دوازدهم | بازخواهم گشت
00:00 تا 00:04: شهرهای شمال غربی و خاطرات جنگ
00:04 تا 00:09: رهبر با مردم یکی شده است – ترانه خونگی حرف زدن شخص اول مملکت
00:09 تا 00:15: نیلوفر بیانی: خاطرات یک زندانی در ایران
00:15 تا 00:19: آهنگ مردان زیاد
00:19 تا 00:24: نیلوفر بیانی و آهنگ شانس پانزده تن: شعر مبارزه و موسیقی جاودانه
00:24 تا 00:26: دوبلر آلندلون و خسر و خسروشاهی
00:26 تا 00:30: زهرا بزنند: حرفهای غمانگیز در مورد اسرار ناگفته و ارزش خسر
00:30 تا 00:35: حیوانات خانگی و صلح: یک داستان انسانی
00:35 تا 00:42: پیکرهی جنگ: بازگشت سربازان به خانه
00:42 تا 00:51: مردهها در قطار آرام
00:51 تا 00:57: دیوانه سازی، رستاخیز و عشق: پایان زجر یک عاشقانه
شهرهای شمال غربی و خاطرات جنگ
پایین ، کمی و واقعا (خنده تماشاگران) (خنده تماشاگران) (خنده تماشاگران) پیدا کردن خطا یا شرایطی که در معنیزه مفهوم آن نیست که حمله هوایی انجام خواهد شد. به اسمش . یعنی شهری که عتیکی توش میبینم هی، این حرکت! (خنده) از تنگی دل همچون مهتاب زدهای از قبیله آرش بر چکاد صخرهای زهجان کشیده تا بُن گوش به رها کردن فریاد آخرین کاش دلتنگی نیست، نام کوچکی میداست تا به جانش میخوانی. در بندر تهران به غروب های بی تو به کشتی ها و نفت کش ها اینجا رادیو بندر تهران. قسمت دوازدهم: بازخواهم گشت هر سال این موقعها ازم میخواهند به مناسبت آغاز جنگ بزرگ به خاطر تعریف کنم از روزهای نبرد. امسال صدمین سال آغاز جنگ جهانی اول است. خاطرات کمی در ذهنم باقی مانده. خیلی زمان گذشته، اما می توانم بگویم بهترین خاطره هم از آن روزها نامه های سربازان است. یکی از کارهایم در حین جنگیدن جمع آوری نامه های سربازان و رساندن آنها به ستاد فرماندهی بود.
حوزه پوششیم شهرهای شمال غربی بود همونجا که میجنگیدم. نزدیکی های مرز بلژیک اطراف شهر موبژ پایان هر سه ماه مسافتی در حدود شصت کیلومتر روزه طی میکردم بین سنگرها و خنده ها میگذشتم آن ها را جمع میکردم بیست و سه روز بعد. همین مسیر را برمیگشتم با زنی که نامه ای ازشان گرفت. بج به ایرسون میرفتم و از آنجا هم به سان کانتن و نامه ها را تحویل میدادم. نامه ها عجیب ترین چیزایی بودند که تا آن روز میدیدم. با و اقسام دست خطا بر از غلطهای املائی خیلی از سربازان، ماه ها و حتی سال ها از خانه دور چوب و وسایل خانه شان را با جزییات یا از آدمهای فامیل و دوستانشان میگفتند. به خوبی یاد دارم، در پایان نامه ای سربازی از همسرش پرسیده بود؟ ژاکلین بچه اش را به دنیا آورده یا نه؟ بین بارترین کار که از کشتن سربازی آن سوی سیمخاردارها هم سختتر بود. دوباره چسباندن در پاکت نامه ها بود. در پایان هر سه ماه من هزاران هزار نامه را که اغلب با دوستت دارم عزیزم و اثرگذاری این ترانه.
رهبر با مردم یکی شده است – ترانه خونگی حرف زدن شخص اول مملکت
میان توده مردم همین بس که در سال ۱۹۸۲ زمانی که انگلستان بر سر جزایر فاکلند با آرژانتین در حال جنگ بود پخش آن از شبکه بی بی سی ممنوع شد و نمادی شد. برای حمایت از سیاستمداران که به مردم می اندیشند. بازخوانی آن راهی شد برای حمایت از مردم در بنده ستم. سرانه کلماتی ندارد که به واسطه آنها ترانه را یک ترانه ی سیاسی بنامیم ترانه خونگی حرف زدن شخص اول مملکت با مردم به شکلی برخی حتی شنیدن ترانه و تصور صحنه ای که برانه در آن اجرا شده است را تاب میآورند. رهبر با مردم یکی شده است و مردم همه رهبرند: آری، باز خواهم گشت . بندر تهران و این رادیو گماست. بار دوازدهم ما رو در بیستم دی ماه یک روسیز نبدوها در نویت پات به همت و حمایت مجموعه ی بی کام استودنت تقدیم شما میشه. در انتقال دانش آموز محصل به کانادا فعالیت می کند و تلاش می کند. به ونکوور کانادا انجام بده.
