اپیزود هفتم: درون مغز بیل گیتس
00:00 تا 00:02: روز فشرده بیل گیتس: یک زندگی پر از فعالیت
00:02 تا 00:04: معرفی بیل گیتس: از کودکی تا بزرگسالی
00:04 تا 00:06: آموزش مادر به بیل برای اجتماعی شدن
00:06 تا 00:08: رقابت و دوستی در مدرسه لکسایت
00:08 تا 00:12: راهی به موفقیت: داستان بیل و پل در دنیای کامپیوتر
00:12 تا 00:15: تولد شرکت مایکروسافت: نسخه اولیه
00:15 تا 00:19: “رمز و راز دوستی بیل گیتس و وارن بافت”
00:19 تا 00:23: زندگی و اندیشه های بیل گیتس و ملندا فرانچ
00:23 تا 00:25: کتابهای عمیق: یادگیری و تعهد بیل گیتس
00:25 تا 00:28: پرونده مایکروسافت و موضوعات ضد انحصار در حوزه فناوری اطلاعات
00:28 تا 00:32: بیل گیتس و مسیر انقلابی تکنولوژی: نیاز به تغییر و نوآوری
00:32 تا 00:34: توالتهای نوآوری بنیاد بیل گیتس
00:34 تا 00:37: بررسی مستند زندگی بیل گیتس و پروژههای او
00:37 تا 00:40: مستند بیل گیس و زندگی او: سرگذشت و پروژه هایش
روز فشرده بیل گیتس: یک زندگی پر از فعالیت
موزیک ویدیویی سلام، من پیمان بشر دوست هستم. یه آدم علاقه مند به فیلم های مستند و اینجا در پادکست داگز فیلم های مستندی که می بینم رو براتون تعریف می کنن. (مذکر) ساعت هشت جلسه هوش مصنوعی داره. ساعت نه باید در جلسه با شرکت تراپاور در مورد نوآوری در تکنولوژی هسته ای شرکت کند. جلسه هیات مدیره مایکروسافتم که ساعت ده و نیم است. بعد از اون نیم ساعت وقت داره که ناهارشو بخوره و یه تماس بگیره با وارم بافت که نزدیک ترین دوستشه. ساعت یک جلسه پروژه های مرتبط با بهداشت است. بعدش باید روی بازبینی استراتژی آموزشی کار کنه. بعد از اون هم یه مصاحبه با یه روزنامه نگار داره.
آخر روز هم میره به آزمایشگاه شرکت که پروژه های تحقیقاتی زیادی دارند و. کمی هم اونجا وقت میگذره. این برنامه فشرده، برنامه کاری یکی از روزهای بیل گیتس است. کسی که نه تنها خودش رو تبدیل به دومین ثروتمند دنیا کرده بلکه با درست کردن شرکت مایکروسافت و محصولاتاتی مثل ویندوز و آفس. تونسته دنیا رو یه شکل دیگه ای کنه اصلا، این برنامه شلوغ خودش به تنهایی نشون میده که. این آدم کسیه که هم خیلی باهوشه. و هم میتونه چندین موضوع چالش برانگیز رو. با هم جلو ببره و مدیریت کنه، از بهداشت بگیر تا آی تی و برق هستی. حتماً هم به خاطر این قابلیت بزرگش هست که وقتی کارگردان مستند ازش میپرسه.
معرفی بیل گیتس: از کودکی تا بزرگسالی
بزرگترین ترست توی زندگی چیه، میگه اینکه مغزم دیگه کار نکنه، از این میترسم. (خنده تماشاگران) ویلیام هنری گیتس که به بیل گیتس معروفه، در سال ۱۹۵۵ معادل 1334 شمسی به دنیا اومده. بیل از بچگی خوشحال و خندان بود، و بهش میگفتن پسر خوشحال. یه جورایی خوشبینی فعلیش از بچگی همراهش بوده. اولین بار تو این مدرسه بود که فهمید مغزش سریعتر از بقیه بچه ها کار میکنه. اون موقع یه نوارهای صوتیه تو مدارس آمریکا پخش میشد. که سلسله وار یه سری سوال ریاضی رو از بچه ها میپرسید. مثلا میپرسید: دوازده به علاوه هفده. پنج به علاوه سیزده، نوار همینطور میپرسید و رد میشد.
وقتی بچه های دیگه داشتن توی سرکله خودشون میزدن که جواب بدن. بیل خیلی خونسرد جوابا رو می نوشت، اون موقع فهمید که انگار مغزش خیلی سریع کار میکنه. بعدا وقتی که کلاس هشتم شد، توی یه جور المپیاد ریاضی شرکت کرد و بین تمام دانش آموزان ایالت اول شد، یعنی فقط بین کلاس هشتم یا نه؟ بین حتی بچه های کلاس های بالاتر هم بیل گیتس بود که اول شد. خانواده گیس یه خانواده مرفه بودن و تو این منطقه سیاتل ایالت واشنگتن آدمای شناخته شده ای بودن. پدر بیل گیس یه وکیل معروف بود. مادرشم توی جاهای مختلف عضو هیات مدیره بود. اولش هیات مدیره سازمان های داوطلبانه بود، بعدش کم کم هیات مدیره شرکت های بزرگ. نقش مادر بیل گیس در شکلگیری شخصیتش بیشتر از پدرش بوده، خودش میگه پدرم یه جور الگو بود برام. اما مادرم توی تمام کارهای مبچه ها درگیر بود.
