اپیزود ششم (بخش دوم) – اساطیر یونان – دوازده خوان هرکول

آخرین آپدیت : ۱۸ تیر ۱۴۰۳توسط

ششم بخش دوم اساطیر یونان دوازده خوان هرکول

گوش بدید به اپیزود ششم (بخش دوم) – اساطیر یونان – دوازده خوان هرکول

00:00 تا 00:03: بخش دوم داستان دوازده خان هرکول از اساطیر یونان
00:03 تا 00:06: هرکول و مبارزه با دشمنان
00:06 تا 00:09: شکار گوزن مقدس و خانه سوم
00:09 تا 00:12: جنگل سانتورها و تیر سمی
00:12 تا 00:15: هرکول و وظیفه تمیز کردن طوله
00:15 تا 00:20: قصه هرکول: صبر و شکیبایی
00:20 تا 00:22: هرکول و رام کردن اسب های مادیان
00:22 تا 00:26: نبرد برای کمربند هیپولیت: داستان آمازون ها و هرکول
00:26 تا 00:29: مبارزه هرکول با گریون: داستان دهم
00:29 تا 00:32: باغ مقدس سیب های طلایی: ماموریت هرکول و اژدها
00:32 تا 00:36: تلاش هرکول برای سیب های طلایی
00:36 تا 00:40: سرنوشت هرکول: داستان دوازده خان
00:40 تا 00:43: هیدیس و هرکول: مبارزه با سگ جهنمی
00:43 تا 00:47: داستان دوازده خان هرکول: افسانه یک قهرمان
00:47 تا 00:50: شخصیت‌های خارج از دایره خدایان: هرکول و قهرمانی انسان‌ها
00:50 تا 00:50: تخفیفات ویژه برای کارناوال کلارکسبرگ

بخش دوم داستان دوازده خان هرکول از اساطیر یونان

(مذکر) موزیک ویدیویی (مذکر) (خنده) سلام، من حسین رضوی هستم و این دومین بخش از ششمین اپیزود پادکست ساگاست. پادکسی که در اون روایت افسانه ها و اساطیر سرزمین های دور رو به زبان امروز میشنوید. داستانهایی که ممکنه بعضی هاشون رو بشناسید و دوست دارید بیشتر باشون آشنا بشید. و ممکنه هم هست بعضی داستان ها رو برای اولین بار بشنوید. این قسمت بخش دوم داستان دوازده خان هرکول از اساطیر یونان هست. این قسمت می خواهیم در مورد ده خان باقیمانده ای که هرکول باید گذرونه و همینطور اینکه بعد از گذراندن این امتحان چه سرنوشتی پیدا میکنه، صحبت کنیم. میخوام قبل از اینکه وارد داستان بشم چندتا نکته بگم. اول اینکه یکی از شنوندگان پادکست به این مسئله اشاره کرد که نقش همسر زعوس به عنوان ضد قهرمان این داستان و تصویرش به عنوان یک زن حسود و بدجنس شاید پیش زمینه هایی از فرهنگ ضد زن این اساتیر رو کلا یونانی ها داشته باشه. برای این مورد من دو جواب دارم، یک اینکه به نظر من و تاکید هم میکنم که به نظر من روابطی که بین خدایان توی اساطیر یونان هست نمیتونه.

