اپیزود یک – نامهای از نروژ
00:00 تا 00:02: ذهن یک قاتل جمعی: نگاهی به نروژ و جوامعش
00:02 تا 00:04: جشنواره لباس ملی در نروژ
00:04 تا 00:07: مانیفست اندریاس برویک: جنگ یک سرباز در اروپا
00:07 تا 00:09: پوشش و پس زمینه یک حادثه مهم در تاریخ نروژ
00:09 تا 00:13: بررسی روانی و جنایی یک فرد در دادگاه
00:13 تا 00:15:
داستان یک خطی: ایدئولوژی، سیاست و زندان
00:15 تا 00:17: درد نویسنده: شکایتها و بیتفاوتی
00:17 تا 00:21: وضعیت انسان در زندان
00:21 تا 00:23: تأثیر و مرکز توجه: داستان یک قاتل در سلول
00:23 تا 00:25: پردازش روانی و شخصیتی کودکی برویک
00:25 تا 00:28: جنایت و معمای آدمکشی در زندگی
00:28 تا 00:30: مکانیزم حفاظتی جامعه و اثرات آن
00:30 تا 00:33: تو کلاه این آدم: نگاه همدیگه در جامعه
00:33 تا 00:35: نمایش بازی کردن، تنهایی و خرابی ربایی در زندگی آدما
00:35 تا 00:36: فاصله و اجتماع: تأملاتی درباره انزوا
ذهن یک قاتل جمعی: نگاهی به نروژ و جوامعش
موزیک ویدیویی (خنده تماشاگران) خوب، من یه مقاله ای رو تعریف میکنم به عنوان درباره کشتاری که در نروژ اتفاق افتاد دو هزار و یازده، بیش از دو سال قبل دو هزار و یازده، عنوانش عنوان فرعیش هست این ساید. ذهن یک قاتل جمعی، یک نامه از نروژ. نویسنده اش هم هست کارل اوب کنوست گارد. اول مقاله اینطوری شروع میشه که یه خورده درباره خود نروژ صحبت میکنه که چه جور جاییه؟ بعدش توضیح میدی که این ماجرا چی بوده، بعد نگاه این آدم، این نویسنده که آدم معروفی هست در طبیعت، این نگاهش به ماجرا چی؟ ایده جدیدی داره تو دیدن این داستان. و چه نتیجه ای داری می گیرم؟ مقالیه خیلی جالبیه. نورویچ یه کشوری یه کوچیک، یه کشوری کم جمعیت، مثلا پنج میلیون جمعیتش رو کلا. و خیلی جامعه هم، همگنیه از این نظر که فاصله. فقیر و پولدار توش کمه فاصله بالا و پایین توش خیلی کمه. اصول برابری، مساوات.
مسابقات جز مثلا اصول خیلی مهمه هم توی اداره کشور هم توی رابطه مردم با همدیگه یه چیزیه که خیلی عمیق آدم این چیزا رو میبینی کوچیک بودنش و این فاصله کمش یکی از تبعاتی که داره اینه که. وقتی که یه اتفاق یه فاجعه ای اتفاق می افته. آدما تقریبا همه متأثر میشن ازش. مثلا یه مثالش اینه که وقتی که پلاتفورم الکساندر کیلند. توی اول دهه هشت هزار مثلا هشتاد وسط دریای پلتفرم نفتی. چپه میشه که توش مثلا صد و بیست و سه نفر میمیرن. میگن که هر نروژی یک نروژی رو میشناسد که اون یه نفر رو میشناسد که توی اون پلتفرم کشته شد یا مثلا آسیب دید. یه نکته دیگه درباره نروژ اینه که برای کسایی که اینجا زندگی میکنن برای خارجی هایی که میان اینجا جالب توجهه اینه که جامعه یه حالت بی قل و قشر و صمیمیه. روستایی داره تقریبا.
جشنواره لباس ملی در نروژ
این هم تو خدا با رفتار مردم و اینا مشخصه، هم. مثل یه مثالش اینه که وقتی که یه به دلیلی یه. نروژ میاد توی صدر توی اخبار رسانه های خارجی، تلویزیون نروژ این ماجرا رو با یه حالتی از غرور گزارش میکنه که آره این سردرسانه ها دارن درباره فلانچیز در نروژ حرف میزنن. آخرین مقدمه ای که لازمه قبل درباره نروژ بریم قبل از اینکه بپریم وسط داستان اینه که نروژی ها نسبت به بقیه اروپایی ها مخصوصا بقیه اروپای شمالی و بقیه اسکاندیناوی ها و اینا. وطن پرست ترن، حس مشهود وطنپرستی دارن. یه روزی، روز هفدهم می، روز تصویب قانون اساسی ایناست. به عنوان روز ملی شونه تعطیلات مردم همه میان تو خیابون خوشحالند. مراسمی که اون روز برگزار میشه یه مراسمیه که محورش بچه ها بچه ها از مدارس مختلف. لباس # شیکو مثلا رسمی اینا میپوشن.
