بیستم | خنک بنوشید

آخرین آپدیت : ۱۸ تیر ۱۴۰۳توسط

خنک بنوشید

گوش بدید به بیستم | خنک بنوشید

00:00 تا 00:11: برنامه پادکست خانگی مهاجرت
00:11 تا 00:17: آوازه‌های کانادا: مهاجرت و پدیده دزدیدن پول
00:17 تا 00:21: مهاجرت و آینده نسل بعدی در کانادا
00:21 تا 00:31: زندگی بعد از مهاجرت: مشکلات و انتخاب‌ها
00:31 تا 00:37: غازهای مهاجر برگشتن از آیدا هدیانی و آنچه که میشنوید
00:37 تا 00:41: طراحی زندگی و مهاجرت: احترام و خودآگاهی
00:41 تا 00:47: مهاجرت و تلاش در کانادا: یک سفر به دنیای نو
00:47 تا 00:54: گفت و گوهای خانوادگی در خانه دایی
00:54 تا 00:57: مهاجرت به کانادا: تصمیم‌گیری و راهنمایی
00:57 تا 00:59: الگوبرداری و تأثیر آن در جوامع انسانی
00:59 تا 01:01: تاثیر مهاجرت بر رضایت از زندگی در کانادا
01:01 تا 01:08: استرسور بزرگی تراشیده شده از واقعیت در روانشناسی
01:08 تا 01:11: مهاجرت به کانادا و فرصت‌های آن
01:11 تا 01:14: مهاجرت و تغییرات در ایران
01:14 تا 01:24: هوماین شجریان: یادم الان نمیاد اسمش رو اونه من با این حافظه افتضاحم
01:24 تا 01:31: بیدار میشوی همیشه دیرتر از من می خوابی – قسمت بیستم – رادیو بندر تهران

برنامه پادکست خانگی مهاجرت

پایین ، کمی و واقعا (تشویق تماشاگران) الونا چی میخواد اینو اذیت رو بدم تا معنی و مفهوم این است که نیروی هوایی انجام خواهد شد. هیک. اُف، یعنی ماهری که! اتیک تهریکه دلم کپک زده آه که سطری بنویسم از تنگی دل. همچون مهتاب زدهای از قبیله آرش بر چکهاد صخرهای زهجان کشیده تا بن گوش به رها کردن فرياد آخرین کاش دلتنگی نیست نام کوچکی میداشت تا به جانش میخواندی. در بندر تهران به غروب های بی تو به کشتی ها، نفت کش ها (مذکر) (خنده) سلام و سلام اینجا رادیو بندر تهران. قسمتی بی استوم من محمد امینو چیتکاران هستم و صدای من را از مرکز اطراف میدان مونیریه خانه مادربزرگی می شنوید؟ این قسمت با حمایت مجموعه خانگی مهاجرت منتشر می شود موهایی که به شما در زمینه گرفتن ویزا کشور کانادا کمک درخواست ویزای شما از این کشور تا از طریق مشاوره به بندر تهران را می توانید از طریق تمام برنامه های پادکست خوان دریافت کنید. اگه از دستکاره از طریق برنامه ها و اثبات بزرگترین لطف رو به ما کردید. من می خواهم به شما کمک کنم تا به شما کمک کنید. غیبه بگی غاصب بی اعلام کردیم چای یا قهوه برای همین دو لینکس رو در نظر گرفتیم که همراه بل سایت حامیباش برای مخاطب و از مهران امینیان می شنوید؟ اما آقایان سلام بر شما خوش آمدید.

نیمان، جربان، دمن سلام. اشتیاق با شابادین و شبیبی چنگال حاصر بودی غفلت یه عفوقه اِمْ اِمْ یه جورایی خوب تل تل میدار، می زود، غیدم تو حوصله ی جمره ی غفلت من برگشتم. (خنده تماشاگران) موزیک ویدیویی (مذکر) واقعیت این قسمت باید دو هفته پیش منتشر می شد که چند روز به انتشار من مادربزرگم رو از دست دادم. اتفاقی که خانواده ما رو دچار بحران کرده و حتی همین حالا که من دارم باهاتون صحبت میکنم. باغ رو باور نکردم. هنوز نتونستم گریه کنم و به قول روانشناسها در مرحله دوم سوگ یعنی انکار گیر افتادم. دوست نداریم غیر حرفه ای باشیم و سر تاریخی که اعلام می کنیم. برنامه ای رو منتشر نکن اما امیدوارم این اتفاقی که برای من افتاده رو درک کنید و بر من ببخشید. از گروه یار رو می شنوید که این رو خیلی به شما گوش میدم و دعوتتون میکنم بار دیگه قسمت دوم ما مادربزرگم مادربزرگزاده آقا محمد صلى الله عليه و سلم رَبِّ عُرْفِهِ اِرِهِم و در حال حاضر گوری، گوری همن الله آه آه آه آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ این چیزیه که باید انجام بدم تشتمی اویید رِرِرِرِرِر و حیاط و نرجع عامیه و ما رو به دِل اِر آردم و گدائی ها سلام.

آوازه‌های کانادا: مهاجرت و پدیده دزدیدن پول

اِبها لِم تَابِ شباهت روت گاره ها همه چیز رو از دست بدهم بیخیال دار و عریض چنگال ها حریقه ای ما و اینا حیرار و اختیاری سلام. و من به شما سلام می گویم #مطمئنم آفوفوسور و شمیله و درین نیاز به عقب نشینی سلام. آرم آرم و برناره یادت رو بده [مذکر] [مذکر] ما یک قسمت با موضوع مهاجرت کار کردیم، قسمت یازدهممون با عنوان راهروی میانی بلوک غرب. اما این مدت با یه پدیده ای روبرو شدم که خیلی برام جالب بود. مهمونی رفتم، با رفقام حرف زدم، از دور و نزدیک شنیدم چی؟ اینکه دارم جمع می کنم برم کانادا، این رفتن به کانادا برای عدهای نه تنها هدفی برای مهاجرت و ترک وطن. بلکه دلیلی برای ویترین کردن خودشان و به اصطلاح شوآف تبدیل شد. برای همین، در این قسمت با چند نفر در مورد کانادا و مهاجرت به اون صحبت می کنم. و یادداشتی از آیدا هدیانی، نویسنده ساکن تورنتو کانادا را برای شما می خوانم. آقا سلام علیكم خیلی مخلصین.

حالت چطوره؟ قربونت برم سلامت باشی. ممنونم که جواب ما رو دادی و همراه این قسمت رادیو بندر تهران هستی. آقا من شما رو معرفی نکردم، ما شما رو باید به چه اسمی بشناسیم، به چه شغلی باید بشناسیم؟ آقا من با کافه صحبت می کنم از تورنتو کانادا، کاوا، بذار یه چیزی بهت بگم بحثمون رو اینجوری شروع بکنی من یه مادربزرگی داشتم دو هفته پیش فوت شد. # سلامت بشه. یه جمله ای داشت، هر موقع مثلا اصرار میکردم مثلا بریم. یه جایی بریم، پاشو بریم بسته دیگه خسته شدم یا بریم، میگفت مثلا همین جان، پسرم اونجا ریدن برات، اقا کانادا تو چه خبر اینقدر مردم میخوان پاشن برن کانادا کانادا اگه پولی از جایی دزدیدی تنها جاییه که فرنس پول ورودی اولیه رو از شما نمیخوای و بابتش مالیات پرداخت نمیکنی بهترین جا واسه دزداست. حالا جدی چرا کاو این اپیدمی افتاده توی مردم ما؟ ما که میخوایم بریم کانادا مهاجرت کنیم کانادا چه خبر کانادا؟ به خاطر مسائل سیاسی که حالا این چند سال پیش اومده. یه مقدار راه ورود به آمریکا خب بسه برای ایرانیا و. خب اروپا هم که.