می تونید با رفتن به این لالیو و پر کردن فرم راهنما مشاوره در مورد این کار دریافت کنید خانم ها، آقایان. خوش آمدید و سلام بر شما. آ و عنا و بخت قلبه سلام. من این را می خواهم که به شما بگویم و خوش شانسی داره و اسفوت کن و و تو و الله تعالي اونها هم هستن. دنيک اقا اختر .مسلمان # هی دوباره بر می گردم راستش اینه که من الان تو رو در سرتاسر زندگيم ترک نمي کنم من وعده ام را حفظ کردم، آیا باور ندارید؟ فاصله خود را حفظ کنید. آیا من بیش از حد گفته ام؟ هیچ چیز دیگر وجود ندارد که می توانم به شما بگویم. هی همه کاری که باید انجام بدید فقط به من نگاه کن تا بدونم که هر کلمه ای درست است. هی مذکر موزیک ویدیویی این فیلم به صورت فیلمبرداری و فیلمبرداری است.
نیلوفر بیانی: خاطرات یک زندانی در ایران
(مذکر) موزیک ویدیویی از این رو که از این رو که بر قاب پنجره خانه تان نشست، گوسکه سرخم را برای تو آورده است. بیا، زمین کوچکتر شده و واگن ها دارند بنفشه ها را به دور دستها میبرند. رختشویی که چین های دامنت را و چروک لباسم را صاف میکرد، دیروز در انفجار خمپارهای سرگردان کشته شد، حتی راننده تاکسی که هر پنجشنبه عصر ما را به تاق مهر در محله باب توما می برد مهاجرت کرده و با خود ترانه های پر صدای ضبط صداش را و برچسب چشمهای آبی روی شیشه ماشین را که چشم اون زخم بود، با خود برده است. بیا، خب با من قرار بود. بین دو انفجار یا بین دو گلوله، به حجابم اعتنا نکن، ای مسیح یری فقط به لب هایم فکر کن و به حاله زرین بر فراز سر دمشق اینک مایم دو سوریه غریب در این دنیا بی ایسایی که منجی بوسها لِبْتَالِ سِيْنَا و لِبْتَالِ سِيْنَا و لِبْتَالِ سِيْنَا لیبا ، لیبا لیمپال اسکیناو کروساسیو لیسم لیمپال اسکیناو کروساسیو و بیارولادیودل اَه اوه هیلا بعدش شنرتی لبریور از جبران سعاد با برگردان فواز عازم به همراه فلسطین را رها کن از کوفیا خواننده فلسطینی ساکن سوئد، تینا، ریب فلسطینی و روساسی و میس و ریارکاستا از تراکیتس متنفر بودم مُدْفُورَ فِيْنَرْ من شنرتی البرقام و دلی با من شنرتی البرقام لیبل استینا لیبل استینا لیبل استینا لژدیناو کراسسیو نیشن اویس گابی فریا بوتلان برونی امپریالیسم او می گوید: او می گوید: او می گوید: او می گوید: او می گوید: او می گوید: او می گوید: او می گوید: او می گوید. او هیلا بردن کمر ربیتنا لیبنا بی رُساسیونی اسپان… با او کراساسیومیسمن ، لیبی تالاستی با او کراساسیومیسمن دوستم از خواهرش عکس گذاشته، خواهرش نیلوفر بیانی داره یک سال میشه که زندانه. اونم یه نفر از زندانیاییه که به اسم محیط زیستی ها میشناسیمشون، آدمهایی که ندیدیمشون. ولی تک تک دوست دوستی، پدر دوست دوستی، خواهر دوستی و غیره هستند یا متاسفم.
ز هر تکشون به خوبی یاد میشه و سیصد و پنجاه خورده یه روز که بدون هیچ حق و حقوقی محبوسن و یکیشون هم در زندان کشته شد یا اونقدر تحت تحت فشار گذاشته شد که خودکشی کرد. نیلوفر بیانی را من هیچوقت ندیدم، خواهرش امروز با استیصال نوشت: نوشته بود از نیلوفر بنویسید. از هر کلمه ای که نوشته بود بی پناهی می بارید. داشتم فکر میکردم چقدر عجیب، اولین بار که از نیلوفرش هم از طریق خواهرش بود.با هم در خونه من نشسته بودیم و با خنده از خواهری میگفت که پروژش محافظت از ماهی هایی است که وقتی میترسن خودشون رو باد میکنن. حالا انگار پروژه های ما چقدر مهم دوتایی به پروژه و اهمیت ماهی ها برای نیلوفر خندیدم. گفتم که چقدر عاشق اون ماهی بادکنکی هامو، اون هم گفت دغدغه خواهرش محافظت از اوناست. چند وقت بعد فهمیدم خواهرش رفته ایران، تحت دلم بهش حسادت کردم، من همیشه حسادت میکنم به آدمهایی که بزرگ شده و درسخونگی این طرف هستند، ولی از رفاه و نظم و امنیت و آزادی و آرامش که اینور دارند می گذرانند. و برمیگردند تا اون چی بلدن و میتونن رو در کشور خودشون استفاده کنن.