لباس مهمونی میپوشند روز تو تو می هم هست که می ماهیه که اینجا اول بهاره و همه جا سبز و قشنگ و اینا. بچه ها میاد رژه میرن، سرودای بچه گانه معمولا درباره نروژ میخونن و رژه میرن میان توی اسلو تا دو. رو کاخ شاه جلوی ایون کاخ شاه اونجا برای شاه و خانواده سلطنتی بای بای می کنن اونا هم از ایون براشون دست کن میدن. اینا بچه ها، دور تا دور این. مسیری که اینا رژه میدن و سرتاسر شهرجاهای دیگه آدمای بالغ. بزرگ هستن همه توی لباس رسمی، مردا توی کت شلوار رسمی، زنا توی لباس. سنتی که اینجا لباس رسمیشون حساب میشه. و منطقه و منطقه فرق میکنن یه لباس خیلی پر پارچه و یه خورده زرد و برقی و ایناست. اونا هستن و خیلی خوشحالند و معمولا رنگای نروژ، پرچم نروژ، سمبل نروژ اینجور چیزا رو با خودشون دارن.
مانیفست اندریاس برویک: جنگ یک سرباز در اروپا
یه مراسم میگه که خالی از. هر بودت سیاسی چپ و راست تو شرکت میکنن هیچ وقت مراسم معنی سیاسی پیدا نکرده و خالی از. تنظیم هست هیچ جنبه ایرونیکی نداره ولی هر سال برگزار میشه هر سال مردم خوشحالانه تو شرکت می کنن. و یه خورده سوژه خنده و تماس خوره برای بقیه کشورها، حداقل همسایشون، ولی این کارو میکنن و با غرور و خوشحالی. این مقدمی بود درباره نروژ، حالا توی یک همچین کشوری، توی یک همچین جامعه ای هست. که در بیست و دو جولای دو هزار و یازده. یک آقای به اسم اندریاس برویک، سی و دو ساله. از آپارتمان مادرش در غرب اسلو میاد بیرون، یونیفرم پلیس پوشیده، یه ون بمب گذاری شده ای رو که کل تابستان تا بهار اون سال رو صرف. آماده کردنش کرده، میرونه به سمت یه مجموعه ای از ساختمان های دولتی در مرکز اسلو ماشین اونجا پارک میکنه.
دکمه بمب بم میزنه، میاد بیرون راه میفته به سمت یه جزیره ای در خارج اسلو، غرب اسلو، در حالی که داشت میرفت اون بمب منفجر میشه، هشت نفر توی اون ساختمون کشته میشن، این آدم میرسه به جزیره، تلویزیون داره. صحنه انفجار رو پوشش میده و دارن اونجا مصاحبه میکنن ببینن چی به چیه این آدم به جزیره میرسه توی اون جزیره کمپ. تابستانی جوانان حزب کار. حزب کارگر، که اون موقع حزب حاکم بود. داشته برگزار میشد، یک ساعت تو خورده ای این آدم توی جزیره است؟ اینور اونور میره هر نوجوونی رو که میبینه. میکشه و بعد از یک ساعت خورده ای پلیس میرسه اونجا؟ و این تقریباً بلافاصله خودشو تسلیم پلیس میکنه. مجموعاً در جزیره شصت و نه نفر رو میکشه با اون هشت نفر میشن هفتاد و هفت نفر. قبل از اینکه عملیاتش رو شروع کنه اون روز یه مانیفست هزار و پنجصد صفحه ای رو ایمیل میکنه برای هزار نفر که توی. ایمیلش داشته، لیستشون رو تو این فورمهایی که قبلا باهاشون چت کرده بودن صحبت کرده بودن، اینا درست کرده بودن، اینا می فرسته برای اونها و یه ویدئوی دوازده دقیقه ای هم پر میکنی میذاره یوتیوب اونجا توضیح میده که برنامهش چیه هدفش از این کار کار چیه، هدفش از این کار این بوده که # آره اروپا رو مسلمانان دارن میگیرن، سیاست های چند فرهنگی داره اروپا رو نابود میکنه، ما وسط یک جنگی هستیم، من سرباز این جنگ هستم.