مهاجرت و آینده نسل بعدی در کانادا

# مهاجر پذیر هست ولی خب حرقه مهاجرت شما توش میبینی و یک مقدار. دار با اینکه الان توی کل دنیا دارن تبلیغ مبارزه با نژادپرستی و اینجور چیزارو میکنن. خوب خیلی بیشتر از بقیه جاهای دنیا این نژاد طرفی وجود داره و یه مقدار زندگی زندگی برای مهاجر سخت است، ولی خب کشوری مثل کانادا به دلیل اصلاً کل خود کانادا. یا میگن کشور هفتاد و دو ملت دیگه یه کشور خیلی نوپاییه و حالا کسی که میگه من. کانادایی کانادایی هم یعنی کلا مثلا دو نسل قبلش اینجا کانادایی بودن. نوپاست تقریبا اکثر مردم مهاجرتن و خوب زندگی برای مهاجر آسونه یعنی در جواب اینکه اگه کسی از شما بپرسه که آقا کجایی هستی خیلی راحت میتونی آدرس خونه تو توی همین کانادا بگی بگی آقا مثلا. مال فلان جان، مال فلان منطقه، دلیلی نیست که پاسخگویی حالا سوالات اینچنینی باشی و. خب کشوریه که. # به بچه ها خیلی اهمیت میدن به آموزش بچه ها به تربیت بچه ها و خب اصولا به نظر من آگاهی مردم به این ثبت رفته که تلاش کنند برای ساختن نسل بعدی یعنی.

یه مقدار چشم بپوشونن از اون چیزی که هنوز هست برای خودشون تا بتونن یه نسل خوب و شاد برای آینده بسازن. خب از این لحاظ حالا میخوای حساب کنی، کانادا میشه مدینه فاضله برای چین زندگی؟ کابد چند سال مهاجرت کردی؟ من حدود هشت سال، هشت سال، نه سال، اگه برگردیم به اون نه سال پیش باز هم این کارو می کنی؟ آره آره میکنم خیلی بهش فکر میکنم به این سوالی که تو پرسیدی به اینکه اصلا چرا مهاجرت کردی. هنوز که هنوز بعد از هشت و شش سال خیلی فکرشون میکنم و آره، بازم این کارو میکنم، یعنی میخوام اینا اگه مثلا یه روزی پسرت بزرگ بشه و بخواد برگرده تو نه، نه، خیلی حمایتش هم میکنم، اگه اینکه بخواد برگرده، خیلی حمایتش می کنه من در اون شرایط تو ایران خیلی شاید زندگی شاد و مفرحتری داشتم ولی به خاطر آینده اش به خاطر چیزی که میدونستم میتونه شاید یه جایی بهتر داشته باشه. این آپشن رو بهش دادم و اگه یه روزی بزرگ شد تصمیم بگیره که میخواد زندگی تو ایران رو انتخاب کنه همه جوره حمایتش میکنن. گرده بره زندگی کنه شاید خودم هم باهاش برگشتم رفتم زندگی کنم چون به خاطر اون کردیم. یعنی اون موقع که اصلا اونی نبود ما تصمیم گرفتیم به اینکه خب اگه قراره نسل بعدی داشته باشیم تو اون شرایط. اینجوری هم بهت بگم که خیلی بهش فکر میکنم که چرا این کارو کردی شاید مرد یا خیلی های دیگه که مهاجر هستیم آسان ترین راه رو انتخاب کردیم یعنی ترسو بودیم. نموندیم مبارزه نکردیم زودتر از بقیه شکستیم و تصمیم گرفتیم که. از میدان بیرون بریم دیدیم نمیشه، سرنوشت خودمون و نسل بعدیمون رو گرفتیم دست خودمون و به چیز دیگه ای فکر نکردیم.

زندگی بعد از مهاجرت: مشکلات و انتخاب‌ها

مثل یه کابوسیه که هر شب با خودت دست و پنجه نرم می کنم لااقل خود من. آره به عنوان سوال آخرم و میدونم الان سر کاری و باید بری زود چی داری بگی به اینایی که الان قصد دارن بیان کانادا و میخوان به کانادا مهاجرت بکنن، تشویقشون میکنی؟ یه نیب بزرگ بهشون میگی چی میگی بهشون؟ ببین خب وضعیت منو که می دونی من اصلا وقتی چشم از خواب بلند می کنم یا شب قبل از خواب اصلاً اخبار ایران بیشتر از اخبار این کشور که توش دارم زندگی می کنم. و نشونش رو از اون که میگیره و من شاتو چانس صلقه کسانی که ازم سوال میکردند حالا بنا به شرایط سنشون بنا به تحصیلاتشون بنا به تخصصشون حالا سعی میکردند. داشتم بگم که اوکی نه الان نکن الان یه ذره بیشتر فکر کن ولی خب نه الان واقعاً هر کسی که این سوال ازم میکنه، مهاجرت کنم، سعی میکنم بهترین راهنمایی ها رو بکنم برای اینکه بکنه، برای اینکه واقعا دیگه من به شخصت دلسرد. مردم از چیزی که هست و نباید باشه ولی می تونم بگم که هیچ تصوری زندگی همه جای دنیا آسمون همه جای یه رنگ این جمله خیلی شی کلیشه ایه ولی زندگی همه جا مشکلات خودشو داره زندگی بعد از مهاجرت خیلی سختی ها داره. زندگی بعد از مهاجرت اگر بخوام یه مثال بدون اغراق بزنم اینه که واقعا ثانیه به ثانیه صدای خرد شدن استخوناتو می شنوی خیلی باید جنم داشته باشی که بتونی تحمل کنی خیلی باید انگیزه قوی داشته باشی برای این انتخاب که در طول این مفیر نش یعنی خرد نشی، درسته؟ دمت گم کاو. کارتو خیلی ادم حسابی و مثل اینکه همراه این رادیو بندر تهران بودی این قسمت ما می کشی برای این پادکست و ما هم گوش می کنیم توی ماشین توی تنهایی اون دور همیمون نوکرتم داداش نوکرتم قربون تو ممنونم ازت آها راستی کار بگه اولین موسیقی که به ذهنت به ذهنت میاد بگو میخوام بعد از این مصاحبه پخشش کنم اینگونه شاهین نژفی، اینگونه شاهین نژفی، باشه مرسی، قربون تو، فدای تو به من پس من ممنوعه زدم خدها رو بخرم از خودم با کاوا صحبت کردم از تورنتو کانادا و به پیشنهادش به اینگونه از ماهین نجفی گوش می کنیم اَسفُو شَرَرَنَدِ تَرَکِبَمَن اَسفُو شَرَرَنَدِ تَرَکِبَمَن اَسفُو شَرَرَنَدِ من به سن، هفته اممته تو به انتخاب در زجاج سِمِتُر صَبَور اسعَال بِمِفِل فَتَبْ مَنْقَسِمْ اسطوره رخت و دردی شدید در مهر ها وای کجته و کمال از انتم و با استقرای بیسمل حساس خوبک کمی خودکشی یسم و خ اَرُو باطئه ام خالد ده نزلو بی رویم ماشین همه هم صغری و یغاب می تکی بروز و شب صغری و یغاب حال شبت هاجوسپی خاطره ای از همدلی که شدم انگو می توب بیم چنگ برا اسمان میزنم بی مهاباباب می تونم بی تو ببین، چنگ پرالسمون می زنم بی مبار تو تو بی #مذکرم #مذکرم #مذکرم و در میان من هم بی مولا سیلی راه زیرین رو سرین چشمون هیز زدو تو هم مشتري باشي شمس خشمتشون دبه در خیلی من نمیتونم بوبوی از اون رو بگذارم. گینیا چشمه تو رو یمن حوصله و رجلی تو رو بذارین در بین شما ما جای ما بمونیم و معصوم میخاو نهار درپوشک ارز که به سر من نمی دانم که من از این دور می روم. بی طرفی هم نمیخوره یه ذره ذره #مصوص درسوئی من رو دوست دارم.

