بیست و یکم | من دندان عقل نداشتم
00:00 تا 00:03: زندگی در شهر بی پرنده و نادرخت
00:03 تا 00:05: رسم و شعر در شهر سیمانی
00:05 تا 00:10: محمد امین چیتگران: زندگی و آشپزی در خانهی مادربزرگ
00:10 تا 00:18: در آغوش بیروت: یادداشتهایی از دویدههای دل
00:18 تا 00:23: عشق برایم امیدواری به ناممکن
00:23 تا 00:30: چند درجه سرما یا گرمای عشق و مهاجرت به کانادا
00:30 تا 00:33: تغییر و رویاهای گمشده
00:33 تا 00:37: شاعری که راز عشق کمک را نداند
00:37 تا 00:47: جنگی برای عشق: سکوت و صبر یا جنگیدن و پس گرفتن؟
زندگی در شهر بی پرنده و نادرخت
پایین ، کمی و واقعا (تشویق) (تشویق) علما که تو می شنوی من می خفه یه وضعیتی هم ندارم و معنی و مفهوم اینه که حمله هوایی انجام خواهد شد. هیکو تهرانه یعنی شهری که اتیکه توش میبینی باعث تحرکه دلام کاپاک زاده آه که سطری بنویسم از تنگی دل همچون مهتاب زدهای از قبیله آرش بر چکهاد صخرهای زهجان کشیده تا بُن گوش به رها کردن فرياد آخرین کاش دلتنگی نیست نام کوچکی میداشت تا به جانش میخواندی. در بندر تهران به غروب های بی تو به کشتی ها، نفت کش ها هی سلام و سلام اینجا رادیو بندر تهران. قسمت بیست و یکم من دندان عقل نداشتم. سلام و سلام. حدی دارد را می دانم، ولی باور کن فکر تو هستم و سپاسگزار نامه هات. من به شدت در این شهر ماندم، آن هم در این شهر بی پرنده و نادرخت، هنوز صدای پرنده نشنیدم. در همان امیرآباد خودمان توی هر درخت ناروند یک خروار جیک جیک بود. نیویورک و جیک جیک توقعی ندارم من فقط هستم مثل اینکه تو دوست داشتی و برای یک جانشین قرم سبزی بود خرس نباید خورد، داش باید خورد.
مثل بچه های دبیرستانی که ضخامت زندگیشان بیشتر است. رفت به طرف و شروع کرد من گاهی شروع میکنم، من ولی همیشه نمی شود، هنوز صدای یک صندلی اتاقم را شروع نکرده ام. وقت میخواد. عمر نو هم بدک نیست. ولی باید قانع بود، و من هستم، مثلا یک چهارم قرغار کلاغ برای من بس است. آدم است به یکی نوشتم چهار سوم قنار می شنوم تر شدم. است که حجم قارقار بیشتر است. قرغار برای بعضی از دردها خاصیت دارد. من روزها نقاشی می کنم، هنوز روی دیوارهای دنیا برای تابلو جا است، پس تندتر کار کنیم.
رسم و شعر در شهر سیمانی
باید کار کرد ولی نباید دود چراغ خورد، اینجا دود های زبتر و خالصتری هست. دود های بادوام و آب نرو. در کوچیک راه میروی، گاهی یک تکه دود صمیمانه روی شانه ات مینشیند و این تنها ملایمت این شهر است. وگرنه آن جرثقیل که از پنجره اتاق پیدا است، نمی تواند صمیمانه روی شانه کسی بنشیند. اصلا برازنده جرثقیل نیست، اگر این کار را کند به اصالت خانوادگی خود لطمه زده است. توی این شهر نمیشود نرم بود و حیا کرد و تهنیت گفت. نمی شود ترپچه خورد، میان این ساختمان های سنگین ترپچه خوردن کار جلفی است. مثل این است که بخوای یک آسمان خراش را قلقلک بدهی. باید رسوم اینجا را بشناسید در اینجا رسم این است که درخت برگ داشته باشد، در این شهر نعنا پیدا می شود، ولی باید آن را صادقانه.
