اپیزود پنجاه و هشتم- سفرهای ناصرخسرو
00:00 تا 00:03: سفرهای ماجراجویی ناصر خسرو
00:03 تا 00:06: ناصر خسرو: زندگی و ادبیات
00:06 تا 00:09: مستوفی و مالیات: زندگی و تعقل در دوران ناصر خوسرو
00:09 تا 00:12: سفر قمری و شمسی ناصر خوسرو: از خواب تا سفر به مکه
00:12 تا 00:15: سفرنامه ناصر خسرو: ریشهها و اصالت ایران
00:15 تا 00:17: سفرنامه ناصر خسرو: پیمودن مسیرهای دوران گذشته
00:17 تا 00:19: سفر به شمیران و ری – نظم و امنیت ولایت دیلم
00:19 تا 00:22: حکایت دزدی کفش و اشعار فارسی درباری
00:22 تا 00:25: سفر نگاهی به تاریخ شهرها و مناطق ایرانیان
00:25 تا 00:27: سفرنامه ناصر خوسرو: توصیفات جالب شهرهای تاریخی
00:27 تا 00:30: سفرنامهی ناصر خسرو: زیارتگاهها و مکانهای ادای دینی
00:30 تا 00:32: سفرنامه و آسایش در قاهره: امنیت و عدل سلطان
00:32 تا 00:35: حکومت مسلمانان در قرن پنجم هجری قمری: خلافت عباسی و فاطمیون
00:35 تا 00:37: مذهب اسماعیلی: اعتقادات و فراماسونیهای مخفی
00:37 تا 00:39: رشد و حکومت اسماعیلیه در قاهره و تاثیرات آن
00:39 تا 00:42: مسافرت ناصر خسرو و توصیف صنعت پارچه در مصر و فارس
00:42 تا 00:45: سفر چهار باره به مکه و مصر: توصیفاتی از ماجراهای ناصر خوسرو
00:45 تا 00:47: سفر ناصر خسرو به منطقه فلج
00:47 تا 00:49: سفر به بسره: ماجراهای ناصر خوسرو
00:49 تا 00:51: ناصر خسرو و دوستی با وزیر شهر
00:51 تا 00:53: سفرنامه ناصر خسرو: دو دلیل برای نوشته شدن نامه
00:53 تا 00:58: ماجراهای سفر به آبادان و اصفهان
00:58 تا 01:04: سفرنامه ناصر خسرو: روایت یک سفر هفت ساله
01:04 تا 01:10: سفرنامهی ناصر خسرو: مشاهدات و ماجراجوییها
01:10 تا 01:12: پادکست دوکس: سپاس از شما و دعوت به اشتراکگذاری
سفرهای ماجراجویی ناصر خسرو
موزیک ویدیویی هی هی سلام ، من پیمان بشر دوست هستم و شما دارید قسمت پنجاه و هشتم از پادکست صدای دوکس را می شنوید. موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی در قسمت قبلی راجع به زندگی یک فرد ماجراجو صحبت کردم. زندگی جیمز کوک انگلیسی رو با هم گذر کردیم که با سفرها و ماجراجویی های دریاییش معروفه. بعد از اون تجربه دوست داشتم که در مورد زندگی یک ماجراجو و جهانگرد ایرانی هم صحبت کنم. خب در طول تاریخ ایران شاعران و نویسندگان زیادی بودند که خاطرات سفرهای خود را به شهرهای و کشورهای مختلف ثبت کردند. و شاید یکی از معروف ترین اونها سعدی باشه که شرح سفرهاشو در قالب نسل و شعر تعریف کرده، اما یه نفر هست که خیلی ها معتقدن که قدیمی ترین جهانگرد و بهترین سفرنامه نویس تاریخ ایرانه. یعنی ناصر خسرو قوبادیانی: شخصیت ناصر خسرو از چند منظره جالبه. اول اینکه اون یه دانشمند، فیلسوف و شاعر و به چند زبان صحبت میکنه، باد دیگه شخصیت ناصر خوسرو اینه که. با همه ی این فضایل، ناصر خسرو یک کارگذار حکومته.
یک فرد عالی رتبه است که در دربار حکومتها مسئولیت داشته. موضوع جالب دیگه که دونستن در مورد ناصر خسر رو جالب میکنه، ربطش به یه سری آدم و جریان معروفه. مثلاً حکومت های قزنی و سلجویی در ایران. و حکومت فاطمیون در مصر و همینطور فرقه ای اسماعیلیه. اما مهمترین جنبه شخصیت ناصر خوسرو شاید به این باشد که به معنای واقعی کلمه ماجراجو بوده. از شرقی ترین نقطه ایران آن زمان در مرو راه افتاده و رفته به غربی ترین منطقه خاورمیانه، سفر کرده به مصر. کی، هزار سال پیش، هفت سال در سفر بوده و آخرش برگشته به جایی که سفر رو از اونجا شروع کرده. و بعد هم ماجراهای مفصلی که براش رخ داده رو، صادقانه و با یه زبون ساده و صمیمی برای ما نوشته و به یادگار گذاشته و ما الان میتونیم بریم به هزار سال قبل. با ناصر خوسرا همراه بشیم و شهر به شهر و روستا به روستای خاور میانه هزار سال قبل و بگردیم و ببینیم که دنیا دورور سالهای چهارصد هجره شمسی چه مدلی بوده؟ و من الان میخوام که در مورد زندگی و سفرهای ناسرخوس رو براتون بگم.
ناصر خسرو: زندگی و ادبیات
من براتون تعریف می کنم شما هم گوشتون رو به من بسپارید و بشنوید. هی موزیک ویدیویی موسيقي (مذکر) ناصر خوس رو در سال سیصد و هشتاد و دو شمسی. که مدل میشد با سیصد و نود و چهار هجری قمری توی یک خانواده ثروتمند خراسانی به دنیا آمد. ما چطور این رو میدونیم؟ در مورد سال تولدش، خودش در دیوان قصائد، این رو با یه بیت شعر به ما گفته، گفته که گذشت به مهاجرت پس سیصد نود و چهار بن هاد مرا مادر بر مرکز اقبر ناصر خسرو اصالتا اهل منطقه قبادیان هست که بخشی از بلخ بوده و توی همون بلخ هم بزرگ شده و تحصیل کرده. در سال سیصد و نود و چهار قمری که ناصر به دنیا آمد در ایران حکومت قزنی بر سر کار بود و دقیقا پنج سالی بود که سلطان محمود قزنی سلطنتش را شروع کرده بود. ناصر خوس را در یه خونواده اشرافی به دنیا آمد. یه خونواده ای که نسل در نسل در دربار عمرا و سلطان های مختلف شغل دیوانی داشتند توی دربار کار میکردند. برای همین ناصر خسرو این شانس رو داشته که بهترین تحصیلاتی که در اون زمان میشد داشت رو پشت سر بذاره. یعنی غیر از موضوعات مذهبی تو زمینه علوم طبیعی، نجوم، منطق، ریاضیات و مخصوصا فلسفه یونانی تحصیل بکنه حالا به اندازه علم اون زمان دیگه که یه نفر اون موقع می تونسته که به چندتا علم تسلط داشته باشه.
فیلسوفان مشایی به فیلسوفان مسلمان می گویند که پیرو فلسفه ی یونانی بودند. مثل فارابی و ابن سینا که از فلسفه مشا هستند. و ناصر خسرو هم آثار این فیلسوفان مشاعری را مطالعه می کرد. این امتیازات تحصیلی باعث شد که ناصر خوسرو از جوونی راه و رسم خونوادگیش رو در دربار قزنوی شروع کنه. ناصر خسرو در دربار سلطان محمود و سلطان مسعود قزنوی مشغول به کار بوده و حتی بعد از سقوط کارش اونقدر خوب بوده که چغری بیک برادر سلطان طغرل سلجویی که مؤسس سریال سلجوییانه اونو به خدمت خودش نراورد. اساسا پادشاهها که عوض میشدند مجبور بودند که از یه سری افراد شایسته استفاده کنند مثلا یه وقتایی که حکومت بعد عوض میشد، حالا یا دست اقوام مختلف میافتاده، یا بیگانگان میومدن، مغل ها میومدن، سلوکیه ها میومدن، هر کسی که سلطان بود، وزیر و فرمانده سپاه و افراد خیلی رده بالا رو با خودش میآورد. اما از یه جایی به پایین باید از آدمای با تجربه و با دانش استفاده میکردن. الانم همینطوره، اگه رئیس جمهور مثلا عوض بشه وزرا عوض میشن. ولی باز یه سری مدیران و کارگذارانی هستن که کشور رو اونا اداره میکنن و اونا همیشه سرجاشون هستن.
مستوفی و مالیات: زندگی و تعقل در دوران ناصر خوسرو
خانواده ناصر خوسرو هم همینطور بودند و با سلسله های مختلف کار می کردند، شغل ناصر خوسرو به طور مشخص مربوط به دیوان مالیات و خراج بوده. در آن زمان، در ایران آدما ادیان مختلف داشتند. مسلمان، زرتشتی، یهودی، مانوی و خب مالیات و ارث و خلاصه قوانین مالی اینها با همدیگه فرق داشته و دربار نیاز داشت که یه آدم کاربلدی باشه که این حساب کتابا رو براشون انجام بده. بهشون میگفتن مستوفی و این مستوفیگری یه شغل موروثی بود از پدر به پسر ارث میرسید. خونوادهایی که چنین تخصص هایی داشتند نمیذاشتن که این تخصص از خونوادهاشون بیرون بره. و یه نفر دیگه یه غریبه این امتیاز بزرگ رو صاحب بشه. مصطفی نقش حسابدار کل را ایفا می کرد، و دستمزدش هم از بقیه درباری ها بالاتر بود، برای همین می شود حتی که ناصر خوسرو جایگاه بالا و زندگی مرفه ای داشته. یکی از کارهای ناصر خسرو جمع آوری خراج و مالیات از غیرمسلمونا بوده که بهشون اهل زمه میگفتن، پس با زردپشتی ها، مسیحی ها، یهودی ها و مانوی ها در ارتباط بود. و این ارتباط کاری این فرصت رو بهش میداد که از اونا در مورد اعتقاداتشون، در مورد حقایق دینشون پرس و جو بکنه.
