اپیزود پنجم: جنایات لئوپولد در کنگو- قسمت اول

آخرین آپدیت : ۱۸ تیر ۱۴۰۳توسط

پنجم جنایات لئوپولد در کنگو قسمت اول

گوش بدید به اپیزود پنجم: جنایات لئوپولد در کنگو- قسمت اول

00:00 تا 00:02: “رازهای فراموش شده تاریخ: کشف آفریقا و مرکز قاره”
00:02 تا 00:04: رودخانه کنگو و سرنوشت تاریک کشور کنگو
00:04 تا 00:06: تجارت اسرارآمیز اسلحه و برده در اقیانوس اطلس
00:06 تا 00:08: ماجراجویی پادشاه بلژیک و کشف رودخانه کنگو
00:08 تا 00:11: رودخانه کنگو و سفر استنلی به اعماق آفریقا
00:11 تا 00:15: لئوپولد و ادعای تسخیر کنگو
00:15 تا 00:18: جنگ و برده‌داری در کنگو: ستم و زور استعمارگران
00:18 تا 00:23: سفر به کنگو: گزارش واشنگتن و ویلیامز
00:23 تا 00:26: لاستیک طبیعی: اختراع و استخراج از جنگل‌های استوایی
00:26 تا 00:29: چالش‌های اشغال کنگو در دوران سلطنت لئوپولد
00:29 تا 00:33: نافرمانی و فاجعه در کنگو: حقوق بشر نادیده گرفته شده
00:33 تا 00:38: استعمار و فساد در آفریقا: داستان یک روزنامه نگار تحقیقاتی
00:38 تا 00:42: روح شاه لئوپولد دوم: افشای قدرت و رسوایی در استعمارگری
00:42 تا 00:46: پادکست داکس: میراث شاه لئوپولد دوم برای کنگو

“رازهای فراموش شده تاریخ: کشف آفریقا و مرکز قاره”

در این اپیزود روایت های تاریخی مطرح میشه که اگرچه شنیدنش برای همه ضروریه. اما بخش هایی ازش ناراحت کننده است و شنیدنش برای بچه ها توصیه نمیشه. موزیک ویدیویی سلام! من پیمان بشر دوست هستم یا آدم علاقه مند به فیلم های مستند و اینجا در پادکست داکس فیلم های مستند که می بینم رو براتون تعریف می کنم. (مذکر) سال هزار و چهارصد و هشتاد و دو میلادی بود. دوره ای بود که کشور کوچیک و کم جمعیت پرتغال ناوگان دریایی عظیمی برای خودش دست و پا کرده بود. و کشتی هاش برای کشف سرزمین های جدید راهی چهار گوشه عالم شده بودند. هدف آنها این بود که با سرزمین های جدید تجارت کنند. و حتی اگه موقعیت پاداد صاحب یه بخشی یا. شایدم تمام یه مملکتی بشن، کشتی های پرتغالی در آفریقا، آمریکای لاتین، خلیج فارس و حتی چین و ژاپن حضور داشتند، میگشتن و دنبال کشف بودن.

یکی از اونا کشتی بود که دیگو کائو کاپیتانش بود. و در اطراف آفریقا مرکزی در حال گشت و گذار بود. اروپایی ها یا شاید بشه گفت اصلا تمام دنیا تا اون موقع. تصوری راجع به اون مناطق آفریقا نداشتند، یعنی مناطق مرکزی رو خیلی نمیشناختند. راجع به شمال و شرق و غرب آفریقا چرا میدونستن چون از اونجا کلی برده برده میشد به جاهای دیگه اما در مورد مرکز آفریقا. هنوز چیز زیادی نمیدونستن و اگه به نقشه هایی که از اون دوره به جا مونده نگاه کنیم. میانه قاره آفریقا رو خالی از سکنه در نظر میگرفتن. کشتی دیگو کائو همینطور که داشت به سمت جنوب طی می کرد. اونا ناگهان متوجه تغییر رنگ آب دریا شدند.

رودخانه کنگو و سرنوشت تاریک کشور کنگو

آب دریا بجای اینکه رنگ آبی داشته باشه؟ قهوه ای بود، این باعث کنجکاوی کاهو شد. تا به دنبال منشأ این رنگ ها به سمت ساحل برن. آنها در نهایت شگفتی متوجه یک رود عظیم شدند. که حجم زیادی از آب قهوه ای رنگشو داره به دریا می ریزه و فهمیدند که دلیل قهوه ای رنگ بودن آب تا کیلومتره اونطرفتر چی بوده این رود به این عظمت؟ بالاخره اونا وارد خشکی میشن و بلافاصله در محل ورودشون یک ستون سنگی نصب میکنن که ادعا میکرد که. بله، اینجا متعلق به پادشاه پرتغال، اصلا نمیدونستن اونجا کجاست، چقدر بزرگه. چه جور آدمایی داره و اون رود چه رودیه؟ اما صاحبش شدن، اونا وارد یه کشور بسیار بسیار غنی شده بودن که ما امروز اون رو به اسم جمهوری دموکراتیک کنگو می شناسیم. روایتی که در قسمت پنجم پادکست داکس براتون تعریف میکنم. مربوط میشه به یکی از بزرگترین ستم ها و کشتارها در تاریخ بشریت. که علیرغم بزرگی فاجعه خیلی کم بهش پرداخت شده.

این روایت مربوط میشه به دوره سیاه و تاریکی که کنگو زیر استعمار کشور بلژیک بود. این بار روایتم بر اساس دو فیلم مستند. چند ویدئوی سخنرانی و چندین مرجع نویسندگی معتبر بوده. اما بیشتر از همه میتونم بگم روایتی که دارم شرح میدم بر اساس فیلم مستند. روح شاه لئوپولد دوم هست. رودخانه کنگو از نظر حجم آب داخلش دومین رودخانه بزرگ دنیا است و سرشار از ثروت هم اون خود رودخونه و هم خود کشور کنگو. ثروت کنگو شامل عاج، لاستیک طبیعی یا کاهوچو. قهوه، چوب، طلا، اورانیوم، الماس و خیلی چیزای دیگه است. اما اون کاشفای اولیه ی پرتغالی که گفتیم اومدن و.