می تونم بی تو ببین ، چک و آلسمان می زنم بی موها #بوب می زنم بی محبت، می گویم به تو محبت #چنجباوزمن زمانبیموهابو و در توب بدین ، چان در حال سمون می زنم بیمور (مذکر) گفت کلاس پنجمی ها رو میبرند اردوی سه روزه، سه روز میرن یکجایی که حق ندارن موبایل هم ببرن. معلمها فقط به والدینشون خبر میدن که رسیدن و بعد سه روز و سه شب اونجان. گفتم چه عالی، گفت منم سال دیگه کلاس پنجمی شدم، میشه این اردو رو برم، گفتم حتما، گفت دلت برام من هم تنگ نمیشه گفتم چرا؟ خیلی ولی خب تو روزی که رفتی مهد کودک یا مدرسه هم دل من برات تنگ شد، ولی خب من هم باید یاد بگیرم که تو هم کم کم بزرگ میشی و دیگه همیشه کنار من نخواهی بود، همون کاری که من با مامان و بابام کردم، مگه نه؟ یک روزی برن، نگاهم کردی، فکر کنم معلوم بود دارم یک متن از پیش حفظ شده از کتاب صد نکته برای تربیت فرزند رو تکرار کنم شاید هم تعجب کردی از این سطح درک و شعور مادرت، در هر حال نمیدونم خوشحال شدی که گفتم میتونی بری اردو یا ناراحت؟ خوشحال شدی که مادرت منطقیه یا غمگین شدی که تو رو هم وارد روابط منطقی کردم. قبل اینکه کلاه ایمنی سرت بذارم موهای آشفته خوشبوی سرت رو بوسیدم گفتم نهارت رو برداشتی؟ گفتی آره، با همون کلاه ایمنی دوچرخه سفت بغلت کردم، اونطور بغلت کردم که همیشه ته دلم آرزو میکنم. کاش بشه انقدر فشارت بدم به تنم که دوباره برگردی توی تنم و دوباره به دنیا بیارمت. و دوباره دستم رو ول کنی و دوباره از بغلم درومدی، کلاه ایمنی دوچرخه رو رو سرت مرتب کردی و رفتی که بری مدرسه. بهت دروغ گفتم پسرم، چه خوب که اینجا رو نمیتونی بخونی، بعد رفتنت گریه کردم، فکر کردم به این راهی که از این راهی که قراره از اردوی سه روزه شروع بشه که هر روز تو مستقلتر بشی که بهم بگیدم مدرسه و هر روز زیباتر و مستقلتر بشی و آماده تر برای رفتن، همونطور که رسم روزگاره همونطور که من رفتم، همونطور که مادرم یک روز از خونه که مادرش رفته و مادرش و اشک هام رو پاک کردم، عینک زدم تا اشک هام و چشمهای سرخم رو پنهان کنم و از در اومدم بیرون. استقاض مهاجر از بالای سرم با سر و صدا پرواز کردن به سمت برکهای که شمال محل است. خنده اومد روی لب هام، صدای غازها یعنی زمستان تموم شده، غازها برگشتن که جوجه دار بشن و جوجه های یه کورکی همیشه گرسنشون پردر بیارن، گردندار بشن، مستقل بشن و تا آخر تابستان باهاشون پرواز کنن.

غازهای مهاجر برگشتن از آیدا هدیانی و آنچه که میشنوید

به غازها حسودیم شد، غازها چه بهتر از من رسم روزگار رو بلدن، البته کی میدونه اونها هم روزی که جور شون برای بار اول تنها روی آب چند قدم بر میداره و اوج میگیره و پرواز میکنه شاید دانشمندها تا حالا اشکاشون رو ندیدن چون چند شکه اشک گاز در برابر یک برکه آب قابل رویت نیست. دیدن گازها پر از امید بود و پر از از نوید بهار و روزهای سبز، یکو همه چیز خوب شد، غازها برگشته بودند و این یعنی یک زمستان دیگه تموم شده و چقدر زیبا تموم شده. نگاهت کردم از دور که با دوچرخهت دور میشدی. و فکر کردم چه قشنگ که یک تکه از بدنم جدا شده و آدمی که چند ماه اول اگه ولش میکردم به حال. الان شده یک آدم دیگه، انگار قلبت داره خارج از تنم به زندگی ادامه میده برای قلبم که روی دوچرخه رکاب میزد و برای غازهای تازه از سفر رسیده دست تکون دادم. برو از تو گذشتم یه چشم و من بش می بارید و بستا برین بگردین تو جهانای بی وفای چشم ها، لا جوی مثل بُیاری با فاضل بروم ازایانم به درشون بروم از چین و یک موتی در دارژون، پیریناسودین، یک رات، دپورتین. اگه دوری خوبه تا دورتاشو یادداشتی برای شما خواندم با عنوان غازهای مهاجر برگشتن از آیدا هدیانی و آنچه که میشنوید، خبر ندارم از حامد هداگتی. رفت تو و رفت تو جدید و مسرش. جمر بگیرین شال تو چی شومیزری سورخیا اف تو رو از این طریق سلام وقت شما.

شما خوبین، سلامتین، شبتون بخیر باشه، میدونم الان اونجا آخر شب و بد موقع است و به هر حال ممنونم که همراه مونیتفین قسمت رادیوبند در تهران ما با کی صحبت میکنیم؟ سلامتی باشین؟ خوبین، خانم مونا چه خبر کانادا؟ حالا خبر خیلی خبر خاصی نیست اینجا، ما در ونکوور هستیم، ونکوور. تقریباً هشت سال است که اینجا هستیم شما سوال دارید بپرسید من در خدمت شما چرا کانادا خانمها؟ چرا کانادا؟ آره. خب به هر حال اون موقع که ما هم خواستیم اقدام کنیم از سرمایه گذاری برجات کانادا. ما انتخاب کردیم به خاطر. # وضعیت اجتماعیش در حال اینجا خوبی که داره نسبت به کشورهای اروپایی و حتی. # امروز آمریکا، ولی اینجا مولتی کلچورال از همه فرهنگ ها، همه کشورها میان. پذیرای مهاجر بیشتر هستم و فکر می کنم تا حداقل کشور اروپایی. یعنی چون وضع مالتون خوب بود رفتین کانادا؟ بله # میشه گفت خوب چرا هم اینجا زندگی نکردیم شما اینجا هر کسی که تو ایران من فکر می کنم اگه وضع مالیش خوب باشه تو ایران زندگی راحت تری داره پول داشته باشی تو ایران همه چی داری؟ حالا چرا پس کانادا پس با این وضعیت؟ خب ببینین در هر حال به هر حال من و همسرم دو تا بچه داشتیم فهمیدیم که خب خیلی برای بچه ها بهتره برای آیندهاشون که یه جای غیر از ایران زندگی بکنن به هر حال. هرچقدر هم بگیم برای مخصوصا خانم ها بودن توی جامعه آزاد.