آهنگ مردان زیاد
مثل دايم من که معمار بود و سالها قبل از انقلاب رفته بود، دانمارکو بعد از جنگ برگشت و گفت: اگه قراره یه اجاره رو انجام بده. روی آجر بزارم تو خرم شرم زارم تا رسید البته فرستادنش سرباز، ولی آزارش ندادن. با همه ی سختی ها قدرش رو دونستن و اون هم موند و کار کرد ولی دیگه اینطور نیست. یکی هم مثل نیروفر که ماهی های بادشنده رو ول کرد و رفت دنبال حیوانات در حال انقراض کشور خودش. دنبال محیط زیست رو وسیله ای میکنن برای فرستادن این پیام. کسی شما را نمیخواد. چقدر غمگین! زن جوانی که توی عکس بود پر از امید بود، امید تنها چیزیه که هنوز بعضی از ما داریم و هر بار که می شنویم یا می بینم یکی تیشه زده به امیدمون یا کاری کرده که دیگه نمیتونیم از امید دفاع کنیم؟ دلم میخواد گریه کنم.ظلمی بزرگتر از کشتن امید نیست و کاش. اینطوری نبود. هی (خنده تماشاگران) موسيقي موسيقي بعضي از مردم ميگن يه مرد مردم میگن آدمیزاد از خاک درست شده اما بیچاره مرد فقیری که از عضلات و خون ساخته شده از آلو و خون و پوست و استخون، ذهنش ضعیفه، پشتش قویه، تو شانزده تن بار میزنی عوضش چی گیرت میاد؟ یه روز پیرتر و بیشتر تو قرض فرو رفتی.
آهای سنت پیتر، منو صدا نزن. تو نمیتونی روح منو به بهشت ببری وقتی که من پیشاپیش روحم رو به فروشگاه کمپانی فروختم. من صبح روزی به دنیا اومدم که خورشید تابشی نداشت، بیلم رو برداشتم و رفتم معدن شانزده تن زغال نمره نه بار زدم و رئیس کزایم گفت: ای والله خوشم اومد. تو شانزده تن بار میزنی، عوضش چی گیرت میاد؟ یه روز پیرتر و بیشتر تو قرض فرو رفت آهای سنت پیتر، منو صدا نزن، تو نمیتونی روح من رو به بهشت ببری. وقتی که من پیش از پیش رو هم رو به فروشگاه کمپانی فروختم اسم میانی من جنگ و مشکلاته. من تو مزرعه نیشکر توسط یه ماده شیر پیر بزرگ شدم، پس جیغ و هوا رو هیچ زنی نمی تونه منو سر به راه کنه پانزده تن بار میزنی. عوضش چی گیرت میاد؟ یه روز پیرتری و بیشتر تو قرض فرو رفتی. اگه دیدی دارم میام بهتره از جلوی راهم بری کنار، مردای زیادی که سر راه من واستادن مردن. یه مشتم آهنه یه مشتم فولاد، اگه مشت راستم بهت نخوره، مشت چپم بهت خواهد بود.
نیلوفر بیانی و آهنگ شانس پانزده تن: شعر مبارزه و موسیقی جاودانه
تو شانزده تن بار میزنی. عوضش چی گیرت میاد؟ یه روز پیرتری و بیشتر تو قرض فرو رفتی؟ آهای سنت پیتر، منو صدا نزن، تو نمیتونی منو به بهشت ببری وقتی که من روحم رو به فروشگاه شرکت فروخته. یادداشتی با عنوان نیلوفر بیانی از آیدا هدیانی خواندم و به همراهش موسیقی با عنوان شانس پانزده تن که توسط مرل ترویس سرویده شده و در سال ۱۹۵۵ توسط ارنی فور مرد خوانده شده رو با برگردانش شنیدیدید. یکی از ترانه های بی نظیر تاریخ به لا چاو به ایتالیایی یعنی بدرود ای زیبا، آهنگی پارتیزیانی. جنبش مقاومت چپ ضد فاشیسم ایتالیا در جنگ جهانی دوم بود که توسط آنارشیست ها و سوسیالیست ها ساخته شد و بارها به زبان های مختلف، در فرهنگ های مختلف، حتی به کوردی و عربی. اجرا و در تاریخ جاودان شد. شاعر این آهنگ نامشخص است، اما آهنگ برگرفته از یکی از نغمههای فولکوریک کلیهاست. بِلَا جَاو بِلَا جَاو مَدِنَا سُنَالَ سَاتو یه دوازده لیمب صوره با پارتیزانو، زندگیم رو بردم. یک روز برخاستم از خواب دشمن همه جا را گرفته بود آه بدرود ای زیبا بِتْرُدْ اِي زِبَا بِتْرُدْ بِتْرُدْ ای مبارز مرا با خود ببر، چون که آماده مرگم است، اگر مثل یک مبارز کشته شد.
