اپیزود پنجم – اساطیر مصر – نامم را بگو
00:00 تا 00:02: پادکست ساگا: اساطیر مصر
00:02 تا 00:05: اپیزود چهارم: جادوهای مصر باستان
00:05 تا 00:07: تجسم افسانهای: اسم دهندهٔ جهان
00:07 تا 00:09: پیدایش تمدن و فرعونان
00:09 تا 00:12: سرنوشت فرعون و اپوفیس: مرگ و زندگی در مصر باستان
00:12 تا 00:15: خدایان و آبجوی رنگ قرمز
00:15 تا 00:18: تحول نیمه انسان، نیمه شیر به تهوت – قدرت و عشق
00:18 تا 00:20: پیشگویی تهود: مصر بین فرعون و یک حاکم جدید
00:20 تا 00:22: شرطبندی با ماه
00:22 تا 00:24: مار سفالی و مکاشفه رازهای رعه
00:24 تا 00:27: روایات خدایان مصر و نبرد بین ایزیس و اوزیریس
00:27 تا 00:30: سفری به دور دنیا: خدایان مصر و جستجوی تابوت
00:30 تا 00:32: ماجراهای ایزیس و اوزیریس: نزاع بین خدایان
00:32 تا 00:35: پسر ایزیس و اوزیریس – فرعون جدید
00:35 تا 00:38: جنگ هوروس و ست: اساتیر و داستانهای مصر باستان
00:38 تا 00:41: استادان و اسطوره های مصر: تحلیل مختصر و مفید
00:41 تا 00:42: پادکست ساگا: ارسال ایمیل و اطلاعات تماس
پادکست ساگا: اساطیر مصر
این بوی یک ساندویچ تخم مرغ سه روزه ی گرم در یک کیسه ی زباله ای است. و این بوی همان ساندویچ در یک کیسه زباله ی سنگین و قوی با بوی لیمو جدید است. بوی تفاوت را. وقتی زندگی به شما بدبو می دهد ، با بوی لیمو فابولوس جدید بسیار قوی شوید ، بوی لیمو تمیز و تازه انتخاب شده است ، پس مهم نیست. در داخل زباله شما می توانید بو را متوقف کنید و لیمو را بوی دهید. (مذکر) (خنده) [مذکر] (خنده تماشاگران) (خنده حضار) سلام، من حسین رضوی هستم و این پنجمین اپیزود پادکست ساگا است. پادکستی که در اون روایت افسانه ها و اساطیر سرزمین های دور رو به زبان امروز می شنوید. اصلاً اینکه ممکنه بعضیاشون رو بشناسید و دوست دارید بیشتر باشون آشنا بشید. و ممکنه هم هست بعضی از داستان ها رو برای اولین بار بشنوید.
میخوایم این قسمت رو توی اساطیر مصر بگذرانیم. اساتری که به نظر من از خیلی از جهات پیچیده ترین و ناشناخته ترین داستان های تمدن های کهن هستند. قبل از اینکه وارد داستان بشیم دوتا نکته رو به نظر میرسه که باید بگم. اول اینکه خواندن و شنیدن اساتیر هر فرهنگ. در کنار خوندن تاریخ اون کشور و منطقه میتونه این داستان ها رو. برای ما نه تنها جذاب تر کنه بلکه درکشون رو هم برامون راحت تر میکنه. هر چند خواندن کتاب های تاریخی هم می تونه مثل خواندن داستان لذت بخش باشه ولی ممکنه بخاطر ماهیتش جزییات خیلی داشته باشه که برای ما چندان جذاب نباشه. اما خوشبختانه بین پادکست های فارسی، پادکستی هست که این مشکل ما رو حل کرده. پادکست پاراگراف که فکر می کنم برای مخاطبای پیگیری پادکست فارسی هم نیاز به معرفی نداشته باشه.
اپیزود چهارم: جادوهای مصر باستان
قسمت چهارم این پادکست برامون تاریخیه. مصر باستان رو به زبونت ساده تعریف میکنه که به شخص برای من دونستنش به فهمیدن بهتر اساطیر این مردم خیلی کمک کرد. یهم انگیزه داد که زودتر وارد این اساتیر بشم. به شما هم پیشنهاد می کنم اگر دوست دارید به ذات این اساتیر پی ببرید حتماً اون اپیزود را گوش کنید و کلا پادکست پاراگراف را هم. دنبال کنید. نکته دومین که من همیشه تقریبا وقتی می خوام وارد دنیای اساطیری جدید بشم میگم در مورد اسم شخصیت ها و مکان هاست. توی این قسمت به خاطر ماهیت اسمه ها و کلا زبان مرجع از تلفظ های من استفاده کردم که به طور رایگان توی متون فارسی استفاده میشه البته شما میتونید تلفظای دیگه این اسم ها رو چه به فارسی و چه انگلیسی با یکم تحقیق و مطالعه پیدا کنید. در مورد کلیت اساتیر مصر و منابع برای مطالعه بیشتر آخر قسمت صحبت خواهم کرد. در ضمن یه اعلامیه کوچیک هم دارم در مورد خود پادکست که امیدوارم اون رو هم بشنوید.