طراحی زندگی و مهاجرت: احترام و خودآگاهی

و جامعه ای که بهشون احترام بیشتری گذاشته میشه بیشتر میتونن به قول معروف نوعیت داشته باشن توی جامعه شاید اینجوری میشه گفت خب به هر حال ما اینجا رو انتخاب کردیم به خاطر. اول از همه بچه هامون و خب نمیشه گفت فقط بچه ها برای خود ما هم خیلی بهتر شد. ببینین تا قبل از اینکه ما مهاجرت بکنیم ما سالیانه سفر زیاد می کردیم ولی بحث اونجاستش که، اونجاستش که شما حتی وقتی سفر میکنید هیچ وقت فرهنگی جامعه رو نمیگیرین هیچوقت تغییری در شما بر اساس اون سفرها ایجاد نمیشه ولی شما وقتی تو یه جایی زندگی میکنین تازه متوجه میشین که بعد از چند سال خودتون تغییر رو در خودتون حس میکنین. و خب ممکنه پولدارها در ایران به ظاهر بهتر زندگی کنن. ولی به عجب خیلی چیزایی که اینجا هست رو اونا ندارن اگه یه روز بچه ها بخواهم برگردن ایران چی؟ دیگه اون بستگی به اون به قول معروف و تصمیم خودشون داره به هر حال ما بچه ها رو والیم اینجا که. آزادانه فکر کنن، آزادانه زندگی کنن، هیچوقت هم برای انتخاب جایگاه از اینجا ما بهشون تحمیل نخونیم. که به هر حال می تونن خودشون تصمیم بگیرن که کجا میخوان زندگی بکنن حتی بچه های من کارشون اولش که اومده بودن، خب کوچیکتر بودن، همیشه میگفتن ما اگه یه روز تحصیل با او کنیم و به عجب دوست داریم برگردیم ایران اونجا باشیم به مردم خودمون خدمت کنیم ولی واقعا چند وقت که اینجا زندگی کردم هی ما برگشتیم ایران و خب وضعیت که الان تو جامعه ایران هست بچه ها میبینن مقایسه میکنن دیگه الان. آره میتونم بگم یه سه سالیه که این حرفم نمیزنم ولی بازم بستگی به خودشون داره اما به نظر به عقیده بچه هامون احترام میذاریم، دنبال یه انسان که حالا خودشون انتخاب کنن بعد پیشنهادتون؟ اون کاری که ازتون بار میامده به نظر ما درست میامده برای بچه ها انجام میده، اون بستگی به خودشون داره که چرا. # زندگی رو بخواهی انتخاب کنن، چه مردی رو بخواهی انتخاب کنن برای زندگی آینده اش، ولی باید عید میدونم که برگردانی رو.

و حالا به عنوان سوال آخر من دور و برم خیلی، حالا دوست رفیق آشنا میبینم که. داره تلاش میکنه که بیاد کانادا و کانادا زندگی بکنه پیشنهادتون چیه برای این آدما پول نداد. دارن نیان یا هر جور شده بیان یا چی ببینین به طور کلی چه با پول چه بی پول مهاجرت کار سختی هستش مخصوصا. وقتی شما سنتون به سرعت بالایه مثلا چرا میدونم سنتی نیجاری باشه به هر حال یه بچه که اینجا میره مدرسه خیلی فرق میکنه دیپلم میگیره تا اینکه یه آدم که توی دیپلم گرفته، درس خونده و کار داره شرکت داره و شاید اون مسیر خودش رو پیدا کرد. به نظر من مهاجرت کار سختیه مخصوصاً برای کسانی که سنشون زیاده بچه دارن مسئولیت دارن خیلی سخت بی پول که وحشت اینا که به نظر من خب به هرحال هرجایی دنیا باشی پول نداشته باشی خب. خیلی مشکلات زیاد تره ولی به طور کلی بخواهید نگاه بکنید مهاجرت. از سال اول و دومش واقعا مشکل است ولی بعدش هم عادت میکنه و من کانادا رو. حالا به خصوص بخش که ما هستیم انقدر ایرانی زیاده و امکانات. پسش برای اینکه توی جام ایرانی شما باشید که اونقدر دوری از وطن رو حس نمی کنه می کنید به اون صورت ولی.

مهاجرت و تلاش در کانادا: یک سفر به دنیای نو

به طور کلی مهاجرت سالهای اولیه اش خب سخته تا شما بیایید خودتونو با یه فرهنگ دیگه با یه اجتماعی دیگه. استفاده بدید آسان نیست تا تا اینکه مسیر جدیدی رو پیدا کنید به هر حال جابه جایی پیدا کنید که تو جام اینجا جا بیفتین، بتونین بیشترین چیزی که به نظر من مهمه اینه که افراد ذبابان بلد باشن و بعد هم که بتونن به قول معروف درآمد داشته باشن اینجا، خب اینا همه یه سری واقعا تلاشه و اینکه مقاومته به طور کل فقط فکر می کنم خب مخصوصا برای کسانی که سطح متوسط تری دارن برای. زندگی خب اینجا خیلی به خوبی برای اینکه اینجا آدمای حتی میبینید که میرن تو خونه ها. اسکیپرین خونه رو تمیز میکنن نگهداری میکنن مسافرتشون به جاست به هر حال یه امکانات پایه ای یه ساعت یه کارمند تا آخر عمرستم نتونه توی کشور ما داشته باشه و اینا میتونن مهیا بکنم به طور کلی میگم واقعا مشکل است ولی من به عنوان کسی که من هفت سال و هشت سال اینجا زندگی میکنم دیگه دوست ندارم واقعاً برگردم ایران و اینجا رو خونه خودم میدونم و خوشحالم از اینکه برگشتم با تمام مشکلات و با تمام به قول معروف دوریا و سختی و اینا سازش کردم و مقاومت کردم موندهام. هرچند که اولش واقعاً مشکل، با بابام دارم میگم ممنونم از شما. دست شما درد نمیشه. خیلی لطف کردیم. ممنون که این همراه این قسمت رادیو بندر تهران بودین. خواهش می کنم موفق باشیم، همش صدای شما رو گوش میدم، برنامه هاتون رو دنبال می کنم، بسیار خوبه، بسیار اطلاعات خوب رو در اول معروف، انتخاب شناب بالاتون بنويسن ممنون، لطف کردید، خش می کنم، شب شما به خیر باشه، خش می کنم، خداحافظ شما باشه، خداحافظ گفتگویی من را شنیدید.

با خانم مونا از ونکوور کانادا و حالا آنچه که می شنوید عاشقانه ی فولکور است با صدای محمد رضا اسحاقی ساخته شده آریا عظیمی نژاد هی، تو که میخوای بیخیال بیخیال بیخیال یوووووووووووووووو و گفت نوبه ی لیلی که سرعت می بری این سوربالم اوب ، واقعه ی نیلی که سرعت می بره این صار با من ، آماده گرد و دوری حال و می گوییم: “نه، نه، آی آی آی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی امروز دختر داییم از کانادا زنگ زده بود، از وقتی اومدم اینجا چند بار زنگ زده که حالم را بپرسد ببیند چکار میکنه؟ اوضاع ام ردیف است یا نه، جا افتاده ام یا نه، با خارجی ها معاشرت می کنم یا فقط دور و برم را ایرانی ها گرفتند. اولش به جای که سلام یا احوال پرسی یا هر چیز دیگری میگه قربونت برم، خیلی عمیق و استه دل. دوستش می آید، بعد از اینکه بهش همان حرف های دفعه قبل را تحویل دادم، گوشی را به دایی و زن دایی هم داد. ده سال است که ندیدم، تصویری که ازش روی ذهنم داشتم با عکسی که دیشب ازش روی فیسبوک دیدم به هم ریخت. قبلا همیشه دایی مردی بود، چهار شانه و قد بلند با موهای یک دست سفید که وقتی می خندید، لبهایش چال می افتاد. توی عکسی که دیشب دیدم، دایی موهایش را قهوه ای کرده بود و ابروهایش سفید بود، عینکی به چشمش بود و خنده ی کمرنگی روی. گلو لب هایش بود و به دوربین وی نشان داده بود. اول که نگاهش میکردی، میگفتی شصت را راحت دارد، بعد که دقت میکردی کمی جوانتر میشد. امروز که داشتم باهاش حرف میزدم توی ذهنم دایی با موهای قهوه ای مدام دایی با موهای سفید را کنار می زد.