من شدم، ای زیبا باید که به خاکم اسباری، در کوهستان دفن کنم، زیر سایه گلی زیبا و آنان که از کنار گورم میگذرد به من خواهند گفت چه گل زیبایی این گل مبارزه است که برای آزادی جان باخت. آه بدرو، ای زیبا! من می خواهم به شما بگویم که من می خواهم به شما کمک کنم. از این رو من می خواهم به شما بگویم ، من می خواهم به شما بگویم ، من می خواهم به شما بگویم. (خنده) (تشویق) (مذکر) (مذکر) تو لجنتیک من برایم برایم برایم میگم که میگذرانو، میگذرانو که ریلیور. موزیک ویدیویی هی (مذکر) این گله ی طرفدار است که او را می کند، را می کند. من ، من. علی برطاق یک: از جنگ نمیتوان فرار کرد، بخشی از معادله ها و درگیریهای سیاسی به جنگ خط می شود جنگها نظم به هم می خورد و نظم دیگری شکل می گیرد. هیچ جنگی آخرین جنگ نیست. تا جهان هست، جنگ هم هست، راه فراری وجود ندارد، اما فکر می کنم آدم باید هر کاری برای جلوگیری از آن انجام دهد، هر کاری، دقیقا نمی دانم، اما این را می دانم که هر کاری.
دوبلر آلندلون و خسر و خسروشاهی
دو برای گنجشک روزی مثل من شاید مهم نباشد جنگ در بگیرد، قیمت دلار برود تا سوریا. مهم است تمام ترس این روزهایم از روزی است که نزدیکیش را احساس می کنم که مدیر مسئول مجله از در داخل شود و بگوید زیرش زایدم نمیتوانم.آخر این هم شد قیمت کاغذ بندی نود و چهار چهار هزار تومان از بیکاری بیشتر از جنگ می ترسم بعد که خیلی می ترسم صدایی از گوشه معلم می آید که می گوید چه فقط شست پایت توی کثافت باشد چه تا زیر گلو. مهم بویش است که آن هم عادت میکنیم، نمیدونم این صدا از کجا می آید، اما از هر کجا که می آید هر چه هست با من مهربان است، محبت در صدایش است، شبها با من درد و دل می کند. مثل همین دیشب که دوباره این افکار به سراغم آمد خیلی آرام آمد و توی گوشم گفت. قَمْخَارُ توَمْ قَمَانَ مَن من دانم 4. اما اگر خدایا نکرده، جنگی در گرفت، تنها می خواهم یعنی دوست دارم دو چیز مثل دفعه قبلی نباشد، یکی این که بجای آن بند خدایی که نمیدونم چه کسی بود و کدام یک از سخنرانان صدا و سیما بود که هنگام موشک باران می آمد و می گفت: “صوتی که هم اکنون می شنوید، صدای آجر خطر است.” این بار کسی این وظیفه را به عهده بگیرد که خوش صدا باشد، تنین صدایش دلحوره را بیشتر نکند. مثل کی پیشنهاد من مسعود رایگان است، یا اگر ایشان قبول نکردند، بروند سراغ خسرو خسروشاهی.
دوبلر آلندلون و آلپاشینو، یک پرانتز من اینجا باز کنم، چند سال پیش که در صفحه آخر روزنامه شرق کار می کرد. میخواستم برای سالروز تولد آلندلون کاری انجام دهم، بازیگر محبوبم بود، فرصتی بود برای حال دادن. زن به دلم، گفتم زنگ بزنم به دوبلرش، خسر و خسر و شاهی. زنگ زدم. آنور خط صدایی گفت: الو! گفتم: الو، گفت: سلام. بفرمایید. نمیدونم صدایش گیج و مبهوتم کرد. گفتم: سلام آقای دلون. خسر و شاهی زد زیر خواب.