ضمن هم گفتم که ناصر خوسرو اهل مطالعات فلسفی هم بود، برای همین در معرض سرگردانی های معنوی بود و در چهل سالگی با یه جور بحران میانسالی روبرو شد، و درست مثل اتفاقی که برای خیام افتاد، برای فرار از این افعال. افکار به شرابخوری رو آورد. در آستانه چهل و دو سالگی این مرد ادیب و دانشمند یک خوابی دید که مسیر زندگیش را تغییر داد. و باعث شد اون ناصر خسروی بشه که ما میشناسیمش، وگرنه اگه اون خواب رو نمیدید امروز ما نمیدونستیم. فکر کنیم که هزار سال پیش منطقه خاور میانه چه شکلی بوده؟ ناصر خوسرو در یکی از مأموریت های کاریش با چند نفر دیگه برای گرفتن مالیات شهر به شهر سفر میکردند. یه شب با همراهاش دور و آتیش جمع شده بودن و شراب می نوشیدند، در همین حین ناصر خوس رو خوابش می بره و توی خواب خوبش یه فردی رو میبینه که بهش میگه چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کنه. اگه باهوش باشی بهتر، یعنی چقدر شراب مینوشی، اگه شراب نخوری و هوشیار باشی دنیا رو بهتر متوجه میشی. ناصر خوس رو در جواب بهش میگه حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت که اندوه دنیا کم کند. و اون فردم جواب داد در چیزی که مردم رو به سمت بیهوشی و نادونی ببره هیچ خیری نیست.
سفر قمری و شمسی ناصر خوسرو: از خواب تا سفر به مکه
و تو باید دنبال چیزی بری که هوش و خردت رو بیشتر کنه. ناصر خوس رو که در عالم خواب تحت تاثیر حرف این مرد قرار گرفته بود بهش گفت که من این را از کجا آرم. یعنی چیکار کنم که خرد و هوشم زیاد بشه، ناصر خوسر میگه اون مرد جواب داد جوینده یابنده باشد. و پس سوی قبله اشاره کرد و دیگر سخن نگفت. چون از خواب بیدار شدم، آن حال تمام بر یادم بود، بر من کار کرد و با خود گفتم که از خواب دوشین بیدار شدم. باید که از خواب چهل ساله نیز بیدار کردم. ناصر خسروی دانشمند و صاحب منصب با این خواب منقلب شد و تصمیم گرفت که زندگیش رو تغییر بده. خیلی از مفسرین البته معتقدند که این مرد حکیم و این صدایی که ناصر خوس رو در عالم خواب خودش شنیده در حقیقت چقدر ندای درونی ذهن خودش بوده، ذهنی که میدونست ناصر خوسرو باید در این دنیا اتفاق بزرگی رو رقم بزنه. بنابراین وقتی که از خواب بیدار شد تا حدی تحت تاثیر این خواب قرار گرفت و شگفت زده شده است که فوراً اون روز را با تاریخ شمسی و قمری ثبت کرده و تلاش کرد که شراب رو از اون روز به کلی کنار بذاره و از شغلش هم استعفا داد.
خیلی تصمیم بزرگی دیگه، صاحب منصب باشی و بعد یک خوابی ببینی، استعفا بدی، البته خب گفتم، یک درگیری ها و یک مشروب. مشغولیت های ذهنی رو پشت سر گذرانده بود و به این نقطه رسیده بود. در صورت فردای اون روز، ناصر خوس رو به حمام رفت و قصد کرد که خودش رو از تمام اون چیزی که ناپاک بود، که میدونسته بشوره. بعد هم چون اون حکیم در خواب جهت قبله رو بهش نشون داده بود تصمیم گرفت که برای به جا آوردن مراسم حج راهی مکه بشه و این تصمیم بزرگی بود. ناصر خوسرو در مرو هزار سال قبل بود و میخواست که یک مسیر چهار پنج هزار کیلومتری رو تا مکه بره. سفری که معلوم نیست اصلا اون رو تموم بکنه، بس که خطرات این سفر زیاد بود. اما به هر حال، ناصر خوسرو در ششم جمادیستانی سال ۴۳۷ هجری قمری سفرش را از شهر مرف شروع کرد که میشد چهارم دایی ماه چهارصد و بیست و چهار هجری شمسی جهانگردی هفت ساله ناصر خوسرو از اونجا شروع شد. سفری که از خراسان شروع می شود و بعد ناصر خوسرو از نواحی شمال ایران عبور می کند، می رود به سمت آذربایجان. و بعد آسیایی کوچک، شام، سوریه، فلسطین، جزیره العرب و بعد مصر، تونس و سودان در آفریقا.
سفرنامه ناصر خسرو: ریشهها و اصالت ایران
آفریقا رو هم میبینه و برمیگرده به سمت خراسان. الان تخمین زده میشه که در این سفر، ناصر خسرو نوزده هزار کیلومتر رو زیر پا گذاشته خب این رو گفتم که بلخ و مرو در خراسان بوده، بذارین این رو هم بگم که جایی که در قرن گذشته بهش میگفتن براسون الان بخش هایی از پنج شش کشور مختلف هست. بخش هایی از آن خراسان بزرگ در ایران باقی مانده و بخش هایی در افغانستان و ترکمنستان و تاجیکستان. ازبکستان و قرقیزستان. خراسان بزرگ چهار شهر مهم داشته: بلخ و حرات که الان در افغانستان است، بعد شهر نیشابور که در ایران عزیزمون هست و مرف که الان شهر مرف در ترکمنستان هست. گلیس در سال 185 میلادی از ایران جدا شد. و شهر مرف هم همراه با سمرقند و بخارا و تاشکند در سال ۱۸۸۱ میلادی معادل هزار دوصد و پنجاه و نه شمسی با خشنکشی روسی یه اعتذاری از ایران جدا شدن. قبلاً هم توی اپیزود راه آهن سرتاسری گفتیم که روسیه و بریتانیا در ایران دوره قاجار چه کارها که نکردند بیست و پنجاه سال پیش این بخش های مهم ایران، این تکه های ناب خراسان برای همیشه از آغوش مادر جدا شدند. اگرچه که هنوز خیلی از این همتباران ما خودشون رو ایرانی میدونن.
بشنوید بانو گلخشار سفیاوا شاعر تاجیک با چه عاشقی راجع به ایران صحبت می کند؟ ایران مادر است، ایران ریشه است، ایران بنیاد است. آدم که ریشه و اصل هیچ، اگر یاد نداریم، اوریایی. و در حالي که مردم رو به ريشو نگاه ميکنن و به ريشو نگاه ميکنن و هیچ وقت از ما طمع هم نداشت. اول رفتم و گفتم که رنگ رو از من قبل بگیرم زنان زدیو چی برداشتید از یزد؟ شهری که با نام خداست. ناصر خسرود در مقدمه سفرنامه اش حرف خیلی قشنگی میزنه و میگه که من تمام اون چیزی که دیدم رو بدون کم موکاس یا زیادگویی نوشتم، بعضی چیزا رو خودم ندیدم و دیگران برام تعریف کردن. و هرجا از این شنیدن ها چیزی گفتم، اگه حس کردید که خطا و اشتباهی، گناهش رو به پای من نذارید. و من رو سرزنش نکنید، منظورش از این شنیده ها، روایت های غلف شده و یا خرافی مردم مناطق مختلفه که توی مسیر. محلی ها براش تعریف کردن و ناصر خوسرا هم بخشی از این باورهای عمومی رو توی سفرنامه اش یادداشت کرده که برای ما خیلی باارزشه که الان بدونیم که مردم هزار سال قبل چطور فکر میکردند، چطور زندگی میکردند. برای همین این کتاب یکی از معتبرترین منابع فرهنگ سرزمین های اسلامی در قرون وسطی به حساب میاد.
سفرنامه ناصر خسرو: پیمودن مسیرهای دوران گذشته
اگه کتاب سفرنامه ناصر خسرو رو نداریم. می توانید که از وب سایت گنجور سفرنامه ناصر خسرو را جستجو کنید. آنجا می توانید متن سفرنامه را بخوانید. در کنار متنم یه نقشه هست که موقعیت شهرهایی که ناصر خوس رو بهش سفر کردن رو نشون میده. همانطور که گفتم این سفر در سال چهارصد و سی و هفت هجری قمری از مرو شروع شد و هفت سال بعد در سال چهارصد و چهل و چهار هجری قمری با بازگشت به بلخ تمام شد. ناسخوس رو به همراه برادر کوچیکش ابو سعید از مرو به سمت سه رقص و نیشابور رفت. پس همراه برادر کوچیکش به این سفر رفت. و رفتند به سمت نيشابور و از اونجا راهشون رو به سمت شاهرود و سمنان فعلی ادامه دادند، رفتند به سمت ریو و دیلم و قزوین و بعد تبریز و مرند و خوی و بعد دیگه از قلمرو ایران امروزی خارج شدند و رفتند به سمت آسیا استغیر. یعنی ترکیه ی فعلی، بعد سوریه، بعد لبنان و فلسطین و رسیدن به اورشلیم.