پوشش و پس زمینه یک حادثه مهم در تاریخ نروژ
و با این کارم دارم جامعه رو بیدار می کنم. از این جور حرف ها، نروژ، بعد نروژ در جنگ جهانی دوم اشغال شده بود توسط آلمان از اون اشغال، این بزرگترین حمله به خاک نروژ حساب میشه. منظره ای که ابعاد این ماجرا چطوری؟ وقتی که تلویزیون داره پوشش میده اون انفجارو و حالا مخصوصا بعدش توی کمپ تو جزیره تبعات. کشتار توی جزیره رو. سطح ناامیدی رسانه، خبرنگاران برای برخورد با همچین واقعی کاملا مشهوده. میبینی که رسانه ها، خبرنگارها جدا میکنن خودشونو از موضوع به لحاظ احساسی و شخصی و عاطفی و اینا. دره گیر نمیشن اونطوری مستقیم. مونتا اینجا شما اون فاصله معمول رو نمیبینی. خبرنگاران به وضوح گیجند و شوکه شدند و هنوز ناباورند و نمیدونن دقیقا چه اتفاقی افتاده.
فقط خبرنگاران نیستند که این حالت رو دارن کل نروژی ها اینطوری هستن. # گارد دفاعیشون شکسته شده توی یک موضعی که تا حالا دست نخورده بود، نروژایی زیادی. دو روز بعد از این حادثه گریه می کردند به خاطر اینکه هر درسته که گوششون به خبر انفجارش این چیزا تو اخبار عادت کرده کمابیش یعنی هر روز می شنوند تا اینکه یه جایی باشه که لوکیشن رو بشناسن اسما براشون آشنا باشه قیافه ها براشون آشنا باشه و همون خبری که. اون گوشش عادت کردن و در مورد اونجا بشنوند یه چیز خیلی جدید تجربه خیلی جدید بود. مثل اتفاقای دردناک و ناراحت کننده دیگه و وقتی که وسطش هستن فکر نمیکردیم که وقتی که وسطش هستیم. بودیم، فکر نمیکردیم که این ماجرا تمیمی داشته باشه. فکر میکردیم این دیگه زندگی ما رو برای همیشه تحت تاثیرش قرار میده، اما این ماجرا تقریبا. تموم شد. یک سال بعد.
بررسی روانی و جنایی یک فرد در دادگاه
دادگاهش، دادگاه برویک شروع شد. ده هفته تقریبا دادگاهش بود در طول این در هفته ما برای اولین بار با اندریاس پریویچ رو در رو شدیم شروع کردن خبرنگارا. تحلیلگران به کندوکوف درباره شخصیت این آدم، در زندگی این آدم، در اینکه تو کلش چی میگذشته. چی بوده ماجرا؟ و کم کم برویک شد سوژه به جای خود این. اینجینویات موزیک ویدیویی شروع کردن گفتن به اینکه این چه جور آدمیه بعد مردم خیلی عصبانی بودن خبرنگار هم عصبانی بود فحش بهش دادن. توی روزنامه مثلا توی حدی که قبلا تو نروژ این خیلی مرسم نبود # یه دش شروع کردن نقد کردن فکرش که مثلا آره این چیزایی که این میگه مسلمانان اینطوری اینطوری درست نیست بر اساس اطلاعات نادو درسته بعضی ها شروع کردن یه سوراخایی توی مانیفستش پیدا کنن و بگن که مثلا آره به فکرش غلط، استدلالش غلط اینها. مجموعا کاری که این نتیجه ای که این طرز برخورد داره اینه که. فرد جانی رو اهمیتش رو کم میکنه، فرد جنایت رو، اهمیت مجرم رو توی این سیستم کم میکنه. کم میکنه، از ترسناکیش کم میکنه.
از خطرناکیش کم میکنه، که قابل فهمیدنم هست. ولی کمک نمیکنه به ما که راحت تر بفهمیم. چطور این اتفاق افتاده؟ چطور توانایی انجام این؟ جنایت چطور ایجاد شده، در این آدم؟ دادگاه یه بررسی روانی سفارش رو دستور داد که انجام بشه و این آدم بررسی شد سابقه روانی، آزمایش های مختلف و اینا. ما نهایتا نتیجه ی دادگاه رسیدیمون که این آدم سالم، روانی نیست. گفتن که دیسوشیال پرسنالتی دیسوردر داره ولی. روانی نیست، سالم. برای همین این سوال مهمتر میشه دوباره که چی باعث میشه یک آدم که از نظر روانی سالم است تو یک جامعه ای که منظم و آرام است؟ و با ثبات و ثروتمند و خوشحال و سرحاله یه همچین جنایی بکنه یه چیز دیگه ای که باید حواسمون بهش باشه و اینو از ذهنمون حذف کنیم اینه که این جنایت مثل جنایت های دیگه. یکی که ممکنه مشابه بهشت دیده بشن مثل مثلا انفجار هزار و هفتاد و پنج اوکلاهوما سیتی. سوئی ایدئولوژیک و سیاسی نداره.
