش باعث اعتراض نفر اول حزب آقای درکسلر شد. اعتراض دکسل باعث شد هیتلر ناگهان از عضویت در حزب استعفا بده و تو یک نامه مفصل شرایط. بازگشت خودش و واگذاری مقام رئیس اول حزب با قدرت و اختیار همه جانبه به خودش و علاوه بر تصفیه عناصر بیگانه ای که خودشونو وارد حزب کرده بودن اعلام کنه. شرایط هیتلر تو مجمع با پنجصد و پنجاه و سه رای موافق از پنجصد و پنجاه و چهار نفر از اعضای حاضر به تصویب رسید. کمیته حزب تمام شروطشو پذیرفت، حتی رضایت داد تا مردی رو که تا اون زمان اولین رئیس حزب بود یعنی آن تواندو. دکسلر رو قربانی خشم هیتلر بکنن. هیتلر رهبر حزب بزرگ ناسیونال سوسیالیست کارگر آلمان شد. همون شب طرفداراش بهش لقب جدیدی دادند، پیشوای ما.
موزیکال: موزیکال (مذکر) (مذکر) در سوم اوت سال هزار نهصد و بیست و یک، به فرمان هیتلر، سازمان های .. تأسیس شد. کارشون چی بود؟ این سازمان ها میبایست اعضای حزب رو برای اطاعت مطلق از رهبر آماده کنن و به عنوان یک نهاد نظامی از حزب محافظت کنن. اکثر افراد این نهاد هم سربازان قدیمی جنگ بودند که در این ارتش خصوصی با عناوین نظامی که به آنها می دادند و یونیفرم می دادند. گروه های نظامی که به تن داشتند، همون مفاهیم آشنایی گذشته خودشونو پیدا کرده بودند. این افراد بازوبند هایی به نماد حزم یعنی همون صلیب شکسته به دستشون میبستن. زد و خرد های خیابونی، تظاهرات و شلوغ بازی، خواندن سرودهای رادیکال بخشی از برنامههای این گروه بود. توی گردهمایی، برای جمع آوری پول، کاسههای چوبی درست کرده بودند که مردم توش پول بندازن. روی این کاسه ها چی نوشته باشن خوبه، به ما برای قتل عام یهودیان کمک کنید.
هیتلر و انتخابات آلمان در دهه ۱۹۲۰
هیتلر گفته بود فقط کسانی باید داوطلب عضویت در این گروه باشند که بخواهند از فرماندهان خود اطاعت کنند و اگر ضروری باشد آماده مردنم باشد، از دل همین سازمانات بود که بعدا گروه مخوف اس اس ساخته شد. وضعیت اقتصادی آلمان تو این زمان به شدت خراب بود. از اوایل سال هزار نهصد و بیست، مارک واحد پول آلمان به یک دهم ارزش زمان قبل از جنگ سقوط کرده بود و دو دو سال بعد به یکصدم هم رسید، بعضی جاها برای خرید پولا رو وزن میکردن به فروش اندامی دادن. برای یه خرید ساده باید یه گونی پول با خودت میبردی. یه بار یه خانمی سبد پر از پولش رو میذاره جلوی در مغازه، میره داخل مغازه برمیگرده، میبینه، دز پولای سبد رو خالی کرده سبده برداشته دزدیده، عکس هایی است که نشون میده مردم تو بخاری هیز و میاشون پول میریختن. این وسط، کسایی که از اعتبارات بانکی استفاده کرده بودند از تورم سود می بردند، شرکتها و کارخانه های بزرگ هم از فرصت. بعد استفاده میکردند بدیهاشونو صاف میکردند. این دولت بود که هر روز بدبخت و بدبختتر میشد. هیتلر هم در تمام شعارها و سخنرانی هاش برای اینکه به دولت حمله کنه مدام از مشکلات اقتصادی مایه میذاشت.