گفت و گوهای خانوادگی در خانه دایی

گفت، نه راهل جان، من الان این شکلیم، بهم می آید، کمی حال احوال کردیم و گوشی را زندایی گرفت. توی عکسی که دیشب ازشون دیدم زن دایی کنار دایی ایستاده بود، با موهای کوتاه همرنگ موهای دایی، انگار که رنگ برای موهای خودش زیاد آمده باشد و مالیده باشدشان به موهای گدائی، پیراهن مشکی پوشیده بود و رویش گردنبند بلند مروارید انداخته بود، دستش را گذاشته بود روی شانه دایی و رو به رو دوربین خندیده بود. با دندانهای یک دست سفید مثل همیشهش، جوان که بود وقتی آمد خانه مادربزرگم هر جا می رفت، دنبالش می رفتم. از این اتاق به آن اتاق از طبقه دوم به طبقه سوم با دایی تازه از ژاپن آمده بودند همیشه رژ قرمز. و به نظرم شبیه ژاپنی ها بود، فکر می کردم با کیمونو چیزی از اوشین کم ندارد، بعضی وقتها برایمان ها می خواند و ما فکر می کردیم چه صدای خوبی دارد. واقعا هم صدایش خوب بود. امروز به نظرم بچه که بودم دوست داشتم همیشه بروم خونه شون، تابستان ها از طرف مدرسه بهم کارت شهر بازی. بهانه خوبی بود برایم، بچه ای مودبی بودم که می نشستم روی صندلی و به چیزهای قشنگ خانهشان نگاه میکردم. به مبله ها، تابلوهای که به دیوار زده شده بود، ظرف های بلوری و کریستال که روی این میز و آن میز بود، به لباس لباس های قشنگه که دختر داییم می پوشید دو بازشان را به من می داد قطار اسباب بازی که روی ریل میچرخید و صدای هو هو چی چی کردن شان خانه را بر میداشت، ارگی که گوشه او اتاق بود، عروسک هایی که این طرف و آن طرف اتاق افتاده بودند و تا دست می زدند به آنها یکی نگران خراب از یک تابستانی به بعد دیگر نرفتم خانه شان، یک روز ظهر سوپ داشتند و من سوپ دوست نداشتم، گفتم که سوپ دوست ندارم.

زن داریم با حالت قهر از سر میز بلند شد، من خیلی ترسیدم، چون از پشت میز آمد طرفم و چشم هایش را ریخت ریز رو درست کرد برایم، عقب کرد و مدام پشت سر هم گفت، چرا سوپ دوست نداری، مگه خودتان چی می خورید توی خونه؟ سوپ را تا آخر خوردم و تا دو روز بعد هم که آنجا بودم مدام شنیدم که مگر خودتان توی خانه چی میخورید بچه پر؟ و در پس زمینه صدای خنده های دختر دایی ام و اینکه مدام میپرسید، جدی سوپ دوست نداری؟ میخواستم همون موقع برگردم خونه ی خودمان اما تنها نمیتوانستم. هر چه چه هر چه چه چه چه چه ترانه های ترانه هی هنوز به تو میگم بی این ترک به چه کسی احساس می شود؟ یه جورایی با هم زندگی می کنیم. بی تا به بعد تا به بعد تا به بعد در دادی دادی دادی سلام و سلام و سلام یادداشتی برای شما خواندم: از وبلاگ ملالی نیست، جز دوریه شما، نوشته خانم راهله و آنچه که می شنوید. عزیز جون با صدای پری زنگنه عشق و محبت و محبت دوتا و دوتا و دوتا تو رو رو رو هیچوقت نگفتم که تو به من بیخیال بیخیال دست به دست دست به دست به دست مذکر موزیک ویدیویی هی هی هی خط و خط تو عشق من است و تو عشق برای زندگی و برای زندگی #مطمئنم دستش رو از دست بده عشق و عشق موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی این فیلم در حال پخش است. هی بله؟ سرکار خانم سلام. من سلام. اراده حال شما چطوره؟ متشکرم ممنون. خوبین شما. سلامت باشین، ممنون از شما که برای ما وقت میزارین، نم شما گرم، ما شما رو به چه اسم می شناسیم؟ شما هر اسمی که دوست داشته باشید می توانید در واقع بشنوید # .

مهاجرت به کانادا: تصمیم‌گیری و راهنمایی

به اسم کوچیک، به اسم فامیل یا هر جور خودتون دوست دارید، هر جور خودتون دوست دارید. من عادت زیاد و خیلی خوشم. نمی یاد از این دوابق چیز ولی چون عادت دارم بهم خان دکتر که میگن من برمی گردم تو خیابونم هرکس صدا کنم میگن خان فاکتور من برمی گردم. خب، خانم دکتر از کانادا چه خبر؟ والا کانادا که، کانادا که خبرای همیشگیه با خبرهای اصلی در واقع اینجا هستش، ایران هستش که همیشه خبرهای. و غیر قابل پیش بینی و اینا برات هست، معمولا کانادا یه. # در واقع میتونیم بگیم یه ریتم سینوسیه کاملا قابل پیش بینی تقریبا داره حتی در چند سال اخیر. درسته چی شد رفتیم؟ کانادا، من حالا تصمیم خیلی براساس تصمیم گیری خودم نبود مهاجرت. به کانادا تصمیم بود که قبل از اینکه در واقع به سن قانونی برسم پدرم به اون گرفت تصمیم کار. یه درمان کاملا خانوادگی بود و تصمیم بوده که ایشون گرفته بود و ما برای در واقع حفظ اون امکانی که ایشون.

کمک کرد ما به هر حال در سنگی که دیگه مجبور شدیم برای حفظ اقامت در واقع بریم دیگه من رفتم و اون موقع. من تاثیر نداشتم واقعیتش، بمونم مهاجرت و واقعاً دائمی داشته باشم ولی خب براساس در واقع. # شرایط فقط، به هر حال سیتیوشنایی که پیش اومد این اتفاق افتاد. # برگشتین شما، یعنی؟ نه من مهاجرت کردم به کانادا و بعد حالا موقتا برگشتم. حالا مشخص نیست که تا چه موقع، در واقع چه مدت زمانی، در واقع ایران زندگی کنم ولی تقریبا مطمئنم که. یه روزی به هر حال حالا در آینده ای یا نه چندان دور یا شایدم دورتر به هر حال برمی گردم بازم، درسته. میدونی واقعیت یه مسئله ای که هست من خیلی توی دور اطرافم می بینم این مسئله رو و خیلی زیاده اینکه تو هر جامعه میرم یا هستم، بیشتر میشم که آقا من دارم جمع میکنم برم کانادا مهاجرت کنم، چی میشه که ایران یا کانادا رو انتخاب میکنیم انقدر این تبش داغه حالا به عنوان شما که از سن تقریبا دیگه جوون رفتین، چیه این اتفاق؟ بحث پوله، بحث اصلا این چی این اپیدمی کنه تو جامعه ما هست، ولی راستش بهترین من از دیدگاه یه نظر من. ما به حالا رشته ای که من خوندم، خب پزشکی، پزشکی عمومی، روانشناسی توش خیلی حالا با اون صورت ما واحدهای که پاس کردیم خیلی زیاد نبود ولی دوستانه. روانپزشک و روانشناس زیادی دارم که گاهی باشون تبادل نظر میکنیم # من فکر میکنم که یکی از .

الگوبرداری و تأثیر آن در جوامع انسانی

در واقع بحث روانشناسی انسان یه چیزی هستش که این مسئله من به زبان خیلی ساده. بگم همه گیر شدن در واقع یک نوع الگوبرداری از همدیگه تو همه انسان ها در همه جوامع با همه. شخصیت ها و تربیت ها در همه ی غرول بوده. شما حتی میبینید که مثلا تو جمعیت های تو مثلا ما تاریخ رو میشیم تاریخ و میخونیم میبینیم که خودکشی دست جمعی شده. # انقلاب هایی که حتی اتفاق افتاده در طول تاریخ اینا گاهی آقا در واقع فقط بر اینکه هم رنگ. یه جمعیت باشیم عقایدمون رو تغییر میدیم و رفتارهایی رو خودمون نشون میدیم که اکثریت جامعه دارن انجام میدن و این خودش. در واقع اون سیل رو در واقع بزرگتر و حجم تر و تعداد افراد یک گروه رو می تونه خیلی خیلی حتی تا کل یه. جامعه رو بگیره، من فکر میکنم یکی از دلایلی که در واقع کانادا تبش اینجوری داغ شده همینه، یه خانواده رفتن خانواده. دیگه با اونا نگاه کردن دوتا خانواده شدن، خانواده سوم و چهارم و پنجم به خاطر این یعنی میدونید همینجوری ما وقتی میپیچد تو اطرافمون همه میگم.