داستان یک خطی: ایدئولوژی، سیاست و زندان
سوی ایدئولوژیک و سیاسیش ممکنه که یه چیزی باشه که اول به ذهن میاد بخاطر تظاهراتی که طرف داشته. ولی واقعیت اینه که سوژه ایدئولوژی و سیاسیش خیلی خیلی ضعیف تره نسبت به به چیزی که میشه گفت تمایل طرف برای ارائه خودش، برای نمایش دادن خودش. این انگیزه قوی تری بوده تا انگیزه سیاسیش. میلش به نقش بازی کردن. به نشان دادن خودش، برای همین مقایسه درست تر. اینه که اینو مقایسه کنیم با. این آدمایی که به مدرسه حمله میکنن مثلا توی دهه های اخیر توی آمریکا خیلی زیاد بوده توی فنلاند و توی آلمان هم سابقهش بوده. و مثلا یه تعداد زیادی آدم بی دفاع رو. میکشن، دقیقا تا جایی که میتونن آدم میکشن و آخرش هم معمولا خودشون هم میکشن یا تسلیم میشن یا هرچی.
قصه یه خطی اون اتفاق هم اینطوریه که یک مرد جوانی که معمولا از گروه رانده شده جدا شده است. میره حمله میکنه و یه سری آدم بیگناه میکشه. خیلی شبیه داستان یه خطی بربیک و انگیزه سیاسی هم معمولا اونجا وجود نداره. وی کلان زندانیه، محکوم شد آخرش در دادگاه به بیست و یک سال زندان که حداکثر زندان در نروژه و این می تونه که تمدید بشه دوباره و در نهایت تبدیل بشه به اینکه این آدم همه عمرش و بقیه عمرش رو تو زندان بگذرونه خیلی خبری ازش نیست تقریبا مدت زیادی سکوت مطلق رسانه ای بود. یه مدت یه خبری بود که مثلا یه زمانی شروع کرد به اعتراض کردن به شرایط نگهداریش در زندان. لیست اعتراضاتش مثلا این بود که مثلا شامل این بود که. کنسول بازیش از پلی استیشن دو به پلی استیشن سه. ارتقال ندادن. یا مثلا در زمان مناسب ارتقای اینا یا اینکه مثلا خودکاری که بهش دادن ارگونومیک نیست.
درد نویسنده: شکایتها و بیتفاوتی
مثلا دستش رو اذیت می کنه، وقتی ساعت های طولانی می نویسد دستش اذیت میشه، چون خودش رو اینطوری میبینی که من نویسنده ام. و قراره دهه ها پیش روی زندگیم صرفه نوشتن کنن، برای همین لازمه که شرایط نوشتن مناسب باشه، خوندن لیست شکايتاش از حد تحمل ما خارجه. دردناکه، یعنی تصور اینکه یک آدمی. که این همه آسیب به این همه خانواده رسونده، یه آدمی که. شصت و نه نفر رو رو در رو کشته. # خباخیلیاشون چشم تو چشم شده کشته، گزارش کادوچه کافی یه دختری نشون میده که لباش سالم بود، یعنی اینکه. دهنش باز بود موقعی که این داشت شلیک میکرد و داشت مثلا احتمالا جیغ میزده برای کمک و برای التماس. آسیا هر چی و این از فاصله نزدیک بهش شلیک کرده با این سطح بی رحمی این همه آسیب به این همه آدم رسونده. حالا مثلا دغدغه این داره که دستش رو مثلا خودکار اذیت میکنه.
ناراحت کننده است، خواندنش، خواندن یه چنین لیستی ناراحت کننده است. یه نکته دیگه که باز باید حواسمون باشه که اینو. از لیست گزینه ها حذف کنیم وقتی داریم به این ماجرا فکر میکنیم اینه که. برخلاف خیلی از جنایت های دیگه، بربیک این کارو به خاطر سرپردگی به یک نظام فکری یا یک سازمان و سازمان و اینا نکرد. اینطوری نبود که وابستگیش به یه سازمان باعث بشه که چشمش بسته بشه به عواقب کاری که داره میکنه. مطلقا تنها این عملیات رو شروع کرد و طراحی کرد و اجرا کرد و. # و به به پایان رسوند اگر برگردیم به قصه این که شکایت هایی که کرده و درباره دسترسی و بی تفاوتی که به نظر می رسد نسبت به درد که که به دیگران وارد کرده داره. در مقابل # توجه زیادی که به خودش داره. و ردشو توی رفتارش در گذشته بگیریم گذشته بعد از جنایت تا روز دادگاه متوجه میشیم که این.