نماینده خوبی به عنوان ساختارهای اجتماعی که در اون دوران بین مرد و زن یا حاکم و رایت یا ارباب و برده وجود داشته باشه. دلایل زیادی هم دارن برای این قضیه که اینجا جای مطرح کردنش نیست. ولی اگر به این دست از مطالب علاقه دارین، دعوتتون می کنم به جستجوی توی مجله های تاریخی و اجتماعی. دومین که هرا خودش شاید اولین و بزرگترین قربانی زاوسه. داستانش طولانیه ولی فقط همینقدر بگم که زعوس با تجاوز و تحقیر هرارو مجبور به ازدواج میکنه و این تلخ و بدنه اخلاق بودن هرا بی دلیل نیست خلاصه گفتم شاید بد نباشه یه توضیح کوچیکی هم در این مورد داده باشم. حالا قبل از اینکه وارد بقیه داستان بشین بگذارید خلاصه ی بخش اول رو بگیم. هرچند اگر قسمت قبلی رو نشنیدید پیشنهاد می کنم حتما بروید و گوش بدید تا شنیدن این قسمت براتون لذت بخشتر بشه. و این نکته خیلی مهم رو هم همین جا بگم تا دیگه لازم نباشه در طول قسمت تکرار کنم ولی توی این قسمت قرار داره یکم سریعتر از روی مراحل داستان رد بشیم فقط به دلیل اینکه اکثر خان های این قسمت توی منابع مختلف داستان های جزئی و پیچیده و غالبا نامرتبط با داستان اصلی دارند. که واقعا اگه بخوام واردشون بشم، به احتمال زیاد فقط شنونده رو گیج میکنه.

هرکول و مبارزه با دشمنان

پس اگر احساس کردید بخشی از داستان براتون جالب بود و دوست داشتید بیشتر در موردش بدانید. به منابعی که آخر قسمت معرفی می کنم مراجعه کنید. و خودتون اونها رو بخونین. توی قسمت قبل شنیدیم که هرکول پسر زعوس نیمه خدا و نیمه انسان بود. که توی دنیا و یه انسان ها بزرگ شده. خون خدایان در رگ قهرمان ما باعث شده بود که قوی ترین مرد روی زمین بشه و البته دشمنان زیادی هم پیدا کنه. یکی از این دشمنان، هرا همسر زعوس بود که تمام تلاشش رو میکرد تا زندگی رو برای فرزند نامش رو. رو شوهرش جهنم کنه تا اینکه یک روز این تلاش ها جواب میده و هرکول در حالت دیوانگی همسرش مگارا و فرزندانش رو میکشه. برای توبه و برداشتن بار این گناه، هرکول به معبد دلفی میره و پیشگویی معروف اونجا.

بهش میگه که باید به خدمت اورستیوس پادشاه شهر میسینه در بیاد و به مدت دوازده سال هر کاری که اون میگه رو و انجام بده اورستیوس هم با هدایت و راهنمایی های حراف وظایفی رو به عهده هرکول میگذاره که فکر میکرد نمیتونه از پسشون بربیاد. که دوتاشون رو تا الان شنیدیم. شکار کردن شیر نیمیا که پوست نفوذ ناپذیری داشت و کشتن هیدرا، مار نخصری که با قطع کردن هر یک یکی از سرش، دو سر دیگه جاش در میومد در مجموع یه نکته ای که توی قسمت قبل به چندین دلیل نگفتم این بود که این خانها اول قرار بود ده تا باشه که. حالا به دلیلی که توی این اپیزود می شنویم تبدیل میشن به دوازده خان خب حالا بریم و بشنویم ادامه ماجراها. و قبلش هم بگم این اپیزود هم مثل اپیزود قبل، بخاطر محتوا شنیدنش ممکنه برای بچه ها با سن پایین تر مناسب. پس نباشه مذکر (مذکر) (خنده) هرکول و آیولاس پشت دروازه شهر ایستاده بودند. و بعد از شنیدن پیام اورستیوس، آیولاس تقریبا مجبور شد با عموش کشتی بگیرد، تا نذاره با یک مشت کل دیوارش. شهر رو پایین بیاره پیام رسان بهشون اعلام کرد که پادشاه دومین خان رو از هرکول قبول نخواهد کرد چون آیولاس توی کشتار من مار کمک کرده بود و هر چی که بود این وظایف تنها باید به وسیله هرکول انجام می شد. بعد از اون همه مشکلات و اینکه نزدیک بود برادر زادش رو از دست بده، خون هرکول از این بهانه پادشاه به جوش اومد.