در مورد همه اینها، ناصر خوس رو با جزئیات توصیف کرده، اینکه چطور رسیده، اونجا چی دیده. و من حالا میخوام که گزیده ای از دیدههای ناصر خسرو رو در طول این مسیر دراز رو براتون تعریف کنم. گفتم که ناصر خوسرو باید از سبزیوار میگذشت، شهری که یکی از مهمترین شهرهای ایران آن روز بود. و بعد وقتی که به نزدیکی شاه رود امروزی رسیدند، رفتند به زیارت قبر بایزید بستامی عارف بزرگ. چیزی که برای من خیلی جالبه اینه که با اینکه هزار سال قبل امکانات ارتباطی انقدر پایین بوده. ولی افکار و عقاید بزرگان به شهرهای مختلف پخش میشد. و مردم از بزرگان شهرهای دیگه ظاهراً خبردار بودند. بایزید بستامی سی سال قبل از به دنیا آمدن ناصر خوسرو از دنیا رفته بود. اما ناصر خسرو اون رو میشناخته و بهش اراده داشت و به مزارش رفته.
سفر به شمیران و ری – نظم و امنیت ولایت دیلم
و بعد هم خب به سفرشون ادامه دادن، رفتم به سمت ری. ناصر خسرو میگه که میان ری و عامل کوه دماوند است. مانند گنبدی و آن را لباسان گویند. و بگویند بر سر آن چاهی است که نوشادور از آن حاصل می شود. و بگویند که کبریت نیست، ناصر خوس رو می نویسد که مردم پوست گاو رو می بردند بالای کوه دماوند و پر از نوشادور میکردند. و بعد از اون بالا پوست پر شده رو قل میدادن که بیاد پایین. نوشادور همون کلرید آمونیوم هست و اون موقع به عنوان دارو و همینطور برای صنعت استفاده میشد. ناصر خوسرو از شهر قزوین تعریف میکنه که شهر خوبی بوده و بازارای مرتبی داشته و از همه حرفه ها بیشتر، کفشگری در آنجا بیشتر بوده. بعد از یه جایی به اسم شمیران یا سمیران که در دیلم آن زمان بوده عبور کرده.
که در اطراف قزوین امروزی هستش. میگه در شمیران مردی نیک دیدم، از در بند بود. نامش ابو الفصل الفلسوف مردی اهل بود. و با ما کرامتها کرد و کرمها نمود و با هم بحثها کردیم و دوستی افتاد میان ما. مرا گفت چه عزم داری؟ گفتم سفر قبله را نیت کرده ام. گفت، حاجت من آن است که به هنگام مراجعه، گذر بر اینجا کنی تا تو را بازبینم. و خیلی جالبه این سنت مهمان نوازی، کرم و سفرداری از هزار سال قبلم ظاهراً بین ما ایران. هزار سال قبل، ابولفصل نامی اهل شمیران به یک غریبه اهل مرو محبت کرده، باهاش رفیق شده و آخرشم بهش اصرار کرده که حالا که میخوای بری مکه، تو خدا تو راه برگشت باز بیا ببینمه. ناصر خوسرو در مورد نظم و امنیت ولایت دیلم تعریف کرده و گفته که مردمان که به مسجد عادی این روند همه کفش ها را بیرون مسجد بگذارند و هیچکس آن کسانی را نبرد.
حکایت دزدی کفش و اشعار فارسی درباری
میگه اینقدر اینجا امنیته که آدم ها وقتی وارد مسجد جمعه یا مسجد جامع میشن کفششون رو بیرون میذارن. کسی کفش رو نمی دزده و این هم نشون میده که از هزار سال قبل هم ما دغدغه ی دزدیده شدن کفش در مسجد رو انگار داشتیم. ناصر خوسرو در بیستم سفر سال چهارصد و سی و هشت قمری، یا به قول خودشان آن زمان، سنای سمان و سلسین و ارب ام ای وارد تبریز شد. در سفرنامه اش آورده است که مردم می گویند که چند سال پیش در اینجا یک شب زلزله بزرگی آمد که چهل هزار نفر کشته شدند. ناصر خوسرو در تبریز با یک شاعر تبریز به نام قطران تبریز ملاقات کرد. در آن زمان هنوز مردم آذربایجان به زبان پهلوی آذری صحبت می کردند. یعنی هنوز زبان مردم آذربایجان ترکی نشده بود. و آذری پهلوی که مردم در آنجا بهش صحبت می کردند، یکی از زبان های خانواده زبان های ایرانی است. همریشه با فارسی هستش، زبان پهلوی آذری یه زبانیه مثلا شبیه به زبان مردم تالش.
طران تبریزی به فارسی شعر میگفته اما به فارسی دری یا فارسی درباری کاملاً مسلط نبوده. فارسی دری، اون فارسییه هست که ناصرخوس رو صحبت میکرده. و بعدا تبدیل به زبان رسمی ایران شد. و ما هم الان داریم به همون زبان دری صحبت میکنیم. قطران تبریزی وقتی که ناصر خسرو رو میبینه دوتا دیوان شعر از دقیقی و منجیک رو میاره و از ناسرخوس رو کمک میخواد که معنی بعضی از کلمات فارسی دری رو بهش بگه و ناصر خوس رو هم با کمال میل میپذیره. در این دوره ای که داریم در موردش حرف میزنیم از همون موقع تا قرن نوزدهم میلادی توی کشورهای مهمی مثل هند، مصر، شام و بعدها عثمانی، یاد گرفتن زبان فارسی درباری و حفظ بودن اشعارش. شاعران ایرانی یک ویژگی لاکچری و اشرافی به حساب میومد. پادشاهان زیادی دبیر های ایرانی رو استخدام میکردند که ادبیات فارسی رو بهشون آموزش بدن و برای مکاتبات اداری ازشون استفاده بکنن. شبیه به کاربردی که الان زبان انگلیسی در جهان داره.
سفر نگاهی به تاریخ شهرها و مناطق ایرانیان
و به خاطر همین هم است که الان وقتی که به هند اگر سفر کنید یا به استانبول اگر سفر کنید. در بناهای تاریخیش می بینید که اشعار فارسی یا نوشته های فارسی در آنجا هنوز هست. ناصر خوسرو با دقت و جزییات هر شهر را توصیف کرده، اینکه چقدر بلندی دارند ساختمانها. چه مصالحی ساخته شدن؟ آب شرب شهر از کجا تامین میشه؟ مساحت شهر چقدره، مثلا در خیلی از جاها، از جمله تبریز دور تا دور شهر رو گشته و طول و عرض شهر رو با قدم حساب کرده. مثلا در مورد تبریز میگه که طول و عرض تبریز هزار و چهارصد قدم هست. تبریز هزار سال قبل یه شهر مربعی شکل بوده. بعد از تبریز و مرند و خوی، ناصر خوسرو وارد آسیای صغیر شد. در جایی که هنوز بخش بزرگی از جمعیت آن منطقه ارمنی ها بودند که دین مسیحیشان را حفظ کرده بودند. و چیزی که به چشم ناصر خوس رو میومده این بوده که در بازارهای این شهرها، گوشت خوک و شراب فروخته می شود به دنبال عامل به دنبال عامل سبک تر جانان زاده #مذکر: ناسخوسرو و برادرش به سفر داشتن ادامه میدادن و در مورد زمانی داریم صحبت میکنیم که.
جاده های مناسبی وجود نداشت، آدما تنهایی نمیتونستن که به سفر برن. باید با کاروان میرفتن، با بلد راه که گم نشن، راهسن بهشون نزنه. و یک گروه باشن که به همدیگه کمک کنن، از گشنگی و تشنگی نمیرن، جای خواب پیدا کنن. برای همین به یه شهر که این دو نفر میرفتن میرسیدن. در خونه ی دوست یا اشنا یا در خونه ی یک دانشمند یا صاحب منصب میموندند. یا در کاروانسرا و یا حتی در مسجد مدتی میموندند؟ تا یک کاروانی میخواست از اونجا به منطقه بعدی بره، با آنها همراه میشدند و میرفتند. چطور میرفتن؟ با پای پیاده و یا نهایتا با شتر؟ و ناصر خوسرو الان دیگه رسیده به شام. منطقه ای که الان بهش میگیم سوریه، شام یکی از آباد ترین و زیباترین نقاط دنیا بوده. ناصر خوسرو نوشته جالبی در مورد شهر مرت و نعمان شام داره.
سفرنامه ناصر خوسرو: توصیفات جالب شهرهای تاریخی
میگه که اونجا یه شهر خیلی آباد و با صفاست. و وقتی که داشتم از دروازه شهر وارد میشدم دیدم که روی سنگ استوانه ای شکلی به حروف عربی چیزی نوشته که من نمیتونم بفهمم. انگار با زبون رمز نوشته شده، چون که ناصر خوسرا عربی بلد بود، ولی نمی تونست این خط خاص رو بخونه. میگه از یه نفر پرسیدم این چیه؟ اینجا چی نوشته؟ و اون فرد جواب داد که این تلسم کشدومه. تلسم اقربه، و این تلسم رو اینجا نوشتند که هیچوقت اقربی وارد این شهر نشه. می بینید چقدر جالب عادات و اعتقادات مردم هزار سال قبل رو ثبت کرده و ما الان می تونیم بخونیم. توصیفات این مدلی رو در حاشیه سفرنامه اش آورده ناسرخوس رو. یا مثلا در بیروت وسط توضیحاتش داره راجع به یه موضوعاتی صحبت میکنه. یه دفعه میگه که یه پسر بچه ای رو دیدم که یه دستش گل سرخ داشته و اون یکی دستش گل رز سفید مخاطب شاید تعجب کنه که خب که چی چه ربطی داشت؟ وسط توصیف کردن یه چیز دیگه چرا این رو تعریف کرد؟ اما در واقع ناصر خوس رو با این تصویرسازی لطیف میخواسته زیبایی اون صحنه ای که دیده رو با ما به اشتراک بذاره.