فلانی هم رفت، فلانی هم رفت، بعد هی فکر میکنن خب نکنه دارن از قفل عقب میمونن، باید رفت. و من یه مثال خیلی جالب براتون بزنم، من یه دوستی داشتم در دوره دانشگاه، ایشون وقتی ما پزشکمون تموم شد. عموی رو خب من امکان مهاجرت رو داشتم خیالم ناراحت بودشون هم میگفتن من هیچوقت از ایران نمیرم بیرون # مطمئنم که در چام خیلی خوب. خوب و مطمئنم که دوره تخصص یه چیزی حتما چیز خوبی قبول میشه، # بعد یه ماه ما دیدیم امتحان داد و یو اس ام ملی داد. امتحان یه دباغه لایتس که کارادو رفت. بعد از هفت هشت سال من وقتی ونکوور بودم با هم صحبت میکردم. قراره گذاشتیم همدیگه رو ببینیم ازش پرسیدم که آره اینجوری شد و فلان و اینا تو چی شد اومدی؟ گفت این سوالیه که خیلی از خیلی از. من میپرسن و من واقعا جوابی برایش ندارم و فکر میکنم مثلا یه روزی اینجا ازدواج کنم و بچه دار شوم بعدا بچه را پنجاه سال پیش از من ببرد. بابا تو چی شد مثلا، با شدی اومدی مثلا آمریکا یه روبی از ایران من میگم نمیدونم همه رفتند منم اومدم.

تاثیر مهاجرت بر رضایت از زندگی در کانادا

حالا اگه برگردین به همون سالا رازین دوباره اینو انجام میدین دوباره میرین کانادا؟ من اگر برگردم دوباره زودتر میرم، یعنی چون من که بخشیه، من وقتی هجده سالم خود ملند کردیم کانادا برای اولین. بار و بعدش تا بیست و هفت و هشت سالگی ایران بودم ولی خب اقامتمون هندس می شد چون اون سالا خیلی هم سختگیرین. تو تمدید اقامت ولی بعد دوباره بعد از اینکه طرح پزشکی تموم کردم مهاجرت واقعی بکنم در واقع که به مدت. هفت و هشت سال اونجا بودم. اگه برگردم همون دوازده سالگی میمونم با آدم. یعنی میخوام بدونم که این. این سوال رو به این میپرسم که یعنی الان شما خودتون آدما رو تشویق میکنین به رفتن؟ من واقعیتش این قضیه رو یه، قضیه کاملا مولتی فاکتوریال میدونم، خیلی عوامل میتونه در خوشحالی یک فرد. مهاجرت تاثیر داشته باشه از تیپ شخصیتی افراد گرفته از وابستگی های خانوادگیشون شما. فکر کنید می تونه موثر باشه از شغل، پوزیشن و میزان رضایتشون از زندگیم، ملکتی که هستن حالا.

ایران هستیم در ایران، چه این درآمدمون چقدره، در چه سطح و طبقه اقتصادی هستیم، در چه سطح تحصیلی هستیم. اصلا حتی گاهی اوقات کاملا شانس می تونه بستگی باشه، شانس ما سر مسیرمون یه شغل خوب یه. # در واقع مسیری که حالا میتونیم روش حساب کنیم هدف که داشته باشیم باز میشه و ممکنه این شانس برامون اتفاق نیفته. # خیلی مسائل هستش حتی من فکر می کنم # مهاجرت حالا به هر مملکت، حالا هر کشوری، حالا کانادا. یا هم وقتی برای شخصی اگر امکانش پیش میاد باز میزان رضایتشون از مهاجرت به اون برم هست یعنی. اینکه چه دوستانی دارن، چه افرادی دارن که سپورتشون کنن، افراد فامیل دارن، افرادی دارن که میتونن در واقع بهشون بستگی عاطفی. و جایگزین کنن در واقع. # نمیتونم بگم من پیشنهاد میدم ولی نمیتونم هم بگم من میکنم، این کاملا شخصیه و کاملا مثلا به نظرم بیشتر به خودشناس. هر کسی خودشو خیلی بهتر می شه و میدونه می تونه این کارو بکنه یا نمی تونه.

استرسور بزرگی تراشیده شده از واقعیت در روانشناسی

علاوه بر اینکه واقعا تو روانشناسی خیلی. از لحاظ # در واقع چیز استرسور بزرگ این امیگریشن. یعنی # جزو من فکر کنم جزو تاپ فایبه یعنی حتی اسکیلاشو من مقاله ای که میخوردم بین مثلا یک تا پنج مثلا اسکور. چهار، چهار و نیم حتی در بعضی از مطالعات یعنی تقریبا می تونه جز بزرگترین استرسورها باشه. و شرایط روحی ذوق خیلی مفادی نداشته باشیم مثلا یه افسردگی نصف نیمه بینابینی داشتیم. اشتباه باشیم این وسط، زمینه ای شاید واقعا نتونیم تبون بیاریم. ممنونم از شما خانم دکتر، خیلی لطف کردید، مرسی که همراه این قسمت رادیوبنداری تهران بودین، دم شما گرم؟ اولین موسیقی که به ذهنتون میاد چیه، بگین من بعد مصاحبه میخوام پخش کنم. اولين موسيقي و حالا من آخر باور ميکني انقدر موسيقي ما گوش ميدي حالا اشکال نداره، هموني که اشنو میخوای بکنی؟ حجت اش رفته، باشه باشه، دعوا به شما اگر، مرسی قربونتون برم ممنونم. اوما و ما قاشقی تو ماویوبن، ماوی بیتی قاشقی اندوه بزرگی است زمانی که نبخشید اندو ما سوری می گوییم زامونی که نابوشیم آه از نفس پاکت و صبح نشهور آبور از چشم تو و چشم تو و حجره فیرو رز تراشی با کیب مَخْزَنَا اَسْحَرَتْ هَبَارَ فِي رُزْبَارَتْ #خوشبختی من راسه ما به من در اندوه بزرگی چی بوشی چی نابوشی لیمبودسابوکس ای بعد صبحگاه مرا با گذشت با گذشت مرا بگذره، بگذره، بشنار که آرام شمار گفتگویی من را با خانم دکتر و به پیشنهاد ایشان به ماه و ماهی از حجت اشرفزاده گوش می کنیم.

لطفاً برای کسب اطلاعات بیشتر به سایت این مجموعه به علامت . مراجعه کنید. تو همه ی انسان ها مَا ماهی این بتی کاشی اندوه بزرگی زماني که نباوشين اندوه موزار ديست زامونی که نپوشید ، اورا زنافسر پاک تو بود صبح نشه بود از چشم تو بود اَشْمَهُ طَبَوْتِ هُجْرَةَ فِي رُزَتِ هَرَاشِنْدِي هی و در روزهای ما از روزهای ما آرگس، می تونه اینا نره، اینا، من به آن گوش می کنم و می گویم: چه بوسی چه نابوشی؟ موزیک ویدیویی هی هی از این رو به نظر میاد سلام ارادت، سلام، حال شما، خیلی مخلصیم شما، خوبین؟ شما ممنون، شما خوب هستید. اراده دارم، مختص شماایم. ممنون که همراه این قسمت رادیوبند در تهران هستیم. خواهش میکنم ما شما را به چه نامی صدا بزنیم سرکار خانم؟ من سحر نورحمر هستم، مدیر شرکت پر پاسیفیک امیگریشن. وهه فرزند آقای نورحمر بزرگ؟ بله، همه ازم میپرسند که با آقای نوررحمن مترجم ارتباطی دارم یا نه؟ بله، شما خیلی آدم حسابی هستید. شما که همچین پدری دارین پدربزرگم از ساعت: خب به شما باعث افتخاره. لطف کنید قربون شما ببرم.