اینجا رست نیست کسی امتداد بدهد، نباید فکر آدم روی زمین دراز بکشد. در اینجا از روی سیمان به بالا برای فکر کردن مناسبتر است، و یا از فلز به آن طرف. من نقاشی می کنم، ولی نقاشی من نسبت به گالری های اینجا مورب است. نقاشی از آن کارهاست، پوست آدم را میکند و تازه طلبکار است. ولی نباید به نقاشی روداد، چون سوار آدم می شود، من خیلی ها را دیدم که به نقاشی سواری می دهند. باید کمی مسلح بود و بعد رفت دنبال نقاشی. گاهی فکر میکنم شی مهربانتر است، ولی نباید زیاد خوشخیال بود. من خیلی ها را شناختم که از دست شعر به پلیس شکایت کردند، باید مواظب بود. من شبها شعر می خوانم، هنوز ننوشتم، خواهم نوشت، من نقاشی می کنم، شعر می خوانم.
محمد امین چیتگران: زندگی و آشپزی در خانهی مادربزرگ
یکتایی را میبینم و گاهی در خانه غذا میپزم و ظرف میشوم و انگشت خودم را میبرم. و چند روز از نقاشی باز می مانم، غذایی که من می پزم خوشمزه می شود به شرطی که چاشنی آن نمک باشد فلفل و یک قاشق اقماز غذاهای مادرم چه خوب بود، تازه من به او ایراد میگرفتم که رنگ سبز خورشت اسفنا چرا متمایل؟ آدم چه دیر می فهمد، من چه دیر فهمیدم که انسان یعنی اجالتاً، ایران مادرهای خوب دارد و غذاهای خوشمزه و روشنفکر ایران بد و دشت های دلپذیر و همین نیویورک سوم رمضان “مذکر” موزیک ویدیویی اینجا بنویسید. من محمد امین چیتگران هستم و صدای من را از مرکز تهران اطراف میدان منیریه خانه مادربزرگه به تاریخ یازدهم مرداد یک هزار سیصد و نود و هشت می شنوید. این قسمت با حمایت مجموعه خانگی مهاجرت منتشر میشه، مجموعه ای که به شما در زمینه گرفتن ویزای کشور کانادا. کانادا کمک و همراهی می کنه حتی اگر روزی خدائی نکرده درخواست ویزای شما از این کشور ریجک بشه این مجموعه به شما کمک می کند تا از طریق قانونی ویزا را دریافت کنید. لطفا به سایت این مجموعه بنویسید. .. مراجعه کنید و با پر کردن فرم و مشاوره با این دوستان. اطلاعات لازم را دریافت کنید.
ابتدای برنامه نامه ای برای شما خواندم از سهراب سبحری به احمد رضا محمد احمدی برگرفته از سهرابسبهری شاعر و نقاش انتشارات امیر بزرگ به کوشش لیلی گلستان رادیو بندر تهران را می توانید از طریق تمام برنامه های پادکست خوان دریافت کنید و بشنوید اگر از دستگاه های آیفون استفاده کنید. از طریق برنامه های آی تیونز و اپل پادکست و اگر اندروید هستید از طریق برنامه های کاسباکس و گوگل برخی از دوستان می گویند که ما در این برنامه ها فیلتر هستیم، پس ما به شما کانال تلگرام را ارائه می دهیم. ما سنت کلود و اسپوتیفای رو پیشنهاد میکنیم اونجا هستیم و از اونجا هم میتونید ما رو بشنوید و اگر نظر و حرفی از طریق صفحه اینستاگرام و توییتر با ما در ارتباط باشید، فقط استفاده از هشتگ رادیو بندر تهران را فراموش کنید. فراموش نکنید اگر همچه به ما امتیاز بدین که بزرگترین لطف رو به ما کردید. (خنده تماشاگران) همانطور که در قسمت قبلی اعلام کردیم، شما هم می توانید از ما حمایت کنید، مثلا در حد مهمان کردن ما به یک چهار یا قهوه برای همین دو لینک رو در نظر گرفتیم که همراه با این پادکست در مشخصات این قسمت لینک اول، سایت حامیباش برای مخاطبین داخل کشور و لینک دوم، سایت پیپل برای ما. از اسید عرب می شنوید، زیاد حرف زدم بر من ببخشید، و اما خانمها آقایان، سلام بر شما. خوش آمدید. موزیکال: موزیکال موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی سفر نرفتم، جابجا شدم، نه حتی از این دنده به آن یکی، کوچ کردم به آن خانه. برگشتن به تمام هر چه خاطره ای میخ شده به در و دیوار.