و ما هم باهاش تخیل کنیم، بگیم آها. فلانجا، کنار دریا، اول بهار، دوتا گل روزم دست اون به سر بچه، چه صحنه ای جالبی میشه مثلا؟ این جاهای سفر که در مناطق کنار دریای مدیترانه است، در لبنان و فلسطین ناصرخوس رو خیلی به ابادی و وفر نعمت اشاره میکنه. غیر از اونم به قبر پیغمبران بنی اسرائیل اشاره می کنه که آره امروز رفتم زیارت حضرت هود. یا مثلا رفتم تایر پیامبران قوم بنی اسرائیل رو زیارت کردم یا اماکن مذهبی دیگه. یکی از دقیق ترین یادداشت هایی که ناصر خوس رو نوشته در مورد شهر مقدس پیروان تمام ادیان یکتا پرستیه یعنی اورشلیم، ناصر خسرو نوشته که پنجم رمضان سال چهارصد و سی و هشت. وارد بیت المقدس شدیم، میگه یک سال شمسی بود که از خانه بیرون آمده بودم. و مادام در سفر بوده که به هیچ مقامی و آساییشی تمام نیافته بودیم. بیت المقدس را اهل شام و آن طرفها قدس گویند. و از اهل آن ولایت کسی که به هج نتواند رفتن در همان موسم قدس حاضر شود و به موقع بایستد و قربانی عید کند، چنانکه عادت است.
سفرنامهی ناصر خسرو: زیارتگاهها و مکانهای ادای دینی
حج فقرا بوده دیگه و همون آداب حج رو در بتون مقدس به جا میآوردن اونایی که نمیتونستن به حج برن. اشاره می کند که این شهر فقط مربوط به مسلمانان نیست طبیعتاً. اینجا محل زیارت یهودیان و مسیحیان هم هست جهودها و ترسها. میگه دیگه بقا همه ی ترسایان و جهودان بسیار آنجا روند، به زیارت کلیسا و کنشت کانجاست. ناصر خوسرو در بازدید از شهر اورشلیم ذوق و کنجکاوی زیادی خرج کرده و تک تک زیارتگاه ها و مکان های ادای دینی اونجا رو فارغ از اینکه مربوط به کدوم دین و آیین هستش رو رفته دیده و درباره شون نوشته. مثلا مقبرهی ابراهیم و سارا، مسجد القاصا و حتی کلیسای جامع مسیحیان رو هم از نزدیک رفته دیده. و توی سفرنامه اش گفته که امپراتور روم یک روز به شکل مخفیانه به این کلیسای جامع اومده که زیارت بکنه. این کلیسا به قدری بزرگ بود که حدود هشت هزار نفر ظرفیت داشته و دیوارهایش از طلا پوشیده شده بود. و هزینه نگهداری این کلیسا توسط رومی ها تامین میشد.
اما بعد از یه مدتی ناصر خسرو و برادرش از اورشلیم به مکه رفتند که زیارت بکنن چون اصلاً هدفشون از این سفر مکه بود دیگه از اورشلیم رفتن به مکه و زیارتشونو که کردن دوباره برگشتن به اورشلیم. مدتی ماندند و سفرشان را به سمت مصر ادامه دادند. در طول این سفر هفت ساله، ناصر خسروب بیشترین زمان رو در قاهره گذرانده. یعنی اصلاً در اونجا اقامت شده و سه سال زندگی کرده. چون خیلی تحت تاثیر سیستم غذایی و سیستم مملکتداری اونجا قرار گرفته بود. یکی از مسائلی که ناصر خوس رو در مورد مصر بهش اشاره میکنه این است که با وجود اینکه فاطمیون مصر یعنی همونی که بر مصر حکومت میکردند شیعیان خیلی متأسبی بودند. اما سعی میکردند جوری رفتار نکنن که این اعتقادات دینیشون نیت و آرامش مملکت رو به هم نزنه یعنی چی؟ یعنی نسبت به پیروان ادیان و مذهب دیگه با اعتدال رفتار میکردند، سختگیری نمیکردند. ناصر خوسرو توی سفرنامش به ووفور راجع به رونق اقتصادی مصر صحبت کرده مثلا توی سفرنامش میگه که بعضی از مردم مصر بقدری ثروتمندند که شاید حرفم رو باور نکنید اگه بگم. میگه انقدر ثروت دارن که من نمیتونم حد و اندازه ای برای مال و منالشون مشخص کنم.
سفرنامه و آسایش در قاهره: امنیت و عدل سلطان
در سفرنامه اش نوشته است که اگر بگویم یا صفت کنم، مردم اجم را قبول نمی کند و مال آنها را به حد و حصر نمی تواند. بانستم کرد، یک آسایشی که توی شهر قاهره دیدم در هیچ کجای دیگه ندیدم. اونجا با یه مرد مسیحی آشنا شده بود که از ثروتمندان مصر بود. میگه یک سال به خاطر بارندگی کم آب نیل پایین اومده بود و کشاورزی کم شده بود. و به خاطر همینم قیمت غلات گران شده بود. وزیر سلطان که میدونست این مرد مسیحی انبارای گله بزرگی داره رفت و ازش پرسید که چقدر می تونی قلعه به ما بفروشی که ما وارد بازار کنیم قیمت قلعه درست بشه و مرد مسیحی جواب داده که من به قدری توی کار پیشرفت کردم که میتونم شش سال نون تمام مردم مصر رو تامین کنم. و این پیشرفت من به خاطر امنیت و آرامشی بوده که سلطان ایجاد کرده، بنابراین گفته که نگران نباشید من کمک می کنم. مصر جمعیت کمی نداشت، ناصر خوسرا می گوید که آن زمان کل جمعیت نیشابور که یک شهر تجاری و پرجمعیت بود. جمعیت در ایران به حساب می آمد، یک پنجم جمعیت مصر بود.
یعنی میخواد بگه که ثروت این فرد مسیحی چقدر زیاد بوده میتونسته که شش سال نان مصر و حالا یا احتمالا منظورش قاهره بوده. شش سال نان اونجا رو بده و تازه در جایی که پنج برابر جمعیتش بیشتر از نیشابور بوده. در ادامه ناصر خوسرو میگه که تصور کنید چقدر یه مملکت می تونه در امنیت باشه و چنین سلطان عدلی داشت. باشه که پادشاه به مردمش ظلم نکنه. نره یه کاره اون غلات رو صاحب بشه، مصادره کنه. و از طرف دیگه هم رایت هم مجبور نباشه که از ترس جون و مال خودش چیزی رو مخفی نگه داره. میگه چه ایمن رعیتی و عادل سلطانی ببود. که در ایام ایشان چنین حالها باشد. و چندین مالها که نه سلطان بر کسی ظلم و جور کند و نه، رئید چیزی پنهان و پوشیده دارد.
حکومت مسلمانان در قرن پنجم هجری قمری: خلافت عباسی و فاطمیون
#آممم #آممم #آممم دوست دارم. همه شون رو فراموش کن در قرن پنجم هجری قمری چند حکومت مسلمان مختدر وجود داشته؟ یکیش خلافت عباسیه که بزرگترین حکومت مسلمانه و پایتختش در بغداده. و خب، مدعی اصلی دولت مسلمانان هستش، اصلا. خلیفه مسلمانان مال اونها هست، یکیش هم حکومت بازماندههای بنی و مایا در اندلس هست. که توی اپیزود اندلس در موردش مفصل گفتم و اونها هم که اصلا خب در اسپانیا هستن اون یکی هم حکومت فاطمیون در مصر هست که راجع بهشون الان میخوام توضیح بدم. البته در حوزه خاور میانه، خلافت عباسی و حکومت فاطمی مصر با همدیگر رقابت داشتند. یکی از مهم ترین دغدغه های این دو تا دولت حفظ کردن موقعیت اقتصادیشون بود که مستقیماً این موقعیت اقتصادی به جاده های تجاری وابسته است. دولت فاطمیون میخواست که به راه های تجاری که از شرق و غرب به مصر میرسد مسلط باشه. بنابراین داشتن یه نفر مثل ناصر خسرو که اونقدر با جزییات تمام مسیر شهرها و قلمرو اسلامی رو بلد باشه براشون هدیه خوبی بود.
ناصر خسرو هم که بعد از یک سفر طولانی و سخت به مصر رسیده بود و از اونجا هم خوشش اومده بود و تصمیم گرفت که سه سال رو در پایتخت مصر یعنی قاهره بمونه. دوره اقامت ناصر خوسرو در قاهره همزمان شد با حکومت یه فردی به اسم المنتصر و بالاه. و همین جا بود که ناصر خوس رو به مذهب اسماعیلی رو آورد. این سه سالیم که در مس بود به مطالعات مذهبی صرف کرد، تا جایی که در نهایت تونست به مقام دایی یا حجت که میشد همون مبلغ مذهبی. در مذهب اسماعیلی برسه، این مقام بالاترین رتبه بعد از امام اسماعیلی بود. یعنی ناصر خوسرو یکی از بزرگان این مذهب شده بود. حالا اینجا لازمه که یه توضیحی رو راجع به مذهب اسماعیلی بدهم. و میگم بازم ما مسیرمون خورد به مذهب و فرقه های دینی. توی هر اپیزود دوکس باید یه گریزی انگار بزنیم تو اپیزود قبلی هم گفتیم.