وضعیت انسان در زندان
این حالتی نیست که برویک تازه پیدا کرده باشه یا در دوران زندان بهش رسیده باشه. اولیه ی بعد از جنایتم، رگه هایی از رفتار خیلی خیلی مشابه تو رفتار بربیک دیده میشه. موزیک ویدیویی موزیکال: موزیکال موزیک ویدیویی بازی اولیه که توی جزیره شروع میشه توی یه کابین چوبی اونجا پلیس های عملیات؟ شروع میکنن سوال جواب اولیه کردن، پلیس هیچ تصویر شفافی هنوز نداره که ماجرا چیه و مهمترین چیزی که میخواد بدونه اینه که که آیا این بابا تنهاست هم دست داره؟ مجارثیه و این هنوز در حالتیه که بچه ها هنوز جنازهها غرق خونه تو جزیره یه سری از جنازهها رو درون منتقل میکنن پلیس تمرکز ازش گذاشته انتقال کردن زخمیاب خشکی، یه سری از بچه ها هنوز تو آبن چون پریدن تو آب که از جزیره فرار کنن برن. تمرکز روی اینه که اینا رو نجات بدن و بربیک داره توی اتاقک چوبی وسط جزیره بازجویی میشه با جویی هم داره با واسطه انجام میشه یعنی تیم اصلی با جویی توی اسلوت تو دفتر پلیس نشستن. پلیس عملیاتی سوال میبرن جواب میگیرن اینطوری برویک شروع میکنه شکایت کردن که به من آب باید بدین بخاطر اینکه من خیلی کافئین و اسپرین و اینا گرفتم یه ترکیب ای از این محرک ها گرفتم و دی هیدرات میشم باید آب بخورم بری بری اون دتی و بالاخره بهش آب میدن. شروع میکنن بیشتر سوال و جواب کردن این باز دوباره شروع میکنن شکایت کردن که من دستم، انگشتم زخمی شده و خون رفته. به من وسایل پانسه ماه بدیم، اولش بهش میگن که نه عمر ما به تو چیزی نمیدیم و اینا و بعد خیلی شکایت میکنیم. نیم لیتر از من خون رفته و توانایی اینکه خونه بیشتری از من برن ندارم و ممکنه قش کنم. از این، از این حرفا، در نهایت اینا میگن که خیلی خوب برایش آماده میکنن و بهش میدن و وقتی که داره میبنده دستشو.
کم کم یادش میاد که این دستش چی شده که زخمی شده چون درگیری که نشده این با کسی. و میگه که میگه که آره من وقتی داشتم شلیک میکردم یه کسی رو داشتم از فاصله نزدیک بهش شلیک میکردم. # این انگشتم که رو ماشه بود. شریک کردم روز تو سرش و یه تیکه از استخون این پرید. و انگشت منو که رو ماشه بود زخمی کرد، این حالت بی. بی تفاوتی و خونسردیش نسبت به کاری که کرده و همزمان. دغدغه وضعیت خودشو داشتن، دغدغه یه چیز غیر. مثال فرعی یه مشکل مثلا خیلی خیلی در مقایسه خیلی ریز و کم اهمیت درباره خودشو داشتن اونجا هم اون خودشو نشون میده فقط مختص این شرایط تو زندان بودنش نیست، اینطوری نیست که. # برعکسشم نیست که بگی که اون موقع بوده بخاطر اینکه این دقققق رو اون موقع داشته.
تأثیر و مرکز توجه: داستان یک قاتل در سلول
بخاطر اینکه اون موقع تحت تاثیر محرک ها بوده. کلی کافئین، کلی اسپرین و حتی خود، خود قتل ها انتاکسید شده بود با این همه قتل که انجام داده به صورت تنهایی و مستقیم. به خاطر اینکه میبینیم از اون طرف تو زندان بعد از چهار پنج سال هنوز. همین قصه رو داره، هنوز مرکز توجهش خودشه. این برمیگردونه ما رو به اینکه این عملیات رو تنهایی انجام داد، برای خودش انجام داد، برای این انجام داد که خودش رو به مان نشون داد. برای همین هنوز که هنوز داره فقط و فقط به خودش فکر میکنه وجهه دردناک ماجرا اینه که. با هدف نشون دادن خودش به ما. این همه آدم کشته شدن، این همه آدم رو کشت. وقتی که لباساشو در میارن توی اون همون کابین که اولین عکس ها رو ازش بندازن این شروع میکنه فیگور گرفتن، فیگورای کلاسیک بدنسازی میگیرن.