شکار گوزن مقدس و خانه سوم

به یاد قسمتی که خورده بود افتاد و خشمش مثل سنگ نترشیده ای فرو خورد و بعد راه سوم. از خانشوت. به دام انداختن گوزن مقدس آرتمی است. هی اگر اپیزود های قبلی را شنیده باشید، می دانید که آرتمیس الهه شکار و طبیعت و همینطور محافظ حیوانات است. کلا خیلی از پدیده های مقدس توی طبیعت مثل حیوانات جادویی و خارق العاده، به این الهه نسبت داده میشه. عربیه آرتمیس رو چهار گوزن میکشیدن که خودش در دوران جوانی اونها رو شکار کرده بود، اما. این گوزن مقدس داستان ما با شاخه های طلایی و سم هایی از جنس برنز دست خود آرتمیس هم فرار کرده بود و به همین دلیل هم بود که آرتمیس علاقه زیادی بهش داشت. تو دخان قبلی چالشی داشت که اون رو سخت تر از یه شکار گوزن معمولی میکرد. پادشاه گفته بود که هرکول این گوز رو باید بدون اینکه خونی ازش ریخته بشه به دام بندازه و به اون تقدیم کنه.

هرکول یک سال تمام به دنبال این گوز سرگردون شد، توی کوه ها و دشت ها دنبالش گذاشت، گاهی پشت درختها کمی. میگیره و گاهی به جای اینکه به فکر مخفی شدن بشه با تمام سرعت به دنبالش میدوید تا شاید خستهش کنه. نزدیکای سالگرد شروع سفرش برای این خانه سوم بود که یک روز شانس بهش رو کرد. هرکول توی فاصله خیلی خیلی دوری از گوزن ایستاده بود و میدونست که به محض اینکه قدمی برداره گوزن دوباره. فرار میکنه، این بار تصمیم گرفت از مهارت تیراندازیش استفاده کنه، ولی فقط یک شانس داشت که کار رو تموم کنه. تیره هرکول قبل از اینکه گوزن بتونه فرار کنه توی پای عقبش طوری بین استخون و ماهی چه نشست که بدون خونریزی؟ حیوون رو زخمی کرد و همینطور فلج. با وجود این زخم چند روز دیگه هم طول کشید اما بالاخره هرکول گوز رو با پاهای بسته روی شونهاش انداخت و راه ی میسینه شد دم دروازه شهر، ماموران اورستیوس منتظر بودند تا گوزن مقدس را تحویل بگیرند، اما هرکول تصمیم گرفت که این بار با پادشاه مثل خودش رفتار کنه، گوز رو روی زمین گذاشت و پاهاش رو باز کرد. ولی قبل از اینکه سربازان بتونن حتی دستشون رو به سمت حیوون دراز کنن، گوز فرار کرد و فرسنگ ها ازشون. حالا هرکول بود که داشت میخندید، چون خانه سوم رو درست طبق گفته پادشاه عملی کرده بود و آماده خانه چهار این خان هم یه شکار دیگه بود شکار گراز کوه های اریمانتوس قبل رفتن برای چکار این گراز که حتما تا الان حرف زدید باید خیلی بزرگتر از یه گراز معمولی باشه، هرکول تصمیم میگیره یکی از دوستان قدیمیش که خونش توی راه بوده بگیره فلوس، سانتور حکیم، سانتور یا سنتار یا قنتوروس موجوداتی بود.

جنگل سانتورها و تیر سمی

با چهار پا مثل اسب و بالاتنهای مثل انسان به احتمال خیلی زیاد توی فیلم ها و کارتون های مختلف تصویری ازشون رو دیدید. فلوس به گرمی از هیکول استقبال میکنه و براش خوراک کبابی آماده میکنه، بعد از غذا چون زمستون بود. دیو و سرد هرکول از میزبانش میخواد که براش شرابی بیاره تا گرمش کنه، فلوس میگه ببین من خودم شراب ندارم. اما یه کوزه شرابی هست که مال دیونسیست، خدای شرابه و تاکیدم کرده که اصلا. من بهش دست نگذارم. ولی هرکول بدون توجه به هوشدار فلوس، در خمره رو باز میکنه و جرعه ای مینوشه. برای درک اتفاقی که توی این قسمت می افته یه نکته رو باید بدونی: اینکه سانتورها ذاتاً موجوداتی وحشی بودند. که یکی عاشق جنگیدن بودند و یکی عاشق شراب، همین که بوی تند این شراب توی جنگل های اطراف میپیچه. سانتورها به سمت خونه فلوس جذب میشن و با هرکول سر این کوزه شراب درگیر میشن.