آموزش مادر به بیل برای اجتماعی شدن
مادرش از این مدل آدمای خیلی گرم و اجتماعی بود که انگار توی مهارت های اجتماعی یه جورایی خبره باشه. بلد بود چیکار کنه که طرف مقابلش باهاش راحت باشه. کت و دامن رسمی میپوشید و راهی محل کارش می شد. عکسشم توی روزنامه ها چاپ میشد که نشون میداد تنها زنه توی اون هیات مدیره هست. همچین آدم موفقی، حتماً توقعات بالایی هم از بچه هاش باید داشته باشه، که اونا هم موفق باشن. جالب اینه که توقعاتش رو به روش خودش به بچه هاش منتقل میکرد به صورت غیر مستقیم مثلا میگفت. آره، اون پدر و مادرها باید خیلی به بچه هاشون مفتخر باشن که بچه هاشون فلانکار رو میکنن. آره، اون یکی پدر و مادرها احتمالا خیلی ناراحتن که بچه هاشون بیکار کارو میکنن. از نظر خیلی ها، بیل گیس در بچگی عجیب غریبه بود.
هم خودش و هم دوست داشت، اتاقش شلخته و به هم ریخته بود پر از کتاب. ممکن بود تمام روز از اتاقش بیرون نیاد و بشینه کتاب بخونه، همینطور که کتاب میخوند و فکر می کرد مدادش تو دهانش و می جویدش. مادرش اما یه آدم منظم بود که همچین روشی رو برای بیل نمیپسندید، انتظار داشت که بیل مرتب باشه. وقت بیا سر شام، حرف بزنه با بقیه، اما بیل زیادی درون گرا بود اون موقع. به نظر بیل همچین انتظاراتی که مادرش داشت، یه جورایی مستبدانه بود. و واکنشش به پدر و مادرش یه وقتایی تند میشد. خلاصه یه دوره های چالش برانگیزی سر همین نظم و ترتیب و رعایت آداب و میز غذاخوری و اینها با پدر و مادرش داشت. اما، این مادرش بود که عمدا روی روش خودش پا فشاری کرد و آخرشم پیروز شد. قصدشم این بود که بیل اجتماعی بشه، بیل به بقیه هم فکر کنه نه اینکه فقط بشینه و کتاب بخونه، اگه مادرش.
رقابت و دوستی در مدرسه لکسایت
این کار رو نمیکرد، بیل گیس یه آدم دیگه ای میشد، شاید کسی میشد که با دنیای واقعیت غریبه بود. یکی از چیزهایی که پدر و مادر بیل خیلی بهش معروف بودنم این بود که بچه هاشون رو رقابتی بار میآوردن. خونواده بیل با هفت هشت تا خونواده دیگه همش دور هم جمع میشدند و وقت می گذروندند. اون موقع، بزرگترها تنیس بازی میکردند با هم، بچه ها هم یه بازیای المپیکی داشتن برای خودشون تو اون بازی میکردند. پدر و مادرها یک سری بازی های با مزه و ابتکاری درست کرده بودند، این ده و بیست تا بچه رقابت می کردند و جایزه می گرفتند. همون بازی هام باعث شد روحیه ی رقابتی در بیل از همون اول شکل بگیره. بیل تا کلاس ششمش رو به یه مدرسه دولتی میرفت، بعدش دیگه پدر و مادرش تصمیم گرفتند که برای کلاس کلاس هفتم بهتره بره به یه مدرسه خصوصی به اسم لکسایت بیل اون موقع یه دوست صمیمی داشت به اسم کنت، اینا دوتایی روس ها با هم توی مدرسه حرف می زدند و حرف می زدند. تلفنی با هم صحبت میکردند همشم راجع به این حرف میزدن که بزرگ شدن چیکار کنن که بیشترین تاثیر رو در دنیا داشته باشن. سیاستمدار بشن، ژنرال بشن، مدیرعامل بشن، اصلاً چرا بعضی آدم ها موفق هستن؟ چیه، اونا کاراشونو چطور انجام میدن، چقدر متفاوتن که موفق میشن اونا؟ این دوتا دوست مطمئن بودند که خودشون هم یه روزی کارهای بزرگی انجام میدن.
مدرسه لیکساید یه مدرسه پر از دانش آموزان نخبه بود. مدرسه یه آزمایشگاهی کامپیوتر داشت که بعضی از بچه ها که علاقه مند بودند از همون سن سیزده چهارده سالگی توی آزمایشگاه فعال بودن و روی کامپیوترها کار میکردن، این کامپیوترهایم که میگیم، منظور نه این پیسیایی است که ما الان داریم. داریم راجع به دهه ی هزار و نهصد و شصت حرف میزنیم. منظور یه دستگاه های بزرگ و نخراشیده ای بوده که فقط توی مراکز آموزشی و توی شرکتهای خیلی بزرگ وجود داشته. توی آزمایشگاه مدرسه دو تا از دانش آموزان سال بالایی بودند که وقت زیادی رو اونجا می گذروندن، همیشه اونجا توی. آزمایشگاه پلاس بودن اینا و حتی گاهی اوقات شبم اونجا میخوابیدن و برنامه مینوشتن. یکی از اونها پلالم بود که بعداً با بیل دوتایی مایکروسافت رو تاسیس کردن اینا. به خاطر نتیجه ی اون المپیاد ریاضی که گفتیم، بیل به عنوان بچه باهوش شناخته شده بود توی ایالت. که سال بالایی بود خودش رفته بود دنبال بیل و آوردش توی تیم کامپیوتر مدرسه تیم چهار نفرشون شامل بیل و کنت بود که این دو تا سیزده ساله بودند، به علاوه پل و ریک پانزده ساله.