تجارت اسرارآمیز اسلحه و برده در اقیانوس اطلس

ستون سنگی رو کاشتن اونجا، اونا از اینا خبر نداشتن. چون انقدر در امتداد این رودخونه، آبشار های بلند و بزرگ بود که هیچ اروپایی برای قرن های متمادی. ریسک نکرد که در مسیر رودخونه بخواد جلو بره. بجاش اما عمده ی ثروتی که اروپاییای اولیه از این منطقه بدست آوردن از راه تجارت برده بود، کاروان کاروان برده. آدمای بی گناهی که تا چند ساعت قبلش داشتند کنار خونوادهاشون بین قبیلهشون داشتند زندگیشونو میکردند. اما یه دفعه چندتا سفید پوست اسلحه به دست می ریختن و. زن و بچه و مرد و همه رو میگرفتن و دست و پا و گردنشون و همه رو با زنجیر. میبستن و به داخل کشتیاشون هدایت میکردند. یه سفر نطلبیده و نخواسته وحشتناک در انتظارشون بود.

مقصد کجا بود؟ اون طرف اقیانوس اطلس، اینا این سمت اقیانوس اطلس در آفریقا بودن. می بردنشون به اون طرف یعنی قاره آمریکا. عمدتا هم البته آمریکای جنوبی. و خصوصاً برزیل، میشه گفت اصلا همه افریقی تبار های برزیل اصالتا مال کنگو هستن. این تجارت پر سود. صداها ادامه پیدا کرد، یعنی از طرفهای سال هزار و پنجصد میلادی تا هزار و هشتصد و چهل. به مدت تقریباً سه قرن و نیم آدم بود که از کنگو به اون طرف اقیانوس منتقل می شد. تعداد دقیقی از میزان جابجایی برده ها در دست نیست، اما. تخمینی که هست، دور و بر سه تا پنج میلیون نفره.

ماجراجویی پادشاه بلژیک و کشف رودخانه کنگو

حالا بریم سراغ یه کشور کوچیک اروپایی که سرنوشتش با کنگو بدجور گره خورده، در سال هزار هشتصد و شصت و پنج لئوپولد اول پادشاه بلژیک از دنیا میره و به جایش پسرش لئوپولد دوم وقتی که فقط سی سال داشت به پادشاهی بلژیک رسید. از همون اولم این لئوپولد دوم خیلی در عذاب بود از اینکه. پادشاه یه کشور کوچیکه و نقل قولی ازش هست که گفته که آره دیگه کشور کوچیک آدمایی با فکر کوچیک. خیلی هم از این مسئله ناراحت بود که یه کمی دیر پادشاه شده. هم از این بابت که همسایه هاش همه کشورایی که میشد رو گرفتن و مستمره کردن. و برای بلژیک چیزی نمونده، به همین که دوره دیگه نیست که خود پادشاه هر کاری خواست بکنه. برای هر کاری نیاز به اجازه پارلمان داشت. بنابراین خیلی دوست داشت که یه مستعمره برای خودش دست و پا کنه. خب کجا برم مستمر درست کنم؟ آفریقا؟ دوره دوره استعمار آفریقا بود، بین کشورهای اروپایی مسابقه بود برای آفریقا، آفریقا تو بورس بود.

عجیب اینکه چون کشور کوچیک بلژیک تا اون زمان نه نیروی دریایی داشت و نه حتی ناوگان تجاری داشت. خود دولت بلژیک اصلا علاقه ای برای اینکه راه بیفته دور دنیا و دنبال اینکارا. به خوبی شده نداشت، چون اصلا توانش هم نداشت، بنابراین خود شاه رساً دست به کار پیدا کردن یک کشور شد که مستمره کنه اونجا رو. خب چیکار کنم؟ یک ماموری به اسم مورتون استنلی رو که یک بریتانیایی بود رو به استخدام خودش درآورد. استنلی بزرگترین کاشف دوران خودش بود و اولین کسی بود که موفق شد. نقشه رود کنگو رو با اون عظمت که گفتیم رو بکشه، یعنی تا پیش از اون اصلا کسی جرات نکرده بود که وارد این رود بشه و تا انتهاش بخواد بره ببینه که. منشأش کجاست، کجاها رد شده، بس که. آبشار بود توی این مسیر و بس که نقاط صعوب و عبور تو این مسیر رودخونه بود. ولی این رفت و موفقم شد.

رودخانه کنگو و سفر استنلی به اعماق آفریقا

رودخانه عظیمی که از نظر میزان آب داخلش دومین رود بزرگ دنیا است، یعنی فقط آمازون از این رودخانه بیشتر در آب داره، طول این رود سه هزار و چهارصد کیلومتره. یعنی سه برابر فاصله تبریز تا مشهد. فرض کنید که دو تا شهر بزرگی که تو. دو سر ایران داریم، تازه ایران ما هم کشور بزرگیه. این روت سه برابر این فاصله بوده، ببینید چقدر بزرگ. گفتیم هم انقدر این رودخانه آبشار داره که به تنهایی می تونه برای کل قاره آفریقا الان برق تولید کنه. خلاصه این اسنالی چند سال وقت گذاشت و اون منطقه صعب و عبور رو اومد شناسایی کرد. فقط خودشم نبود البته یه تیم بزرگم همراهش بود. در طول مسیر یه جاهای چرا همراهاش غرق میشدند، پشه ی تسه تسه نیششون می زد، با قبایل اونجا درگیری بوجود می آمد.