باتیر هایی که از قسمت قبل گفتیم با خون هیدرا سمی کرده بود همشون رو تارومار میکنه. صبح روز بعد، فلوس که در طول این جنگ جایی توی زیرزمین خونش قایم شده بود، بیرون می آید تا اوضاع را بررسی کند. از روی بدن هرکول که از شدت مستی و خستگی بیهوش شده بود رد میشه و همنو آنش رو میبینه که. جنازههاشون روی زمین پخش شده و هرکدوم یک تیر دخلشون آورده. فلوس خیلی از کشته شدن این سانتورها ناراحت نیست، ولی یکی از این تیرها رو بیرون میکشه و با تعجب با خودش فکر میکنه. چطور ممکنه فقط یک تیر باعث مرگ یک سانتور قدرتمند بشه؟ اما همون تیر یک لحظه از دستش میلغزه و توی ساق پاش فرو میره، و زمانی میفهمه این تیرها سمی بود. بود که دیگه خیلی دیر شده بود. هرکول وقتی به هوش میاد و جنازه ی فلوس رو میبینه دوباره خشم وجودش رو میگیره. خشم از اینکه حماقتش یک بار دیگه باعث مرگ یکی از دوستانش شده بود، فلوس رو با اعتبار.

هرکول و وظیفه تمیز کردن طوله

احترام تمام دفن میکنه و با همون حال و وضع میره که خانه چهارم رو تموم کنه. هرکول که انگار عصبانیتش قدرتش رو چند برابر کرده توی دامنه های کوه اریمانتوس به دنبال گراس میره. توی یه توده ی برف گیرش میندازه و با بستن دست و پاش اون رو هم به میسینه میبره تا خان چهارمین رو تموم کرده باشه برای خانه پنجم، اورستیوس نقشه ویژه ای داشت، میدونست حتی اگر هرکو کاری که براش در نظر گرفته بود رو با موفق بقیه هم انجام بده، چنان تحقیر می شد که دیگه کسی نمی تونست به چشم یک قهرمان و جنگجو بهش نگاه کنه. برای خانه پنجم، بیاین بریم سرزمین الیس، جایی که پادشاهش آگیاسه. آگیاس یا آگیاس خودش یک نیمه خدا و پسر هیلیوس خدای خورشید. این پادشاه علاوه بر اینکه ثروتمندترین مرد روی زمینه، یک گله گاو و گوسفند دارد که به لطف خدا. نه مریض میشن و نه میمیرن. فقط میچرند، شیر میدن و بره و گوسفند میزن و البته فضولات تولید می کنند. فکر کنید یک گله خیلی دامی که سالهاست زندگی کردن و به جز خوردن کاری نداشتند چقدر میتونن کوت تولید کنن؟ فقط بگیم اونقدری که یک روز آگیاس خسته شد و به خدمتکارانش دستور داد، دیگه لازم نیست طولشون رو تمیز کنن.