راهی به موفقیت: داستان بیل و پل در دنیای کامپیوتر
اینا انقدر خوب بودن که یه شرکت محلی ازشون خواست برای سیستم حقوقشون براشون نرم افزار بنویسن. پانزده ساله؟ دو تا پانزده ساله؟ قرارداد کارو که گرفتن اون پانزده ساله ها بیلو دوستش رو پیچوندن و گفتن ما خودمون انجامش میدیم. بیل گیس هم کم نورد، بهشون گفت: با شما میریم شما خودتون انجام دهید، اما من فکر می کنم که شما دارید همچین کاری رو دست کم. اگرم بعدا ازم خواستید که من برگردم، اونوقت من میشم رئیس این تیم. همینطورم میشه. بعد از چند هفته از بیل میخواهند که به عنوان رئیس تیم برگردد. بعد از اون کار موفق، خود مدرسه لیگ سایت هم همون سال از اینا میخواد که برنامه ثبت نام مدرسه رو برشون. اونا بنویسن، برنامه ای که باید مینویستن خیلی سخت بود، هزار تا محدودیت تو این مسئله بود. توی همون اسنا بود که کنت، نزدیک ترین دوست بیل، رفت به یه برنامه کوهنوردی، اما از بد حادثه از کوه سقوط میکنه و از دنیا میره.
تراژدی بزرگی بود، ضربه بزرگی بود برای بیل، بعد از همه گریه ها و ناراحتی ها، اما آخرش بیل گفت: با هم این کارو بکنیم اما الان دیگه من باید بدون کنت این کارو تموم بکنم. موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی دیگه روز و شب توی آزمایشگاه کامپیوتر، مدرسه برنامه می نویسند، کدای همو اصلاح می کردند، هم اونجا می خوابیدند، آخرشم فقط چند ساعت قبل از شروع ثبت نام، برنامه شون آماده شد که خوبم کار می کرد، بعدش برنامه شون رو تونستن به بقیه مدارس اون ایالت هم بفروشن، بعد از اونم این تیم نوجوون تونستن چند تا پروژه موفق دیگه رو اجرا کنن، پروژه های بزرگ. بزرگ مثلا توی یه نیروگاه آبی وقتی اینا میرفتن برای مصاحبه اونا میگفتن این بچه ها رو اینجا کی رو داده؟ خلاصه، با همه این پروژه ها بیل دبیرستان رو تموم میکنه و وارد دانشگاه هاروارد میشه. یه روزی پل همون که دو سال ازش بزرگتر بود یه کپی از یه مجله کامپیوتر رو میاره بهش میده که رویش عکس یه کامپیوتر شاخ اون زمان بود آلتایر هشت هزار و هشتصد که اولین کامپیوتر شخصی بود، اولین پیسی. بیل و پل گفتن نه، مثل اینکه دنیای کامپیوتر شخصی بدون مادر شروع میشه، چند ماه روز و شب نشستم به نوشتن. یک بیسک کامپایلر که در واقع اولین زبان برنامه نویسی برای کامپیوتر شخصی بود. بعدش هر کسی با آلتایر هشتصد و هشتصد می تونست برنامه های خودش رو بنویسد نوشتن این بیسک کامپایلر یه موفقیت بزرگ البته اینکه میگیم نوشتن برنامه در واقع روی نوارهای کاغذی رو سوراخ میکردند و کدگذاری میکردند. اینا میرن به ایالت نیومکزیکو، جایی که شرکت سازنده همین کامپیوتر آلتر اونجا بود، همه منتظر بودند که یه برنامه این دو تا جوون کار میکنه، بعد پل نوشت دو به علاوه دو. یه دستور ساده برای تست کردن برنامه، و دستگاه پرینت کرد چهار.
تولد شرکت مایکروسافت: نسخه اولیه
دستگاه کار کرد. این اولین بار بود که یه برنامه تجاری روی یه کامپیوتر شخصی نتیجه میداد. قبلا برنامه ها روی کامپیوترهای فوق العاده بزرگ کار میکردند این یک کامپیوتر کوچیک بود و برنامه هم کار کرد سیستم مایکروسافت همونجا متولد شد. در سال ٩٧ معادل شمسی، ویلیام هنری گیتس، رئیس شرکت، پل آلن نایب رییس شرکت نشانی شرکت، ایالت نیومکزیکو، شهر آلبوکورک، بعد از اون، بیل از دانشگاه انسراف داد و جمع کرد. کم کرد و با پل رفتند به آلبو کورک، یه خونه اجاره کردن و دو سه تا دیگه از دوستای دبیرستانشون رو هم آوردن پیش خودشون. چندتا پسر همخونه ای تو یه خونه، از این سیستم ها که لباساشون هم هیچوقت نمیشستون و همش کار و کار، میدویدن میرفتن. یه فست فود میخریدند و دوباره برمیگشتن تا ساعت سه شب کار میکردند، به صورت افراطی نه خوابیم کار کنیم. اونو حروم غذا خوردن نکنیم، بیر رفته بود یه جور پودر شربت پرتغالی خرید بود که جای اینکه غذا بخوره همونطور که نشسته بود و برنامه مینویش، پود رو با دستش می ریخت تو دهنش، بدون اینکه حتی با آب قاطی کنه، پود رو می ریخت صورتش، همونطور میموند، کثیف، چندش، اما این ادامه میداد، پل اما اون به یه وقتایی کتابی می خوند، گیتاری هم می زد، بیل گیس هم و نه عین تراکتور کار می کرد، یه وقتایی بدون اینکه بخوابه اون روز برنامه مینوشت و بعد به جای اینکه بره بخوابه بس که هیجان داشت میزد به بیابون. رو با رانندگی توی یه جاده بیابونی خالی میکرد، تا جایی که ماشین میرفت این گاز میداد، یه بار هم پلیس گرفتش به خاطر مایکروسافت چهار سال در آلبوکورک بود، بعدش در سال هزار نهصد هفتاد و نه یا هزار ششصد و پنجاه و هفت دفتر شرکت به سیاتل رفت، یعنی همونجایی که بیل و پل اهل اونجا بودن.