خب دیگه معطل نشیم و بریم سراغ داستان. “مذکر” موزیک ویدیویی “مذکر” موزیک ویدیویی با یک چشم به هم زدن رعه بیدار شد. همینطور که توی خاله سفید دور و برش رو بنرانداز میکرد، با خودش گفت. چی شد که یه دفعه اینطوری شد؟ بعد زیر لب یه کلمه رو آروم زمزمه کرد. وجود، همانطور که کلمه وجود رو روی زبونش مزه مزه میکرد، توی یه لحظه دید که دیگه توی خال سفید نبود. بجاش یه فضای خالی رنگارنگ جاش رو گرفت. بالای سرش آسمان آبی روشن و زیر پاش اقیانوس با رنگ آبی تیره. توی افق خط نازکی مرز بین این دو رنگ آبی بود. رأس سریع فهمید قضیه، از چه قراره؟ اگه اون اسم چیزی رو به زبون بیاره اون چیز پا به عرشه وجود.
تجسم افسانهای: اسم دهندهٔ جهان
میگذره، بعدش یه لحظه فکر کرد اگه قرار باشه من روی چیزی اسم بگذارم و اون به وجود بیاد چطور بدونم اسم اون چیز چیه؟ و اینطوری بود که تناقض بوجود اومد، حالا رعه گرمش شده بود. با خودش گفت کاش یکم هوا با سرعت بیشتری حرکت می کرد. وقتی باد خنک رو روی پوستش حس کرد گفت اسم این رو میگذارم شو همون لحظه یه مرد شونه به شونش ظاهر شد، و گفت که اسمش شوه هست، و تجسم ماددی باده. ر نگاهی بهش کرد و گفت، خوبه ولی انگار یکم هوا هنوز خشکیه. اگه میشد آب از آسمان به زمین بریزه خیلی خوب میشد. اسمش رو میگذاریم تفنوت، شو با تعجب گفت، اسم چی رو میگذاری تفنوت؟ صدای یه زن از پشت سر. سرشون گفت: من، صورت و سر زنی که بهشون پیوست شبیه به یه شیر ماده بود. هر دوشون رو دیده بود گفت، بزارین توضیح بدم این دنیا چطور کار میکنه، من اسم میبرم، چیزها خلق میشن. حالا نظرتون چیه که دیگه توی آسمان معلق نباشیم، بریم روی گب.
همون زمین خاکی خودمون، دشت ها و صحراهای مصر زیر پاش ظاهر شدن. همینطور که روی زمین قدم میزد گفت، اینجا هم که خیلی خشکه، وقتشه آب روی زمین هم جریان پیدا کنه. هاپی، با این کلمه زمین دهم باز کرد و رود نیل کم کم جاری شد. دیگه به نظر میرسید که همه چیز سرجاش باشه. رقا گفت، خیلی خوب دیگه آسمان و زمین رو که داریم، باد و بارون رو هم داریم، آب هم که جاریه. به اندازه کافی امکانات داریم تا پروژه انسانیت رو کلید بزنیم. شو پرسید چی؟ چند قدم اونورتر رو نشون داد و گفت همون مرد و زن، یک مرد و یک زن اونجایی که رای اشاره کرده بود ظاهر شد. و گیج و گنج در حال برانداز کردن زمین شنی زیر پاشون بودند. خدایان ایستادن و زندگی این دو نفر را تماشا کردند.
پیدایش تمدن و فرعونان
اینکه چطور بچه دار شدن، اینکه چطور بچه ها بزرگ شدن و بزرگترها پیر. انسان کشاورزی، شکار، ساخت و ساز و شیوه زندگی رو کشف کرد. زندگی نسل بشر مثل رود نیل جاری شد. برای خدایان چیزی بیشتر از یک چشم به هم زدن نگذشت، اما انسان ها به یک تمدن قوی و پیشرفته رسیده بودند. خدایان روی یک تپه شنی بیرون از شهر ایستاده بودند و رفت و آمد انسان ها را تماشا می کردند. ره از همونجا لبخند زد، رو به بقیه خدایان کرد و دوباره به آفریدگانش اشاره کرد که. خیلی خوبه، فکر نمیکردم این موجودات کوچولو توی این چند هزار سال به همچین جایی برسن که غذا و شرابشون رو خودشون بتونن تامین. رعب سمت شهر قدم برداشت و از خدایان جدا شد شو پرسید، حالا کجا داری میری؟ ر، همونطور که دور میشد گفت، هیچی، میرم که بر انسان ها حکمرانی کنم، مثل یه پدر مسئولیت پذیر و مهربون. وارد شکل انسانی میشم و میشم فرعون.
راستی یادتون باشه لقب فرعون رو هم به اسم خودم صبر کنید، بعد چند هزار سالم که خسته شدم برمیگردم. تفنوت با شک و تردید گفت، ولی، تو که الان به شکل انسان در اومدی، باید بدونی که انسان ها می میرند. اصلا خودت بودی که مرگ رو در کنار انسان ها خلق کردی. رگ گفت، فکر کردی نمیدونم، هر وقت مرده ام دوباره به شکل خدا برمی گردم. و چشماش رو بست تا حرفش رو ثابت کنه. اما بعد چند دقیقه زور و فشار بی فایده، وقتی دید قرار نیست دوباره به شکل خدا برگردد، گفت. اینکه قراره فعلاً فرعون باقی بمونه. حالا بعد از مرگ یه فکر براش میکنم، و وارد شهر شد، تا خودش رو به عنوان فرعون، پادشاه بزرگ، به مردمش معرفی. رعه، کارش رو به عنوان فرعون خیلی خوب انجام داد، با اینکه انسان بود اما تونست چند سال بیشتر از انسان ها عمر کنه.