اما حالا بعد از سالها، اورستیوس وظیفه تمیز کردن این طوله رو به عهده هرکول گذاشته بود. حمل کردن سبد سبد اون همه پهن برای قهرمانی مثل هرکول بیشتر از اینکه سخت باشه خجالت. اما با این حال باز هم هرکولین وظیفه را قبول کرد، نه تنها قبول کرد، بلکه با آگیاس شرط بس که اگر یک یک روزه بتونه این کارو انجام بده، یک دهم این گله رو به عنوان جایزه ازش بگیره. آگیاس گاو و گوسفنداشو خیلی دوست داشت، ولی از اونجایی که حتی فکر تمیز کردن همچین کثافتی توی یک روز براش خنده دار بود شرط هرکول رو قبول کرد. هرکول وارد طولانی شد اما برخلاف انتظار همه دست به فضولات نزد، بجاش با یک مشت توی دیوار شمالی طولانی سوراخ بزرگی ایجاد کرد همین کار رو به دیوار جنوبی هم تکرار کرد و جلوی چشم متعجب خدمتکاران پادشاه راه افتاد و تا فردا. هیچوقت پیداش نشد. روز بعد طرفهای ظهر کارگران طولانی صدای پاهای سنگین هرکول که داشت به سمتشون میدوید رو از دور شنیدند راه باش فریاد های هشداردهنده، هرکول به سمت طوله میدوید و فقط داد میزد، برید کنار، برید کنار! کمی بعد از فریاد های هرکول از پشت سرش صدای غرش جریان آب همراهش می کند و جریان کف آلود آب آب وارد طوله میشه و همه چیز از جمله در و دیوارها و کف طوله رو میشوره و می بره. بله، هرکول به تنهایی مسیر یک رودخانه و طبق بعضی روایت ها دو تا رودخانه را عوض کرده بود تا کاری که دهها سال خدمتکاران پادشاه نتونسته بودن انجام بدن رو توی چند ثانیه تموم کنن. اینجا توی داستان اشاره ای در مورد اینکه جریان آب دقیقا چطور متوقف میشه نداریم ولی باید فرض کنیم هرکول دوباره.

قصه هرکول: صبر و شکیبایی

با قدرت افسانه ایش مسیر رودخونه رو برمیگردونه وقتی که کار تموم میشه، هرکول از پادشاه میخواد که مزدش رو بده، اما آگیاس کلا زیر قولش میزنه و بعد از مناقشه و حتی دادگایی شدن این معامله هرکول رو به خاطر بی احترامی از سرزمینش بیرون میکنه و بهش میگه که دیگه حق برگشتن به اونجا رو نداره. هرکول دوباره پشت دروازه میسینه ایستاده و یک بار دیگه میشنوه که این خان هم مورد قبول پادشاه نیست. چون نه تنها خودش طوله رو با دست خودش تمیز نکرده بلکه به خاطر انجامش درخواست مزد و پاداش هم کرده. هرچند هیچکدوم از اینا جزو شرایط انجام این خان نبود. شاید این بار دیگه هرکول از این تصمیم اوریسیوس عصبانی نمیشه، و فقط مصممتر میشه تا هرچه زودتر اون افغان لب. تقنتی باقیمانده رو هم تموم کنه موزیک ویدیویی خوانشوم یه کم آسودیه چونتر به نظر می رسی حداقل لازم نبود هیولایی رو شکار کنه یا بکشه فقط باید پرندهایی که توی باتلاق استیمفالیا جمع شده بودن رو فراری میداد. پرندهایی شبیه به لکلک با بال و چنگال برنجی که هر مسافر بدبختی که مسیرش به اون سمت می افتاد رو می کشتن و از گوشتش تغذیه میکردم. هرکول به لبهی باتلاغی رسید که پرندگان روی درختی وسط اون لونه داشتند و بین شاخه های پر برگش قایم میشدند. این باتلاق نه اونقدر روون بود که بشه با قایق از وسطش رد شد و نه اونقدر محکم بود که کسی بتونه بدون غرق شدن.