در بازو رو میده جلو، نمیدونم سینه رو پف میکنه، میده جلو از این کارایی که مثلا عضلات گلومتر از این که هستن به نظر بیاد، این، این پلیس هایی که اونجا بودن میگفتن که مثلا اگه که این بعد از. این، این، این صحنه ها بعد از کشتن هفتاد و هفت نفر، شصت و نه نفر آدم نبود. اینقدر گروتشک نبود میشد بهش خندید میشد گفت مثلا یه خورده خنده داره ولی این وضعیتش وحشتناک بود. تو این شرایط این رفتار که طرف با خونسردی فیگور میگرفت همش و میخواست که قویتر دیده. تاثیر # دیگری داشت روی این پلیس ها. نوشتن درباره برویک، حرف زدن درباره برویک از یک جهتی ناراحت کننده است، بخاطر اینکه این آدم همه این کارو کرد که در. دربارش حرف زده بشه و دیده بشه و هر بار که اسمش توی روزنامه تو رسانه میاد، هر بار که ما اسمشو میاریم یا دربارش حرف میزنیم. این، یک بار دیگه به خواسته خودش میرسد. مونتا از طرف دیگه چاره ای نیست، گریزی نیست از حرف زدن دربارش، ما حتما مجبوریم دربارش بنویسیم.
پردازش روانی و شخصیتی کودکی برویک
که بفهمیم چطوری میشه که یه همچین اتفاقی بیفته. برویک خودش چیزی برای یاد دادن به ما نداره. زندگیش مجموعه ای از حوادث ناخوشایند ناگوار؟ بچگیش الان همه دیگه رفتن دیتایل همه زندگیش رو درآوردن یه پدری بوده که حامیش نبوده اصلا. مادری بوده که اشتباهاتی در تربیتش داشته. اشتباهات بعدا خیلی مخربی داشته اصلا یارو رو از بین برده عملا شخصیت این بابا رو. اما خب از اون طرف آدم میبینی که دنیا پر از آدمایی که زندگی بچگی سخت داشتند پدر و مادر نامناسب. داشتن بد رفتار شده و باهاشون. بعضی هاشون وا دادن به خاطر همین سختی ها، بعضی هاشون هم فایق اومدن به سختی ها و اصلا مسیر زندگیشون رو. طور دیگه ای رفتن که انگار نه انگار همیشه اتفاقای افتاده.
ولی هیچ کدومشون ور نداشتن شصت و نه نفر نو جوون و دونه دونه از. نزدیک، تو صورتشون نگاه کنن و بکشن. در مورد وجوه دیگه شخصیت بربیک هم همینطوره همه این چیزایی که بررسی شد که بربیک تمایلات نارسیستیک داره همونطور که گفتم همش توجهش به خودشه، خیلی ها دیگه هم دارن، خیلی ها دیگه هم اصلا نمیتونن با بقیه همزادپنداری کنن یا درک کنن آدمای دیگه رو. ولی هیچگونه شون را نمی افتند به. کشتن بچه ها، خیلی از مردم حتی. از نظر سیاسی همین افکار رادیکال. بربیک رو دارن. همنقدر نژاد پرستن. ولی کدومشون؟ مسلح میشن و یه همچین جنایتی رو انجام میدن عقاید سیاسی برویک، وضعیت روانی و شخصیتی کودکی برویک.
جنایت و معمای آدمکشی در زندگی
اینها. هیچی به ما نمیگن درباره اینکه. درباره این جنایت، درباره این فاجعه در واقع زندگی برویک تا قبل از قتل یه زندگی کمابیش معمولییه، زندگی قابل فهمیه. مثل مشابهش حتما زیاد پیدا میشه. ولی چیه که باعث میشه در اون لحظه انقدر زندگی این آدم خواست بشه؟ چیه که باعث میشه که این آدم بتونه این. همه آدمو بکشه، چیه که کلا باعث میشه آدمیزاد بتونه آدم بکشه؟ این سوالیه که به نظر میرسه که فکر کردن بهش در، در این پرونده، ما رو به جواب های بهتری میرسونه. در این مورد مسئله فکچر و بی گذشته، گذشته یه بره بیکو، شخصیت بره بیکو، اینجور چیزها. سوال پس اینه که چی و چطوری میشه که آدمیزاد آدم میکشه یا در واقع سوال رو از اون طرف بخوایم بپرسیم اینه که چی. جلوی ما رو میگیره که آدم نکشیم.