زهرا بزنند: حرفهای غمانگیز در مورد اسرار ناگفته و ارزش خسر
بهش گفتم برای چی تماس گرفتم، گفت، پس حالا که اینجوری شد میخوای درباره خرس روشایی حرف بزنم زدم زیر خنده خاطره های بی اهمیت پرانتز بسته، پس صدایی باشد مثل خسر و شاهی، این از این. پنج: نکته دوم: اگر این بار جنگی شد، مفقود اثر نداشته باشید، نمی شود جنگ کسی کشته نداشته باشد، اما مفقود اثر نداشته باشیم، خیلی غم انگیز است، از آن غم انگیزتر مفقود جسد است. تو بروی جنگ و دیگر نیایی، برنگردی، بروی و کشته شوی و برنگردی، از آن غم انگیزتر اصیل اسیر و اسارت هم نداشته باشیم اگر هر یک از طرف این سرباز از طرف مقابل گرفت بحث ازادش کنند و بفرستند سمت نیروهای مقابل، ولش کنند، اسارت بسیار غم انگیز است. سربازها پس از سالها غم انگیز است، نگارنده دیده است، به چشم خود دیده است، غم انگیز است وقتی سرباز و می بیند آنچه که بوده دیگر نیست. بدتر از آن تغییر کردن گذشته است. سرباز برمیگردد و زنش ترکش کرده است. بدتر از آن، زنش است، اما اون نیست که قبلاً بوده، فرض کن زنش سنتی بوده و الان فمینیست دو آتشی است. از اسیری و اسیری غمگینتر کشته و برگردانده شنت است در حالی که روی سنگ قبری شهید گم نام، یعنی نامت گم شده است، یعنی نمی دانند تو کی هستی. یعنی هیچکدام از رفقایت، همسنگرهایت، فرماندهانت تو را شناسایی نکردند یعنی نه پلاک داشتی و نه نه نشانی یعنی نه گذشته ای داری و نه حالا را که روی سنگ قبرت نوشته اند گم نام.
و نه آینده ای که کس و کارت بیایند سر قبرت، گم نام بودن یعنی بیچارگی یعنی درماندگی یعنی تنها بودن. که اگر اینجور شد، اگر گم نام شوی، روی سنگ قبرت خاک مینشیند، کسی نمیآید آن سنگ دست گل را بشویید و دست گلی رویت بگذارد، دست گل شیادری از یک شاخه گل چه شود که دست گلی روی یک شاخه گل باشد. قبل از اینکه یکی از شهیدای گم نام را ببینی خیلی کم پیش می آید ، کم دیده ام ، که فکر می کنم آن موارد محدود هم کار خودشان است، شب می روند از روی قبرهای دیگر برمیدارند و میگذارند روی قبر خودشان. شش: پس برای آنها که برای جنگ ثانیه ای می کنند، تنها یک پیشنهاد دارم. که بروند سر به قطعه ی چهل و چهار بهشت زهرا بزنند، کاری نکنند، بروند همینطوری آنجا دقایقی بایستند، این پیشنهاد را هم برای اسرائیلی ها دارم ، آنها هم می توانند همین کار را کنند ، در نهایت آنها هم حتماً قبرستانی دارند که سربازان در آنجا خفه باشند. آنها هم بروند آنجا همینطور بایستند و نگاه کنند. هفت. در این آشفته بازار، در این حیوان. فکر می کنم تنها کاری که می شود کرد به عنوان یک راه حل بغل کردن همدیگر است جایی که نشسته است کنار دست خود را برای دو دقیقه صد و بیست ثانیه بغل کند: زنت را، معشوقت را، مادر و پدر را.
حیوانات خانگی و صلح: یک داستان انسانی
نمیدونم اگه کسی رو هم نداشتی برو پارک روی نیم کتی بشین و بغل دستیت رو بغل کن حیوان خانگی که داری ای گربه ای، آنها را بغل کن، نمیدانم چیز محبوبت را بغل کن، فیلم محبوبت را، کتاب محبوبت را، رادیو داری؟ چوبباسی، آنها را بغل کن، خلاصه چیزی را بغل کن، بی بغل کردنی نمان، تنها دو دقیقه. اگه نتونی دو دقیقه محبوبت رو بغل کنی اگه محبوبت صد و بیست ثانیه که در بغل تو آرام نگیرد که یعنی اول مصیبت، نگارنده نتوانست، ما نگفتیم تو تصویری است. از جنگ نمی ترسم چون با بمب اول که سر کوچیک با چیزی میخورد، مفقود اثر میشم. نه. همین الان آن صدایی که صحبتش را کردم برایم نجوا می کند: هیو در دره منچه سبز بود جانفورد یادتان هست؟ تک گویی ابتدایی فیلم، آنجا که می گوید، دارم بار و بندیلم رو تو شال آبی کوچکی که مادرم موقع کار خانه آن را به سرش میبست میبندم و از دره خودم می روم و این بار دیگر بر نمی گردم. این را میگوید: ده. دستش را روزی می گیرم، شاید جایی نرفتم، نرفتیم، همین جا بمونم، بمونیم. ما در واقع میروم، میرویم، بعضی موقعها میروی در حالی که نرفتی، هستی، اما دیده نمیشوی. مثل چی؟ مثل شهیده قمنا.