و هنوزم که هنوزه دفتر مرکزی مایکروسافت اونجاست که یه جور استثناست برخلاف بقیه شرکتهای آی تی که عموماً در سیلیکون ولی کالیفرنیا هستند. بیل میگه یه ویژگی خوبی که من دارم متأسف بودنمه، اینکه هرچی که در توانمه رو باید صرف کارم کنم، من به آخر هفت و توده. تعطیلات اعتقادی نداشتم که دوستاش میگن وقتی بهش میگفتی این کار یه هفته زمان می بره داد میزد میگفت من یه روزی هم میتونم این کار رو انجام بدم. کار کنم، چرا شما اندازه من کار نمیکنید؟ تند مزاج و عصبی بود، یه جمله معروفی داشت که روزی چند بار اونو تکرار میکرد، مثلا یه نفر میومد ایدش رو باهاش در میان میکرد. این درمیومد میگفت این احمقانه ترین فکری بود که تا به حال شنیده بودم. دوباره دو ساعت بعدش یکی دیگه یه حرفی میزد، این دوباره میگفت این احمقانه ترین چیزیه که من تو عمرم شنیدم، کار کردن با همچین کسی. واقعاً سخت بود، سخت گیر بود، توی پارکینگ شرکت که میرفت از روی پلیک ماشین ها میدونست کیا رفتن خونه و کیا تو شرکت دارن کار میکنن. اون وقت بیل اینجوری بود، اما شریکش پل اینطور نبود، بیل صد و بیست درصد متعهد بود به شرکت اما پل تعهدش بود زیر پنجاه درصد مایکروسافت داشت که شرکت خیلی بزرگ میشد اما پل اصلا علاقه ای به اینکه شرکت بزرگ رو به چرخونه نداشت. دیگه بین پل و بیل همش دعوا بود، و بقیه شرکت هم مدام دعواشونو می شنیدند، تا اینکه در سال هزار و نود.
“رمز و راز دوستی بیل گیتس و وارن بافت”
هشتاد و دو علائم سرطان غدد لنفاوی در پل ظاهر می شود و چند ماه بعدشم پل از مایکروسافت جدا میشه و برای همیشه میره، پل البته تونست خودش رو بعدا مداوا کنه. چند سال طول کشید تا میانه این دو تا دوست دوباره خوب بشه؟ اما سال ۲۰۱۸ یعنی ۱۹۹۷، سرطان پل دوباره برگشت و پل آلن بل گیتس ( ) و کسی که با هم مایکروسافت را تاسیس کرده بودند در سن 65 سالگی از دنیا خارج شدند. رفت. همون موقعی که پل در هزار و نهصد و هشتاد و دو از شرکت رفت، بیل گیس با استیو بالمر شرکت رو روحیه و سبک کار این دو نفر خیلی به هم می خورد و ترکیب کار این دو نفر باعث موفقیت چشمگیر مایکروسافت در دهه هشتاد میلادی شد. خیلی از شرکت های نرم افزاری دیگه هم بودند اما اونا تک مایکروسافت اولین شرکت چند محصولی بود سیستم عامل میداد در کنارشم مجموعه ای از نرم افزارهای همچنین در دنیا داشتند می فروختند، بیل گیج صبح از خواب بیدار می شد می دید دوصد میلیون دلار. دلار امروز پولدارتر از دیروز شده، بیل گیس در سال 198 جوانترین میلیاردر دنیا شد. و از چند سال بعدشم برای مدت نزدیک به دو دهه ثروتمندترین فرد جهان بوده که البته از در سال ۲۰۱۱ دیگه شد دومین ثروتمندی دنیا باید در دنیای یک مرد ثروتمند بامزه باشه. همیشه در دنیای یک مرد ثروتمند من کمی پول داشتم. اما روزهای اول مایکروسافت، بیل یک نفر مهم رو به عنوان دست راست خودش داشت، اون آدم مادرش بود.
یه جوون بیست و شش هفت ساله، نابغه ی کامپیوتر، یه آدم با تجربه که مدام توی هیات مدیره ها بوده را در کنار. اونو خودش داشت، عین چشمشم بهش اعتماد داشت، مادرش بود. وارن بافت میلیاردر معروف رو خیلی آمون میشناسیم، کسی که به عنوان بزرگترین تاجر سهام در دنیا معروفه، وارن بافت بهترین دوست بیل گیس است. سال ۱۹۹۱، مادر بیل اصرار اصرار که برو با بافت آشنا شو. بافت حالا یه آدم میانسال و شناخته شده بود توی آمریکا، بیلم موفق بود اما خیلی جوون بود، هر بار هی میگفت سرم شلو. سر باز می زد، آخرش برای یه جلسه نود دقیقه ای هماهنگ کردم با هم، و بعدشم با هلیکوپتر رفت دیدن با هم. که مثلا بعدش زود برگرده سر کارش و کارشو بکنه، اما وقتی هم رو دیدن ساعتها نشستن به صحبت. این دو نفر علیرغم فاصله سنیشون خیلی دوستای نزدیکی شدن. بافت میگه این خیلی مهمه که شما رفقای رو دور و بر خودتون داشته باشید که شما رو یه آدم بهتری میکنن.