حتی در ارتش، حتی در جنگ، وقتی که آدما یونیفرم دارند و لباس نظامی دارند و مسلحند و آموزش می دهند. دیدند که آدم بکشن و مثلا حتی تشویق میشن که آدم بکشن ممنوع اجتماعی هم وجود نداره. میگم، وظیفه ی سازمانی هم وجود داره، آدمکشی راحت نیست. بمب انداختن رو سر مثلا صد نفر، هزار نفر و کشتنشون یه قسمته، ولی رو در رو بهشون شلیک کردن. به اون راحتی نیست، حتی برای سربازای حرفه ای بعد از جنگ جهانی، میگن ارتش آمریکا یه کاری که کردن این بود که دیرنه. بازا پرهیز میکنن، از دستور سرپیچی میکنن یکی از اقدامات اصلاحی که کردن این بود که برداشتن این هدف ها رو. وقتی که تمرین تیراندازی میکنن رو هدف ها ماسک گذاشتن ماسک صورت آدم گذاشتن این هم کمک کرد که موقع تمرین. صورت ببینن به جای، به جای هدف هم بهشون کمک کرد که. موقع جنگ وقتی که آدمو میبینن.
مکانیزم حفاظتی جامعه و اثرات آن
ماسک ببینن، تصور کنین که این همون ماسک. و کشتن دشمن در نبرد رو در رو براشون به مراتب راحت تر بشه. به نظر میرسه که جامعه یه سیستم حفاظتی داخل خودش داره. که جلوگیری میکنه از آدمکشی. اینجور آدمکشی ها رو عملا غیرممکن میکنه، یه ارتباط انسانی بین آدمها؟ هست، یه رشته ارتباطی بین هر گروهی از آدما که با هم زندگی میکنن هست؟ که تبدیل میشه وقتی همدیگه رو میبینیم تبدیل میشه به یک پیامی روی پیشونی. که قتل مکان، یه پیام، یه فرمانی. که قتل نکن، اینطوری میشه که. جامعه واکسین نمیشه در مقابل این خطر. همونطور که گفتیم، حتی در ارتش این مقاومت انقدر قویه که احتیاج هست که به صورت سیستماتیک بشکنه.
بنش یه جای دیگه که مقاومت میشکنه شرایط خاص اجتماعیه که جامعه آدم رو که جامعه کمک میکنه که این. این مکانیزم از بین بره، این مکانیزم رو ور میداره جامعه مثلا در شرایط جنگ، مثلا در شرایطی که توی مثالی بخوایم بگیم توی رواندا اتفاق افتاد یا توی بالکان. اتفاق افتاد یا توی عراق و سوریه داره اتفاق میفته. شرایط خاص اجتماعی، شرایط خاص مثلا جنگ، این مکانیزم حفاظتی جامعه را بر می گیرد. بی تفاوتی شدیدی نسبت به زندگی. ایجاد میکنه، و باعث میشه که آدما همدیگه را راحت بکشن. باز اگه برگردیم به قصه بربیک بربیک اینکار رو در زمان جنگ نکرده بربیک در زمان صلح در یه جامعه. آرام و ثروتمند بدون اینکه واقعاً کوچکترین تنش اجتماعی وجود داشته باشه. این کارو میکنه، علتش اینه که، درسته که همه این مکانیزم ها سر جاشه در جامعه و جامعه و کشور در صلح.
تو کلاه این آدم: نگاه همدیگه در جامعه
تو کلاه این آدم میکانیزما حذف شده و تو کلاه این آدم جنگه. تو کلاه این آدم، بی تفاوتی عمیق نسبت به زندگی. درست شده، این، این یه چیزیه که # هسته اصلی این داستان است که باید بهش توجه کنیم. اینکه شما بتونی دیگران رو بکشی. پیشنیازش اینه که شما بتونی ازشون فاصله بگیری، فاصله بگیری تا حدی که بتونی نسبت به زندگی. یکیشون بی تفاوت بشی جامعه ی ما امکان ایجاد این فاصله رو میده. فراهم میکنه، یه خورده درباره این فاصله اگه صحبت کنیم. نگاه کردن آدما به همدیگه قوی ترین حس انسانیه، قوی ترین حس در چهره آدماست و در نگاه کردن آدما به هم. توی نگاه کردن به همدیگه، در نگاه همدیگه است که ما دیده میشیم و اونجاست که به وجود میایم.