همه در مورد “سلاگ” صحبت می کنند. اویاسای بی بی یادداشتی با عنوان هلم ناصر انسورونی از علی بزرگیان رو برای شما خواندم. فهرستی از موسیقی ضد جنگ بدون ترانه های جان لنون مثل تصور کن و یا جنگ تمام شده کامل نخواهد بود. جان لنون، پس از جدا شدن از گروه بیتل ها، چه با ترانه ها و چه با اقدامات عملی خود به یک فعال ضد بجای شوت. او ترانه به صلح فرصت دهی را در سال ۱۹۶۹ در دوره ماه عسل خود با همسرش یوکو انو در همه در مورد انقلاب، تکامل، مقررات و قانون، ادغام و تساهل شلاق و مجازات و حتی سازمان ملل حرف می زنند ولی تنها چیزی که ما می گوییم این این است که به صلح هم فرصت دهید. بیخیال بیخیال یه کم خیره می شه . یه کم خیره می شه . عالیه عالیه بیخیال بیخیال بی (خنده تماشاگران) یه لحظه یه لحظه بیخیال بیخیال بیخیال بیایید بیایید بیایید. هری خداحافظی خداحافظی تو بیای که بیای که بیای آوی آوی آوی یکم یکم یکم به شما کمک می کنم که به شما کمک کنید که به شما کمک کنید همه ی ما باهم باشیم.
پیکرهی جنگ: بازگشت سربازان به خانه
بیخیال بیخیال این برایت است ، این برایت است ما می توانیم تا بعد از این روز به شما کمک کنیم. سلام و سلام و سلام هی دوست داری که بیخیال بیخیال باشی سلام ، سلام ، سلام هی این قسمت با حمایت مجموعه بی کام استودیند تقدیم شما می شود که در زمینه اعزام و تحصیل دانش آموز در ونکوور کانادا شما با مراجعه به سایت این دوستان به نشانی . می توانید با پورک با انجام فرم مربوطه بیشتر و بهتر با فعالیت این مجموعه آشنا بشید اما در ادامه گل تاریخ تولدش را نمی داند، خودش می گوید وقتی روس ها به ایران آمدند، من به دنیا آمدم. او اکنون نزدیک به هشتاد سال سن دارد، وقتی سه ماهه بود پدرش به شوروی می رود و دیگر بر نمی گردد. مادرش هم او را ترک می کند و خانگول با خواهرش تنها می ماند. اللهمزار را از خانگول مصر زاده می شنوید بیخیال، اوجیسی که دیگه نمارده به اینگولوگویو، گلو. سلام زورا زورا قریبی منتظر و با چابراسی، و با چروزی، و با او، و با او. [مذکر] بسه تا جابه جا عمل کرد آلوینون آکوپ یلبوین ویباردین، یوریویویویویویویویویوی. یوریوریوریوریوریوریوریوریوریوریوریوریوریوریوریوریوریوریوریوریوریوریوریوریوریوریوریوریوریوریوریوریوریوریوریوریوریوریوریوریوری الو مزاره مزاره، قریبین تدوره، چورا سی #مذکر: لِلِلِلِلِلِلِلِلِلِلِلِلِلِلِلِلِلِلِلِلِلِلِلِلِلِلِلِلِلِ بیپونیو، فقط یه چیزو بزارم.