تو سال ۱۹۲۲، تو سی و سه سالگی اغلب روزا بیش از ده تا جلسه میذاشت، خسته نمیشد از حرف زدن. حرارت بالا، مدل سخنرانیاش اینطوری بود، اول اوضاع موجود و به شدت محکوم می کرد و جمعیتو با خودش همراه می کرد. بعد چند تا واقعه تاریخی را یادآوری می کرد و در ادامه با ربط دادن موضوعات به جامعه یهود، برنامه حزب خودش. اونشو برای آینده مطرح میکرد. تو سخنرانیاش اصراری به پنهان کردن خشونت و جارو جنجال نداشت، میگفت بله، درسته، ما ضد یهودی. میخوایم بجای اینکه بخوابیم، بیدار باشیم و جنجال کنیم، طوفان به راه بندازیم، حتی اگر ضروری باشه، ضد انسانی هم عمل میکنیم. تا آلمان نجات پیدا کنه. تو یکی از سخنرانیاش فریاد زد، وقتی قدرت رو به دست بگیرم، مثل گاومیش پیش خواهم بود. و اینو از طرف یارادین میگذره ، از طرف یارادین میگذره او را به او داد و ریخت و او را به او ریخت و ریخت به گفته خودش تو این دو سال زندگیش تونست متوجه بشه که چه استعدادتی تو سخنرانی داره و چقدر تاثیر تبلیغات میتونه تو جامعه پر رای.
سخنرانی هیتلر و رویای رهبری
هیچکس هم اندازه خودش از سخنرانیاش لذت نمی برد، ملتیم که به صحبتاش گوش میکردند تحت تاثیر فن. سخنرانیش حاضر به هر کاری بودن. یکی از هواداراش که بعدا خودش تو اردوگاه کار اجباری زندانی شد، تو کتابش نوشته بود، وقتی هیتلر سخنرانی می کرد. از خفت و شرمساری آلمان میگفت، من آماده بودم تا چنگ خودمو تو گلوی هر دشمنی که اون میگفت فرو کنم. همزمان با افزایش روز افزون اعضای رسمی حزب به پنجاه و پنج هزار نفر، اونم کمتر از یک سال. برخی از دولتمردای باوریا درخواست دادند تا هیتلر را به عنوان یک تبعه نامطلوب بیگانه از خاک آلمان بیرون کنند. یه توضیح کوتاه بدم، باباریا یه ایالت بزرگ تو آلمان که مرکزشم مونیخ بود. ایالت خودش به نوعی دولت و وزیرم داشت ولی زیر نظر دولت مرکزی آلمان بود. فشار دولت مندرهای باوریا با توجه به محبوبیت هیتلر به جایی نرسید هیتلر بهشون پیام فرستاد، خدا به شما رحم کنه اگر من قدرت رو به دست بگیره.
ولی بعدا میبینیم که خدا بهشون رهن نکرد. هیتلر در ایتالیا موسلینی رو میدید که با حزب فاشیست داره کشور رو فتح میکنه، از اونور کمال آتاتوک رو میدید که تنه دولت عثمانی رو به زیر آورده، پس تو آلمانم هیچ چیز نشدنی نبود. حتی رویای رهبری کشور، کمو اینکه اون ویژگی های یه رهبر و رئیس کاملم داشت. وقتی اطرافیانش بهش لقب گرگ رو دادن با اینکه همه صفات گرگ هم خوب نبود ولی هیتلر از این لقب خیلی خوشش اومد. کمی بعد، برای قدرتنمایی بیش از پنج هزار نفر از اعضای اصرار را جمع کرد تا جلوش رژه برن. اینجوری بقیه هم حساب کار میومد دستشون. البته این کاراش تعاونم داشت وقتی اعضای حزب جلسه اتحادیه باوریا رو بهم زدند و رهبر اتحادیه رو کتک زدند. دولت باواریا هیتلر را به سه ماه زندان محکوم کرد. که اون یک ماه از زندان هم گذرون و بعد که بیرون اومد حتی محبوبتر از قبلم شده بود.