با پای پیاده توش قدم بگذاره. هرکول اینجا هم تصمیم گرفت از صبرش استفاده کنه، چند روزی رو کنار مرداب اتراق کرد، ولی باز هم هیچ راه توی همین اصناب بود که آتنا دوباره برای کمک ظاهر شد و یک جفت قاشقک برنجی رو تو توی دستای هرکول گذاشت، قاشقک هایی که خود هفاستوس آهنگر خدایان ساخته بود. و شوک هم اگه نمیدونی چیه جزو سازهای ضربیه که صداش چیزی شبیه به اینه؟ موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی (مذکر) احتمالا توی موسیقی جنوب کشور خودمون هم باید سازهای شبیهش رو دیده باشید. بگذریم، هرکول شروع کرد به کوبیدن هر چی. قوی ترین قاشقک ها به هم و صدای گوشخراششون که ظاهرا تنها نقطه ضعف این پرنده ها بود، اونها رو از لونشون و اون موقع بود که کار اصلی هرکول شروع شد، کمانش رو از پشتش بیرون برد و یکی یکی اونها رو با تیر هایی که هنوز به سم هیدراگشته بودند تو یاسمون زد. طولی نکشید که باتلاق پر شد از درخشش برنجی بدن های این پرندگان. اونایی هم که زنده موندن از ترسشون فرار کردن و به این ترتیب خانه ششم تموم شد. خانه هفتم، برای هرکول چیزی شبیه به یه میان پرده بود، شکار گاو وحشی کرت، از اپیزود اول این پادکست یادمونه کرت یکی از جزایر بزرگ یونان بود که زعوس دوران بچگی رو اونجا گذروند و حالا تو این جزیره یه گاو وحشی می چرید و می چرخید. به دلیلی که همون اول قسمت گفتم وارد داستان های فرعی مربوط به این گاو نمیشم، ولی هرکول بدون هیچ مشکلی.

هرکول و رام کردن اسب های مادیان

گاو رو به بند میکشه و با خودش به میسینه میبره تا خان هفتم هم به همین راحتی تموم شده باشه. وقتی که به خانه هشتم می رسیم، شهرت و آوازه هرکول دیگه کل یونان رو پر کرده و حالا گروهی از جوانان. قهرمانان و قهرمانان یونان برای کمک بهش داوطلب شده بودند. اینجا احتمالا میخوای بگید که خب دفعه قبل که کسی به کمک هرکول اومد،پادشاه خان رو ازش قبول نکرد. اینجاست که باید بگم اگر یکم بیشتر اساطیر یونان رو بخوانید، میفهمید که به دلیل تعداد زیاد منابع. و همینطور اهمیت کمی که یونانی ها به یکنواخت بودن خط داستانشون میدادند این قانون اینجا صادق نیست. خانوم هشتم: رام کردن اسب های مادیان ادم خوار متعلق به دیومیده پادشاه وحشی یک سرزمین تراسیا بود. دیومیده این چهار اسب ماده رو با گوشت آدم تغذیه میکرد که باعث میشد از لحاظ قدرت از بقیه اسب ها خیلی خیلی قوی تر و همینطور غیر قابل کنترل تر بشن. دیگه شما خودتون هیبت اسبایی که گوشت آدم میخوردن رو تصور کنید،هرکول و همراهانش شبانه وارد شهر میشن! و به سمت استبل ها میرن.

اما دیومیده و ارتشش که زودتر از مأموریت ارکول خبردار شده بودند جلوی دروازه قلعه منتظرشون بودند. هر دو طرف تا دم دمای سحر می جنگند، برکول در نهایت با یک ضربه چماقش پادشاه رو بی هوش میکنه. حالا، وقت رام کردن این اسب های وحشی بود هیکول همونطور که دیومیدیه بیهوش رو روی زمین میکشید وارد استابل میشه. با زنجیره های آهنین توی یه قفس بسته شده بودن و چشماشون گرسنگی رو فریاد میزد. انگار که به انتظار یه وعده مفصل گرسنه نگه داشته شده بودن. هرکول نگاهی به پادشاه میکنه و میگه، مثل اینکه قرار بوده ما غذای اسبات بشیم، برای همینه که اینقدر گرزن. به نظر میرسند و منتظر غذا و بعد با یک دست بدن دیومید را از روی دیوارهای قفس به داخل میندازه. میگن صدای جیغ های وحشیانه دیومیده تمام شهر رو بیدار میکنه، اما اسب ها دیگه سیر و رام شده بودن. و هرکول با استفاده از این فرصت، پوزه اسب ها رو با زنجیره هاشون میبنده.