چیو براسایی؟ اقا کمکی لالی و خدا رو جوزاده دي، دام داموس رو به جا رسيده و من، بیخیال، من زونی ، بِلَا اَرْزَجُونِ اَرْجُونِ اَرْزَجُونِ مَنَلُنِي وَيِي بَمْجَعْ بِكُلِّ لَيْلَةَ لَيْلَةَ لِلِی لِلِی اَبُلِی، وَالُوِسُلْدُنَانِي، وَالُوِسُلْدُنَانِي، وَالُوِسُلْدُنِي، وَالُوِسُلْدُنِي مزارع، نزدیکین چیزا، چابرها، شبگولام، نورا، شیری #بوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوبوب لِلِی #ایای #ای میبینم ، و برای کت نخابنی ، الو مدورا مدورا قریبی انچه زوره جوکاشون شبکلم نارایی آی آی آی چند ساعت پیش در بی بی سی گفته شد آخرین گروه از سربازهای آمریکایی خاک عراق را ترک کردند، پس از سربازها به خانه شان بر می گردند. در تصاویر که از سربازها پخش می شد آنها شاد و خوشحال بودند. البته این تنها ظاهرشان بود برای مایک جنگ را تجربه کردیم و میدانیم سرباز کیست؟ و نیز دیده ایم که سربازها پس از جنگ، پس از بازگشت به خانه، به شهر چه می کنند و چه میگویند. تنها ظاهر داستان است. جنگ تمام می شود، سنگرها برچیده اما در ذهن و روح سرباز جنگ ادامه پیدا می کند. مگر میتوان مثلا کشته شدن همسنگر یا رفیق خود را فراموش کرد؟ آیا میتوان آن لحظه آن ثانیه ای که کسی را با شلیک گلوله ای از پا میاندازی از یاد ببری اینها میراث سرباز است با آنها سرباز به وطن، به شهر و خانه اش و نیز به آغوش خانواده اش برمیگردد. بازگشت سرباز صحنه ای غم انگیز است، پرسه زدن او در شهر، سخن گفتنش و سکوتش. ندیده می توانم حال و قیافه آن سربازی که به آمریکا برگشته، پشت میز نشسته و باید فرم های اداری مثلا، فرم های مربوط به شغلی را پر کند تصور کنم: از بازی کردن با قلم بگیرید. تا مدام کل خاراننش را جمع شدیم بین دو واگن و زانو در بغل گرفتیم و کنار ساک ها و کیسه های انفرادیمان نشستیم.
مردهها در قطار آرام
قطار آرام به راه افتاد، باز هم سکوت بود و سکوت و تنها صدای تلق تلق را می شنیدیم. در خودمان غرق بودیم، در گذشته، حال و آینده مان که مامور لباس آبی قطار جمعیت توی سالن را کنار زد و آمد بالا سرمان ایستاد، لحظه ای نگاهمان کرد و سپس بر سرمان آهای، چرا اینجا نشسته اید؟ بلند شوید! مردم میخواهند بروند مستراح! ایمان برخواستیم اما نمیدانستیم کجا باید بنشینیم. کریس قردشیس بوفک بود نادی یاشماک در ارکان بخواغاه نادی، آی، دالیو، یوو یولارو یارو به عنوان بازگشت سرباز غم انگیز است، باز هم از علی بزرگیان را برای شما خواندم، به همراه موسیقی به عنوان نوای برادری از ماهسون قرمزگول، این آهنگ را ماهسون چند سال پیش برای صلح و دوستی ترک ها با کوردها خوانده و می توان گفت یکی از آهنگ های سیاسی ماهسون است. در این آهنگ، ماهسون می گوید: که همه با هم برادریم و باید این جنگ و دشمنی و کینتوزی در میانمون تموم بشه و در صلح همه و آرامش زندگی کن. هی موزیک ویدیویی (مذکر) موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی صسمو یارسی اللهار یاتوار گجاده از سنبوه او گزیا شد ، بیسین بود ، ایشک کن جا وای یولای و بِقَرْدِشِ قَرْدِشِ بُرُیُو رَنَدِیا برَنا آقا رضي الله عنه یولا بالارو ! بالارو ! بالارو ! یوو ییسس و مُرْجَانِ دِیم شابات در رُکِرِکِرِکِر و همه ی دنیا نامه به عشق تریاکی-من. دوازدهم موزیک ویدیویی کاش سرباز بودم عزیزم کاش کاش میرفتم و برایت نامه می نوشتم و ارز دل تنگ تو هم در جواب برایم بنویسی که نامه نمیخوای، دلتنگم شده ای و باید برگردم. بگوئی که برایت ننوسم، جایی خواندم که مرتضی برزگر نوشته بود، جنازه را که توی قبر میگذارند باید یک نفر محرم برود آن تو، دست بگذارد روی دوش راست و چپ. آروم آروم تکانش بده و بگوید اسم یعنی بشنو، فهم یعنی بفهم. بعد چیزهایی به مرده بگوید که گوش کند و بیاموزد و یادش بماند، اعتقاد بر این است که این کال بوده بدون جان این تن سرد خشکیده این اندام برهنگی پیچیده لایه کفن سفید می تواند ببیند و بشنود و به خاطر بسپارد، اینها از یک سوی، از سوی دیگر حال آن آدمی است که باید پا بگذارد توی قبر با ترس و دلتنگی، لمس صورت سرد و نمدار جانان بی جان، عجیب و ویران کننده است همان ثانیه اول که میگویند بفرمایید آقای محرم.