مذهب اسماعیلی: اعتقادات و فراماسونیهای مخفی
اینجا هم در مورد مذهب اسماعیلی است، این مذهب اسماعیلی یکی از شاخه های شیعه است و شبیه به شیعیان جنفری، زیدی، علوی. و بقیه شیعیان اسماعیلی هم معتقد هستند که نودگان پیامبر جانشینانش بودند. متاه شیعیان اسماعیلی، کسانی هستند که به امامت و جانشینی اسماعیل بن محمد، پسر امام جعفر صادق امام ششم شیعیان اعتقاد دارند: اسماعیل پسر ارشد امام جعفر صادق بود که یک فرد اهل مبارزه بود این اسماعیل. و برای همینم تحت تعقیب و زیرضربین حکومت عباسی بود. تا اینکه حین مبارزات کشته شود، اسماعیل فرزند ارشد امام جعفر صادق بود و طرفداراش منتظر بودند که او امام بعدی باشه. و باور نمیکردند که اسماعیل کشته شده باشد، برای همین امامت امام موسی کازم را قبول نکردند. شیعیان از اونجا دو دسته شدند و فرقه اسماعیلی اونجا متولد شد. اونا معتقد بودند که اسماعیل موقتا به یه منطقه دیگه ی لابوت فرار کرده، حتما زنده است. کشته نشده و رفته یه جایی که از آزار دولت عباسی در امان باشه.
بعداً برگردد و حکومتشون رو از بین ببره اسماعیلی ها در اقلیت هم بودن و برای گرفتن حکومت کار سختی رو پیش میبرن. باید قدرت رو از خلافت اسلامی میگرفتن، از عباسیون میگرفتن، که کار خیلی سختی بود. برای همین پیروان اسماعیلی باید تحت حفاظت شدید به کار خودشون ادامه میدادند. و برای همین فرمانها و دستوراتشون رو بین همدیگه با رمزگذاری های سری به همدیگه میرسوند. و این ماجرای رمزگشایی نامه های اینا انقدر جدی بود که به این نامه ها میگفتن معما. و مثلا بعدا در دربار سلجویی ها. یه تیم مخصوص کارشون رمزگشایی از این معماها بوده. اسماعیلی به مأموریت های مخفیانه و خشونت آمیز هم معتقد بودند. چیزی نگشت که با ترورهای دست جمعی و راه انداختن موج وحشت در جهان اسلام و مسیحیت قدرت زیادی گرفتن.
رشد و حکومت اسماعیلیه در قاهره و تاثیرات آن
و توانستند که اولین حکومت بزرگ خود را در سال دوصد و نود و هفت هجری قمری به مرکز قاهره تشکیل دهند. پیروان اسماعیلیه به تحصیل علم توجه نشان میدادند علوم مختلف، مثل مذهب، فلسفه، ریاضیات. ستاره، ستاره شناسی، پزشکی و غیره. و اینجوری بود که یکی از بزرگترین مراکز علمی اسلامی به اسم الازهر رو در قاهره ساختند که در دوره مدرن در آن دوره یعنی قرن پنجم هجری جمعیت بزرگی از این دانشمندان. با تربیت اسماعیلیه به وجود اومدن، چهره های ایرانی هم بین همین دانشمندان بودند. مثل ابو یعقوب سیستانی، حمید الدین کرمانی و همینطور ناسرخوسرو. خیلی از فارغ التحصیلان الازهر بعدا به کشورهای دیگه رفتند، مثلا ناصر خوس رو به خراسان برگشت و برای اسماعیلیه تبلیغ کرد. و اینطوری بود که اسماعیلیه در خیلی از کشورها رشد کرد. و بعدا هم میبینیم که در ایران هم اسماعیلیه یک موضوع جدی میشه و داستان حسن سباه و قلعه علموت پیش میاد.
ناصر خوسرو توضیحات زیادی از نحوه حکومتداری فاطمیون داره که اینا چطوری بر مصر حکمرانی میکنن. او بیشتر هم در تمجید آنها گفته، هم در تمجید نفع حکمرانی و هم در مورد خود کشور مصر. مثلا یه که در هیچ بلادی همچین بازاری که من در مصر دیدم ندیدم. میگه که هر زراعیف که در عالم باشد آنجا یافت می شود. در اپیزود کانال سوئیس هم اشاره کردم که مصر یه کشور خیلی خاصیه. در آفریقا واقع شده، اما چسبیده با آسیاست. و از طرفی هم همجوارو با دریای مدیترانه و همسایه است با اروپا، با یونان و روم و کشورهای دیگر قرن ها پیش تجارت دریایی داشتند در دوره باستان. برای همین هم همه چیز رو در اونجا میشد پیدا کرد. از ظروف بلور تا عاج فیل و محصولات کشاورزی مرقوب.
مسافرت ناصر خسرو و توصیف صنعت پارچه در مصر و فارس
مثلا ناصر خسرو میگه که در مصر شکر و عسل های خیلی مرگوبی به عمل میاد. یا میگه که پوست گاو از هبهشه به اونجا میاد. و با اون پوست گاو کفش میسازن در مصر. ناصر خوس رو میگه که فروشنده های مصری حق ندارن که توی بازار قاهره به کسی دروغ بگن. و اگه دروغ بگن اونا رو سوار شتر میکنن و یه زنگ هم به دستشون میدن که توی شهر بچرخه زاد بزنه که من سر مشتری کلاه گذاشتم. توصیفات ناصر خسرو به ما میگه که در اون زمان چقدر خلاقیت و تنوع بالایی در تولید پارچه ها وجود داشته. این پارچهها به اسم شهری که اون پارچهها اونجا تولید شده شناخته میشدند. مثلا از قدیم میگفتن پارچه های شوشتری، دمشق موسلی و یا جاهای دیگه، حکومت فاطمیون چندتا منطقه در دلتای رود نیل رو به تولید پارچه و همینطور گلدوزی و نساجی و اینها اختصاص داده بودند. و اون منطقه شده بود قطب صنعت مد اون دوران در دنیا.
پول زیادی به اونجا سرازیر میشد یکی از این شهرک های صنعتی به اصطلاح یه جایی بود به اسم تنیس،گرچه الان دیگه از بین رفته اما در زمان ناصر خسرو یک منطقه تجاری مهم در کل دریای مدیترانه بود. پادشاهها و اشراف دنیا از اونجا لباس میخریدند. ناصر خسرون میگه که سلطان فارس در جنوب ایران یک لباس خریده به قیمت بیست هزار دینار یا امپراتور بیزانس یه بار پیشنهاد کرده که حاضره صدتا شهرشو بده که با تنیس تاق بزنه. اشرافی ترین پارچه تنیس به بوقلمون مشهور بوده. معنی تحت لبه ای بوقلمون میشه؟ رنگارنگ، برای این به این پارچه ها میگفتن بوقلمون که مثل رنگین کمون چند رنگ بودند و توی هر شعاع نور. نور یه رنگ متفاوتی به خودشون میگرفتن، ناصر خوس رو از همین پارچه ها برای نگاه فلسفی خودش الهام گرفته و میگه که جهان بوقلمونه و شما نباید به دنیا اعتماد کنید. چون هر لحظه به یه رنگی در میاد و ما باید توی این زندگی روی چیزایی تمرکز کنیم که تا ابد ماندگار و ثابت باشن. و ارزش خودشون رو حفظ کنن. موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی گفتم که ناصر خوسرو سفرش رو از مرو خراسان شروع کرد.
سفر چهار باره به مکه و مصر: توصیفاتی از ماجراهای ناصر خوسرو
تا به مکه برسه، این کار را هم کرد، یعنی قبل از اینکه در مصر ساکن شود، یک بار به مکه رفت. و بعد رفت و در مصر ساکن شد، و بعد از مصر یه بار دیگه هم رفت به مکه. و بعد یه بار دیگه هم رفت، و بعدشم باز یه بار دیگه هم رفت. ناصر خوسرو سرجم چهار بار به مکه سفر کرده. که در زمان خودش رکوردی محسوب میشد، در آن زمان حکومت فاطمیون مصر موفق شد که مکه و مدینه را فتح کند. گفتم اینا رقابت داشتند، دیگه فاطمیون با عباسیون رقابت داشتند. و الان تونسته بودن که مکه و مدینه رو فتح کنن. اون موقع اعتبار هر خلافت اسلامی به مکه و مدینه بود و داشتن این دو تا شهر اصلی نشان میداد که فاطمیون چقدر قدرتمند هستند؟ حالا که مکه جز قلمرو فاطمیون مصر بود. ناصر خوسرو دیگه می تونست که با آذوقه و همراه کاروان های مصری به مکه بره، توصیفاتی که ناصر خوس رو از مکه ارائه میده یکی از قدیمی ترین گزارشهاییه که ما الان از این شهر هستیم.