مهاجرت به کانادا و فرصت‌های آن

خانم نور احمر چه خبر، کانادا؟ حالا اگه منظورتون الان همین الان وینکوورمو در حال بارونه ما هیچ تابستون هم نداریم. خوب نداشتیم به خاطر اینکه خیلی بارندگی زیاد بود و اینکه بسیارم خوبه شما چیشو میخوای؟ نه، من میخوام اینو بدونم که چرا همه میخوام برن کانادا، چه خبره کانادا؟ ببین این کانادا ده ها جزو یکی از اون کشورهایی هستش که همه آرزو دارن توش زندگی کنن حالا دلایلی. شاید کانادا خودش به خود کشور چیزی نباشه که شما فکر کنین که آی اینو داره اون داره و اینا ولی بهترین حالتش اینه که شما در ضفف سه سال پاسپورت میگیرین پاسپورتی هست که خب همه جای دنیا بهش احترام میذارن، شما همه جا میتونی بری مسافرت کنی. با احترام آمریکایی ها مثلا پاسپورتشون خب همه جا میتونن برن ولی خب مورد احترام نیستن نمیدونم میدونی یا نه مثلا ایتالیا میرن پرچم آمریکا میزارن روی پرچم کانادا میزارن روی کوله پشتیشون بجای آمریکا یعنی کانادا این یکی از حسنهای بزرگش بود که در ابتدا در سالهای پیش مثلا شاید سی سال پیش شروع شد. مهاجرت می گرفت و در واقع از اول آدم ها به خاطر این انترست شدن که بیان یه پاسپورتی رو بگیرن که بتونن باهاش همه جا برن و در ضمن یه کشوری بود. که و هنوزم هست دست نخورده است شما هر بزنس رو میتونی بیای توش انجام بدی در حالی که شما میری اروپا. اروپا همه چی اشتباهه، شما جایی زیاد برای پیشرفت کردن ندارین مگر اینکه بری کارمندی کنی. کارگری کنی یا بری نهایتا درس بخونی بری حالا یه دکتری چیزی بشی در همون حدی ولی در هر حال کانادا این. فرصت داره خیلی چیزا نداره، جدیده، بعد شما تو یه رستوران میری، هر میزی داره یه زبونی صحبت می کنه.

خب این قشنگه که میز کناریت کره ای، اون یکی چینی، اینا ایرانین، اونا انگلیسی دارن صحبت میکنن، احساس قربت ندارن. نمی کنی اینا خب دفعه ها به نظر من به عنوان یک مهاجر من سال دو هزار و سه خودم اینجا مهاجرت کردم. یکی از قشنگیهاش برام این بود که احساس غرور نمیکردم با تلاش خدا رو میتونستم حالا. بالا بکشم با اینکه من یه زن بودم و تو زمان من مخصوصا حالا الان باز یه ذره تو ایران فرق کرده ولی زمان من. ایران برای زنان خیلی خوب نبود، خیلی کاری نداشتند، اجازه کار نداشتند، خیلی بسته بودند. خب برای من واقعا مامان یه زن کانادا بهشت بود و حالا من الانم خیلی دوستش دارم. شما تو زمینه مهاجرت فعالیت می کنید؟ خب، پس من یه ذره سوالم رو رکتر بپرسم. چون از این طریق کسب درآمد می کنید، این هم از کانادا خوب می گویید؟ نه، من واقعاً کاملاً شخصی گفتم بهتون. بهایی هم که دارارم میتونم بهتون بگم میدونین مثلا به عنوان اینکه شما فکر کنید اینجا یه سردرگمی موهود شما رو می بینید.

مهاجرت و تغییرات در ایران

اینجا نمیدونم آسمانش با آسمان ایران فرق داره نه نیست. خب ببینین یه واقعیت ولی اینکه خب خیلی چیزایی که شما اونجا ندارین اینجا دارین اینم بازیه. یعنی الان اگه برگردیم به سال دو هزار و دو هزار و سه شما دوباره مهاجرت میکنین؟ به شما تشویق می کنید به مهاجرت، آخه می دانید چرا این حرف ها می زنم؟ می دانید چرا این حرف ها می زنم؟ بخاطر اینکه الان من میرم مثلا مهمونی. یه جمعیه، دور هم نشستیم، داریم لیوان به لیوان همدیگه میزنیم، یهو و یکی اون وسط میگه که آره. جمع می کنم برم کانادا، میدونی این کانادایی نمی دونم حالا واقعا دلیلش مهاجرت و ترک وطن است. یا واقعاً شده یه ویترین واسه شو آف، شده یه اپیدمی، میدونی؟ شاید شما شما اینو بهتر بدونی که داری توی تو این زمینه فعالیت میکنی؟ شاید شما اینو بهتر بدونی. آره من الان دقیقا بهتون میگم چی شده. ببین، کانادا سالها اصلا حتی ویزا به ایرونیا نمیداد. نمیشه که من بعد از هشت سال که اینجا زندگی میکردم به پدر و مادرم سه بار، چهار بار ویزا ندادم.

ببینن که من اومدم دوبای و یه دو هفته گفتم حالا هم بگردم هم اینا رو ببینم و دوباره برگشتم کانادا. یعنی میخوام بگم یه چیز دست نیافتنی بود. بعد چه اتفاقی افتاد؟ اومدن یه سری آ حالا جاسوس. اینشون که اومد خب خیلی با ایران خوب بود به خاطر بچگیاشم اومده بود ایران و پیش عالم اومده بودن و همه این چیزها لخص از زیر خودمون عوض در اون زمان خب یه وضعیت خوبی داشت با کشورهایم برخلاف بقیه دنیا که یه حالت در در واقع بدی به اینا نگاه میکردم کاری که کت به آن کارا میدونی که مرکز در واقع. مهاجرت و اینه میدلس الان تو انکارا هستش به خاطر اینکه از همه جا سفت تر هستش بعد به اونجا دستور دادن. که شما به بیرونیا ویزا بدین، سختگیری دیگه نکنین مثل قبل که میگفتن اصلا گفته بودن به هیچ ایرانی ندین. اصلا شما نمیدونین باورتون نمیشه در سال شاید پنج تا دونه صادر نمیشد ویزای ویزیتور تقریبا دو سال و نیم پیش شروع کردم اینا به ایرانیا ویزا دادم، خب ویزا همه می گرفتند، راحت می گرفتند. و خلاصه یه عده ای خیلی زیادی الان ویزای پنج ساله و ملتیپل گرفتن و اومدن کانادا اینه که شما الان کانادا رو زیاد بیشتر کنی ربطی به پاپولر بودن یا مثلا اینکه حالا کانادا وای حالا چقدر خوبه نیست به اینه که خب الان اکسیس دارن میتونن بیان میدونیم قبلا اصلا نمیتونستن حتی در موردش نمیتونن صحبت کنن. این دلیلش شما الان زیاد می شنوم اسم کانادا رو شاید الان اینه، درسته دست شما درد نکنه خانم نورحمد لطف کردید ممنونم از این توضیحاتی که دادین دم شما بگم و ممنونم که همراه این قسمت رادیو و بنای تهران بودید خواهرش می کنه من خیلی خوشاشم با تو صحبت کردم، در هر حال اگر سوال چیز دیگه ای میخوای قسمت های بعدشم بگم.

هوماین شجریان: یادم الان نمیاد اسمش رو اونه من با این حافظه افتضاحم

حتماً غرورت رو ببرم، ممنون ازتون، مخلصین، قربون شما، خداحافظم همه چیز خطرناکه خانم نور احمد، من چیزی فراموش کردم، اولین موسیقی که به ذهنتون میرسد رو بگین بعد این مصاحبه بذارین. اولین موسیقی که من به ذهنم اسم خارجی ایرانی باشه، ایرانی ترجیح هم بهتره. ایرانی، خب، ایرانی، اولی، من، خودم می خوام بگم مثلا هومین و درختان دوست دارم. و اسمشو بهم بگین یادم الان نمیاد اسمش رو اونه من با این حافظه افتضاحم، خب باشه، پس من به انتخاب خودم یه هوماین شجریان میذارم یه حمایه شه دریان برای من بذار، باشه. آی خب، باشه، باشه. مرسی قربون شما. مرسی و مخلصین و خدها را بخیرین و هم خدها را بخیرین .مستین اوشا خواب یا بیدار خواب و به هدا تو شب سیاه، تو شب تاریک از شب و از راست، از دور تو رو نزدیک، یه نفر داره جار میزنه جار، آهای غمگین که مثل یه بختک روسینه ی من شده ای بابا دستات رو بردار دستات رو بردار دستات رو بردار گلوی من، از گلوی من دستاتو بردار (مذکر) گریه کن. اون گرده، اَهای خبر دار خبر مردار باغ دارین تا باغ یکی غرق گل یکی پر مرد داریم تا مرد، یکی سر کار، یکی سر بار آی خبر دار یکی سر دادار هی تو رو رفته پیه بلگردی توی باغچه ها پاییز اومده هی اینا مردی تو یعاصمون ما رو دگه می ده ما آخه میده درد بی درد ایزو اومده یه نامردی، یه نسیم رفته، یه بلگردین هی هی تو شب سیام تو شب تاریک از شب و از راست دور و نزدیک، یه نفر داره جار میزنه جار، آهای قایق که مثل یه بختک روسینه ی من شده ای آقا بارز گلوئی من، دستات رو بردار، دستات رو بردار از گلوی من، از گلوی من، دستات رو بردار، دستات رو بردار.