تشریف ببرید داخل قبر تلقین بخوانید تا بعد که پاهایت را میگذاری دو طرف دیواری گور. نمی دانی فرو می ریزد یا نگهت می دارد و آن لحظه که آرام خود را خم می کنی تا کف دستت برسد. به شانه های تازه گذشته، هر ثانیهاش، هر لمسش و هر تکانش، تجربه ی هزار بار بار مردن و دفن شدن و دوباره زنده شدن است. مردی که می رود توی قبر هرگز دیگری بیرون نمیآید، حتی آن لحظه که دستش را میگیرند و می کشند بالا، کس دیگری از گور خارج می شود. مردی که موی کنار شقیقهایش سیاه بوده و حالا جوگند و میشد. اینها را نوشتم که بگویم این چیدمان غریب و ویرانه کننده کلمات داستان ها، این تکرار بی پایان بازگشت به گذشته و این دست گذاشتن روی صورت و قلب نداشته ها و خوابیدن در بستر دلشوره های پیش از این، کم از پا گذاشتن توی قبر نیست، ماها نمی نویسیم برای لایو. برای مرحبا، برای دیده شدن، می نویسیم چون امید داریم، امید داریم که این مرده یهو خشیار توی قبر این کالبد ترسیده از فشار و عذاب و این باور آرزومند و مشتاق برگشته به زندگی بفهمد و بداند، هی دست میگذاریم روی شانهایش باگست هایمان می گوییم اسم، یعنی بشنو و با همسرت، رفیقت، آشنایت. درست رفتار کن، ای فلان بن فلان، خودمان را می خوریم و غصه مان را می ریزیم لای کلمات که هم یعنی رفیق جانها، قدر پدر و مادر و فرزندانتان را بدانید و تماشا کنید ما را. خیره شوید به ماتممان وقتی نوشته نستعلیق روی قبر را می خوانیم که آرامگاه پدری دلسوز و مادری مهربان و میخواهیم توی گوشتان بگوییم که دوست داشتن حق است.
دیوانه سازی، رستاخیز و عشق: پایان زجر یک عاشقانه
دیوانه سازی حق است، رستاخیز حق است، و دوست داشته باشید. ما آنقدر تکانتان می دهیم تا بیدار شوید. شاحق ، فأنا الله يبأس من في القبور. توجه، علامتی که همه می شنوید، پیدا خطر یا وضعیت غیبت منظور آن اینه که حمله هوایی انجام خواهد شد، محل کار خوداتر به سمت فرودگاه برویم. هی آویز: آویز موزیک ویدیویی گفتم بودم میره و دیدی عزیزم اخرش ساهم او از اشخ هم شد قسمت زجراورش زندگی با خاطرات اتفاقی صادنیز رفتنت یعنی مصیبت زاج یعنی بابرک بعد از صدمه اسم دعام شانوسی است که خاص است تکنیفش و بیدر روی دفترش مرگ انسان گاو و گاو کسی نبود نرفت مرگ یعنی حال من با دیدن انگشتانم. قسمتی از نامه به عشق تریاکی را و آنچه که می شنوید، موسیقی از گروه ایهام که قسمت هایی از فیلم بوم یک عاشقانه ساخته شده این پایان قسمت دوازدهم رادیو بندر تهران است که با حمایت مجموعه بی کام است رادیو بندر تهران یک جمعه در میان منتشر می شود و قسمت بعدی را در دوازدهم سپاسگزارم از روحانگیز که در انتخاب موسیقی این قسمت به من کمک کرد و ممنونم. از دنیا قنووتی نازنین که کار هویت بصری رادیو به عهده اونه. رادیو بندر تهران رو میتونی در تمام اپلیکیشن های لطفاً نظراتتان را برای ما در صفحه توییتر و اینستاگرام رادیو بنویسید. آقایان من محمد امین چیتگران، الایی که هیچ وقت جنگی نباشه، اینجا رادیو بندر به تهران، ارادتمند، وقت شما بخیر.
بهش هرجا میرسد آتش به دلها میزنه درد را جا می گذارد در دل خاک سرت بی تو بین گریه یاد تو در آغوشم است من شدم مردا به یاد تو شده حال من بعد از تو مثل دانش آموزی است که خسته ام از تکلیف شب خوابیده روی دفترش با تو فهمیدم جدایی انتهای عشق نیست آشنا کردی مرا با لحظات بدتر من یک وزه فکری برای عاشقان یعنی عذاب باید از آن روزی چیو شیگورات چابات با سرش چویمان رو ساوریزی از کنجکاو هاف هاف یک هفتم دو و من ناده تو صندلی اینجاره یک دوری برای عاشقان یعنی اذیت ها از آن روزی که عاشقان بچه مگا و سرش جای من این روز هم هست کجا کافه ها گرد رفتند و من یاد تو سمت دیگر آره باشه من یه دقیقه دیگه زنده باشم فکر کردم دلم میخواد یه ذره بهت بگم اِدَو آقا ! اَه اَه اَه اَبَا اَبَا من جنگ رو دوست دارم. و تا حالا مونکو بیخیال بیخیال برو
آخرین ویدیو ها

news via inbox
Nulla turp dis cursus. Integer liberos euismod pretium faucibua