نبرد برای کمربند هیپولیت: داستان آمازون ها و هرکول

بعد از یک سفر نه چندان طولانی دیگه، همونجا دم دروازه شهر، اسب ها رو تحویل سربازان اورستیوس میده. [مذکر] ما الان توی داستان رسیدیم به خانه نهم. و هرکول توی کشتی با همراهنش به سمت سرزمین آمازونها در حرکتند. آمازونها قبیله ای بودند از زنان جنگجو و دختران آرس خدای جنگ جامعه ای مادر سالار که مردها در آن خونه داری میکردند و زنها میجنگیدن و حکومت میکردند. شهرت این قبیله و جنگاوریهاشون توی اساطیر اونقدر زیاده که توی فرهنگ های دیگه هم قبیله های دیگه از زنان جنگجو شبیهشون رو میبینیم مثلا اگه فیلم و کامیک های واندر ومن رو دیده باشی و خوانده باشید می دانید که آمازون ها توی اون داستان هم اقتباسی هستند از همین آمازون های یونانی. قلمرو آمازون های داستان ما بسته به منابع مختلف، جایی بوده نزدیک اوکراین امروزی، ترکیه. و یا جایی توی آفریقا. به هرحال از یونان دور بوده، توی این خان دختر اورستیوس از پدرش کمربند جادویی هیپولیت ملکه این آمازون ها رو درخواست میکنه کمربندی با بند های طلایی و صفحه ای بوی بزرگی در وسطش با نشان آرس خدای جنگ. قبل از اینکه هرکول و همراهانش از کشتی پیاده بشن، هیپولیت به استقبالشون میره ما شاید فکر کنیم با وجود ذات خشننی که این قبیله داشتند، احتمالا گرفتن اون کمربند بعد از روزها.

جنگ و کشتار اتفاق می افته ولی برعکس، بعد از شام و مهمونی که به افتخار آمازون ها روی کشتی هرکول و همراهانش گرفته می شود، هیپولیت و هرکول توی اتاقی با همدیگه گرم صحبت میشن. و ملکه اونقدر تحت تاثیر صورت زیبا و هیکل مردانه و شجاعت هرکول قرار میگیره. که داوطلبان اون کمربند رو به عنوان هدیه به قهرمان ما میده. اینکه یه حاکم جامعه زنسالار چطور یه دفعه اونقدر شیفته یه مرد میشه که حاضر میشه با ارزشمندترین داراییش رو به هرکول هدیه بده هم جای بحث داره که خب البته جاش اینجا نیست. اما باز هم هرا نمی تونه کنار بشینه و موفقیت بی درد سر هرکول رو ببینه. برای همین به شکل یک جنگجوی آمازون وارد کشتی می شود و بین آنها شایعه میدهد که هرکول ملکه شون رو قبل از اینکه هیپولیت و هرکول از ماجرا آگاه بشن و بتونن ثابت کنن گروگانگیری اتفاق نیفتاده، نیروهای دو طرف به همدیگه حمله می کنند و جنگ روی عرشه کشتی شروع می شود. هیپولیت هم که از طرف دیگه بی خبر بوده وقتی صدای فریاد های سربازانش رو میشنوه خیال میکنه که هرکول بهش. خیانت کرده و اینا همش نقشه ای بوده برای کشتن اون و نابود کردن قبیله آمازون. شمشیرشو از غلاف بیرون میاره و روی صندلی که چند لحظه قبل هرکول به موقع ازش بیرون پریده بود فرود میاره جنگ بین ملکه آمازون ها و قهرمان یونان جنگ نابرابری نبود.