ترس و جشن هیتلر: شب کودتا و روز پیروزی
دولت به شدت از محبوبیت و احتمال کودتای هیتلر می ترسید. البته این ترس پر بیراه هم نبود، هیتلر داشت به کودتا فکر میکرد و براش برنامه ریزی میکرد مخصوصا اینکه بهش پیام دادند که تو آلمان شمالی میلیونها نفر در روز تصفیه حساب نهایی کنارش خواهند بود. پس هیتلر، آماده کودتا شد. نقشه این بود، اول با واریا، بعد هم کل آلمانو می گیریم. روز کودتا، تجمع از ساعت هشت تا پانزده دقیقه شب شروع شد هیتلر با یه ژاکت بلند مشکی و نشان صلیب آهنین بر سینه از اتومبیل مرسدس قرمز رنگش پیاده میشه و به سالن جشن یه آبجو فروشی وارد میشه. صحنه رو مجسم کنید، پشت در سالن، سیل جمعیتی تجمع کرده و پلیس سعی در متفرق کردن اونا داره. بیرون سالن، کامیون های حامل افراد ایس ا سالن را محاصره کردند، هیتلر با حرکات نمایشی خاص وارد. یه لیوان آبجو رو تو هوا تکون میده تا آخرین جرعهشو مینوشه و لیوان خالی رو جلوی پاش به زمین میکوبه. بعد هفت تیر به دست جلوتر از یک گروه مسلح از افرادش هماهنگ با مارش نظامی تا وسط سالن حرکت می کرد.
یهو میره روی میز و یه تیر به سقف سالن شلیک میکنه. محل اصابت گلوله بعدا تاریخی میشه. هیتلر فریاد میزنه، انقلاب ملی آغاز شده، سالن در محاصره ششصد فرد مسلح، سپیده دم. یا آلمان صاحب یک دولت ملی خواهد بود یا آن که ما دیگر در این جهان نخواهیم بود. من پنج سال پیش وقتی نابینا روی تخت بیمارستان بودم، قسم خوردم که از پای نخواهم نشست، تا روزی که اقتدار آلمان. من رو برگردونم و امروز همون روزه همه چیز به نفع هیتلر پیش میرفت، اما خب، دولت باوری و پلیس هم بیکار نشنست. بلافاصله حزب هیتلر رو غیرقانونی و منحرف اعلام کردن و چندین نفر رو بازداشت کردن و شهر حالت نظامی به خودش گرفت هیتلر اون شب چهارده میتینگ برگزار کرد و برای روز بعد که روز پیروزی بود تدارک تظاهرات دهها هزار نفری و دید و. اعلامها اون پلاکارت های تبلیغاتی رو پخش کرد. روز معود فرا رسید.
محاکمه و سقوط هیتلر و لوندروف
تظاهرکنندگان به رهبری هیتلر و لونروف، رئیس سابق ستاد کل ارتش آلمان که اصلی ترین حامی هیتلر بود. به سمت میدان اصلی شهر حرکت کردن. همه چیز برای پیروزی آماده بود، طرفداران لحظه به لحظه اضافه میشدند. که ناگهان تیراندازی شروع شد، نفر کنار هیتلر رو با تیر زدن، او در حالی که داشت می افتاد بازو هیتلر رو کشید و اونو به زمین انداخت. پلیس با همکاری دولت تمام سران حزب را در یک ساعت بازداشت کرد. مردم وحشت زده فرار میکردند تا زنده بمونن همه چیز تا عرض یه ساعت از دست رفت، ژنرال لونروف شجاعانه ایستاد خودشو تسلیم نیروهای پلیس کرد. بعضیایی دیگه فرار کردن یا کشته شدن؟ هیتلر هم فرار کرد و شصت کیلومتری مونیخ در یه خونه ی یلاغی مخفی شد، دو روز بعد پلیس مخفیگاهش رو پیدا کرد و دستگیرش کرد. وقتی دستگیرش کردن، هیتلر از افسری که فرماندهی جوخه را بر عهده داشت، تنها چیزی که خواستیم بود. نشان صلیب آهنین درجه اولم را لطفاً روی سینه ام نصب کنید.
.و جلسات محاکمه شروع شد. لوندروف و اعضای دیگر حزب به نوبت برای پاسخ به اتهامات جلوی قاضی حاضر میشدند. وقتی نوبت به هیتلر رسید، تو دادگاه گفت: اینجا خیلی ها دست خودشون رو بلند میکنن و سوگند یاد میکنن که از هیچ چیز خبر نداشتند. هیچ طرحی اقدامی در سر نداشتند. ولی من اعلام میکنم بله، ما قصد داشتیم دولت رو سرنگون کنیم و این بزرگترین خدمتی بود که میتونستیم در حق آلمان بکنیم. جلسات محاکمه ادامه داشت، حتی تو دادگاه هم افراد تحت تاثیر حرفهای هیتلر قرار گرفتند. یه جا دادستان گفت، نباید فراموش کنیم هیتلر با وجود اون که به عنوان رئیس اسم همه چیز در اختیار داشت، ولی زندگی خصوصی. خصوصیش همیشه پاک و بدون کوچکترین آلودگی بود.