سرنوشت فرعون و اپوفیس: مرگ و زندگی در مصر باستان
فقط چند هزار سال. توی دوران حکومتش طبیعت، اقیانوس، رود نیل و باد و بارون همه کنار هم کار میکردند تا قحدی و کمبو. رود بزرگ جریان منظم داشت و دوران حکومت رعه به عنوان عصر طلایی مصر شناخته شد. اما کم کم، غبار این هزاران سال روی موهای آبی رنگ و پوست طلایی فرعون نشست. البته راه باید اعتراف میکرد که توی دوران حکومتش اشتباهاتی هم داشته، مثل اون باری که ناخواسته اپوفیس. مار شیطانی رو آفریده بود. ماری که قسم خورده بود هر نشونه ی خیر و خوبی رو توی دنیا از بین ببره و میتونست روح انسان ها رو هم مسموم کنه. توی یکی از همین روزها، رب شکل فرعون تمام خداییانی که آفریده بود رو جمع کرد و داستان اپوفیس رو براشون تعریف کرد. شو با تعجب پرسید چی، مار شیطانی، آخه چه جوری؟ راه سریع تکون داد و گفت: میدونم، میدونم، اما دیگه کاریاش کی شده؟ شاید اون موقع که داشتم، موقع خلقت، اسم موجودات رو میبردم باید حواسم رو بیشتر جمع میکردم تا خیر و شر اینطوری قاطی نشه.
حالا این شیطان داره توی سایه میخزه و آدمهارو بر علیه من تشویق میکنه، برای همینم هست که شما رو اینجا جمع کردن. روح خیلی از مردان و زنان مصری با زهر این مار مسموم شده. حالا از اونجایی که چشم من خورشیده، نظرتون چیه که بیام و این نور خورشید رو متمرکز کنم روی انسان ها؟ و کلا نسل بشر رو بسوزونم یه دستش رو بالا برد و به این نکته اشاره کرد که با توجه به اینکه خودش زمین خاکی بود میدونست که این کار نه فقط انسان ها رو نابود. بلکه از کل زمین شامل درختان و حیوانات و رودخونه ها چیزی به جز یه تل خاکستر باقی نمیذاره. رفیق رو به گپ کرد و گفت آفرین، اصلاً برای همینه که این جلسات رو می گذاریم. خب، پس نظرتون چیه که سخمت رو بفرستیم برای نابودی انسان ها؟ با این حرف، یک زن پشت سر رأی ظاهر شد. مثل تفنوت سر شیر ماده داشت و بدن انسان. توی دستاش دو خنجر بلند و تیز میدرخشید. صخمت منتظر دستور فرعون نشد.
خدایان و آبجوی رنگ قرمز
می دانست برای چی آفریده شده، و از همونجا به سمت شهر بیرون زد تا انسان های شرور و دشمنان رعد و شکار. جیغ از گوشه گوشه شهر بلند شد. و رو دنیل به رنگ خون درومد نه اینکه انسانها توی رود نیل کشته بشن،اینقدر توی شهر خون جاری شده بود که به رود بزرگ هم سرایت کرده بود و رنگش رو سرد کرد. بعد از چند ساعت سخمت وسط میدان شهر ایستاد و نفس سنان از پشت پرده خونی که صورتش رو پوشونده بود دور و برش رو نگاه کرد، همه ی روحهای آلوده و بدخواهان رأی کشته شده بودند. راه صداش زد و بهش گفت که دیگه کافیه، دیگه لازم نیست کسی کشته بشه، اما هیجان شکار و کشتن. بعد، بدن سخ مترو به لرزه درآورده بود. درسته که همه ی انسان های شرور کشته شده بودن، اما با خودش فکر کرد دلیلی نداره بقیه هم آدمای خوبی باشن. با خنده دیوانه واری روی اولین انسانی که دیر پرید و گلوش رو پاره کرد. فریاد های رحم هم اثری نداشت و وقتی دیگه کسی برای کشتن توی شهر وجود نداشت، زن به سمت کوه ها فرار کرد تا شب رو اونجا.
جا بگذرونه و فردا دوباره شروع کنه سرش رو پرین انداخت و سعی کرد چشمش از نگاه های سرزنش آمیزه بقیه خدایان دور بمونه. بعد چند دقیقه سرش رو بالا آورد و با ناامیدی گفت، باشه، باشه قبوله، این یکی هم تقصیر من بود، اما شما هم اگر. وظیفه خدای آفریننده را داشتید، وضع بهتر از این نبود. پس خیلی هم بد به من نگاه نکنین، خب این یکی رو حالا چطور جمع کنیم؟ بعد چند ساعت فکر کردن و به نتیجه نرسیدن ر، یه دفعه بشکنی زد و گفت: فهمیدم، فقط آبجوهای که میتونه نجاتمون بده. و اینطوری بود که آبجو ساخته شد. موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی خدایان پشت یک سنگ بزرگ بیرون غار قایم شده بودند و واقعا امیدوار بودند نقششون بگیره. همونطور که سخمت روستا به روستا میرفت و موجود زنده ای توی اونها باقی نمیگذاشت. خدایان هم یه محموله آبجو تازه درست کرده بودن و بهش رنگ قرمز زده بودن، رد از سور داد آبجو رو توی یک حوتچه نزدیک گاری که سقمت درون خوابیده بود بریزن. وقتی که خورشید درومد، سخمت از غار بیرون زد و یه بوی عجیب به مشانش خورد.