همشنین دانگگاهانگاهانگاهان با دیده نشدنه که از بین میریم، نابود میشیم. ببیک رو چیزی که نابود کرده؟ دیده نشدنه وقتی که دیده نشده توسط وقتی که جامعه ندیدتش اینم سرشو انداخته پایین. نگاه نکرده، صورتش رو قایم کرده، نگاهش رو قایم کرده، و همونطور که این از بین رفته بوده، در نگاه جامعه جامعه رو. دیگران رو هم در نگاه خودش، در ذهن خودش از بین می بره ویران میکنه. پنج سال قبل از اینکه این عملیات رو اجرا کنه به ریویک میره توی یه اتاقی تو آپارتمان مادرش خودشو. چندین ماه حبس میکنه و همش روزا و هفتههای پی در پی. بازی میکنه، وورد آف وار کرافت بازی میکنه. نه بیرون میاد، نه کسی رو می پذیره، نه هیچی. فانتزی این بازی براش جای واقعیت رو میگیره نه به این معنی که مثلا خلق میشه یا در زندگی جنگ میبینه یا از اینجور چیزا بلکه به این معنی.
نمایش بازی کردن، تنهایی و خرابی ربایی در زندگی آدما
که کمکش میکنه که واقعیتی رو که پیچیده تر پیچیده هست، پیچیدگی هاشو نبینه. در واقعیت دنیا رو بسیار بسیار ساده تر از. اونی که هست ببینه مثل بازی ببینه. خودش رو هم همونطور که تو بازی ارزشمنده و لباس نظامی داره و قهرمانه و میره. هر کاری که بخواد میتونه بکنه خودش رو هم همینطوری میبینه، خودش رو هم قهرمان میبینه، تبدیل به قهرمان میشه نگاه کردن به شکل حرکت بربیک در جزیره مخصوصا. که داره میره آدم میکشه، بیش از هر چیز یادآور فیلم بازی کردنه. بیشتر از هر چیز نشون دهنده اینه که این آدم داره نمایش بازی میکنه. # و اینطوری نمایش بازی کردن نشون دهنده یه تنهایی. مهیبه، این نیازه به نشان دادن خود؟ نشون دهنده اینه که این آدم.
مدت هاست دیده نشده، یه لحظه ای توی دادگاه هم هست که توضیح میده که یه جایی وقتی که من پنج تا. چهار پنج سال این بچه ها رو ردیف کرده بودم و من می خواستم بکشم اینا رو. و اینا فرار نمیکردم من خیلی تعجب کردم از اینکه اینا چون تکون نمیخورن فرار نمیکنن تو بازی ها همیشه دیده بوده که فرار میکنن. قربانی تلاش میکنه که فرار کنه، تلاش میکنه که بجنگه و اینو این کارو نمیکنن تعجب کرده بوده. همونطور که خودشو از تو دل بازی درآورده بود با اون لباس و چهره قوی و قهرمان و اینا اینو سوار بر پوست و گوشت خودش کرده بود، این آدمای واقعی که پوست و گوشت و استخونشون جلوش متلاشی میشدند. برده بوده تو دنیای بازی و تبدیل کرده بودی به امیج و پیکسل و. #ممم خیلی خوب تا حالا برای همین که توی دادگاه وقتی دفاعیاتش رو داره میخونه مطلقا بیحساسه در جریان این دادگاه دعاهای بازمانده ها، شاهده ها، حتی خود مسئولین دادگاه، رسانه ها و بیننده ها. همه تحت تاثیر قرار میگیرن، خیلیاشون دارن گریه میکنن، مونتا این آدم مطلقا بی حس به نظر میرسه. کاملا می دونه که چیکار کرده کاملا آگاه به ابعاد کاری که کرده ولی هیچ درکی از خرابی ربایی که ایجاد کرده برای در زندگی آدما نداره.
فاصله و اجتماع: تأملاتی درباره انزوا
چون انقدر فاصله گرفته از آدم ها که. همه برایش از بین رفتن. همونطور که فکر میکرد خودش برای همه از بین رفته. چیزی که و بعد از این به دنبالش فک کنیم دیدن ماجرای برویک و کشتار و زندان و اینا، اینه که. جامعه فضای لازم. رو میده به ما که اونقدر از هم فاصله بگیریم که انجام یک چنین کاری ممکن چند وقته؟ (خنده تماشاگران)
آخرین ویدیو ها

news via inbox
Nulla turp dis cursus. Integer liberos euismod pretium faucibua