در آغوش بیروت: یادداشتهایی از دویدههای دل
دلایل خودم را داشتم، ناچاری های خودم. به جز چهار نفر کسی بیشتر از ماجرا خبر ندارد، گرفتاری ام را بست ندادم، خیال نوشتن هم ندارم. که سیب زندگیت چقدر چرخ خود و درست روی نقطه ای نشست که کابوسش در خواب هم برایم قابل چه چاره! آدم گاهی فرو می رود، تو و من ندارد. دیدم چه کلاف پیچیده ای چه حوصلهی توضیح به آدمهای مشترک را ندارم، فیسبوک را بستم، حال خودم را محدود کردم به هر چه دلیست کی با عقل سر و کارم بوده اصلاً یادم نمی آید شروع کردم، صورتم را شستم و به آرایشگر گفتم لطفاً تا میتواند ابروها را گسترش بردارد. پنجاه و پنج کیلو شده ام، داروها اشتها نمیگذارند، دو وعده شام درست و حسابی را هم لابد همان شب شب هایی که با آذین خیس شده بودیم، مهناز توی حلقمان میریخت، بعد از کرفت شروع کردم کشاندم. کرفس یعنی هنوز زندگی هست. مهم نیست که خورده نشود و برود توی فریزر یا سطر آشغال، مهم خریدش بود، مهم بیرون آمدن از خانه بود، مهم این بود که نتوانستم بزارم در مقابل سبزیاش مقاومت کنم و وا بدهم اثر داروها سلاوت حالا بهترم بهترم یک فاکتور کلی است، مثلا همین چهار صبح امروز یاد زمستان هشتاد و هشت افتادم و آن بغل صفر. محکم و آن پتوی گرم یک نفره که دو نفره خریدیم زیرش و طوری زار زدم که کلاخ های بیرون بهترم ولی، کوچ کرده ام به همونجا که شروع کردم، یک روز و نگاهی به آمار میگه که هنوز برای زندگی، فرصت هست. باد خوبی میوزد، سردیش میخورد توی صورتم و دماغم را میسوزاند و جای عفونت چسب نیکوتین یادم می رود.
کلید میاندازم در خانه، نرسیده پیرزن پایینی زنگ می زند شوهرش از روی ویلچر افتاده کرفسها را تکه میدهم به باکس سیگارها و میروم کمک، مهرداد میگوید روزهای خوبت را هم. می بینم، علی آواز لبایروت را بالا می برد تا توی صندلی ماشین فرو بروم. دکتر میگه از بهتر شدنت استقبال کن، عذاب وجدان نداشته باش. فعلاً پاهایم را در خانه کاشته ام، سبز خواهم شد، میدانم. مِدَنَم لِصَخْرَتِهِ كَأَنَّهَا “وجه بحر قدیمی” یه یادداشتی برای شما. به عنوان از روسها، از وبلاگ کنار کارما و آنچه که می شنوید به بیروت با صدای فیروز طعنه نار و دخان به بیروت “مجد از رماد قلب بيروت” مِنْ دَمِنْ لَوْلَنْ حُمِلَ فَوْقَ يَدِهَا اَطفأت شهرِ قِنِدَه اَغلقَت بابَها اصبحت در مسیر تنها و تنها ما و لایلون هی هی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی هی به بیروت از قلبم سعد سلام به بیروت و قبول به مردم و بحری و خانه ها به صخره ای مثل نهار وجو بحار قدیمی منتی لی، منتی لی اَه عَنْقِدِي اَنْتِلِي رایانتی و حجر الغد و موج سفری دی روح شعبی ازل، دمعت امها تو بيروت و لي، تو لي، طاهره و نزديک هیینی. چند روز پیش می رفتم یه گالری، توی راه دیدم رد عرق روی تی شرتم افتاده، فکر کردم به خاطر رنگی بود. یا من هم از این آدما شدم که لباسشون خیس عرق می شود، فکر کردم ممکنه توی گالری آدم آشنا ببینم، نزدیک گالری فروشگاه زنجیره ای بود، رفتم توش که خنک شوم، مثل دست ها که همون اول جای دوربین ها بود. ما رو چک میکنن جای دریچه های کولر رو چک کردم روبه رو یه قفسه بیسکویت ها رفتم زیر دریچه اول که بادش شدیدی داشت زل زدم به بسته های زرد بیسکویده ترد کمی ایستادم و فکر کردم صاحب مغازه داره توی دوربین مدار بسته نگاهم میکنه.