زندگی و اندیشه های بیل گیتس و ملندا فرانچ
سال ۱۹۸۷ یعنی دوازده سال بعد از تأسیس مایکروسافت شرکت و تحصیل ام بی آی رو استخدام کرد. یکی از اونها یه دختر جوونی بود به اسم ملندا آن فرانچ چند ماه بعد مایکروسافت در یه نمایشگاهی شرکت کرد. در مراسم شام اون نمایشگاه، ملندا وقتی می رسه، دو تا صندلی خالی کنار هم مانده بود، یکیش رو ملندا، کارمند تان. بازی وارد مایکروسافت رویش میشینه و چند دقیقه بعدش بیل گیتس سر میرسه و روی اون یکی میشینه. کم کم یخشون باز میشه و بیل شروع میکنه به شوخی و آخرش میگه ما با چندتا از همکاران میخوایم “بوب” این در نوین گیتافه هوم ساوند از وودا قرار دارد. با وودا از و در از وانگ و اولوفسن میخوای بریم کلوپ، میخوای تو هم بیای، ملندا میگه من یه سری کار دارم، نمیتونم چند ماه بعدش توی پارکینگ شرکت اتفاقی اینا ماشیناشونو کنار هم پارک کرده بودن، همونجا دوباره همون میبینن و پندقی صحبت می کنم و آخرش بیل بهش پیشنهاد میده که میشه شما با هم بریم بیرون، بلندا میگه گفتم اوکی حالا یه بار باهاش میرم بیرون شایدم حالا دو بار، گفتیم دیگه بیل اصلا آدم خوش اخلاقی نبود سر کار، اما میگه بیل واقعاً توی همون قرار اول، گاردشو کشید کنار و ساعتها با هم صحبت کردیم، ملیندا هم دید که نه مثل اینکه که پشت این ظاهر عبوس بی قلبی از طلا داره خلاصه، بیل و ملندا یک سال با هم دوست بودن. بیل مردد بود که آیا با مشغولش می تونه از پس ازدواج و تعهد ازدواج و اینا بر بیاد یا نه؟ خیلی راجع به این مسئله مسائل فکر میکرد، مادر بیلم رابطه اش با ملندا خیلی خوب بود و خیلی اصرار کرد تا این ازدواج انجام بشه. چند ماه بعد از ازدواج بیلم، مادرش به دلیل سرطان سینه از دنیا رفت، بیل گیس میگه اون روز بدترین روز. میراث ماندگار مادر برای بیل گیس این توصیه بود که از مغزت فقط برای یادگیری صرف استفاده نکن، این مغز توانایی ها را برای حل کردن مسئله و برای کمک به بقیه آدم ها.
و در سال دو هزار بنیاد و رو پایه ریزی کردن که بزرگترین موسسه خیریه شخصی در دنیا است، آنها پروژه های بزرگی را در زمینه های بهداشت، محیط زیست انرژی از بین بردن فقر و کارای از این دست در کشورهای در حال توسعه پیاده می کنند که در ادامه من. در مورد سه تا از اون پروژه هاش به اختصار توضیح میدم، غیر از ثروت افسانه ای خود خانواده گیست. وارن باف، دوستشم نصف ثروتش یعنی سی میلیارد دلار رو به بنیاد گیست اهدا کرده. می توانم بگویم که بیلو ملندا در سال ۲۰۱۰، ده سال پیش گفتند که قصد دارند به تدریج ۹۵ درصد از ثروت خود را به دست آورند. اون رو صرف امور خیریه کنن البته اون موقع اینا هلوش پنجاه میلیارد دلار ثروت داشتند اما امسال شده صد و نوزده میلیارد حالا کی قراره این نود و پنج درصد صرف امور خیریه بشه معلوم نیست. بگذریم. از عادت های خیلی جالب و خاص بیل هفته تفکر است، از وقتی که هنوز توی میکروسافور خواب بودم این عادت رو شروع کرده. میرفت یه خونه کوچیکی در خارج از سیاتل داره و تنها میره اونجا، میخونه و مینویسه و فکر میکنه. هر دفعه هم یه ساک پر از کتاب با خودش می بره، میگه مغز من مثل سی پی وئه، باید به مغزم وقت.
کتابهای عمیق: یادگیری و تعهد بیل گیتس
فقط بدم این اطلاعات رو پردازش بکنم کاری که بیل گیس می کنه، یه مثال دیگست از کار عمیق که آدمای بزرگ میکنن، همون چیزی که علی بندری عزیز در اپیزود مربوط به کتاب کار عمیق در بی پلاس توضیح کرده. حالا ببینیم کتابایی که این بار توی کیفش گذاشته چیا هستن، میشه از اونا فهمید دغدغه های این آدم چیه؟ کتابا، چیزهای با ارزش رو اندازه گیری کن. انواع واکسین، غلویت های هایتی، انقلاب در بلکچین قدرت در سکون، نوآوریهایی که دنیا را تغییر دادند. چطور یک فکر رو بسازیم؟ پایه های آموزش عمیق. الگوریتمها و مکانیک کوانتوم، کتاب چرا، خون بد. زندگی سه مميز صفر، فرهیخته. ماشین بودن، اسلحه کامل و لاستیک. این کیف به صورت هفتگی پر میشه، وقتی که مسافرت میرم همینطور. دوستاش میگن لذت عجیبی از یادگیری میبره، اینطوری هم نیست که فقط یه کتاب رو در مورد یه موضوع خاص بگیره بخونه.