اعلام حکم و زندانی میهن دوستانه هیتلر
در نهایت دادگاه رای خود را اعلام کرد، تو حکم دادگاه با تاکید بر روح کاملا میهن دوستانه و اراده شرافتمندانه دادگاه متهمان برای هیتلر پنج سال زندان در نظر گرفته شد. به این امید که بعد از شش ماه اقامت در زندان، با تعلیق حکم بتونه آزاد بشه لوندرف هم تبرئه شد. همچنین دادگاه تصمیم گرفت قانون اخراج خارجیان بزهکار از کشورو درباره هیتلر اجرا نکنه. زیرا به عقیده رئیس دادگاه، این قانون نمیتونست درباره فردی اجرا بشه که به اندازه اون آلمانی احساس میکنه. و آلمانی فکر می کند با اعلام این تصمیم، فریاد های آفرین و کف زدن های ممتد دادگاه را تحت تاثیر قرار داد. هیتلر به کمک نیروی شگفت کلامش موفق به نجات اوضاع شده بود. روز کودتا، یعنی نهم نوامبر هزار و نهصد و بیست و سه، روزی که هیتلر جلوی تظاهرکنندگان وارد میدان اصلی شهر شد؟ مردم از هم میپرسیدند، آیا مردی که در جلوی صف قدم بر میداره همون هیتلره؟ و هیتلر از همین لحظه وارد تاریخ شده بود. دوران زندان هیتلرم جالب سپری شد. زندانیان زیر پرچم بزرگ صلیب شکسته خودشون تو غذاخوری زندان غذا میخوردن.
همندی هاش سلور و مدام مرتب میکردند، اون تو هیچ یک از تفریحات و بازی های سبک زندانیا شرکت نمیکرد. هر روز ساعت ده صبح یک کنفرانس در حضورش تشکیل میشد و اوضاع را با همدیگه مرور میکردند. هیتلر زمان زیادی از وقت خود را صرف مطالعه نامه ها میگذشت، از میان نامه ها، نامه های بسیار زیبا و ادبیانه یک دانشجوی رشته زبان شناسی نظرش را بسیار جلب کرده بود. دانشجو فرستنده نامه خودشو جوزف گوبلز معرفی کرد تا آخر داستان، این اسم رو فراموش نکنید. تو زندان هیتلر کتاب معروف خودش به نام نبرد من رو نوشت، و هر روز نوشته های مختلف کتابو برای همبندی های مشتاقش میخوند. در پایان سال هزار و نهصد و بیست و چهار بعد از کمتر از یک سال تحمل حبس هیتلر آزاد شد. وقتی اومد بیرون، از حزب چیز زیادی باقی نمانده بود. تو زندان تصمیم گرفته بود بعد از آزادی رویکرد مبارزهاشو تغییر بده و از راه قانون و با سیاست مبارزه کنه. بعد از آزادی از رئیس دولت باوریا وقت ملاقات گرفت و تونست اونو راضی کنه که اجازه بده حزب دوباره فعالیتشو در چارچوب.
پیشوایی و حمله به دولت – زندگی هیتلر
قانون شروع کنه. روزنامه حزبم از توقیف در اومد. بعد از این ملاقات، رئیس دولت گفتگو خودش با هیتلر رو تو این جمله خلاصه کرده بود. حالا جانور درنده مهار شده است. هیتلر مشغول بازسازی حزب شد، تا دو ماه بعد بدون اینکه سخنرانی بکنه، هیچ میتینگ هم برگزار نکرد. در اولین میتینگ بعد دو ماه حدود چهار هزار عضو در سالن جمع شدند، وقتی دوباره هیتلر را از نزدیک دیدند سر از پان. نمی شناسند، هیتلر سخنانش را با دستاوردهای نژاد آریایی در زمینه تمدن بشر شروع کرد. بعد رفت سراغ سیاست و حمله به دولت، بعد هم حمله به یهودیا و درآخر هم اصل حرفشو با این جملات گفت. تا یک سال آینده، من و تنها من رهبری جنبش بر عهده خواهم داشت، اگر خوب عمل کردم، بسیار خوب.