عشق برایم امیدواری به ناممکن
یه بیسکویت برداشتم و رفتم دریچه بعدی، رو به رو یه بیسکویت باغ وحش گرجی، کمی خوابم گرفت. من افتاد چند ماه قبل سوار اسنپ بودم به راننده گفتم کولر رو بزنه و بعد از یه مسیر طلایی توی سکوت یه جا نزدیک بود بزنه به یه عابر پیاده و من داد زدم، نه زنی و یهو فرمون رو پیچونده بود که ببخشید. کولر بهم زد، خوابم گرفت، وقتی به مقصد رسیدیم گفتم بزن کنار یه رب اینجا بخواب، بعد برو، گفت، باشه؟ و همین که پیاده شدم شیشه ها رو داد پایین و کولر رو خاموش کرد و رفت، با یه بسکیوت ترد و یه گرجی از فروشگاه اومدم. بیرونو داشتم فکر میکردم من که همچین آدمی نبودم. با لحن حساس به خودم گفتم، گالری چی چیه، لباسم خیس نباشه چی چیه، گزافه چی چیه، تو که آدم آسمون جیلی بودی. کارتون خواب مسلک بودی، آدم نزدیک هم برات مهم نبود چه برسه به آدم دور، کنار خیابون شاشیدی کنار خیابون می خوابیدی، چت شده؟ باید بعد از باد کولر میرفتم یه گوشه ای میخوابیدم ولی رفتم گالریو دیدم همه جا تاریک و همه دارن ویدیو آرت میبینن و خود آدم هم به زور دیده میشه که برسه به زیر بغلش. فکر کردم چه خوب که الان انقدر گالری مالری زیاد شده و هرکی به هرچی فکر میکنه اجراش میکنه و نمایشش میده. باید اقدام کرد دیگه باید عمل کرد، تا کی ترس از مسخره شدن، تا کی تردید از درست بودن؟ و واقعا تا کی ترس و دیدم ترس یعنی امنیت یعنی تصویرت رو خوب نگه داری تا شده تکراری و خونسا نگه داری ولی خرابش نکنی مثل روح تو تاریکی بین آدما راه بری من گاهی از لاک دفاعیم خارج میشم ولی باز برمیگردم، ضعف آدم رو ترسوم میکنه یا ترس آدم. آدم امر ضعيفه فکر کردم به تابستان اون سال که بیپروا و پاک باز و عاشق بودم، بی پول با لباس های گشاد راه میرفتم.