و شما چه می دانید؟ همون کوی بود جنگ و درگیری هم بین چون اعتقاد به افطار از قبل ندادش داره حالا حتی این مهمه خلاصه، نقشه رود کنگو در آمد. در این اسنا هم استنلی گزارشات سفرش را در روزنامه های گذشته میفرستاد که منتشر بشه جذاب بود دیگه برای مردم اروپا بخونن چندتا سفید پوست در اعماق آفریقا اونا دارن چیکار میکنن مثلا قبایل بومی اونجا چیکار کردن اونا تیرکمان اینا چه جوریه همه اینا رو توضیح میکرد مردمم تو روزنامه ها دنبال میکردند، چهره ای معروفی شده بود و گزارش های استنلی هم در روزنامه ها پرطرفدار بود. پادشاه بلژیک، لئوپولد دومم همین گزارشات روزانه استنلی رو در روزنامه ها خیلی پیگیر داشت و. استنلی در یکی از یادداشت هایش در روزنامه نوشت که آره من به یک نیکوکار سخاوتمند نیاز دارم که کمک کند. تا تجارت رو در اینجا بدست بگیرم، اون آدم نیکوکارم پیدا شد، لئوپول دوم. لئوپولد دوم اومد و استنلی رو استخدام کرد، پول زیادی هم بهش داد و گفت، برو مسیر رودخونه رو، این دفعه به چشم خریدار، به چشم اینکه می خواهیم در طول این مسیر رودخانه ایستگاه های کشتی بخار بسازیم. برو بررسی کن و آماده سازی کن اینجا رو، میخوایم تجارت کنیم دیگه، کشتی را بندازیم توی رود کنگو. برو و آماده کن، کار دیگه ای که استنلی برای لئوپول کرد این بود که راه افتاد بین قبایل و رؤسای قبایل و اون مناطق رو ترغیب کرد تا معاهده های مختلف رو با هم امضا کنن. رؤسای قبیله ای که نه سواد داشتند، نه بلد بودند که باید همچین کسی چطور صحبت کنند، با مورتن استنلی بریتانیا.

لئوپولد و ادعای تسخیر کنگو

قرارداد هایی را امضا کردم و در مقابل لباس، کالا یا یه موش خنزیرپنجر دیگه، اجازه ماهیگیری اجازه استخراج معدن، اجازه بهره برداری از جنگل، تقریبا همه چی دیگه. همه اینا رو دادن به شاه لئوپولد. بلژیک، اصلا ندیدن شاه لئوپول رو ندیدن، اون بابا توی کاخش در بلژیک نشسته، مامورش اومده این ماهدا رییس های قبیله اصلا نمیدونستن دارن چی رو امضا میکنن، حتی یادمون نره به خاطر قرن های گذشته از اون طرف یه سفیدپوست با چند تا سرباز و تفنگ میومد، یه چیزی رو از اینا میخواست که امضا کنن، گزینه دیگه ای هم جلوی روی اونا نبود دیگه، اما با کمک همین معاوضه ادعاها بود که لئوپولپ موفق شد کشورهای غربی را متقاعد کند که اون قلمرو بزرگ ملک شخصی من است. اینا دیگه، اینم سند، اینا من اینجا رو خریدم اصلا، کلا باسماس، اسم و ملک خودشام گذاشت، کشور آزاد. کنگو، حکایت اون کچل است که اسمش رو زلفلی گذاشته بودن، پس حالا چی شد؟ به اسم نیکوکار اومد، کشور رو گرفت، اسمشم گفت: کنگو آزاد، آقای نیکوکار داستان ما، مالک کشوری شده بود که هفتاد و شش برابر از خود بلژیک بزرگتر بود. اما به کشورهای دیگه می قبولون که میخواد آفریقا رو وارد تجارت آزاد کنه و اصلا دنبال هیچ سود مالی. استاد روابط عمومی بود قبل از اینکه روابط عمومی مد بشه، کمپین را میانداخت با مطبوعات، با آدمهای صاحب نفوذ ارتباط می گرفت، بعد تبلیغ کارای عامل منافعش در کنگو را می کرد، ببینید که لیسا ساختیم. مدرسه ساختیم. آره، اینا یه مشت بیدین بودن، اینا رو داریم مسیحی میکنیم.

خلاصه، در نتیجه این کاراش در سال ۱۸۸۴، آمریکا اولین جایی بودش که ادعای لئوپول بر کنگو را اومد. سال بعدش هم در کنفرانسی که در برلین برگزار شده بود بقیه کشورهای غربی هم اومدن ادعاهای لئوپول رو تایید کردند. گفتن که آره شما مالک اینجا هستی بدون اینکه حتی یک آفریقایی اصلا در جریان این بحث ها باشه. مملکت و دادن دسته پادشاه بلژیک. موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی (خنده تماشاگران) موسيقي و آهنگ ها .محمدالله کنگو نه تنها یک کشور بسیار پرناور سرشار از ثروتهای مختلف بود بلکه یک مزیت مهم دیگه هم داشت و اون هم وجود همین رودخونه یک عظیم کنگو بود که گفتیم این رودخانه به صورت مارپیچی در بیشتر نقاط کنگو کشیده شده، و البته ده ها رودخانه بزرگ دیگه که به همین رود کنگو بس میشن، خب با این شبکه ی رودخانه ای، لئوپولد دیگه نیاز نداشت که جادو و راهنم بکشه. فقط کافی بود ایستگاه های همین کشتی های بخار رو در امتداد رودخانه درست کنه مثلا یه اسکله ای درست کنه سکوی. بعد کشتی های بخار رو بفرست اونجا، همین از همون روز اول شروع کنه جارو کردن ثروت تعظیم کنگو جمع کنه اونا رو با همون کشتی ها بفرسته به سمت اروپا، دیگه از این بهتر چی میخواستن؟ خب، حالا ثروت عظیمی که میگیم چیا بود، برای شروع از آجر میگیم. در آن دوران یک کالای خیلی لوکس بود که باهاش محصولات متنوعی رو می ساختند.