تحول نیمه انسان، نیمه شیر به تهوت – قدرت و عشق
رد بو رو گرفت و به حوزه آبجو رسید. از جایی که تا چند روز پیش چیزی به نام آبجو وجود نداشت و به نظر می رسید که مایع قرمز از یکی از شهرها بیرون میومد که تازه به خاک و خون کشیده بود، به خودش گفت که احتمالا خونه و می تونه صبحونه خوبی باشه برای شروع یک روز بهتر. اولین جرعه رو که بالا رفت فهمید که اون مایع خون نیست، ولی بخاطر طعم بی نظیرش نتونست جلوی خودش رو بگیره، و سرش رو. تا گردن توی حوض آبجو فرو برد. وقتی تا خره خره نوشید و احساس کرد دیگه یه قطره دیگه هم نمیتونه بخوره، ایستاد و چند قدم تلو تلو خورد و عقب رفت. و همونجا، کنار سنگ های غار. ره و بقیه خدایان آروم از پشت سنگ بیرون اومدند و بدن سخمت رو دیدند که زیر نور خورشید آروم گرفته بود. خدایان عقب ایستادن و رأی جلو اومد. زانو زد و چیزی رو آروم در گوش شیر ماده زمزمه کرد.
هیچکس نشنید چی می گفت، اما اثرش رو دیدن. اون موجود از یک زن نیمه انسان، نیمه شیر به یک زن کامل و طبیعی تبدیل شد. رعد دستش رو گرفت و از زمین بلندش کرد. شو پرسید که چی بهش گفته، ورح جواب داد که فقط اسمش رو عوض کرده، هاتور. الهی ای اشقو زیبایی حالا این زن قدرتش در برابر انسان ها خیلی بیشتر شده بود، اون زن دیگه نه نماد نفرت که نماد دوست داشتن بود. حالا عشق خلق شده بود و تعداد قربانیانش خیلی خیلی بیشتر از اون چیزی بود که زن شکار چی میتونست بگیره؟ موزیک ویدیویی موزیکال: موزیکال ربط اختر فرعونیش برگشت و پیش خودش کل این ماجرا را با وجود همه خونریزی هایی که به دنبال داشت به لیست پیروزی هاش اضافه کرد. یکی از همین روزایی که فرعون روی تخت پادشاه نشسته بود و مشغول کاراش بود، یه دفعه سایه ای یه نفر دیگه رو کنار خودش احساس کرد. روش و گردون، و به مردی که با سر یه لکلک پشت سرش وایستاده بود، زل زد. با تردید گفت، ببخشید شما، مرد جواب داد، من، تهوت هستم دیگه؟ رَک که سوالش جواب داده نشده بود دوباره پرسید، تهوت؟ تهوت، توت، تات، خدای خرد و جادو.
پیشگویی تهود: مصر بین فرعون و یک حاکم جدید
یادت نیست اسم من رو موقع خلق دنیا آوردی، رهشونه ای بالا انداخت و گفت اول اون مار شیطانی، حالا هم تو. فکر کنم بعد زمان خلقت بیشتر حواسم رو جمع میکردم. تهود گفت خب، بگذریم، من اومدم فقط یه پیشگویی برات بکنم و برم. پیشگویی که دیگه میدونید چیه، همون ترکیب خرد و جادو. پیشگویی من اینه: اگر نوت نوتو هم که یادت میاد، الههی آسمون و بانوی بهشتی. رعه که سرشو پایین انداخته بود و سعی داشت تمرکز کنه سری به نشانه ی مثبت بودن جوابش تکون داد. تهوت ادامه داد آره اگه نوت پسری به دنیا بیاره اون پسر یک روز حاکم مصر خواهد شد. رقا با عصبانیت نگاهش کرد و گفت چی؟ دهوت که از عصبانیت فرعون تعجب نکرده بود گفت، یه پیشگویی من فقط همینو میگه. راه، با مشت روی دسته صندلیش کوبیدو گفت، من خودم حلش میکنم، کاری نداره که.
نوت حق نداره بچه دار بشه، تهوت اضافه کرد. ببین تو خودت هم میدونی داری پیر میشی و نمیتونی برای همیشه فرعون باقی بمونی. این پسر نوت هم به هر حال گزینه بدی نیست. بعد هزار سال فکر کنم وقتش باشه که مصر رو به یه حاکم جدید بسپاری. رَک که با واقعیت مرگ خودش روبرو بود داد زد، نه، همین که گفتم. نوت بچه دار نمیشه، من تلسمش میکنم، نه در طول روزهای سال و نه در طول شبهای سال نمیتونه وسعه حمل کنه. خودت هم میدونی که هرچی من بگم حرف آخره، وقتی نوت از پیشگویی و همراه باش تلسم رعب با خبر شد در هم شکست. ولی تهوت به سراغش اومد و بهش گفت از اونجایی که خودش پیشگویی کرده بود، خودش هم میدونست چطور میشه دورش زد. اما یه شرط داشت، به شرط اینکه نوت عاشقش بشه.
شرطبندی با ماه
نوت اولش راضی نشد، اما وقتی تهوت بهش گفت که اگه میخوای بچه دار بشی و پسرت یه روز بر مصر حکم رانی کنه، تنها راه جاتت منم تصمیم گرفت که عشق تهود شاید اونقدر هم گزینه بدی نباشه. تهوت بعد از موافقت زن به سمت ماه پرواز کرد. از همونجا اجرا نقشه زیرکانش رو شروع کنه و به مای که داستان رو می شنویم یاد بده که اگه میخوای قمار کنی. اول مطمئن شو حریفت جادوگر نیست. تهوت ماه رو به شرط بندی دعوت کرد، توی بازی که احتمالا معادل پوکر توی مصر باستان بوده. ما هرچقدر تلاش کرد نتونست ببره. تا جایی که مجبور شد سر نور خودش شرط بندی کنه، تهود لبخند زد و گفت اگر میخواست همه ی اون چیزایی که باخت بود رو دوباره ببره. باید به اندازه پنج شب نورش رو به اون بده. ماه قبول کرد، و چون هنوز نفهمیده بود که داره با یه جادوگر قمار میکنه، دوباره باخت.