و راه میرفتم چندتا کتاب زیر بغل میزدم و روی دستمال یزدی کنار خیابون بساط میکردم و قیمت پشت جلد می فروختم، پیرزن ها با من حرف می زدند و از خریدشان میوه ای چیزی بهم میدادند. من از تابستان گرمتر بودم، چشم به عابرها میدوختم که معشوقم رو ببینم، چه احتمال؟ کاری داشت که ببینم، هیچ، عشق برایم امیدواری به ناممکن بود، آرزوی محال آن عشق به زمستان هم کشید، به بهار هم کشید، و شعله اش گاهی گرم و گیرا و گاهی کم فروق. آن زنده است، ولی سال هایی که گذشت، بدن و فکر مرا برای نگه داشتن این شعله ضعیف کرده. حالا لباس شیک لازم دارم و کولر که در امنیت باشم. اما همه میدانند که. تا ابد باقی نماند می، به میناگ شکسته، محصول گندم های بالای مزرعه دو برابر شده حساب کن اون جوک بهشت، یه بار واقعاً گورم سر کشیدم. یه خدا صبر کن بهت برسم. میخواد به شما کمک کنه. تشکول وقت دارین یه خوله باتون حرف بزنن؟ بُرُ میخوای که اینو مشکل نباشه؟ که برق چشم یک دختر به بادش داد مثل یک فرمان کنار و خوردن از قیصر سه نفر که آفتاب بیفتد سر اون دیفال، سه نفر که از اون بعد به ما بگن همه یادشون بره که ما چی بودیم با خودشون دوست دارم بُرد، چون من چطور میرم از مال تر کشیم؟ با ترزا.
چند درجه سرما یا گرمای عشق و مهاجرت به کانادا
یادداشتی برای شما خوندم با عنوان چند درجه سرما یا گرما باعث میشه عشقت از وبلاگ یک سرخپوست خوب و آنچه که حالا می شنوید باد با صدای حامد هداگتی شعری از علی اکبر یاغی تبار و به همراه بخشی از فیلم های داش اکول و قیصر. که شنیدید، پرنده های مادرم و بابت صداشون از شما عذرخواهی می کنم، حامی و اسپانسر این قسمت ما ما مجموعه خانه مهاجرت هست که به شما در گرفتن ویزا کانادا کمک میکنه لطفا به سایت این مجموعه بنویسید .. مراجعه کنید و با پر کردن فرم با مشاوره این مجموعه صحبت کنید و راه های بهتری برای مهاجرت به کانادا پیدا کنید. ممنون که همراه این قسمت. به سمت رادیو بندر تهران هستید که اسکندر ذلیلش است. مرده باشه. درد داره. پشت سالاری که دست قدر هم سنگر به بادش داده باشه آلاما حال غرور شاعر فخری نیست که شاگرد عزیز و صرامت خندان نیلی یک شعار دیگر به بعدش و از دستم به سمتش. من وزن نام خانمم پیران و رنجاگی اینو زخم مثل یه کشور که زلت به حاکم میخوره خودسم به بادش داده باشه شام اوو مرده بر میخیزد اما بر نخواهد خاست هرگز.
پشت یرمی که خیانت دیده از سمسر به باداش تادب باشن اسم ما فوق به سربازان خیانت صدا ناجی است. مش لیمانی که کفر شخص به بیخیال رَمْبَلْ بِبَعْدَ اِشْتَادِ بَشَرْ و از حالا به بعد. هم سنگ برادر خوانده خود خوانده ای که نارفیقی ، داد نام نامی خواهر بعد اشته عجب عشان موزیک ویدیویی شک ندارم که تو بر می گردی اما بر نخواهد گردی. قرمه شیری که مت یک ستم پرور به بادش داده شانه یعنی ما. یا نه، ماری یعنی شانه تابلوی تغییر شانه یعنی این هر چی یک همگریه با خنجر به بادش داده باشه موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی یک ماه خیلی لشی را سپری کردم، خوردن و خوابیدن، بی خبر، بی کتاب، مسافرت رفتم توی آب آفتاب دراز کشیدم و مست به قوطی های توی خیابان لگت زدم، عین بابای هکل بریفین گرمی توی مغزم بود که ممکن بود پروسه شود و به خودم گفتم هی هی فایلش رو ببند لامسب و بستم. همان تهران، ایمیل را اندریت کرده بودم و چند روز بعدش دیدید، توی هواپیما تا توانستم به کادر پرواز لبخند بزنم. و هر آشغالی که صرف کردند خوردم و در رفت و برگشت در کمال صحت عقل فکر کردم چه خوب میشد همینجوری سقوط کنم، در همین حال لاش مست. مسافرت با مامان خیلی هم ایده بدی نیست. یک جاهای که روی نرو هم می رفتیم، موزیک گوش میدادم و خودم را به کری میزدم، مثلا زمانی که که از زندگی شخصی ام با احتیاط سوال می کرد که آیا احتمالاً با آدم جدید آشنا نشدم و اخم مرا که میدی ادامه نمیداد و لعنت به آن بعد از ظهر میان آبان، یا اصرارش به پرداخت همه چیز از انعام گارسون تا باربر هتل که رفتارش با من مثل پنج سالها می شد، یک وقتایی هم خوب بود، خیلی در نیمه روزی که میزد میدیدم سرم را روی پایش گذاشته ام و دارم عکس می گیرم یا وقتی دوش می گیرد برایش چای سفارش می دهم.