اینکه راه رسیدن به مکه چقدر سخت و خطرناک بوده. راه طولانی و بیابان های خشک و بیاب و علف یک طرف راهزن ها و قاتلهایی که کمین میکردند که حجاج رو بکشن یا مسافران حج رو بکشن یک طرف، اینقدر مسیر مشکل بود که تعداد کمی از این مسافرها در نهایت موفق میشدند که سالم برسن، زیارت کنن و برگردن خونهاشون. در سال آخری که ناصر خوسرو در مصر بود و. جایگاه حجت رو به دست آورد دیگه مامور شد که به قرآسان برگردد و برای اسماعیلیه در آنجا تبلیغ بکنه. برای همین، در راه بازگشتش به خراسان به حج رفت، حج آخرش رو هم رفت و از راه بیابون به سمت ایران برگشت. چون بار اولی که داشت به سمت مکه و مصر میرفت از راه شام رفته بود که مسیر بهتری بود، اون راه از کنار شهرهای آباد میگذشت. اما الان از وسط شبه جزیره عربستان و از وسط اون صحرای سوزان و بزرگ حجاز باید عبور میکرد یک مسیر سخت و طاقت فرسا بود، ناصر خوسرو در بیابان با یک قوم عرب روبرو شد که مردمش میگفتند که در تمام عمرشون چیزی به جز شیر شتر نخوردند. توی اون بیابون جز علف شوری که شترها می خوردند چیز دیگه ای پیدا نمیشد و مردم اون قبیله فکر میکردند که همه جای عالم لابد همین شکلیه، اون بادی نشین ها البته غیر از شیر شتر وقتی سوسماری هم در صحرا میدیدند می کشتن و می خوردند. اما ناصر خسروی ثروتمند و ناسپرورده نه می تونست سوسمار بخوره و نه شیر شتر، به خاطر همین مجبور بود که از درخت های بیاهونی دونه ای چیزی بکنه و بخوره تا زنده بمونه.
سفر ناصر خسرو به منطقه فلج
برای همین بهش خیلی سخت میگذشت تا اینکه اتفاق جالبی افتاد، ناصر خوسرو به یک منطقه بیابونی به نام فلج رسید که مردم خطرناکی داشت. خودش نوشته که مرد و مکانی دزد و فاسد و جاهل. مردمی که میگه برای نماز هم با سپر و شمشیر میومدن. پس که نزاع و دزدی و درگیری بینشون زیاد بود. و در این شرایط، ناصر خسرو و برادرش حالا دیگه پولی هم در بساط نداشتند و تنها چیزی که همراهشون بود کتاب بود، کلی کتاب همراه خودشون داشتند میخواستند اونا رو با خودشون به خراسان بیارن که به تب این کتابها به درد مردم اون منطقه فلج هم نمیخورد. این دو برادر در بی پولی چهار ماه رو اونجا موندن، موندهگار شدند و پاک ناامید شده بودند، از طرفی هم این ابادی وسط یک بیابون مخوف و مهلک بود. و اینا نمیتونستن تنهایی با خودشون پاشن از اونجا بزنن بیرون و به سمت ایران بیان. چهار ماه گیر افتاده بودن دیگه، یه روزی ناصر خسرو در مسجد روستای فلش نشسته بود که یک مسجد خیلی ساده و ابتدایی هم بود و اونجا از سر بی حوصلگی و کلافگی با شنگرف و لاجوردی که همراهش بود، روی مهراب مسجد برای خودش یه وی چر نوشت و شاخ و برگی کنارش کشید، مردمی که اونجا بودن با دیدن هنر دست ناصر خوسرو هیجان زده شدند. چون تا به حال همچین چیزی رو ندیده بودند، مردم بدوی بودند که فقط برای بقا می جنگیدند.
و تا به حال هیچ هنری را به چشم ندیده بودند، میگه اهل اونجا به تفرج آمدند و به من گفتند که اگر محراب این مسجد را نقش کنی. صدمن خرما به تو دهیم، و صدمن خرما نزدیک ایشان ملکی بود. آیا واقعاً هم خرما برایشان مهم بود؟ طوری که من خودم دیدم قبلا، یه بار یه لشگری از یه منطقه دیگه اومده بود و از اینا پونصد من خرما میخواستم. اینا ندادن و باهاشون جنگیدن. چون براشون خرما یه چیز حیاتی بود، نمیخواستند پونصدمن خرما به اونا بدن. حالا به خاطر نقاشی مهراب میخواستند که صدمن خرما بدن. طبیعتم ناصر خسر رو هوا زد، میگه اون صدمن خورما فریادرس ما بود که غذا نمی یافتیم. و از جان ناامید شده بودیم تا اینکه عاقبت یک قافله از اونجا عبور میکنه. و ساربان اون غافله، یعنی کسی که شتر داشته و کرایه میداه.
سفر به بسره: ماجراهای ناصر خوسرو
به ناصر خوسرو میگه که اگه سی دینار به من بدی تو برادرت رو به بسره میبرم. که یه مبلغ گرونی هم بوده چون میگه قیمت یک شتر خوب سه دینار بود. اما این تا بسره کرایه سی دینار میخواست. بسره در جنوب عراقه که خب جای ابادی من نزدیک ایرانم هست. و این یعنی اینکه اگه با کاروان میومدن از اون بیابون خلاص میشدن. اما از طرفی هم آهای در بساطشون نمونده بود. و ضمناً اصلاً تا به حال به بسره نرفته بودن و کسی رو اونجا نمی شناختن که بعداً از کسی قرض بگیرن و پول این شتربان رو بدن. اما چاره دیگه ای هم براشون نمونده بود و این تنها بلیطشون برای بازگشت به خونه بود. به ناچار قبول کردند برادر ناصر خوسروف و کتابها رفتند بالای شتر.
و ناصر خسرو هم با پای پیاده راه افتادند به سمت بسره. و بالاخره بعد از یک مسیر طولانی و پرخطر در شهر بصر هم ماجراهای عجیب غریبی منتظرشون بود. وقتی وارد شهر میشن سه ماهی میشد که حمام نرفته بودن. و لباس های مناسبی هم تنشون نبوده از اونجایی هم که زمستون بود و هوا هم سرد شده بود. ناسخوس رو تصمیم میگیره که اول به گرمآبه بره که هم گرم بشه و هم خودشو بشوره. اون زمان دیگه هیچ پولی همراهش نبود، بنابراین مجبور میشه خرجینی که برای حمل کتابها روشونش مینداخته رو. ببره بفروشه و چنده قاس پول بگیره و باهاش برن حموم. وقتی که با یه لنگ پاره پوره میره که پول حمومی رو بده و اجازه بگیره که یکم بیشتر اونجا بمونن، بیشتر گرمشون بشه. صاحب گرمابه به خاطر شکل و قیافه ای که ناصر خوس رو پیدا کرده بود.
ناصر خسرو و دوستی با وزیر شهر
فکر کرد که دیوونه ای چیزیه و برای اینکه بقیه ی مشتریاشو از دست نده. این دو برادر رو از سوی گرما و جوش انداخت بیرون. بعدم توی کوچه بچه ها شروع کردن به پرتاب کردن سنگ طرف اینا. میگه بچه ها بر در گرمابه بازی میکردند،پنداشتن که ما دیوانه گانیم. در پی ما افتادند و سنگ میانداختند و بانک می کردند. ما به گوشه ای باز شدیم و به تعجب در کار دنیا می نگاهیم. و مکاری یعنی همون صاحب شتر از ما سی دینار مغربی میخواست. و خب گفت دیگه توی این هیرویرم، دی دینار هم باید به ساربان بدهی پرداخت میکردند. گوز بالاغوز تا اینکه ناصر خوسروب با یک مرد ایرانی ملاقات می کند توی شهر موسر.
و با هم آشنا میشن، اون مرد هم البته پولی در بساط نداشت که بتونه به ناصر خوسرو کمک بکنه. اما با وزیر شهر آشنا بود که از غذا. وزیر شهر یک ایرانی بود به نام ابومنسور شهمردان. بنابراین، اون بابا میره و درباره ناصر خسرو با وزیر بسره صحبت میکنه که بله، یه کم وطن دانشمند که قبلاً هم صاحب منصب بوده، توی همچین شرایطی گیر کرده، همین میشه که اون وزیر فلفور یه اسب می فرسته برای ناصر خوسرو. بعدش دعوت میکنه که همینطوری که هست سوار اسب بشه. و بره به سمت کاخ بسره، ناسر خوسرو همچنان ولی خب ژولیدا و نامرتب بود. بنابراین رشد نمیشد که با اون شکل و شمعایل به کاخ حاکم بره. در نتیجه تصمیم گرفت که یه نامه بنویسد و. به اون پیک بده که ببرم به وزیر و اونجا نوشت که من به خاطر شرایط نامناسبم نمیتونم خدمت برسم.
سفرنامه ناصر خسرو: دو دلیل برای نوشته شدن نامه
خودش توضیح داده توی سفرنامه اش که به دو دلیل این نامه رو نوشتم. اول اینکه واقعاً به خاطر بینوایی سر و وزم بد بود و روم نمیشد برم. و دوم اینکه میخواستم که وزیر هم خط خوبم رو ببینه. به هم ببینه که چقدر نویسنده قابلی هستم و درسته که توی شرایط بدی گیر کردم. ولی سرم به تنم می ارزه، وزیر هم سریع نکته رو گرفت و بلافاصله نامه رو که دید. دی دینار به عنوان تنهاخواه برای ناسرخوس رو فرستاد. و اینام رفتند، دو دست لباس مناسب خریدند، پوشیدند و به کاخ رفتند. وزیر که یک مرد فاضل و فروتن بود. یک ماه و نیم میزبان ناصر خسرو شد و بهش خیلی رسید.
و اون سی دی نار پول ساربان رو هم پرداخت کرد. بعد از چند روز که ناصر خسرو و برادرش یه کم سرحالتر شدند و سر و وزشون هم مرتبتر شد. زد و رفتند به همراه برادرش دوتایی از جلوی همون گرمآبهای که بیرونشون کرده بودن رد شدند. و حالا به خاطر اینکه لباس های گرانقیمتی تنشون بود کارکنان اونجا بلند شدن و شروع کردن دلاراز شدن. و صاحب گرمابه که به زبون عربی صحبت می کرد. به یکی از کارکنانش گفت که اینا همون کسایی هستن که چند روز پیش توی گرما به راشون ندادیم. و فکر میکرد که ناصر خوس رو عربی نمیفهمه چون میدید که با برادرش فارسی حرف میزنه و ناصر خسرام یه که من به زبان تازه گفتم که، راست می گویی، ما آنانیم که پلاسپارهها بر پشت بسته بودند. اون مرد خجالت شد و عذرخواهی کرد، ناصر خوس رو در ادامه میگه که تمام این حال بینوایی و ثروتمندی در عرض بیست روز اتفاق افتاد. و من این خاطره رو فقط به این خاطر تعریف کردم که بگم.