نه، پنج تا کتاب خفن راجع به یه موضوع برمیداره میخونه، خیلی هم سریع و عمیق میخونه، سریع که میگیم برای اینکه. حساب کار دست اون بیاد، دوستش میگه باهم رفتیم سفر، چهارده تا کتاب خونده. ساعتی صد و پنجاه صفحه، بیشترشم تو ذهنش میمونه، یعنی یک استعداد خاص. از بیل گیتس پرسیدن چطور کتاباتو انتخاب میکنی؟ دیدیم دیگه چقدر متنوع این کتابها، میگه راجع به یه سری موضوعات است که اگه یه کتاب خوب بیاد من. حتماً باید همشون رو بخرم و بخونم. موضوعاتی مثل سلامت، انرژی، تغییرات آب و هوایی، غیر از اینام یه نویسنده مورد علاقه داره به اسم کتابای اسمیل در حوزه انرژیه، بیل انقدر که این آدمو قبول داره یه تعهدی داره که هر کتابی که اسپیل میده بیرون و حتما باید تمامش رو بخونه، حتی یه بار یه کتاب بی ربط نوشته بود، اون رو هم نشست آتش خوند. غیر از اون هفته تفکر، ملندا میگه که گاهی اوقات می بینم خیلی از فکرای خوبشو وقتی که داره راه میره به. به ذهنش میاد یا وقتی توی خونه داریم کار میکنیم من نشستم یه جا دارم کارمون میکنم اما بیله اینجوری هی جلو عقب میره، هی جلو عقب میره. انگار یه جوری این کارش کمک میکنه که مغزش رو سر و سامون بده، راوی مستند میگه انگار یه جمع.
پرونده مایکروسافت و موضوعات ضد انحصار در حوزه فناوری اطلاعات
جدول بزرگ شبیه اسپریچیت اکسل توی سر بیل هست و هرچیزی توی این جدول جای خودشو داره. یکی ممکنه این جدول رو بزرگ و شلوغ بلوغ ببینه، اما برای خود بیل گیس همه چیز منظم و مرتب سر جای خودش است. موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی [مذکر] توی مستند به صورت عامدانه راجع به مسئله پرونده مایکروسافت خیلی محافظه کارانه صحبت کردند. یعنی وارد داستان نشدن که مسئله چی بوده و فقط اینکه بیل گیس راجع به اون روزا چی فکر میکنه رو گفتن، به نظرم. باید من خارج از مستند این اطلاعات رو بدم.آمریکا یه سری قوانین ضد انحصار داره که بهش قوانین هدف این قوانین اینه که مانع از این بشن که یه شرکتی بیاد مثلا رقیباش رو بخره و تبدیل بشه به تنها فروشنده انحصاری یک محصول. برای همین دادگستری آمریکا شرکت ها رو خصوصا این چند سالی شرکتهای بزرگ فناوری اطلاعات مثل گوگل، فیسبوک اینا رو زیر ضربین دارن و یه وقتایی مدیرعاملاشون رو میخوان تا بیان به دادگاه راجع به فعالیتاشون توضیح بدن. دادگستری می تونه بیاد حکم بده که شرکتی که رقیبشو خریده داره کارهای انحصاری میکنه باید دوباره بیاد تجزیه بشه. به دو یا چند تا شرکت دیگه که از اون حالت انحصاری در بیاد، حالا پرونده مایکروسافت که در اواخر دهه نود میلادی در جریان بوده، یکی از مهمترین پرونده های قضایی آمریکا در حوزه ضد انحصار است.
و تبدیل شده به یک راهنما برای پرونده های ضد انحصار در حوزه آی تی. یه مسئله عمده تو این. پرونده مسئله مرورگر نت اسکیپ بود. نت اسکیپ یه مرورگر قوی بود توی اون دهه ی نود. خیلی هم طرفدار داشت، ولی مشتریان باید این محصول رو میخریدن، مایکروسافت هم با نت اسکیپ رو یه تهدید میدید. به محصولات خودش. بنابراین اومد برای خودش هم یه محصول مشابه به اسم اینترنت اکسپلورر رو توسعه داد. بعد ویندوز رو که به مشتری ها می فروخت یکی یه دونه اینترنت اکسپلور رو هم مجانی میداد به مشتری، خب نود و پنج درصد. بیشتر کاربران ویندوز نصب می کردند که رویش اینترنت اکسپلورر مجانی نصب می شد، دیگه کی میرفت نت اسکیپ بخره مثلا روی کامپیوتر؟ هدف مایکروسافت این بود که رقیب آینده اش رو زمین بزنه حالا اینجا مایکروسافت محصولش رو گرون نکرده بود.
بیل گیتس و مسیر انقلابی تکنولوژی: نیاز به تغییر و نوآوری
مجانی هم داده بود دست مشتری، اما اساس حرف دادگستری این بود که این نه تنها از انصاف بدوره و اون شرکت رقیبش میره، بلکه باعث میشه که خود مایکروسافتم وقتی انحصاری بشه دیگه دنبال نوآوری نره. همانطور که نهایتا هم همینطور شد، اکسپلورر به خاطر همین از بازار محو شد آخرش، در پرونده مایکروسافت. نهایتا این ادعا ثابت شد که رویهی مایکروسافت یک رویهی انحصاریانه بوده و از این شرکت خواست. که سیاست هاش رو تغییر بده. بیل گیس در همان گیرودار دادگاه در ژانویه 2000 استعفا داد و دوستش، استیو، مدیر شرکت شد. هدف بیل گیس این بود که با تمرکز بیشتری دادگاه رو جلو ببره، اون دوره قطعا یکی از سخت ترین دوره ها. زندگی بیل گیتس بوده، کسی که قبلاً عکسش به عنوان نابغه دوران روجل مجلات معروف بود. به عنوان یه آدم شکست خورده رویجل مجلات معتبر مثل تایم رفته بود بعد از اونم بیل گیس در سال ۲۰۰۶ او اعلام کرد که دیگه به صورت نیمه وقت در مایکروسافت و تمام وقت در بنیاد گیس کار می کند. هیئت مدیره مایکروسافت بود تا سال ۲۰۱۴ که از اونم استعفا کرد.