تغییر و رویاهای گمشده
از آخرین سفر دو نفره مان سالها گذشته و میخواستم نقش دختر خوب را خوب بازی کنم. تمام بازارها و بوتیک ها را با او گشتم و هرچقدر خرید کرد لبخند زدم و دست روی هرچه گذاشت. اجازه دادم که براغم بخرد. زوی توی وایبر، حالا تلگرام به دست لا بود، نوشت آفرین که باب دلش هستی، و هزار تا شکلک فرستاد. معلوم بود، مامان اخبار را آنلاین به گوشش رساند و احساس رضایت کرده. خوشجنس تر اگر باشم، می بینم یک وقت هایی حتی چقدر ماما شات کرد، ساعتها موزیک در گوشم بود و خلص کردم. یا حتی اگر حال لابی رفتن نداشتم خودش تنها رفت و حتی یک بار هم نگفت که چرا لباس لباس پیاده روی صبح را عصر هم پوشیدم، روی نانم مربا مالید و گذاشت روی ظرف. من هم بروم این حجم از تنهایی آزارت نمی دهد، گفت چرا فکر می کنید شکل زندگی فعالیت خود خوشحالم می کنه، برایش خیلی چیزها را نگفتم، برایش خیلی چیزها را نمیگم، آدم گاهی یک چیزایی را نداند راحتتر زندگی می کند. صبحانه مان را میخوریم و میرویم که قدم بزنیم، سر چهار راه دستم را می گیرد، عینک آفتابی ام من را از روی موها و چشم هایم مینشاند و پیشانیم را می بوسد پیر شده ایم هم من هم مادر این وقت نیست که یک تغییر ایجاد کنیم.
شما هنوز جوان هستید ، این تقصیر شما است ، شما خیلی چیزها دارید. اگر می خواهید ، می توانید یک دختر را پیدا کنید. اگر می خواهید ، می توانید آن را محاسبه کنید با نگاه واقعی به من ، من خیلی خوشحال هستم. من زمانی مثل شما بودم و می دانم که این کار آسان نیست. وقتی چیزی در حال انجام است را پیدا می کنید اما وقت خود را بگیرید. خیلی فکر کن، ولی به هر چیزی که داری فکر کن، چون هنوز هم اینجا هستی. ولی رویاهای شما ممکن است از بین بروند چگونه می توانم سعی کنم توضیح دهم وقتی که می کنم او دور می شود؟ و همیشه همان داستان قدیمی بوده است. از لحظه ای که می توانستم حرف بزنم ، دستور داده بودم که گوش کنم ، حالا راهی هست. و من می دانم که باید بروم.
شاعری که راز عشق کمک را نداند
می دانم. من باید برم. چیزی برای شما خواندم به عنوان از درختها خیلی درختها از وبلاگ کنار کارما و آنچه که می می شنوید پدر و پسر از کات استیونز موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی وقت آن نیست که تغییر کنیم. شما هنوز جوان هستید ، این تقصیر شما است. اگه میخوای یه دختر رو پیدا کنی و بیخیال باش شما می توانید به من نگاه کنید. من پیرم. اما من خوشحال هستم. همه وقت هایی که به همه چیزهایی که می دانستم ، فریاد می زدم وقتی که داخلش داغ است ، باید سعی کنم آن را نادیده بگیرم. من موافقم ، اما آنها به سادگی من را نمی دانند ، حالا یک راه وجود دارد.