جنگ و برده‌داری در کنگو: ستم و زور استعمارگران

از جواهرات بگیر. تا دکمه و دندون مصنوعی. خیلی گرون و ارزشمند بود، لئوپول از استنلی میخواد میگه که آقا هرچی که میتونی عاج بخره اونجا. بهش میگه از دهانه رود کنگو راه بیفت با کشتی، برو همینجوری تا آبشار استنلی برو یکی از همون آبشار رو هم به افتخار مورتن استنلی به همون اسم گذاشته بودن آره گفت آره برو تمام این رودخونه رو بگرد از ملت، اگه نیاز به کمک داری بگو من نیروی می فرستم برات از چین، از هند برات نیروی می فرستم کمکت کنن آدمهای مورتنستلی هم راه افتادند به کشتن فیلا. تا جایی که میتونستن خودشون فیل می کشتن و اجشو می بریدند، بقیه رو هم می رفتند از قبایل اج می خریدند، یا گاهی هم می رفتند. از همون قبایل به زور ازشون آش میگرفتن، این آدمای استنلی که میگن کیا بودن، خود کنگویا بودن. کسایی که تا دیروز تو قبیله شون زندگی میکردند اما به زور اسلحه مجبور به انجام کار اجباری. برای لوپل شده بودن، کارگر نبودن ها، کار اجباری میکردن، عدن جمع میکردن، سنگین هم بودن ها. اونا رو تا کشتی منتقل میکردند، درختا رو میبردند تا قایق بخار بتونن کار کنن، کلا نیرو.

روی کار اجرایی برای استخراج ثروت کشور کنگو و بعدم ارسالش به خارج کنگو. باز خود کنگویا بودند که البته تحت نظارت و اجبار بلژیکی ها و اروپایی ها داشتند کار می کردند. سیستم نیروی کار اجباریشون واقعا وحشیانه بود، یه شلاقی داشتند به اسم شکات، که در واقع چرم خشک شده اسب آبی بود، انقدر این شلاق قوی بود که بیست و پنج داشت به یک نفر می خورد، اون بابا از حال می رفت. صدتا شکات اگه به یکی میخورد اون قربانی تلف میشد، زیر شلاق میمرد، این سیستم کار اجباری. این توسط ارتش خصوصی لئوپولد انجام می شد، کشور ملک شخصی لئوپولد بود دیگه گفتیم، ارتششم و این یک ارتش خصوصی بود، آمده بودند نوزده هزار آدم، افسر و سرباز، جمع کرده بودند. سربازای سیاه زیر نظر افسران سفیدپوست، اینا بزرگترین او در اون مناطق مرکزی آفریقا بودند. این ارتش بود که میرفت از بین قبیله ها نیروی کار پیدا میکردند به زور تفنگ و زنجیر و شلاق. می رفتند آدم انتخاب میکردند، مثلا می رفتند امروز بریم فلان قبیله، می رفتند مثلا سی تا مرد ور میداشتند با زنجیرا جیرو اینا می آوردند از فردا این بیچاره ها میشدند کارگر لئوپولد دوم، کارگر که حالا اگه اسمشو بزنیم کارگر. رهبران قبیله بومیم خب دیگه چاره ای جز اطاعت از این ارتش بزرگ نداشتند دیگه نوزده هزار نیروی مسلح اونم.

سفر به کنگو: گزارش واشنگتن و ویلیامز

اسلحه که مجهز به توپ و تفنگ بود اون طرف هم که اینا تیر و کمان و از این چیزا داشتن دیگه نهایتاً ولی اینا توپ و تفنگ دارن. در چند فقره هم که بعضی از این قبایل آفریقایی اومدن مقاومت نشون دادن از خودشون، ارتش خوب خصوصی کنگو مقاومت آنها را به بدترین و شدیدترین شکل ممکن سرکوب کرد یعنی کلا یک کشتاره وثیری از آدما رو راه انداخت و آخرشم مثلا روستای اونا یا اون مناطق که زندگی میکردن و با آتش کشید. کارای این تیپی دیگه خب به گوش بقیه قبیله ام میرسد و اونا هم دیگه مقاومتی نشون نمیدادن مضافه برای اینکه قرنها برده داری که قبل از اون در کنگو اتفاق افتاده بود، اینها را کلا ضعیف کرده بود. وجود این سیستم کار اجباری بی خبر بود، تا اینکه در سال هزار و هشتصد و نود جورج واشنگتن ویلیامز که یک آمریکایی آفریقایی تبار بود راهی کنگو شد ویلیامز خودش کهنه سرباز جنگ های داخلی آمریکا این بابا هم روزنامه نگار و وکیل هم بود خودش رفته بود بلژیکو با شاه لئوپول دوم مصاحبه گفتیم دیگه، این لئوپول هم خودش مدام توی مطبوعات تبلیغ کارای مثبتی کرده بود، در کنگو رو زیاد میکرد، همه هم فکر میکردند و این ویلیامز از آمریکا رفته بود به بلژیک و مصاحبه پادشاهم گفته بود که آره ما در کنگو داریم کارهای بزرگی می کنیم، ویلیامز هم در جستجوی این مهلت داده شده مستعمراتی راه افتاد و شش ماه وقت گذاشت، رفت به کنگو تا ببیند اونجا چطوره؟ اگه وضع خوبه نه تنها خودش که بقیه آمریکایی ها یا افریقایی تبار، سیاهپوستایی که در خدا آمریکا بودن، برگردن به قاره آب و اجدادی خودشون، اونجا مثلا کار کنن، ایده اش این بود. وقتی که ویلیامز میرسد به کنگو، انقدر از دیدن صحنه های آدمکشی و زورگویی اونجا ناامید شد که در یه نامه سرگشاده نوشت برای شاهل و پلد و شرایط ضد انسانی اونجا رو تو اون نامه اومد توضیح کرد. اون نامه در روزنامه های اروپا و آمریکا منتشر میشه، ویلیامز میگه که خدا آمریکا اصلا وظیفه داره. که بیاد جلوی بلژیکو بگیره چون ما اولین کشوری بودیم که لئوپولو کاراش اومدم تایید کردیم بقیه هم دنبال ما پس این اصلا وظیفه ما آمریکایی هاست که بخایم جلوی این بابا رو بگیریم. ویلیامز یادداشت های زیادی از شاهدانش جمع کرده بود و قصد داشت که وقتی که به آمریکا رسید یه کتاب بنویسد وضعیت و کل. اما تو راه برگشت با آمریکا متاسفانه از بخت بدش و از بخت خوب لوپول از دنیا میره، اتفاقا همون موقع که ویلیامز در کنگو بود، یه فرد معروف دیگه ای هم.