و اگر بد عمل کردم، من اعتباری نامم را در اختیار شما قرار خواهم داد، تا اون موقع هیچکس شرط و شروتی برای من نکرد. نخواهد گذاشت و من مسئولیت همه چیز را بر عهده می گیرم. کف زدن های دیوانه وار و شور انگیز آخر سخنرانیش، دلیلی بود بر این مهم که حاضران تایید می کنند ساختار تازه حزب رو بپذیرن و به اون حق بدن مثل یک دیکتاتور فرمانروایی کنه. هیتلر از این پس، لقب پیشوا رو رسما ازآنه خود کرد. شعار حزب این بود، کسی که جان خود را به خاطر پیشوا قربانی می کند، الگوی یک ناسیونال سوسیالیست تمام عیاره. طولی نکشید که دولت باوریا متوجه فعالیت بیش از حد هیتلر شد و برای اینکه اتفاق قبلی دوباره تکرار نشه. به هیتلر گفتن اجازه سخنرانی در جمع های عمومیو نداره از طرفی در شمال آلمان فعالیت های حزب گسترش پیدا کرده بود، اونقدری که حتی به مونیخی ها هم خورده میگرفتن و از اونا. جلو زده بودم. این فعالیت ها تحت نظارت و رهبری اشتراسر و گوبلز انجام می شد.
راهیان نور: زندگی و فعالیت های اولیه آدولف هیتلر
اوبرز رو یادتونه دیگه، همون دانشجو که برای هیتلر نامه می نوشت. البته بعداً بین اشتراسر و گوبلت شکرب شد و اشتراسر از حزب اخراج شد. ولی گوبلز تا آخرین روز کنار هیتلر ماند گوبلز صدای روشن و شفافی داشت، بسیارم خوب حرف می زد، سخنرانی های هیتلر چنان تاثیر روی گوبلز گذاشت که حد فکریشم عوض شد. دقیقا همون فکری رو میکرد که هیتلر میکرد. هیتلر در اولین فرامینش گوبرز را رئیس گروه ایسآ در برلین کرد. به پیشنهاد یا بهتره بگین دستور هیتلر با تغییر اساسنامه حزب تمام شعاب دیگر حزب در سرتاسر آلمان. مستقیم رفت زیر نظر پیشوا. شش هفته بعد، هیتلر پیروزیش رو تو رژه پنج هزار نفری اعضای حزبش جشن گرفت و برای اولین بار به نشانی. سلام، دست خودشو به سبک فاشیست های ایتالیایی به جلو دراز کرد.
تجمعات و میتینگ های حزب به طور خستگی ناپذیر و پی در پی ادامه داشت، فقط در یک سال نزدیک بیست و چهار هزار تجمع از سوی سازمان جوانان هیتلر تأسیس شد در کنار سازمان های نظامی ایس ا، سازمان های نظامی خصوصی تری با هدف برگزاری نظم میتینگها و حفاظت از جان پیشوا با عنوان اس اس تأسیس شد. هیتلر در تمام این مدت اعتماد دولت باوریارم به دست آورده بود و تمام فعالیت هایش در چارچوب قانون بود. پس دولت ممنوعیت سخنرانیشم لغو کرد. همزمان با گسترش حزب هیتلر، گروههای کمونیستی هم به طرفدارشون اضافه میشد و هر روز زد و خورد طرفدارای این دو حزب تو همه جای آلمان کشته و زخمی میداد. یکی از شعارهایی که گوبلز تو این درگیریها سر زبونه انداخته بود این بود. آدولف هیتلر کارل ماکس را میخورد کمی بعد، گوبلز رئیس حزب در برلین و وزیر تبلیغات هیتلر شد. اونقدر اوضاع این درگیریا افتضا شد که دولت باوریا پوشیدن یونیفرم رو تو سطح شر ممنوع کرد و دستور داد که. کارکنان دولت اجازه ندارن تو هیچ حزبی عضو بشن شخصیت هیتلر روز به روز به دیکتاتور بزرگ نزدیک تر می شد، فقط تو یک مقاله که تو روزنامه حزب نوشت یا سه بار از کلمه من استفاده کرد. تو یکی از گفتگوهاش با سران حزب، با عصبانیت فریاد زد، من هیچ وقت اشتباه نمی کنم، تمام کلمات من تاریخیه.