در سال ۲۰۲۰ هم از عضویت در هیئت مدیره هم استفاده کرد تا تمرکزش روی بنیاد گیتس بیشتر بشه. گیس هفته پیش هم به جرگه پادکسترا پیوست و با رشیدا جونز هنرپیشه پادکست می دهند. این اپیزود پودکستشون هم ۱۶ نوامبر ۲۰۲۰ منتشر کردند ، این همه ترکوند و همه جا رو گرفت. پودکستر شد مستند درون مغز بیل گیس سه قسمتی است و هر قسمتشم پنجاه دقیقه. این داستانی که تا الان گفتم رو در سه قسمت به صورت بریده بریده تعریف کردن و لا به لای این داستان. سه تا پروژه بزرگی که بیل گیس در بنیاد گیس داره رویش کار میکنه رو به مرور شرح کردن توی سریال ولی سر صبر و حوصله بوده این کارش و یکی از انتقادات به این مجموعه مستندم همین بوده که چقدر وقت زیادی رو روی اون پرو من به اختصار در مورد این سه پروژه صحبت می کنم چون هدف اینه که ببینیم دغدغه و دنیای این آدم در طول روزش چیا هست؟ اولیش پروژه توالت هست. یه روز صبح ملندا و بیل توی خونه شون بودن توی یه روزنامه یک مقاله کوچیکی که باعث تغییر بزرگی در بنیادشون شد در این مورد که میلیون ها بچه در کشور برای توسعه نیافته به خاطر آب آلوده به اسهال مبتلا می شوند و می میرند. مسئله اینه که دهها میلیون آدم کشورهای فقیر یا اصلا توالت ندارند در خانه هایشان و یا اینکه توالت دارند اما شبکه فاضلاب ندارند. عموما مخزن توالتشونو میان در آب رودخونه خالی میکنن، جایی که اونطرفش بچه ها دارن بازی میکنن، دارن شنا میکنن.
توالتهای نوآوری بنیاد بیل گیتس
و ناخواسته یا ناخواسته از اون آب میخورن، بنیاد گیتس اومد از دانشگاه ها و شرکت های درجه یک دنیا که همکاری کنن و برای راه حل این مسئله هم یه جایزه بزرگی تعیین کردن. سوال این بود که آیا میشه؟ توالتی درست کرد که بدون آب و بدون لوله فاضلاب کار کنه، میشه باقی مونده فضولات رو به صورت سوخت استفاده کرد، زوندش، میشه از حشرات برای تجزیه مدفوع استفاده کرد، میبینید سبک حل مسئله. مثلا متفاوت، اینطوری این نبود که خب مسئله معلومه راه حلم پس ایجاد فاضلاب پولم که داریم بسم الله فردا هم هماهنگ میکنیم، لولو و سیمان می فرسیم و کار رو شروع میکنیم. نه، یک روش نظاممند و. خلاقانه ای رو در پیش گرفتند. نتیجهشم این شد که چند مدل خلاقانه ی توالت نسل جدید اختراع شد، هیچ کدوم میشنم نه نیاز به آب. داشتن، نه لوله کشی فاضلاب، نه برق هیچی. توالت هم اینقدر بساز، اینقدر کم توقع. هدف اینه که توالت و تو خونه های اون مناطق توسعه نیافته نصب کنن و بعد خود توالت فضولات رو که در مقصد چند میشه بعد از یه مدتی بسوزونه و ازش آب تمیز و خاکستر تمیز بکشه بیرون، خب اینکه خیلی عالی.
اما یه مشکل داشت، هزینه بالا، هر کدوم از این نمونه ها پنجاه هزار دلار آب خورده تا ساخته بشه. هدف اساسی هست اینه که این مبلغ رو برسونن به هر توالت پونصد دلار برای اینکه این کار رو عملی کنن یه راه. چین، بیل گیس رفت چین، تامین کنندگان چینی را دعوت کردند و بیل گیس براشون سخنرانی کرد و ازشون خواست. که یه قیمت رقابتی بدن توی همون سخنرانی ام بود که خیلی راک و آیان یه بطری از فضولات انسانی رو همونجا روی سن به حضار نشون داد و گفت اینو می بینید این تو دوصد میلیون ویروس خطرناک و دوصد میلیارد باکی و خلاصه کلی، کلکسیفی دیگه این تو هستش فقط، اونوقت بچه ها تو اون مناطق دارن لابلای همینا دارن زندگی میکنن. سخنرانیش به تب خیلی سر صدا کرد و بعد از اون سخنرانی در نوامبر 2018 شرکت لیکسیل چین اعلام کرد که توالت های بیل گیتس رو می سازه. پروژه دیگه ای که بنیاد بیل گیس روش خیلی سرمایه گذاری کرده، پروژه تولید برق اتمی به روش جدید است. مسئله اینه که جمعیت جهان همینطور داره بیشتر و بیشتر میشه و اینا هم همه نیاز به برق دارن، اما روش. انرژی های معمول تولید برق باعث تولید دی اکسید کربن و نهایتا گرمتر شدن کره زمین می شوند. یک فوق العاده تجربه تشکیل شده از آدمهای تجربه رو برای این کار هدایت می کنه حالا حرف اینا چیه؟ اینا میگن نیروگاههایی هستن.