در کنگو بود، حتی اون موقع معروف نبود، اون موقع یک افسر تحت تعلیمی بود و این آدم. کنراد شش ماه رو در کنگو گذروند، قرار بود که افسر کشتی بشه اما مریض شد. گفت مجبور شد که به انگلیس برگردد برای مداوا و دیگه هم برنگشت. ده سال بعدش دیگه کشته شده بود یک نویسنده، یک کتاب منتشر شد. به نام قلب تاریکی که شاید تاریک ترین داستان به زبان انگلیسی باشه هیچوقت توی کتابش هیچ اشاره ای به خود کنگو و حتی اصلا قاره آفریقا نکرده، اسم مکان رو نبرده. اما ردیف پای همه ی اون وقایعی که در کنگو دیده، اون آدما، تمام استعاره ها، همه نمیدونم. آدم های در زنجیره، کار اجباری، شلاق، جسد های متلاشی شده، طمع پول. آژ! همه اینا تو کتابش هست. موزیک ویدیویی هی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی چند سال بعدش اما دیگه در کنگو منبع ثروت فقط آجر نبود، در اون فاصله، در دنیا.

لاستیک طبیعی: اختراع و استخراج از جنگل‌های استوایی

تایر بادی دوچرخه اختراع شده بود. داریم راجع به زمانی حرف میزنیم که هنوز پلاستیک اختراع نشده بود، در نتیجه باید از لاستیک طبیعی یا شیر. درخت کاپوچو استفاده می شد، اون رو هم برای، هم تایر دوچرخه، هم بعدش برای تایر ماشین لازم داشت. تازه فقط اونم نبود، لاستیک برای سیمای تلگراف و کلا خیلی چیزای دیگه یه دفعه لازم شده بود. تقاضا برای لاستیک بسیار بالا اما ارزشی فقط از طریق درخت کاهوچو. اگه قرار بود که همچین درختی رو امروز بکاری که بعدا از شیرش بخوای استفاده کنی، پانزده سال باید. خب، پس اگه جایی بود که از همچین درختایی به صورت خودرو و وحشی وجود داشت. نور الان نور بود دیگه. بلیط آقای لئوپولد بازم برنده شده بود.

تقریبا نصف مساحت کشور کنگو رو جنگلای استوایی بارانی تشکیل میده که پر از اینجور درختا، سریع برنامه میده، ارتش خصوصی ماموریت پیدا کرد که باز برن در بین قبیله و آدم پیدا کنن، آموزش بدن بهشون که چطور. از درختا لاستیک طبیعی استخراج کنن، به آدما سبد میدادم، میگفتم برید تو جنگل با چاقو، روی درخت شکاف درست کنید و شیر را جمع کنید و بعد با سبد پر برگردید. این شیرها باید ماسید. تا بشه جمعشون کرد، برای اینکه ماسیده بشه، خشک بشه، این کارگر، کاری که میکردیم. که شیر را که از روی درخت جمع می کردند، روی پوست بدن خودشان میمالوندند تا روی بدنشان خشک شود. بعد از رو بدنشو می کندن و میذاشتن توی سبدایی که داشتن، این کندن شیره نسبتا خشک از روی پوست خیلی دردناک بود، بعد کارشم کار سختی بود دیگه بری بالای درخت، بری توی جنگل های استوایی. پر حشره، پر مار، حیوانات دیگر، به تب در حالت عادی هیچ کسی حاضر نبود. همچین کاری کنه، اصلا تا به حال هم یه همچین چیزی نبود، نداشتند اصلا تو زندگیشون ندیده بودن که کسی پاشو بره جنگل مثلا شیر جمع کنه. مردم دوست نداشتند یه همچین کاری بکنن، کار به این سختی.

چالش‌های اشغال کنگو در دوران سلطنت لئوپولد

بنابراین دارودستای شاه لئوپول به همون زبانی که توش استاد بودن اومدن وارد شدن، یعنی زبان. ارتش لئوپول به روستا ها میرفتن، گفتیم دیگه مجهز به تفنگ و توپ بودن کسی هم نمی تونست مقابلشون مقاومت بکنه اصلا اگه روستایی ها در مقابل سربازا مقاومت کنن ارتش می تونست تمام روستا رو اعدام کنه کلا، سربازا زن ها رو به گروگان میگرفتن و به مرد حتی سبد میدادن و میفرستادنشون برای جمع آوری لاستیک یا همون شیر کاهوچو. این ممکن بود چند روز طول بکشه. و در این مدت زن ها در گروگان بودند، گرسنگی میکشیدند و حتی بهشون تجاوز میشد. اینا در قبایل و روستاهای بدوی بودند که به خاطر فرهنگشون یا اصلاً به خاطر شرایط هوا یا هر چیزی تقریباً آنها به رهن زندگی می کردند و بیشتر هم در معرض این آسیب ها بودند. حالا در نظر بگیرید مرد داره خودش رو با آب با اتیش میزنه که شیره لاستیک جمع کنه، زنم که وضعش اونطوره، نه تنها این وضعیتشون خودش باعث مرگ زنان و مردها می شد به خاطر گرسنگی یا به خاطر سقوط از بالای درخت، خطرات کار کردن در جنگل های آفریقا. گزیده شدن اصلا باعث شد که نظام جوامع اون منطقه دستخوش تغییر اساسی. دیگه مثل قبل کسی نبود که بره برای خونواده شکار کنه، ماهیگیری کنه یا کشاورزی کنه و مواد غذایی بخواد درست بکنه، همه در خدمت این بودن که لاستیک جمع بشه که آقای لئوپولد دوم روز به روز ثروتمندتر بشه. این گرسنگی های طولانی مدت و مداوم باعث شد که بدن های مردم کنگو روز به روز ضعیف شوند.