ماجراهای سفر به آبادان و اصفهان
دنیا بالا و پایین دارد و نباید در روزهای بعد ناامید شد، میگه این هر دو حال در مدت بیست روز بود. و این فصل به آن آوردم که مردم بدانند که بر شدت که از روزگار براید نباید نالید و از فضل روزگار نباید ناامید شد که خداوند رحیم است. بعد از یک ماه و نیم موندن در بصره، ناصر خسرود دیگه میخواست که به سفرش به سمت خراسان ادامه بده. بسره که میزبان ناصر خسر و برادرش بود و تا اینجا هم کلی هواشونو داشت پول کشتی ناصر خسر و برادرش رو هم. و آنها از بسره با کشتی عازم آبادان شدند. این شهر یعنی آبادان تا سال هزار و سیصد و چهار چهارده هجری شمسی توی منابع عربی و همینطور همین سفرنامه ناصر خسرو به شکل عبادان یعنی با این نوشته شده جای الف با عین می نویسند که البته میگم توی منابع عربی و این یک املای اشتباه آبادان یک اسم عربی نیستش و ریشه کاملا ایرانی دارد در دوره باستان به شکل اوپاتان. تلفظ میشد که معنیشم اینه که جایی که در آن از آب پاسداری میکنن حالا علت نامگذاری چی بوده؟ این بوده که در آن زمان های قدیم کلی دزد دریایی در آب های منطقه وجود داشته و حکومتهای مختلف همیشه. گروهی از نگهبانان آب رو یا نگهبانان دریا رو لب ساحل میذاشتن که مراقب حمله دزدای دریایی بودند. چون اهمیت ماجرا برای ساکنان آبادان خیلی بالا بوده، این شهر توسط دو شات یا دو تا رودخونه عمیق احاطه شده بود و سمت دیگشم که خلیج فارس بود، بنابراین شبیه به یه جزیره به نظر می رسید.
و اگر راه آبی ناامید می شد، آبادان در موقعیت خطرناکی قرار می گرفت، ناسخوس را برای ما تعریف. که وقتی دم دمای سحر داشته با یک کشتی از اروندروت میگذشته، یک نور روشنی رو وسط دریا می بیند و تعجب می کند و اون نور را شبیه به یک پرنده درخشان تشبیه کرده. نور نزدیکتر میشن میبینن که یک نور بزرگتر و بزرگتری میشه و ناصر خوس را از هم سفرهاش میپرسد که این دیگه چیه؟ و در جواب بهش میگن که اون یه خشابه، ناصر خوس رو میگی که توی ساحل اون منطقه از فانوس دریا یا خشاب استفاده میشد که یه آتیش بزرگی بوده در واقع درست مثل یه فانوس توی یک حفاظ شیشه ای قرار داشت که باد نتونه خاموشش کنه اینطوری ملوان ها متوجه میشدند که دارن به ساحل نزدیک میشن و توی گل دیگه مثلا گیر نمیکردند و همین که اون نور باعث میشد که دزدای دریایی دیده بشن اگه دزد دریایی داشت از اونجا رد میشد. میشد اون نگهبانا زود متوجه میشدند، پس اون اپاتان یا نگهبانا آب که میگفتن داستانش این بوده. خلاصه، بعد از رسیدن به آبادان، ناصر خترو از شهرهای محروبان، ارجان، لردگان. و لنجان هم گذشت و به اصفهان رسید.ناصرخوس رو در مورد اصفهان میگه اونجا یه شهر خوش آب و هوا. و پرآبه، خب هزار سال پیش دیگه الان دیگه ناصر خوس رو نیست که ببینه که چه بلایی به سر رودخونه های شهر اصفهان در صورت ناصر خوسرو میگه که اگه چند متر از زمین رو بکنی خیلی زود به آب میرسی انقدر که این شهر پر آبه. و در این شهر رودهای زیادی جریان داره و ساختمانها و بناهای زیبا و مرتفعی هم هست میگه در مرکز شهر هم یک مسجد جامع بزرگ و چشم نواز قرار گرفته و البته یادمون باشه ها، اینا مال هزار سال پیش قبل، هنوز چند قرن مونده که صفویه روی کار بیاد و مسجد شاه و بقیه شاهکارای اصفهان و اصلا میدان نقش جهان ساخته بشه اما در همون زمان هم همون هزار سال قبل هم اصفهان شهر آبادی بوده و شهر پر از بازارهای مختلف بوده و هر بازاری دروازه و کاروانسرای خودش را داشتند. که ناصر خسرو میگه که همگی تمیز و مرتب هستن، میگه من در همه زمین پارسی گویان شهری نیکوتر و جامعتر و ابادانتر از اصفهان ندیدم، اندرون شهر همه ابادان که هیچ از وی خراب ندیدم.
سفرنامه ناصر خسرو: روایت یک سفر هفت ساله
حالا نکته جالب اینه که اون روزی که ناصر خسرو هفت سال قبل سفرش رو از مرف شروع کرد، در سفرنامه اش. او نوشت که الان که من سفر را شروع می کنم، چغری بیک، حاکم سلجویی که در مرو بود، برای گرفتن اصفهان عازم شده و الان که بعد از هفت سال به اصفهان رسیده ناصر خوسرو میبینی که بله چغری بیک اونجا رو گرفته و یک جوان نیشآوری رو هم به عنوان حاکم اصفهان انتخاب کرده و اینطوری که ناصر خوس رو تعریف میکنه این جوان نیشابوری ظاهراً مدیر لایقی هم بوده و تونسته بوده که یک قحطی که چند سال پیش در شهر اصفهان اتفاق افتاده بود رو اون موقع خوب مدیریت کنه، الان اصفهان هنوز هم یکی از تمیز ترین شهرهای ایتالیا. و چقدر جالب است که هزار سال قبل هم مردم این شهر این عادت را داشتند که شهر را تمیز نگه دارند. به همین زیبایی و شیرینی پرده از یک سری از واقعیت های تاریخی برمیداره، بعد از اصفهان ناصر خوس و برادرش از شهر ناین گذشتند و به سمت تبس حرکت کردند. ناصر خوسرو در سفرنامش فاصله ها رو با واحدهای آن زمان مثل عرش و قدم و فرسنگ حساب کرده، خیلی از حساباتشم درسته. خب خیلیاشون هم خطا داره و مثلا میگه که فاصله بین تبهس و نشه ابور چهل فرسنگه یعنی مدل دو هزار و یک پنجاه کیلومتره ولی الان اگه شما در نقشه چک بکنید و فاصله بین این دو تا شهر رو ببینید بین تبس فنه شابور می بینید که زده چهارصد و پنجاه کیلومتر که خب این خطا به نظر البته طبیعی میاد دیگه چون هزار سال قبل ابزار درستی برای سنجیدن نداشتند، ناصر خوس رو از بوستان ها و نخلستان های تبسک گفته. و اینکه در آنجا، در تبس، عدالت و امنیت خوبی برقرار بوده و از میان همه شهرهایی که میگه من سفر کردم. اینجا یکی از چهار ولایتی بوده که بهترین امنیت رو داشته اما در عوضش ناصر خوس رو به یک یک رفتار ناپسند و به یک موضوع قابل تأمل اشاره می کند، ناصر خوسرو می گوید که تو یک شهر تبس هیچ یعنی جرات نداشت با یک مرد غریبه صحبت بکنه و اگر این کار رو می کرد مردم شهر جفتشون رو می کشتن. هم مرد رو و هم زن رو می کشتن فقط به خاطر حرف زدن، درسته که این داستان مال هزار سال پیش اما خب ناصر خوسرا هم مال هزار سال قبل دیگه، حتی برای ناصر خوسرا هم عجیب بوده که این رو نوشته.