پیروزی های توالی حزب هیتلر و رشد قدرت در آلمان
در اعلامیه های تبلیغاتی، گوگلز به جای اسم هیتلر از کلمه پیشوا استفاده می کرد و عبارت معروف هایم. بیل هیتلر را بین طرفداران رواج داد. مورد انتخابات پارلمان در چهارده سپتامبر ۱۹۳۰ شد. تو انتخابات قبلی حزب هیتلر توانسته بود دوازده نماینده از جمله گوبلز رو به پارلمان بفرسته. تو این انتخابات، اونا امیدوار بودن بتونن حدود شصت نماینده پیروز داشته باشن. ولی وقتی ساعت سه صبح نتایج انتخابات اومد، همه چیز تغییر کرد. حزب هیتلر صاحب صد و هفت نماینده در پارلمان شد و بعد از حزب سوسیال قوی ترین حزب آلمان شد. هیتلر چون خودش ملیت آلمانی نداشت، کاندید هم نشده بود ولی حزبش نه تنها در این انتخابات بلکه در چند انتخابات بعدی. هم پشت سر هم پیروز می شد.
تو دوران پیروزی های متوالی حزب، هیتلر تلاش می کرد با بیش از سی تن از مدیران صنعتی سنگین آلمان هم مذاکره کند. باهاشون ارتباط برقرار کنه همزمان تعداد افراد ارتش اسعارو به نیم میلیون نفر رسوند، اونقدر بزرگ شد که خودشو برای یک واقعه بزرگ. دور پیش رو آماده کنه، واقع بزرگ رو از زبان گوبرز با هم بشنویم. گوبلز می نویسد، کاخ ورزش پر از جمعیت شده بود. جای سوزن انداختن نبود، وقتی بعد از یک ساعت سخنرانی مقدماتی، من رسما نامزدی پیشوا را برای انتخابات ریاست جمهوری اعلام کردم، سالن منفجر شد. صدای دست و جیغ و هورا ده دقیقه مداوم فضا را پر کرده بود، سقف ورزشگاه در حال ریختن بود آری. او پیشوای ماست و پیشوای ما خواهد ماند. جریان انتخابات از این قرار بود که اون زمان رقیب هیتلر تو انتخابات، رئیس جمهور وقت، مارشال فان هندربورگ ملت آلمان این پیرمرد رو خیلی دوست داشتن و هیتلر از اولم میدونست تو انتخابات ازش شکست میخوره، ولی این رقیب میتونست. هیتلر رو بیشتر از پیش معروف کنه تو انتخابات، هندربورگ چهل و نه درصد رای آورد، هیتلر سی درصد و رهبر حزب کمونیست ده درصد.
پیروزی هیتلر و نزاکت های سیاسی
این اختلاف با رهبر کمونیست ها خودش یک پیروزی بزرگ برای هیتلر بود. چون هندربورگ بیش از پنجاه درصد رای را به دست نیاورده بود، انتخابات به دور دوم کشیده شد، تو دور دوم هندربورگ. تو دوران مبارزات انتخاباتی یه اتفاق بسیار بد هم برای هیتلر افتاد، خواهرزاده اش گلی رو بار خود کرد. داستان هیتلر و این خواهرزاده ام از محمه های حل نشده است، خیلی ها میگن این دو با هم رابطه عاشقانه داشتن و هیتلر که تو تو جمع با هیچ زنی دیده نمیشد، به دفعات با اون به اپرا میرفت و خیلی وقتو در کنارش بود. می گفتند همانطور که پدر هیتلر با دختر شانزده ساله که خدمتکارشم بوده رابطه داشته و بعد ازدواج کرده، هیتلر هم با خواهرزاده ام داداش ارتباط داشته و حتی میگفتن چون از هیتلر باردار بوده خودکشی کرده که شاید این دیگه خیلی دور از باور باشه. در هر صورت، چیزی که مشخصه اینه که هیتلر سنگدل از این اتفاق چنان متاثر شد که به گفته نزدیکاش هیچوقت. وقتی نظیرشو تو زندگی هیتلر ندیده بود، برگردیم به سیر اتفاقات. کمی بعد از پیروزی هندربورگ، رئیس شانپور شخصی را به نام فان پاپن مسئول تشکیل کابینه کرد. توجه کنید که نظام قدرت به این صورت بود که رئیس جمهور نفر اول بود، بعد اون صدر اعظم بود و بعدش هم وزرا.