و در مقابل بیماری ها هم به شدت آسیب پذیر شوند. در کنار اینا تازه تلفات کشتاری که ارتش خصوصی انجام میدادم خیلی بالا بود اگه مرد با میزان کافی لاستیک بر نمیگرد. اونو میزدن، شلاق میزدن با شکات، با همون شلاقی که گفتیم و گاهی دستش رو قطع میکردن. با این تفاسیر، خیلی از قبایلم مجبور میشدم به فرار به مناطق عمیق تر جنگل های استوایی. که دست ارتش بهشون نرسه دیگه، ارتش مثلا میومد دنبال نیرو، اینا از ترسشون کلا جمع میکرد. میرفتن در اعماق جنگل ها، اونجا هم معلوم بود دیگه غذا کم و خطرات بالاتر، همه اینا یک نتیجه داشت، کاهش جمعیت با اطلاعات جمعیت شناسی که الان در دسترس است. تقریباً تخمین زده می شود که جمعیت کنگو از حدود بیست میلیون نفر در سال 2008 هشتاد و هشتاد به حدود ده میلیون نفر رسید در سال ۱۹۲۰ یعنی در عرض چهل سال بیستملیونیشون شد ده میلیون. ارتش خصوصی لئوپولد از سربازای آفریقایی خودشون میترسیدند. که میگفتن اینا خودشون آفریقاییند تا چند ساله پیش اینا خودشون تو همین قبایل بودن، بعد اینجا دوست و آشنا و فامیل دارن تو اون قبیل.

نافرمانی و فاجعه در کنگو: حقوق بشر نادیده گرفته شده

اینام این سفیدپوست ها میترسیدند، میگفتن اینا نکنه برن با قبایل ائتلاف بکنن، اسلحه به اونا بدن یا مثلا اینا خودشون تیرا رو بدزدن، بعد باهاش علیه سفیدپوستا استفاده کنن، از این فکرا داشتن مودام. چون همچین تجربی هم اتفاقم افتاده بود، برای همین افسرای سفیدپوست اومدن یه قانون گذاشتن. که به اذای فشنگایی که تحویل سربازا میدیم، باید دست قطع شده قربانی رو برامون بیاریم. که ثابت کنید که این گلوله ها واقعا استفاده شده، فکر کنید چه قانون وحشیانه ای؟ حالا از اون عجیبتر و وحشتناکتر اینکه سربازا بازم گلولا رو برای خودشون بر میداشتن، میرفتن مثلا شکار میکردن. با تفنگ یا می دزدیدند و هر کاری می کردند، بعد به جاش میومدن دست یک آدم زنده رو به بهانه های واحدی برای همینی که الان اگر جستجو کنیم در اینترنت با انبوه عکس هایی مواجه می شویم که این ناممکن است مردم، دست کودک اون کارگر، دست مادر اون کارگر، یا دست رئیس قبیلهشون رو، اینا رو به و آن ها وایی بریدن، مثل اینکه مثلا، آره امروز اندازه کافی لاستیک نیوردی، گرفتن دست خود کارگر رو یا یه آدم دیگه رو بریدن یا مثلا تصور کنید طرف خسته و گرسنه بعد از چند روز. کار اجباری در جنگل برگشته و لاسیکشو هم تحویل داده، بعد میبینه دست بچه خردسال به یه همچین بهونه ای بریده شده. به قول فردون مشیری، هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا. آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند. بلژیک یک کشور کاتولیکه، لئوپول دوم به مبلغای مذهبی آمریکایی، انگلیسی و سویدی اجازه داد که برای تبلیغ مسیحیت و مذهب کاتولیک به کنگو برن، یکی از اون مبلغا باز یه آمریکایی آفریقایی تبار به نام ویلیام شپرت بود، اونم مثل بقیه مبلغا به نیت اینکه میریم و اونجا از ظلمات بیدینی نجات میدیم و روح این مردم بیدین رو پاک میکنیم و از این حرفها رفته بود به کنگو نیتش اینطور بود، اما خیلی زود خودشو بخشی از یک سیستم فاجعه آمیز دید، شپردو خیلی دیگه از ما.

مبلغای مذهبی دیگه بعدا تمام تلاششون رو کردن تا صدای اون قربانی های خاموش داخل کنگو بشن. مقاله نوشتن، در مجلات مذهبی چاپ کردن، اما مشکل بزرگ این بود که مخاطب مطبوعات مذهبی همیشه برای همینم صداشون به جایی نرسید، اما اونا تا جایی که تونستن عکس و یادداشت برداشتن از کم. بیشتر عکسهایی هم که الان در اینترنت هست از دستهای قطع شده قربانی ها رو همین مبلغای مذهبی گرفتن. یه سری از یادداشت شپر رو با هم بخونیم ، رئیس قبیله ما رو برد به مقابل آتشدان ، روی چوب هایی که آتش زد یک چوب بس بود که کلی دست قطع شده رویش بود، دست های قطع شده رو روی آتشدان. دود میدادند تا حفظ بشه و بتونن قابل شمارش بشن. من شمردمشون. هشتاد و یک دست بری امروز روز جواد موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی اَمو کامل این کم یک تغییراتی شروع شد. این تغییرات از آنترپ بود. آنترپ، اسم یه بندری هست توی بلژیک.