تهوع سر جاش بلند شد و به اندازه پنج شب از ماه نور گرفت و رفت. امروزم که ما کم شدن نور ماه رو توی آسمان میبینیم به خاطر همین شرطبندیه. تهوت که حالا پنج شب نور ماه اضافه در اختیار داشت، اونها رو وسط سیصد و شصت روز تقویم طوری جا داد که سال سیصد و شصت و پنج روز بشه و نوت می تونست توی اون پنج روز اضافه بچه هاش رو به دنیا بیاره. چون اون پنج روز دیگه جز سال به حساب نمیومد، همون سال وقتی حامله شد توی اون پنج روز اضافه پشت سر هم وضع حمل کرد. روز اول اوزیری است؟ روز دوم، هارماخیس، ست، روز سوم، ایزیس، روز چهارم و روز پنجم، نفتیست. به دنیا اومدن. همون روز صدایی از آسمان بلند شد و گفت، خدای همه چیز و همه کس قدم به وجود گذاشت. رقا سراغ نوت رفت تا ببینی قضیه از چه قراره؟ ولی زن تند تند زیر لب گفت که نمیدونه چه خبره و، ازش دور شد. نوت فکر نمیکرد فرعون بزرگ بچه کش باشه، ولی برای اطمینان اوزیریس و ایزیس رو به یک شهر دور پیش یکی از کاهنان.
مار سفالی و مکاشفه رازهای رعه
دوستان سابق معبد رعه فرستاد، تهوت هم هر چند وقت یکبار سراغشون میرفت تا بهشون جادو و طلسم یاد بده. بچه ها بزرگ شدند و رعه هم پیر شد، تا جایی که فرعون روزها بی حرکت روی تختش می نشست و کل روز را چرت می زد. ایزیس، دختر نوت، وقتی مصر رو بدون فرعون توی اون اوضاع خراب دید، فهمید که باید کاری بکنه. اول داستان اینو نگفتیم ولی رعه به این خاطر قدرت خلق کردن داشت که اسم پنهان و رمزی همه چیز رو میدونست. به همین دلیل هم از همه چیز برتر بود. ایزیس میدونست که اگه اوزیریس برادرش به همسرش بله، درست شنید، برادرش و همسرش، قرار بود فرعون بشه، باید راهی پیدا میکرد تا اسم پنهان رَرُو. یاد بگیره تا قدرتش بر اون غلبه کنه، ایزیس هم البته به عنوان یک الهه راه های خودش رو برای خلق او ظاهرا هر روز بدتر و بدتر میشد. یکی از این روزها که توی خیابون راه میرفت و آب از دهنش راه افتاده بود، ایزیس توی نیزارها یکم دورتر قایم شد. و وقتی که رد شد، گلی که از آب دهنش و خاک پاش درست شده بود رو جمع کرد.
و باهاش یک مار کبرای سفالی درست کرد. با استفاده از جادویی که توی این سالها یاد گرفته بود هم داخل ما رو پر از سم کرد و جایی توی مسیر هر روزه ی فرعون قایمش کرد. صبح روز بعد، وقتی چشم رعه، یعنی همون خورشید به مار سفالی تابید، بهش جون داد و زندهش کرد. مارکوبرا بی صدا بود و رعه متوجه حضورش نشد. مار با یک جهش ساق پای فرعون رو گاز گرفت و دور شد. چیزی که رعد و بیشتر از سم مار که حالا توی خونش در جریان بود اذیت می کرد این بود که اون این مار را خلق نکرده بود و وجودش. هیچ خبر نداشت. این جادو سیاه بود. راه همه خدایان رو برای کمک جمع کرد، اما هیچکدوم پا زهری براش نداشتند.
روایات خدایان مصر و نبرد بین ایزیس و اوزیریس
بین این جمع خدایان، یه دفعه کسی ظاهر شد که رعرو غافلگیر کرد. ایزیس، رم میدونست که نوت بچه دار شده و بچه هاش مخفیانه بزرگ شدن، و حالا یکی از این بچه ها بالای بستر من مرگش ایستاده بود، ایزیس گفت که نمی تونه کمکش کنه. اما می تونه بعد از مرگ برش کردونه. رأی دیگه نمی تونه به شکل انسانیش یعنی فرعون برگرده، اما می تونه برای همیشه رأی خدای خدایا. را میدونست که وقت تحقق شدن پیشگویی رسیده و بچه های نوت و مشخصا ایزیس و اوزیریس عاملش بودند. با پشت دست آبی که از دهنش آویزون شده بود رو پاک کرد و سرش رو به موافقت تکون داد. ویزیس گفت که فقط لازمه که اسم مخفی و واقعی رعد رو بدونه. رای اشاره کرد تا همه ی خدایان از اتاق بیرون برن، و از ایزیس خواست تا گوشش رو جلو بیاره. اسمش رو با صدای نامفهومی توی گوشه ای زیست زمزمه کرد، اسمی که تا امروز هم برای ما ناشناخته باقی مونده.