و من می دانم که باید بروم. نامه به عشق تریاکی بیست و یکم مسلول بودی دیوانه بودی سکته کرده بودی از هند برگشته بودی و من و تو با دخترم و پسرت رفتیم در بند یا درکه و با هم عكس گرفتیم عكس ها افسرده اند اسم ماوی انگار چشمهای زمان براون گرفتند عکسهای که بعد از مرگ هستند اسماعیل اینبار عکسهایی هستن در دست مادرها که پسر مرده به کمک عشق از گور بیرونت خواهم کشید به مداد اِش قَز گفت بیرونت خواهم کشید مرد با شاعری که راز عشق کمک را نداند زنده با شیتو که راز نگزه و خون را هم می دانست دوستی ازم پرسید، خبر ازش داری؟ گفتم نه، هیچی. گفت تو هم ازش خبر نگرفتی، سراغش نرفتی، گفتم نه. وقتی که رفته دیگه سراغش رفتن نداره، دوست داشتن که زورکی نمیشه. با تعجب پرسید، برای برگشتنش هیچ کاری نکردی براش نجنگیدی؟ با خودم فکر کردم جواب سوالش رو چی بدم؟ فکر کردم جنگیدن برای آدم چه شکلیه؟ آدم چطور؟ برای برگشتن کسی میجنگه اصلا میشه برای عشق یه نفر جنگید، مگه نه اینکه عشق صلح آرامشه؟ به آزادی پس عشق و جنگ با هم جور در نمیان. چند وقت پیش زندگی نامه فروو رو خوندم و نامه های رد و بدل شدش رو با ابراهیم گلستان از خودم پرسیدم. اگر ابراهیم گلستان فروگ را ترک کرده بود، چه بر سر فروگ میومد واقعا؟ فروگ برای برگشتن ابراهیم گلستان. آیدا اگه شامدو رو ترک میکرد اینا آیا برای بازگرداندن عشقشون می جنگیدند؟ چطوری می جنگیدند؟ چرا فرهاد کوه چند زیبا برای اینکه گل محمد از مرا دل به کنوه و به او برگردد؟ جنگید یا فقط درد کشید و وفادار ماند و عشق ورزید، جنگیدن برای مردی که می رود. و جونت رو با خودش می بره و تو مطمئنی که ذره ای در خیالش هم نبود یا نیستی آیا معنایی داره؟ چطور آدم صاحب عشق کسی میشه که عاشقش نیست؟ با نوشتن براش از احساساتش، اینکه گاهی خودش رو یاد طرف بیندازه، اینکه شاعر بشه.
جنگی برای عشق: سکوت و صبر یا جنگیدن و پس گرفتن؟
و اون آدم بشه مخاطب خاصش، اینکه بره توی صفحات اجتماعی و توی پروفایلش جملات عاشقانه بذاره که شاید بخونه و بدونه که هنوزم دوستش داره، این راهی است که خیلی ها رفتن اما آیا اینطوری که طرفشون برگشته؟ فکر نمی کنم، جنگیدن شاید همین سکوت کردن و صبر کردن باشه که شاید روزی دست از پروانه گیهاش برداره و بیاد روی تو بشینه و با تو آروم بگیره که این البته سخته این راه چرا که ذره ذره جونت رو تحلیل میبره، مرگ تدریجیه، جنگیدن شاید به پا اش اشک ریختن و التماس کردن و برگشت برگشت گفتن که من بدون تو می میرم و بدون تو نمیتونم. اما پس عزت نفس و غرور آدمیزاد چی میشه؟ نه، این کار هر کسی نیست، بی نهایت شهامت میخواد و از خودگذشتگی. اعتراف میکنم، اعتراف میکنم که نمیدونم جنگیدن برای آدم، یعنی چی؟ واقعا نمیدونم آدم چطوری واسه عشق کسی میجنگه، فقط میدونم وقتی. یک نفر ازت میره و جهانش رو با خودش میبره برای تنها چیزی که باید به جنگی ساختن جهانی تازه دنیایی که بدون او هم باز هم بتونی درش احساس خوشبختی کنی، باید به جنگی برای اینکه باز بتونی یه آدم معمولی بشی بتونی از ته دل بخندی، باید بجنگی واسه بیرون اومدن از دهلیز بی انتهای به خاطرات او به جنگی واسه ی از پا نیفتادن، تلف نشدن، واسه ی از نو شروع کردن. تنها جنگی که در ادامه داستان، رفتن کسی که عاشقش هستی و می شناسم، جنگ سخت. زنا برابر زندگی کردن. بدون اوست، هرگز نمی شد با هران این برف پیری بر سر سر سنگ نشینات من بودم اودن بودم مِهِی هروهای اِک شُون من هِیرون زِوُرِرِرِرِرِرِرِرِرِرِرِرِر یالون ها و گودال ها و گودال ها نسیه هزارم نول بن شست در صدایی گوشه ای از نامه به عشق تریاکی را شنیدید که در هر قسمت از رادیوبنده تهران بخشی از این نامه ها و دلنویس برای شما می خوانم قبل از اون تکه ای از شعر بلند اسماعیل رو از رضا براحنی با صدای علی رضا شجاع شنیدید در میان کار توست دارم میدونی با صدای خصوصن و آنچه که حالا می شنوید موسیقی است که سوگند در صفحه اینستاگرام خودش منتشر کرده. همیشار براو یامی مورگ ششمار کده برای فاشش یعنی دارومداس سین بیدب تو سبوج با مال یومن اسیر به اش کست پران تپرا شهور یهما سعودیم خاله تو پشتو تو پشتو اهل جهان که خبر شدند این پایان قسمت بیست و یکم رادیو بندر تهران که با مشارکت و همراهی مجموعه خانه مهاجرت منتشر شد. در پیش رو یکی بود یکی نبود رو می شنوید؟ آیدا خلیلی، ممنونم از روحانگیز برای انتخاب موسیقی های این قسمت و ممنونم از دنیا غنوتی.
کسی که مدیریت هنری رادیو رو برعهده داره هنوز نمیدونم قسمت بعدی رادیو بندر تهران کی منتشر میشه اما حتما و حتما خواهیم بود، شما می توانید ما را از طریق کانال تلگرام، سانت کلود، اسپاتیفای و تمامی در اینستاگرام و توییتر هم هستیم و می توانید نظراتتان را همراه با هشتگ رادیو بندر. در تهران با ما در میان بگذارید اگر هم دوست داشتین ما را حمایت کنید می توانید به دو لینکی که همراه این پاتک منتشر می شود مراجعه کنید و در نهایت خانم ها آقایان من محمد امین چیتگران اینجا رادیو بندر تهران، ارادتمند، وقت شما بخیر. جوزین چورای و عاشق اینم میکسر. خاطره شبام میبرد می رقصم، می ریزه آخرین برگزارم میبند میره آخر شهر تیره بعد من اینو میگم دنیا شیشه ای شکست اما دست روی در آخرين ماهي همو آخرين شاخه باد ما را با خود خواهد برد یاد ما را در در خود خواهد داشت، آما را حل خواهد کرد. ما را بغل خواهد کرد. دو دو (خنده) (خنده) دو دو دو دو گوش کن، شاید شب چیزی گفت. تاریکی شاید رازیت داشت بعد از اینجا شاید باقی بود او شهری شاید آواز زد داشت، می رقصه، می ریزه آخرین برگشت مِی بعد از میر و خراش رباعی تون شیشه ای شکست، ما اما دست روی در آخرين ماهي هم مرد آخرين شاخه پس ما باد ما را با خود خواهد باد یا ما را در خود او ما را راحت خواهد کرد شهر ما را بغل خواهد گال را لالا لالا لالا لالا رالا لالا نالا بابا، بابا، بابا
آخرین ویدیو ها

news via inbox
Nulla turp dis cursus. Integer liberos euismod pretium faucibua