باز میشه اینجا این رو دید که این سفرنامه از منظر تاریخ فرهنگی و تاریخ اجتماعی چه منبع و ما با خواندنش به چه اطلاعاتی دست پیدا میکنیم؟ خلاصه ناصر خوس رو از همه این شهرها و به بلخ رسیدند، شهری که اهل آنجا بودند، و یکی از احساسی ترین لحظات سفرنامه ناصر خوسرو جاییه که سفر هفت ساله به پایان رسید و ناصر خوسرو و برادرش وارد یکی از ورودیهای شهر بلخ یعنی زادگاهشون شدن، در همون کنار دروازه شهر یه عالمه آذوقه اینا دیدم. و پرسیدند که این بار مال چه کسیه؟ اون مرد که داشت این بار رو جابجا می کرد بهشون گفت که من خدمتکار خانگی هستم. حاج ابولفت هستم، حاج ابولفتی که در دروار کار می کند و این بار رو به کاخ وزیر میبرم و بعد ازشون میگم: سوال که راستی شما از کجا میایید و ناصر خوس رو جواب داد که ما از هج میاییم، اون مردم در جواب گفت که باب من خواجه عبدالله دوتا برادر داره که چندین سال پیش به حج رفتند و ایشون خیلی نگران برادرهاشه. و هر وقت که کاروانی از حج بر می گرده، اون یه نفر رو می فرسته که درباره برادراش پرس و جو کنه و ازشون خبری بیاره. اما تا حالا هیچکس هیچ خبری ازشون نشنیده، اینجا بود که ابو سعید برادر کوچیک ناصر خسرو بدون اینکه اشاره ای به به خودشون بکنه به اون مرد گفت که اتفاقا ما ازشون خبر داریم و حتی یه نامه از ناصر برای برادرش آوردیم. اون مرد اسم ناصر رو که شنید حسابی خوشحال شد و بهشون گفت که پس لطفا نامه ناصر رو به من بدین که من هر چه زود زودتر برای اربابم ببرم و خوشحالش کنم اینجا بود که ابو سعید به خدمتکار برادرش گفت که تو ناصر رو میخوای یا خود ناصر رو؟ چون خودشم اینجاست و خدمتکار دیگه از خوشحالی سرسبان نمیشه. وقتی که این خبر به گوش ابولفتر رسید از وسط مأموریت مهمی که رفته بود و میخواست که بره میر خراسان رو ببینه، برگشت که برادراشو بتونه ببینه، اومد کنار پلی که سر راه اینها بود، نشست که پدرش از سفر برسن و بالاخره بعد از سالها دوری اینها در سال چهارصد و چهل و چهار هجری غمگین این سه برادر همدیگر را ملاقات کردند و این ملاقات طبیعتاً یک دیدار عاطفی و احساسی بود. ناصر خسرو در سفرنامش نوشته و آن روز شنبه بیست و ششم ماه جمادی آخر و بعد از اینکه هیچ امید نداشتیم و به دفعات در بقایای مهلک افتاده بودیم و از جان ناامید شده به همدیگر رسیدیم و به دیدار یکدیگر و خداى سبحانه وتعالى را به دان شکرها گذاشتيم و به اين تاريخ به شهر بعيد و ازبحال این سه بیت گفتم رنج و عنای جهان اگرچه دراز است با بد و بادی نیک بیگمان به سر آید، چون مسافر زبر ماست شب و روز، هر چه یکی رفت، بر اثر دیگر آمد. ما سفر برگذشتنی گذرانیم تا سفر ناگذشتنی به درآید.
سفرنامهی ناصر خسرو: مشاهدات و ماجراجوییها
موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی (مذکر) در انتهای سفرنامه، ناصر خوسرو میگه که دو هزار و دوصد و بیست فرسنگ راه رو پیموده که میشه مدل چهارده هزار کیلومتر اما تخمین که امروز داریم روی نوزده هزار کیلومتر است و می گویند که اینها نوزده هزار کیلومتر مسافت رو طی کردند و خب واقعاً هم سفر طولانی ای بود دیگه مثلا شما فقط در نظر بگیرید فاصله مرف تا اورشلیم رو، این میشه فقط چهار هزار کیلومتر، حالا بقیه به کنار، همونطور که گفتیم. ناصر خوسرو در سه سالی که در مصر بود رفته بود تحصیلات مذهبی کرده بود و الان به خراسان برگشته بود که به عنوان فرقه اسماعیلی در آنجا فعالیت کند چون تحت تاثیر فاطمیون مصر قرار گرفته بود و اومده بود که که در مصر دیده بود رو و یاد گرفته بود رو در خراسان هم اجرا کنه اما برخلاف اون چیزی که انتظارش بود مردم این منطقه خیلی به مذهب اسماعیلی روی خوشی نشون ندادند و عمدهشم به این خاطر بود که سلجوقیان که توی اون مدت در ایران حکومت میکردند، سنی های متأسبی بودند و ناصر خسرو معتقد بود که اسماعیلی رو یک بدعت گذار و کافر میدونستند این شد که روحانیون سنی اون منطقه با حمایت که از دولت داشتند به ناصر خسرو و طرفداراش حمله کردند و اون رو از اونجا بیرون انداختند. دعوت به اسماعیلی در خراسان کار خطرناکی بود و افراد زیادی جانشان را سر انکار گذاشته بودند. خانه ناصر خسرو را هم سوزاندن، او مجبور شد که فرار کند و در این منطقه بدخشان مخفی شود. این منطقه بدخشان دو پاره شده، یک تکه اش در شمال افغانستان است و تکه ی دیگه اش در جنوب تاجیکستان است. به خاطر اینکه بدخشان کوه های بلند و جنگل های گسترده داره، جای خوبی بوده از قدیم برای فرار و پنهان شد. و در دهه های گذشته هم همینطور بوده دیگه، خیلی از مجاهدین افغانستانی در آنجا پنهان میشدند. خلاصه ناصر خسرو هم برای همین در مدت اقامتش در بدخشان تونست که جمعیت قابل توجه رو به این مذهب دعوت کند. هنوزم بیشتر جمعیت اسماعیلی در جهان مال این منطقه هستند، افغانستان و تاجیکستان و پاکستان پاکستان و هند که اینا تحت تاثیر فعالیت های ناصر خسرو بوده چون که پیروان اسماعیلیه در جاهای دیگه.
کم کم دیگه سرکوب شدن از بین رفتند، در مصر پیروان اسماعیلی از بین رفتند، اسماعیلی های عالموت ایران هم که با حمله مغول سرکوب شدند و بیشتر اسماعیلی ها خلاصه در این منطقه ماندند و جالبه بدانید که الان رهبر بر مذهب اسماعیلیه در جهان هم یه فردیه به اسم اقا خان چهارم که یه تاجر و میلیاردر بزرگه و نسبش هم به فتالیشاه قاجار میرسه و برای همین هم پنجاه و شصت سال پیش در دوره جوونیش عضو تیم ملی اسکی ایران بوده. خلاصه اینم از اسماعیلیه و گفتم ما تو این پادکست انگار قرارداد بستیم هر اپیزود باید راجع به یک مسئله اما برگردیم به ناصر خوسرو که در اون سفر هفت سالش موقع سفر یادداشت برداشته بود، و اون بیست تا بیست و پنج سال پایانی عمرش که در بدخشان بود، براساس اون یادداشت های سفر نشست و سفرنامه ناصر خسرو رو نوشت، ناصر خسرو بیشتر کتاب هاش رو هم در همین دوره دوره سکونت در بدخشان نوشته، حتی آخر سفرنامه اش هم نوشته بود که برنامه داره که یک سفر بزرگ دیگه هم بره. این دفعه بره به سمت شرق قلمرو اسلامی و سفرنامش رو بنویسه که این اتفاق دیگه نیفتاد. حتی توی این مدت یه کتاب هم درباره ریاضیات نوشت و گفت که میدونم که مردم اینجا متوجه مطالب من نمیشن اما من دارم این کتاب رو برای محققان آینده می نویسم انگار که میخواد به ما نشون بده که حتی وقتی اوضاع برای ما خوب پیش نمیره و حتی وقتی جایی که میخوایم نیستیم، وظیفه ما اینه که. کاری که بهش باور داریم ادامه بدیم ، حتی اگر در زمان زندگی خودمان نتونیم ثمرش رو ببینیم ، نتیجه اش رو ببینیم. ولی خب شاید کسی در زمان آینده بتونه حرفهای ما رو بفهمه و اون موقعست که رسالت ما انجام شده. سفرنامهش هم اتفاقا همین جوریه، انگار که از همون اول ناصر خوس رو داشته این خاطرات رو برای ما ثبت میکردیم. تا یه جایی از تاریخ خواننده های خودش رو پیدا کنه، دکتر محمدرضا توکلی صابری یک دانشمند. ایرانی مقیم آمریکا هستند، ایشون غیر از زمینه تخصصی خودش چند کتاب ارزشمند در حوزه ادبیات و اینقدر هم شیفته ناصر خسرو و ماجراجوییاش هست که چندتا کتاب به طور خاص قضیه راجع به ناصر خوس رو نوشته و حتی در سال هزار سیصد و هشتاد و دو تصمیم گرفت که بعد از هزار سال دو بار از همون مسیری که ناصر خسرو سفرش رو گذرونده بره و جهانگردی خودش رو شروع بکنه و تمام اون مسیر رو رفت و مشاهدات سفرش رو در یه کتابی به اسم سفر برگذشتنی نوشته که کتاب خیلی جالب و خوندنی هست و اسم کتاب هم اشاره داره به همون بیت معروف ناصر خسر رو برای برگذشتنی گذرانیم تا سفر ناگذشتنی به در آید.
پادکست دوکس: سپاس از شما و دعوت به اشتراکگذاری
ممنون از شما که این اپیزود رو تا اینجا شنیدید، مرسی که کنجکاوی ها و دغدغه های ما برای شما هم جالبه. و دنبالمون میکنید. اگه این اپیزود رو دوست داشتید، براتون سودمند بود، خیلی خوشحال میشیم. اگه این اپیزود رو و کلا پادکست دوکس رو به بقیه هم معرفی کنید و بگذارید که پادکست دوکس بیشتر شنیده بشه و شنونده بشه. بیشتر ویدئوها داشته باشد ، پیشنهاد می کنم ویدئوهایمان را در کانال یوتیوب هم ببینید ، ما برای هر قسمتی که درست می کنیم. یه ویدئوی بیست دقیقه ای خلاصه هم داریم درست میکنیم، با تصاویر مرتبط و خوشحال میشیم که اونها رو هم تماشا کنید و کامنت بدهید، لایک کنید و به بقیه هم معرفی کنید. خلاصه، ممنون از شما با معرفت هایی که پادکست. رو به بقیه معرفی میکنید و این بزرگترین حمایتیه که شما میتونید از این کار فرهنگی ما بکنید و ممنونم. اسفریما دستیار بابت پژوهش های تاریخی که برای این اپیزود انجام داد و ممنونم موسوی برای تدوین این اپیزود تا یه کنجکاوی دیگه خداحافظ موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی از این فیلم که به شما پخش می شود
آخرین ویدیو ها

news via inbox
Nulla turp dis cursus. Integer liberos euismod pretium faucibua