ایزیس دستش رو روی قلب پدربزرگش گذاشت و به اسم واقعی صداش کرد. زهر بدن رو سوزون و شکل انسانی اون رو کشت، اما رع زنده موند و به آسمانها برگشت. رعد دیگه نتونست به زمین برگرده، ولی چشمش هر روز بر ما میتابه. اوزیریس و ایزیس به عنوان زن و شوهر و همانطور که گفتیم خواهر و برادر، سكان حاکمیت مصر را به دست گرفتند. مثلا به خاطر ازدواج و رابطه همین دو خدا بود که تقریبا همه فراهن مثل با یک نفر از اعضای خونوادشون وصلت میکرد. گفتیم اخرای دوران حکومت ر اوضاع مصر رو به بخامت بود. اونقدر که مردم به آدمخاری رو آورده بودن. وزریس و ایزیس برای حل این بحران دست به کار شدند و برای انسان ها نان را خلق کردند تا نسل بشر. نجات از نابودی رو مدیون این دو باشه من این کار را انجام می دهم و این کار را انجام می دهم موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی (مذکر) وزیرش تازه از سفر برگشته بود.
سفری به دور دنیا: خدایان مصر و جستجوی تابوت
سفری دور دنیا برای آشنا کردن مردم با فرهنگ مصر و خدایانش. همونطور که داشت از پله های قصرش بالا میرفت، ست، برادرش برای خوش آمدگویی به استقبالش اومد و در آغوشش گرفت. زیریست چشمش به تالار پشت سر برادرش افتاد و پرسید؟ برادر اینا دیگه کین؟ و به هفتاد و دو مرد تا دندون مسلح که پشت سر ست ایستاده بودن اشاره کرد سید خندید و با قیافه مشکوکی گفت اینا هیچی دوستان جدیدم هستن وقتی تو سفر بودی با هم آشنا شدیم. اوزلیس آروم در گوشت گفت، حالا این همه اسلحه و ذره طلایی واسه چیه؟ سه دستش رو روی شونه برادرش گذاشت و گفت اینا لباس های محلی قبیله شونه جای نگرانی نداره اصلا برای این اومدن که امشب با افتخار تو جشن شام بگیریم، نظرت چیه؟ کسی که از سفر خسته بود گفت، حتما، که بهتر از برادر قابل اعتمادم که برام جشن بازگشت بگیره. اون شب بعد از شام، ست اعلام کرد که یه هدیه مخصوص داره، اما اونو فقط به کسی میتونه بده که اندازه اش باشه. اون هدیه یه جعبه طلایی بزرگ بود، همه صف کشیدند تا ببینن کی توی اون جعبه جاش میشه. بعد از پنج شش نفر برنده معلوم شد، ازلیث همونطور که توی جعبه خوابیده بود گفت. آه، آه، دقیقا اندازه خود منه، اصلا انگار برای من ساخته شده. صبر کن ببینم، احساس میکنم خیلی شبیه به تابوته.
سرش رو بیرون آورد و با تعجب به ست گفت واسه من تابوت ساختی؟ آخرین صحنه ای که وزیریستید خنده ی پیروزیمندانه برادرش و در سنگین تابوت بود که اون هفتاد و دو سرباز روی صورتش فرو رفت. سد در جعبه رو با سرب مایع جوش داد و دستور داد تابوت برادرش رو به رود نیل بندازن. ایزیس، همسر اوزیریس هم به تبعید فرار کرد. و جستجوی طولانی به دنبال تابوت و بدن اوزیریس شروع شد. تابوت به جایی توی سوریه امروزی رسید و اونجا یه درخت مهربون اون رو از آب گرفت و دورش رشد کرد. بعد یه نجار اون درخت رو برید و از تنه درخت بدونین که آسیبی به تابوت بزنه برای خونه اش یه ستون ساخت. طبعا بعضی از نسخه های ایزیس توی این دوران حامله بود. پسرش هروس رو توی یکی از این جزایر دور دست مصر به دنیا آورد و خودش به دنبال تابوت برادرش سفر کرد. چون میدونست اگه بدن اوزیریس بدون مراسم لازم دفن نشه، نمیتونست وارد سرزمین مردگان بشه.
ماجراهای ایزیس و اوزیریس: نزاع بین خدایان
خلاصه اینکه ایزیس به دنبال شواهد رفت و تابوت رو توی سوریه وسط ستون یه خونه پیدا کرد. اما وقتی تابوت رو برای خاک سپاری به مصر برگردون درست قبل از اینکه بتونه مراسم تدفین رو اجرا کنه ست و سربازانش. مخفیگاه بدن اوزیریس رو پیدا کردند و اون رو قطعه قطعه کردند. تکه های بدن اوزیریس به دستور برادرش در سر تا سر مصر پخش شد. ایزیس موفق شد فرار کنه، اما حالا مجبور بود برادرش رو توی چهارده تیکه پیدا کنه. تمساها، ماهی ها و حتی آنوبیس، پسر ست و نفتیس دلشون به حال ایزیز سوخت و تصمیم گرفتند در این. به دنبالش کمک کنن شاید تصویر آنوبیس رو به شکل یک مرد با سر گرد دیده باشید، خدایی که مردگان رو به زندگی. یه بعد از مرگ می بره، میگن انوبیس به این خاطر سر گرگ رو پیدا کرده بود تا بتونه تکه های بدن اوزریس رو بو بکشه. در نهایت هر چهارده دیکه پیدا شد و و طبق بعضی از روایت های دیگه ایزیس تونست با کنار هم گذاشتن اونها به وسیله ای.
جادو یک شب دیگه با همسرش باشه و اینطور بود که هروس به دنیا اومد. اوزیریس بالاخره در آرامش مرد و دفن شد، وقتی توی دنیای بعد از مرگ بیدار شد، چون این دنیا تقریباً نو ساز بود. تصمیم گرفتند اوزیریس را به عنوان حکمران دنیای مردگان انتخاب کنند. مردگانی که لیاقتشو داشتند به ارتش مقدسمون می پیوستند تا روزی به همراه فرماندهشون برای نبرد نهایی با ست به زمین. به این برگردم. موزیک ویدیویی نفتیس، همسر ست، توی قایقی به سمت جزیره ایزیس پارو میزد. بعد از مرگ وزریست، ست خودش رو به عنوان فرعون جایگزین کرد، اگرچه معمولا فرعون ها اینطوری انتخاب نمیشدند. این شورای خدایان بود که صاحب بالاترین مقام مصر را انتخاب می کرد. وقتی ست روی تخت پادشاهی نشست و نزدیکانش را به عنوان مقامات دولتی منصوب کرد، دیگه این رای گیری بی معنی بود.