از گلو یمن از گلو یمن دستاتو بردار دستا تا بردار از جلوی من از جلوی من نامه به عشق تریاکی در این موسیقی ما بشر کلاسیک ما یک خصوصیت شخصیتی هست، یک محرمانه بودن هست، من همیشه رو مسخره زدم، ببینید یک زن و مرد احتمالاً یک دو تا مرد یا دو تا زن ولی معمولاً یک زن و مرد در یک جزیره ای باشند که دهها کیلومتر شمال، شرق، جنوب، مغرب، هیچ موجودی وجود ندارد از ختن شنیدن حرفا اینا نیست، یکی به یکی میخواد بگه دوستت دارم، چی میگه؟ باز زمی زمی میگه، میگه تو زیت دارم نمی تونه فریاد بزنه، به این دوستت دارم، ذات این عبارت محرمانه است. این فیلم به صورت تصویری به تصویر کشیده شده است. (مذکر) (مذکر) نشستم به در نگاه می کنم، دریچه آه می کشد تو از کدام راه می رسی؟ خیال دیدنت؟ چه دلپذیر بود؟ جوانی هم در این امید پیر شد. نیومدیو، نیومدیو، دیشو، دیشو موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی دوست داشتم برایت بنویسم ببخشید که من را کشتی آخرین شرایط های حیاتی ام را هم و خلاص، دستت درد نکند چه راحت هم کردی، دوست داشتم بگویم چه خوب با کلمات نشانه میگیری و صاف میزنی به هدف، دست مریضات، اما آخر کلماتت از کجا یاد گرفتند که جراحت را آنقدر عمیق و کاری درست کنند، از کجا میدانند که کی باید ور خوب و نرم و کیفآورشان را دریغ کنند و مثل لبه های چاقوی دست ساز زنجانی تیز و بی رحم و لاکردار بشوند. از کی یاد گرفتند که تشنه کنند آدم را به شنیدن و هیچ نگویند لب از لب بازن. تا کار تمام شود تا نفس آخر تا جان دادن کلماتت سر میبرند عین سربازهای عکسهای جنگ ویتنام، با تن بی سر میدود، هی میدود تا یک جایی که بالاخره با باورش بشود که راستی راستی مرده دوست داشتم برایت بنویسم که خوب کردی من را کشتی، غمت نباشد یک وقت، من از یک طناب زوار در که دیگر به لعنت خدا هم نمیارزید، وصل بودم به چیزی که اسمش زندگی بود، مثلا دیگر، واقعی که نه. بنویسم که کلماتت را چه خوب کارت آجن کردی که رگ به رگ آن طناب را ببرند و رهایم کنند. توی تاریکی بی انتهای آرام، جایی که آدم دیگر بیخود و بی جهت دلحره رسیدن به شب و بی خوابی ها و حمله غربتی های پاپتی توی خواب های بریده بریده و تکه پاره را ندارد. چون دیگر، خیالش راحت است که همیشه شب است و برای خودش سرد و ساکت و خالی و جاری است تا تا ابدیت.

بیدار میشوی همیشه دیرتر از من می خوابی – قسمت بیستم – رادیو بندر تهران

اما دوست داشتم تهش هم بنویسم ببخشید که من را کشتی چون حالا شاید وقت هایی هم باشد که دلت تنگ بشود برایم. نه، برای چشمهایم که آنطور صدایی شط میکردند وقتی از دور رسیدنت و دست ها وایم که دوست داشتند به شاخه های تنت بیاورند. و لب هایم که شاید برای صدایم که اسمت را برای کلماتم. که دوستت دارم را. موزیک ویدیویی از آنسو ی شبمی آیا باری از حس صورت بر دوشم خورشیدی پنهان در دستم باران در گوشم ماند در بی تابی در شبی مهتابی قصه گویی تنها من، روز و شب سرگردان در میانت توفان ماهی بی درامند گوشه ای از نامه به عشق تریاکی رو شنیدید، در هر قسمت از رادیو بندر تهران بخشی از این نامه ها رو پخش کردید قبل از آن نیامدی دیر شد را شنیدید از هاتاری و آنچه که حالا می شنوید. آدم از گروه دال. شلوار به رویاهایم رفتم چیدم از باغ باور با فریب به حوا می روم از آنجا رو به دنیای دیگه می شرو و می می بنام، شهر می زگ و گاله گیس شهر سرگرمی ها، شهر دلتنگی ها، شهر سرمائی های تقدیرم را در من بشکنید، ازادم کن از جدیت آینه ام بودی ای کاش بر گردانی من را منده در بی تابی در شب مهتابی حس گویی تنها من روز و شب سرگردان در میان طوفان مایلی بیدریوم این سکوی تان هومان تو مایی که من دارم این پایان قسمت بیستم رادیو بندر تهران است که با مشارکت و همراهی مجموعه خانه مهاجرت منتشر شد. در پیش رو، همیشه را می شنوید از ماکان اشکواری و امیر سارمی، ممنونم از روحانگیز برای انتخاب موسی. موسیقی های این قسمت و ممنونم از دنیا قنووتی عزیزم که مدیریت هنری رادیو رو بر عهده داره.

من در تهران نمیدونم کی منتشر میشه اما حتما خواهیم بود شما میتونید ما رو از طریق کانال تلگرام و تمامی برنامه های پادکست خوان بشنوید در اینستاگرام و توییتر هم هستیم و می توانید نظراتتان را همراه با رادیو بندر تهران با ما در میان بگذرین، اگر هم دوست داشتید ما را حمایت کنید، می توانید به دو لینک که همراه این پادکاس منتشر می شود مراجعه کنید، و در نهایت خانمها، آقایان، من، محمد امین، چیتگران اینجا رادیو بندر تهران، ارادتمند، وقت شما به خیر. همیشه زودتر از من. بیدار میشوی همیشه دیرتر از من می خوابی خوابیدنت را پر هیچ وقت نمی بینم که کیک های بسته ات را همیشه کمتر از من می گویی، همیشه بیشتر از من می شنوی حرفهایت را راز های درونت را دریغ می کنی دستات بلندترین شعر های جهانند انگشتات، نازکترین اشعار، چشمات، مثل غنات به عمق زمین راه دارند با تو هوای تهران تمیز است شاعرها در خیابان تو زیادند و تبانها کوچه های باریکند به تو ایستگاه تمام قطار های دنیاست هر شب خواب می بینم رفته ای هر شب خواب می بینم رفته و هر روز سر سفره همیشه برایت بشقاب می چینه امروز تنها وقت ما این روز و این لبخند تا فرشته ای در سینه ما می رقصد که شاید فردا نبرد دست هات بلندترین شعر ها دونهای جهان اند انگشتات نازکترین شعارها چشپات مثل غنا به عمق زمین راه دارند با تو هوای تهران میز است جای راه در خیابان تو زیادند دو تبانها کوچه ها تاریکند قلب تو، ایستگاه تمام قطار های دنیا (خنده حضار) هی (مذکر)