استعمار و فساد در آفریقا: داستان یک روزنامه نگار تحقیقاتی

بندری بود که تمام این آچ ها و لاستیک ها و سایر منابع که از پونگو می فرستادن، می رفت اونجا توی آنتورپ، لئوپولد دوم امتیاز انحصاری کشتی بین کنگو و بلژیک رو داده بود به یک شرکت انگلیسی چون بلژیک یه کشور کوچیکیه دیگه مثلا هنوز اسم و رسمی به اون صورت نداشت این کشور و بعد از سالها استعمار آفریقا بودش که الان و اون موقع برای خیلی از چیزها نیاز داشت به کمک گرفتن از فرانسه، انگلیس، و سایر کشورها و حتی برای استعمار خود کنگو هم اینا نیاز داشتند که از آدمای. کشورهای اروپایی دیگه، انگلیسی و فرانسوی و جاهای دیگه استفاده کنن یا شرکتهای اونها میومدن و برای استعمار. به لئوپولدو تیمش کمک میکردن خلاصه اینکه این کشتیرانی رو هم بنا به همین دلیل داده بود به یک شرکت انگلیسی، این شرکت انگلیسی هم به یک نفر از پرسنلشون به اسم ادموند مورل مأموریت داده بودن. گفته بودن که هر چه هفته یه بار از لیورپول که در واقع مرکز اصلی شرکت بود شما برو به آنتورپ. و اونجا روی این بارگیری و تخلیه کشتی و رو اینها نظارت داشته باشه، کار مورل این بودش که ببین. میبینی که چی داره تخلیه میشه، چی داره بارگیری میشه، بارنامهها رو چک کنه، کارای اینچنینی، مورل همش میدی که کشتی ها پر از آجو و لاستیک و کلی چیزای گرانبهای دیگه میاد بلژیک اما در اول خالی داره برمیگرده، پیش خودش فکر میکرد که خب قاعدتا از اروپا هم باید این کشتی ها یه چیزایی هم به کنگو ببرن دیگه این همه ثروت و فرستادن اینجا، قاعدتا الانم که دیگه پول دستشونه باید کلی ملزومات و چیزا. دیگه از اروپا بخرن بار کشتی کنن بره کانگو اما میدید نه این کشتی ها یا خالی دارن برمیگردن یا این که ادوات نظامی و حتی سرباز داره فرستاده میشه به کنگو، کم کم این آقا دستگیر که اوضاع از چه قراره و شستش آگاه شد که بله انگار شاهد یه سیستم کار و بهره پرکشی اجباری هستش مورل پیش رئیسش میره و داستانو میگه که بله من نمیدونم اینجا چه خبره. قضیه بوداره و بوی کار اجباری به مشاعر من میاد، رئیسشم که میدونست داستان چیه اما نمیخواد بهترین مشتریش یعنی شاه بلژیکو بخواد از دست بده از مورل خواست که قضیه رو فراموش کنه. اما اتفاق نکرد، رییس اومد مورل رو گذاشت سر یه کار دیگه ای که سرش با یه موضوع دیگه ای گرم بشه.

باز اتفاقا نکرد، بهش پول داد که ساکت بشه، در واقع حق و سکوت داد، باز هم مورد کوتاه نیامد مورل راضی نشد و استعفا داد و بعد از استعفا به صورت تمام وقت رفت دنبال همین کار تا ببینه که جریان چیه؟ از اون تاریخ اینو با استعفا تا سه چهار سال بعدش دیگه مورل تبدیل شد. به یکی از بهترین روزنامه نگاران تحقیقاتی دوران خود، از این روزنامه نگارایی که می روند تحت یه قضیه رو در میارن و چند سال وقت میذارن و اون تیپی، مورل سه تا کتاب و صدها مقاله تو روزنامه ها یه مختلف نوشت در مورد اتفاقایی که توی کنگو داره میفته. با اینا دیگه کم کم تبدیل شد به یک ریفرنس. برای موضوع، برای همین هم کم کم اون آدمهای دیگه ای که درگیر موضوع بودنم به مورل رجوع میکردن، مثلا اون مبلغ. کتاب های مذهبی که گفتیم، اون عکس ها و یادداشتاشونو دیگه جمع میکردند برای مورل میفرستادن. ساعت تا جلسه عمومی در مورد این موضوع با کشورهای مختلف و عمدتاً انگلیس و آمریکا برگزار شد. و توجه رهبران وقت جهان رو به کارای لئوپولد جلب کرد و دیگه کم کم دیگه. شروع شد توی مطبوعات اروپا و آمریکا کاریکاتور لئوپولک کشیده شد و در روزنامه های قبلی دربی دیگه مثلا میکشیدند که یه شلاق شکات از همون شلاقی که گفتیم دست شاه لئوپولدست. با همون هیوتی که داره و دورشم کلی اسکلت انسان قرار گرفته، حالا جالبه که همه این کشورها هم خودشون رو.

روح شاه لئوپولد دوم: افشای قدرت و رسوایی در استعمارگری

اون مستعمراتی داشتن دیگه کم و بیش همه داشتن همه همین کارها رو داشتن تو جاهای مختلف میکردن ولی خب. مسخره گرفتن یک رقیب که اتفاقا کشور کوچیکی هم هستش با یه ارتش ضعیف خب یه کارا کم. دیگه همه میتونن بکنن در واقع جنایتی که لئوپول داشت داشت که اصلا قابل دفاع نیست واقعا جنایت بزرگی بود اما مثلا فرانسه هم در همون اطراف کنگو کلی مستمر دیگه داشت، انگلیس در جنوب افریقا. آفریقا در آفریقای جنوبی فعلی مستمر داشت، در جاهای دیگه هلند مثلا مستمر داشت، پرتغال مستمر داشت نه خوب اینا داشتن همشون همین کارو میکردن ولی خب دیگه بلژیک کشور ضعیف تر و کوچیکتر بود و خب. خیلی راحتم اینا این رقابت خودشون رو اونجا در مطبوعات میومدن انجام میدادن جالب اینکه. لئوپولد هم کوتاه نمیومد، اونا بهش این حرفا رو در مطبوعات میزدن، لئوپولد هم علیه اونا ادعاهای مشابه مطرح میکرد. مثلا مقاله منتشر می کرد که بله، فلان جنایتم در آفریقای جنوبی که مستمر انگلیس است اتفاق افتاده. یه دو استعمارگر بودن که خورده بودن به پست همدیگه تو مطبوعات به جون هم می افتادن و مثلا یکی میگفتن. گفت آره من شرافتمندانه تر دارم استعمار میکنم اون یکی مثلا جنایتکارانه داره استعمار میکنه یا چنین تیپی، حوصله اینکه رقابت این کشورهای همسایه با همدیگه بر سر آفریقا و بر سر استعمار یه مسئله خیلی حیثیتی و جدی بود.