پسر ایزیس و اوزیریس – فرعون جدید
مگر اینکه سرکلای ایزیس یا اوزیریس پیدا میشد؟ توی متن اسطوره اومده که ست موفق میشه هروس پسر برادرش رو در زمان کودکی بکشه ولی هروس به شکل یک خدا. با سر پرنده رستاخیز میکنه. برای همینم هست که ما خروس رو توی کتبیهها به شکل خدا با یک سر شاهین میبینیم. فعلا از این موضوع می گذریم تا در آینده بیشتر در موردش بشنویم. ایزیس از مجمع خدایان میخواد،یک بار دیگه دور هم جمع بشن تا اونجا بتونه از حق خودش و پسرش به عنوان فرعون واقعی دفاع کنه. اما با اینکه همه از جمله نفتیس همسر ست ازش متنفر بودند، همه چیز تحت کنترل دولت کودتایی ست. و کسی نمیتونست کاری بکنه. نفتیس با عصبانیت و نفرت از ست جدا شده بود، اما یک روز سوار بر یک قایق دوباره به قطر برگشت. میدونست که نمیتونه از سلطه یه همسرش فرار کنه.
شب نفتیست برخورد سردی با همسرش داشت، با جدیت رو به سرت برگشت و گفت، قبل از اینکه با آغوشت برگرد. و به آنها می گویند: “بدی!” باید جلوی همه خدایان قسم بخوری که پسر من زمانی که به سن بلوغ برسه فرعون خواهد شد. ست با تعجب پرسید منظورت آن و بیسه؟ باشه، از نظر من مشکلی نداره، هرچند بهتره تا اون موقع سرش به شکل عادی برگشته باشه، روز بعد ست در برابر خدایان قرار گرفت تا رسما به عنوان فرعون تاجگذاری بشه نفتیس که لوشو صاف کرد تا یادآوری کنه که چه قولی بهش داده بود؟ ستک گفت، آهان، آره، من جلوی همه ی شما خدایان قسم می خورم پسر این زن وقتی به سن بلوغ برسه میتونه. با این حرف جمع از خنده منفجر شد و با انگشت بزنی که کنار فرعون ایستاده بود اشاره کردند. زنی که فرعون بهش خیره شده بود، دیگه همسرش نبود. ایزیس بود، نفتیس واقعی از پشت یکی از ستون ها بیرون اومد. اون هم توی این توطئه دست داشت.نفتیس لباس ها و تاجش رو به ایزیس داده بود و خود ایزیس هم به کمک جادو صورتش رو عوض کرده بود. با تمام قدرتش نمی توانست قسمتی که جلوی خدایان به زبون آورده بود رو بشکنه. هوراس، پسر ایزیس و اوزیریس فرعون جدید خواهد بود.
جنگ هوروس و ست: اساتیر و داستانهای مصر باستان
ست زیر لب به همه بد و بیراه میگفت، اما خب از اونجایی که همه ازش متنفر بودن، فقط ازش خواستند که از اونجا بره. موقع بیرون رفتن، مثل همه خدایان و جنگجویان شکست خورده، تهدیدشون کرد و قول داد که یه روز برمیگرده و انتقامش رو از همه شون میگیره، ست به همراه هفتاد و دو سرباز وفادارش به جنوب مصر فرار کردند. روزهای بعد ایزیس به آرامشی که دوباره به مصر سایه انداخته بود نگاه کرد. آرامشی که میدونست شکننده است، یک روز ست برمیگرده، و گرچه خدایان و لشکر مردگان همسرش کنارش ممکن است همه اینها باز هم برای پیروزی کافی نباشد. به هرث نگاه کرد و لبخند رو توی چشمهای پرنده شکلش خوند. پسر بچه بیچاره نمیدونست چه آزمایش هایی رو باید بگذرونه. اما هنوز هم وقت داشتن، از فردا، تمرین و آموزش فرعون آینده باید شروع بشه. جنگ بزرگ برای بدست آوردن قلب مصر و پیش رو داشتن و خروس باید آماده می شد. او یک مرد واقعی است که در سرزمین خود نشسته است.
ساختن همه ی نقشه های هیچ جایی برای هیچکس پسر عمویش یک دیدگاه دارد و نمی داند به کجا می رود. آیا کمی شبیه تو و من نیستیم؟ خب ما فعلاً اساتید مصر رو تا همین جا میگذاریم باشه تا توی یکی از قسمت های آینده برگردیم و ببینیم دست آخر سرنوشت. جنگ هوروس و ست چی میشه؟ علاوه بر اون داستان های زیادی هم این بین اتفاق می افته که قطعا ارزش شنیدن داره. همونطور که اول قسمت گفتم، اساتیر مست داستان های بسیار بسیار پیچیده ای هستند. با چندین دلیل، یکی اینکه به علت تعدد زیاد روایت هایی که از این داستان ها و همینطور فولکلوری که هول محور هرکدوم از این روایت ها توی زمان ها و مکان های مختلف شکل گرفته، نمیشه بگه متن نهایی و محکم رسید. ضمن اینکه این اساتیر جزو قدیمی ترین داستان های تمدن انسانی هستند و خب، گذشت سالها تغییرات زیادی توشون ایجاد کرده. یه دلیل دیگه اینکه ما توی بعضی از این داستان ها نقاط مبهم زیادی داریم اینه که همونطور که توی داستان این اپیزود شنیدیم. مردم مس اعتقاد زیادی به این داشتند که کلمات می تواند بر واقعیت اثر ماندگاری بذاره، همانطور که راه فرآیند. این فلسفه باعث می شد که مصری ها روی نقاط منفی داستان خیلی تمرکز نکنند.