تو دوران پاپن که صدر اعظم هندربورگ بود، اوضاع سیاسی اصلا خوب نبود. درگیری های خونین حزب هیتلر با کمونیست ها، وضعیت آشفته کرده بود، سیاست خارجی و اوضاع بد اقتصادی هم که دیگه گوز بالا گوز شده بود. رئیس جمهور به هیتلر پیشنهاد داد که به پاپم برای کمک تو کنترل اوضاع کمک کنه، و به عنوان معاونش با هم یه دولت اعتماد. تلافی را تشکیل بدن، ولی هیتلر به تقسیم قدرت قانع نبود و اختیار تام میخواست. به قول گوبلز، ما یا همه را می خواهیم یا هیچ. این روزهای آلمان منو یاد کودتهای بیست و هشت مرداد میدهد که ساعت به ساعت و روز به روزش پر از خبر و اتفاقه. تو آلمان هم همین روزا بود، فشارها که خیلی زیاد شد، پاپن مجبور شد از سمت صدرعظمی استعفا بده و چشم. به هیتلر دوخته شد، هیتلر با سرسختی هر چه تمام تر خواستار تشکیل کابینه ای زیر نظر هندربورگ با اختیارات تام و ویژه بود. میخواست وزرا هم خودش بتونه کامل انتخاب بکنه.
اعظمیت و همکاری داوطلبانه: طرح مهر ماندگار
سماجت و یکدندی هیتلر باعث شد هندربورگ شخص دیگه ای به اسم شلیخر رو به عنوان صدر اعظم انتخاب کند. ولی این مقام برای شلیچر چهار هفته بیشتر دوام نداشت و هیندربورگ از سمت صدرعظمی خلش کرد و بلخ کرد. بالاخره رئیس جمهور هشتاد و پنج ساله تسلیم درخواست هیتلر شد. آدولف هیتلر در چهل و چهار سالگی صدر اعظم آلمان شد. صدر اعظم آلمان شد تا مسیر تاریخ بشریت رو تغییر بده. موزیک ویدیویی هی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی آنچه که شنیدید، قسمت اول از داستان دیکتاتور بزرگ بود. قسمت دوم جمعه سه مرداد ساعت پنج بعد از ظهر منتشر می شود. منتظر کلی اتفاقات عجیب و غریب و کمتر در قسمت دوم هم باشیم، اما خبر خوبی که اول این قسمت بهش اشاره کردیم. یک همکاری داوطلبانه با موسسه مردمی طول بینشان ها می کنیم و طرحی را اصرار زدیم به نام طرح مهر ماندگار.
تو این طرح همه شما هم میتونید حضور داشته باشید، قرار هر خونواده کتاب و لوازم تحریرای مازادشو. به نزدیک ترین مراکز این طرح ارسال کنه، بعدش ما اونها رو دسته بندی میکنیم و برای یکصد روستای استان سیسان و روچستر. پس اگر کتاب و دفتر و لوازم تحریری دارید که می توانید اهداشون کنید، به صفحه اینستاگرام مراجعه کنید. که آدرسش تو توضیحات این قسمت اومده مراجعه کنید و با ما همراه باشید. یه شمارو هم گذاشتیم که هر سوالی داشته باشید میتوانید از طریق واتساپ بپرسیم برای این طرح گروه سنی خاصی را هدف نکردیم، به طور حتم لوازم تحریر برای اما کتاب ها هم برای بزرگسالان و هم برای کودکان ارسال می شود. یادمون نره، خیلی وقت ها. دادن دانش و آگاهی به افراد میتواند بسیار ارزشمندتر از خوراک و پوشاک و مواد باشد. امیدواریم با کمک اگه شما بتونین به بهترین نفع اینکارو انجام بدید، تا دیدار بد، خداوند نگه دارید. هی هی .مذکر
آخرین ویدیو ها

news via inbox
Nulla turp dis cursus. Integer liberos euismod pretium faucibua