بررسی مستند زندگی بیل گیتس و پروژههای او
یه فعلی طراحیاشون مال هشتاد سال پیش، وقتی که کامپیوتری اصلا وجود نداشت، ما باید بیایم و طراحی ها رو ببریم. و سیستم های کامپیوتری رو تو طراحی ها لحاظ کنیم و احتمال خطای انسانی رو بیاریم پایین تر. بعدم حرفشون اینه که بجای استفاده از اورانیوم غنی شده از اورانیوم توحی شده استفاده کنن یعنی از زبالای اتمی که سایر نیروگاه های اتمی درست میکنن، اونو بیان استفاده بکنن. مدلای شبیه سازی هم که براساس این طرحشون درست کردن. همه خوب جواب دادن، فاز بعدی که کارشون این بودش که یه نیروگاه واقعی اتمی بیام بسازن. برای اونم دست به دامن چین شدن، چندین سال بیل گیس و تیمش با چین در حال مذاکره بودند و کم کم گشایش هایی می شد که یه دفعه جنگ تجاری بین آمریکا و چین پیش آمد و کارا متوقف شد. یه پروژه دیگه ای هم که بنیاد گیتس رویش خیلی سرمایه گذاری کردم، پروژه ریشه کن کردن فلج اطفال هست که من دیگه قصد ندارم خیلی بهش بپردازم. در طول مستند، کارگردان که انگار خیلی نزدیک به بیل گیتس، سوالات زیادی را می پرسند. ازش میپرسه و اون هم جواب میده، در آخر مستند کارگردان این رو میپرسه، میگه پروژه توالتتون که با حل گرون و غیر اجرایی داشته، پروژه فلج اطفالم که امسال دوباره آمار فلج رفته بالا.
پروژه ی راک دارتونم که تجارت با چین متوقفش کرده فکر نمیکنه که باید بیخیال این پروژه ها بشی. بیلگست جواب میده یه وقتایی که مسائل سختی برای حل کردن داری دوتا راه داری میتونی تسلیم بشی. و میتونی سختتر تلاش کنی. موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی (مذکر) (خنده) خب این بود مستند درون مغز بیل گیتس، این مستند برای من به طور شخصی خیلی تاثیرگذار بود و به نظرم اطلاعات خیلی خوب. راجع به اینکه دغدغه های یه آدم بزرگی مثل بیل گیس چیه و اوقاتش رو در روز چطور سپری میکنه رو. به مخاطب میده، اما بزرگترین نقد راجع به این مستند اینه که بیل گیتس رو در حد یک ابرقهرمان بالا میبره. یه طوری که انگار هیچ چیز بدی در مورد این آدم وجود نداره. کارگردان انگار خیلی خودش تحت تاثیر بیل گیتس است، البته کیه که نباشه در برابر یه همچین آدمی؟ اما خب وقتی که داره فیلم مستند کسی که میسازه. اون جنبه بی طرفی رو باید رعایت بکنه که.
مستند بیل گیس و زندگی او: سرگذشت و پروژه هایش
خیلی این به چشم میاد انگار خیلی حالت تبلیغاتی برای بیل گیس داره. البته که کسی مثل بیل گیس خب خدماتش هم بسیار زیاده به دنیا ولی خب به هر حال این آدم ثروتمندترین آدم دنیاست در تجارت. بد بوده و نقد هایی هم بهش هست، اتهاماتی هم بهش بوده. اما از کنار اونا انگار رد میشه، مثلا همون پرونده انحصار که گفتیم خیلی آروم از کنارشون عبور میکنه. یا بعضی دیگه از ادعایی که علیه بیل گیس هست در رسانه ها مطرح شده، اصلا به اونا هم خب نمی پردازه. نقد دیگه راجع به. اسم این فیلم هست، اسم فیلم هست، مغز بیل چطور کار میکنه، یا درون مغز بیل، اما خود فیلم راجع به این نیست، فیلم یک مخلوط از بیوگرافی بیل گیس و توضیح مفصلی از پروژه هایی که بیل گیس در حال هدایتشون هست، به نظر من زمان زیادی از فیلم به جزییات این پروژه ها گذشت که می تونست زمان کمتری بگیره. در صورت من که از دیدن این نیمه سریال مستند لذت بردم و امیدوارم که شما هم از شنیدنش لذت برده باشید. لازم اینجا دو نکته رو هم در مورد اپیزود قبلی اضافه کنم توی اپیزود ششم من موقع ضبط پادکست کشور.
به اشتباه کنیا گفتم در حالی که هبه اتیوپی کنونی هستش، صحبت هایم در انتهای در مورد حضور آفریقایی ها در ایران داشتم که بعداً متوجه شدم که محمود عظیمی عزیز در رادیو دست نوشته ها در قسمت هجدهمش به طور مفصل در این زمینه تحقیق کرد و من هم فقط همون قسمت به کسانی که مثل من اون رو نشنیدن پیشنهاد می کنم که حتما اون رو بشنوند بسیار ارزشمند. قسمت هفتم پادکست داکس بود، پادکستی که من، پیمان بشر دوست، در اون فیلم های مستند که می بینم و مطالب که در موردشون می خوانم و براتون تعریف می کنم یادتون نره که در اپلیکیشن پادکست گیرتون، پادکست دوکسروس سبسکرایب کنید و شما را دوباره دعوت می کنم به صفحه اینستاگرام و توییتر پادکست دایکس باعث افتخارم همه ی من رو می شنوید تا قسمت بعدی، سپاس و بدرود. موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی
آخرین ویدیو ها

news via inbox
Nulla turp dis cursus. Integer liberos euismod pretium faucibua