استادان و اسطوره های مصر: تحلیل مختصر و مفید
پس خیلی از اتفاقات مثل همین مرگ اوزیلیس به سرعت رد بشن. البته، خب اگر خوب فکر کنیم شاید این فلسفه امروز هم به درد ما بخوره، شاید اگر ما هم مثل مصری ها روی کلماتی که به زبون میاد. حساس باشیم، شاید وضع بهتری پیدا کنیم. به هر صورت این اختلافات توی متون مختلف وجود داره، این تفاوت ها در مورد خود خدایان، اسمهاشون و رابطه ای که با هم دارن. مثلا توی یک روایت هروس فرزند رعه هست، توی یک روایت دیگه نوشه و توی یک روایت هم مثلا رع و هروس یک خدا در نظر گرفته میشن اینها را گفتم که اگر تصمیم گرفتید در مورد این اساتید بیشتر مطالعه کنید و به این تناقض ها رسیدید تعجب نکنید. اما در مورد منابع. به زبان فارسی کتاب اساطیر مصر نوشته ورونیکا ایوانز از انتشار اساطیر تا اونجایی که من اطلاع دارم جزو کتاب های خوب در این زمینه هست. نشری ماهی هم یه کتابی داره به همین اسم اساتیر مسک اثر جرالدین پینچ که خب البته کتاب کوتاهی هم. توی منابع انگلیسی زبان هم که کم بودی خوب نداریم.
اگر منبع ای می خواهید که به صورت مختصر و مفید و در عین حال جامع این اساتید را توضیح دهد، پیشنهاد من کتاب دهند بوکاف میثالوژی مصری اثر همین خانم جرالدین پینچ هست نسخه پی دی اف این کتاب رو برای دانلود علاوه بر کانال تلگرام توی توضیحات اپیزود هم میتونید پیدا کنید اما در مورد اعلامیه ای که صحبتش رو کردم، حقیقت اینجاست که من این پادکست رو یک نفره دارم منتشر میکنم و همه کاره. از جمله تحقیق و نوشتن داستان ها تا طراحی پوستر رو خودم به تنهایی انجام میدم. هدف من این بود که این پادکست حداقل بین دو هفته تا بیست روز یکبار منتشر بشه و خب این یکم روی کیفیت کارم حداقل حداقل اولای کار شاید یکم تاثیر گذاشته باشه. برای همین به نظرم رسید که بد نیست چند قدم از این پروسه دور بشم و ایرادات و اشکالات و مشکلات را علاوه بر نقاط قوتم بهتر بشناسم. به همین دلیل که پادکست ساگا از امروز به مدت یک ماه اپیزود جدیدی نخواهد داشت. توی این مدت چندتا کار میخوام بکنم؟ اول همونطور که گفتم میخوام این کارهای درست و غلطی که توی این پنج قسمت اول انجام دادم رو بررسی کنم تا بتونم هر چه بهتر رو داشته باشیم همینطور میخوام کارای سایت و پادکست رو انجام بدم تا از این به بعد رو هم اونجا هم منتشر کنم، اما، توی این مدت از شماایی که این پادکست رو می شنوید، یک خواهشی داشتم. اینکه هر نظری پیشنهادی یا انتقادی به ذهنتون میرسد رو با من در میون بگذاری، فرقی نمیکنه کوچیکی یا بزرگش. تا من بتونم به اون پادکست ایده آلی که خودم و مخاطبم میخواد حداقل نزدیکتر بشم برای. ارتباط با من و در میان گذاشتن نظارتتون هم سه راه دارید.
پادکست ساگا: ارسال ایمیل و اطلاعات تماس
اولین ساده ترینش ایمیل هست به آدرس ساگا پادکست آی آر اِت ساین جمیل دات کام. ساگا پادکست آی آر، بدون فاصله و نقطه و هیچی. میتونی از طریق تلگرام هم با آی دی اِد ساین، گلوسین، جی او ایل او ایس ای این هم به من پیام بدید و یا اگر در توییتر فعالیت دارید. حالا این یه کم فرق داره با اون بقیه ولی. ………… رو سرچ کنید و اونجا به من منشن یا دیریکت بدید امیدوارم که این یک ماه توقف ارزشش رو داشته باشه و باعث بهتر شدن این پادکست بشه و این رو هم بگم که برای اپیزود های ششم و هفتم هم از همین الان من برنامه های ویژه ای دارم. شما میتونید پادکست ساگا رو از همه اپلیکیشن هایی که در اون پادکست گوش میدید و همینطور کانال تلگرام ساندکلاود و شن و توپی. برای پیدا کردن این پادکست هم علاوه بر عبارت انگلیسی “ساگا پادکست” می توانید کلمه “گلوسین” هم ……. رو هم جستجو کنید پس فعلاً از طرف من، از پادکست ساگا تا داستان بعد، داستانتون خوش، خدا نگه دار.
اره
آخرین ویدیو ها

news via inbox
Nulla turp dis cursus. Integer liberos euismod pretium faucibua