شایدم اصلا اینکه یک بریتانیایی به اسم مورل اومد و افشاگری کرد درباره این قضیه شاید بشه در راستای همین رقابت های این کشورها با هم بشه ارزیابی کرد اما ریفرنسی در این روایت داریم کتاب روح شاه لئوپولد دوم هست و در واقع این مستند اصلی هم که من اینجا هستم و دارم تعریف می کنم همین به همین نامه روح شاه لاپول دوم در این کتاب و در این مستند خیلی از مورل تمجید میشه که بله این آدم کار خودش رو و وقت خودش رو زندگی خودش رو وقف میکنه. این است که بخواهد این حقایق را در مورد کنگو منتشر کند و نهایتاً هم این جنایت بزرگ را افشا کند. بگذریم، با بالا گرفتن این رسوایی ها، لئوپولد دوم قبول کرد که کنگو رو به مبلغ صد و پنجاه میلیون فرانک به کشور بلژیک یعنی کشوری که خودش پادشاهش است، بفروشه. کنگو از ملک شخصی شاه بلژیک رسماً تازه یک پله صعود کرد و شد عمره ی بلژیک واقعا باور این واقعه سخته الان، اما در واقعیت اتفاق افتاده، یعنی یک کشوری که هفتاد و شش برابر بزرگتر از کشور خودشون بوده رو، اول اومدن ملک شخصی خودشون کردن، استعمار کردن برای دعاهای متمادی بعد تازه سر و صدا که بالا گرفته اومدن گفتند ما از دست پادشاه درش آوردیم. خود کشور ما میاد ادارهش می کنه یعنی دیگه نخست وزیر و پارلمان و اینا دیگه نظارت دارن دیگه حله. فروش به کشور بلژیک، یعنی اینطور هم نبودش که بگو حالا من سالها استفاده کردم، حالا دیگه کنگو بشه مال کشوری که من پادشاهش هستم. اینطور هم نبود. فروش صد و پنجاه میلیون فرانک اون موقع بلژیک و کلی هم تازه نگذاشت، گفت که آره من اصلاً فداکاری های زیادی برای کنگو کردم و حالا کنگو عزیزم رو دارن از دست من میگیره. خلاصه از اون موقع یعنی در سال هزار و نهصد و هشت کشور آزاد کنگو شد کنگو.

پادکست داکس: میراث شاه لئوپولد دوم برای کنگو

بلژیک، مثلا اسم کشور شد کنگو بلژیک، چون یه کشور دیگه ای هم بود در همسایه ی اینها به نام کنگو فرانسه که خب اونم دیگه معلومه دیگه مالا فرانسه بود افراد لئوپولد قبل از اینکه کشور کنگو آزاد رو بدن تحویل بلژیک، اومدن همه مدارک و سوابق مربوط به دوره کنگره آزاد رو سوزوندن. پل دوم گفته که من کنگو ام رو دارم بهشون میدم اما دیگه اونا حق اینو ندارن بدونن اونجا چه اتفاقی افتاده. از اول هم شاه لئوپول آرزو اینو داشت که بروکسل که یک شهر نسبتا کوچیکی بود رو تبدیل بکنه به یک شهر بزرگ. به حد پاریس و لندن، در آخر عمرش دیگه، بعد از دهه ها غارت کشور کنگو، دیگه داشت این رویاش رو تحقق می داد. و ده ها کاخ و ده ها ساختمان بزرگ مجلل در این شهر ساخته شد و غیر از اون هم در جهان مختلف، کاخ ها و اقامتگاه های زیادی رو اومد خریداری کرد، از جمله در منطقه ریورز در دریای فرانسه یک کاخ مجلل هم اونجا داشت. لئوپولد دوم، پادشاه بلژیک در سال ۱۹۹۹ و در هفتاد و چهار سالگی، در ارام در بستر خودش به دلیل بیماری انسداد روده از دنیا رفت، مردی که مسئول مرگ، مسئول شکنجه، مسئول آواره شدن میلیون ها آدم بیگناه. در کشور کنگو بود و این آدم حتی پاشم در کنگو نذاشته بود. عجب دنیایی بی انصافیه، اون همه جنایت کرد، آخرشم در آرامش مرد، آخرشم بدون اینکه هواب ظلمی که داد کرده بود روی مردم رو بخواد پس بده به کسی و با شکوه هم ازش تجلیل و تمجید شد. به خاک سپرده شد و حتی برای دهه ها از این آدم به عنوان یک انسان نیکوکار که زندگی آفریقایی ها رو.

او اومد متحول کرد در خود بلژیک و در سطح اروپا ازش یاد شد. روایت ما از کانگو و تاثیر شاه لاپول دوم بر کشور کانگو هنوز تموم نشده و من ترجیح دادم. که بقیه روایت رو در یک اپیزود مجزا دیگه ادامه بدم. اینکه بعد از مرگ شاه لاوپول دوم چه سرنوشتی برای کنگو رقم خورد و چرا این کشور غنی هنوز میراث داره؟ رنجی است که لئوپول دوم براش رقم زده، همه اینها در قسمت بعدی گفته می شود. و صدا بعدی رو هم بشنوید که این نقاط بسیار شنیدنی در اون هست، همونطور که گفتم من منابع مختلف رو بررسی کردم و خیلی هیجان دارم و به قول خارجی ها نمیتونم منتظر بمونم تا اون موقع که این نکات شنیدی رو. که با شماها در میون بذارم، این بود قسمت پنجم پادکست داکس، پادکستی که من پیمان بشر دوست در اون فیلم مستند که می بینم و نکاتی که در موردش می خوانم رو براتون تعریف میکنم. ممنونم که من رو میشنوید خوشحال میشم که پادکست داکس رو در اپلیکیشنی که ازش میشنوید سبسکرایب کنید یا دنبال کنید من حساب توییتر و اکاونت اینستاگرام هم برای پادکست داکس درست کردم. که مطالب مرتبط با اپیزودها یا تصاویر مرتبط با آنها را در آنجا هم به اشتراک بگذارند. اگه درونم هم عضو بشید و با هم در ارتباط باشیم تا قسمت بعدی سپاس و بدرود هی