مبارزه هرکول با گریون: داستان دهم

اما چند دقیقه بیشتر طول نکشید که گلوی هیپولیت زیر پای قدرتمند هرکول بود و راه نفسش رو بند آورده بود. هی کل ازش خواست که تسلیم بشه و با جنگجویانش به جزیرشون برگرده، اما ملکه جنگجو گفت ترجیح میده کشته به. تا با تسلیم شدن از یه جنگ بیرون بیاد. هرکولم چون اون چیزی که میخواست یعنی کمربند رو به دست آورده بود و فکر میکرد دیگه احتیاجی به زن نداره هیپولیت رو. کشت و جنازش رو از کشتی توی آب انداخت. خانه نهم برای هرکول بالا و پایین زیادی داشت، اول فکر می کرد که تا پای جون باید با آمازون ها بجنگه، ولی بجاش خود ملکه کمربندش رو بهش هدیه داده بود. اما در نهایت سوء نیت هرا و همینطور، یه سوء تفاهم، این خان رو هم با قتل خونریزی به پایان اما می رسیم به خان دهم، و اینجاست که داستان تقریبا از دست قصه گوی یونانی و همینطور ما در میره. توی منابع شما میتونید ماجراهای جزئی زیاد و بی ربتی رو بخونید که هرکول مخصوصا طی این خانه. از کشتی گرفتن با قهرمانان سرزمین های مختلف، تا کشتن انبا و اقسام هیول همه ها و حیوانات اما اصل داستان این خان اینه، هدف این خان دزدیدن گله دام غولی به اسم گریون هم قول به معنی همون موجوداتی که به اسم جیانت هم توی اسطوره ها میشناسیم، هرکول به سراغ مراتعی میره.

که این گله گاو و گوسفند به همراه دو چوپانشون درون می چریدند. سگ محافظ گله یک سگ بزرگ دوسر بود که با دیدن هرکول به سمتش حمله میکنه. ارکول با یه ضربه ی چماک هر دو سر سگ رو هدف میگیره و در جا میکشهش. چوپان اول هم با اعتراض به سمت هرکول میاد تا متوقفش کنه، اما دقیقا همون بلایی سرش میاد که سر سگ اومد چوپان دوم از ترس فرار می کند تا به گریون صاحب گله اطلاع بده که دزدی سراغ گله اش اومده گریون غول رو دید که از روی تپه ها بهش نزدیک میشد با چیزی مواجه شد که اصلا انتظارش رو نداشت. گریون بولی بود با شش پا و شش ده است، سه بدن و سه سر که همه بدن ها جایی. در وسط و در واقع کمر غول به هم وصل میشدند. خب، معمولا جنگیدن با این قول هم احتیاج به مهارتهای خاصی داره که خوشبختانه هرکول آنها رو داشت. توی گرما گرم جنگ و مشت هایی که این دو بین هم رد و بدل میکردن بود که هرکول توی یک موقعیت مناسب قرار گرفت. تیر و کمونش رو بیرون آورد و طوری هدف گرفت که تیر از وسط عرشه شکم غول رد شد.

باغ مقدس سیب های طلایی: ماموریت هرکول و اژدها

بعد از کشته شدن گریون، حالا می تونست با خیال راحت گله رو به میسینه ببره و خان دهم رو پایان یافته اعلام کنه اما بازم به همین راحتی ها که فکر میکرد نبود، هرکول اگرچه در دوران جوونی تجربه چوبانی توی دشت های اطراف. تبس رو داشت، اما بارها و بارها یکی یا چند جمع از این گله گم میشد و هرکول مجبور. روزها به دنبالشون بگرده اما بالاخره با هر سختی که بود گله رو از دروازه میسینه رد کرد و رفت به دنبال. مال خانه یازدهم. هی هی هی مذکر سیب های طلایی هسپریتا، سیب های درختی که هدیه گایا مادر زمین در روز ازدواج به هرا بود هرا، اونقدر این سیب ها رو دوست داشت که اونها رو وسط باغ مقدسش کاشته بود و به یک اژدها. وظیفه محافظت از این درخت رو داده بود. خود این باغ مقدس هم دیوارهای خیلی بلند و محکمی داشت که سالها پیش اطلس، پسر عموی تیتان زعوس قبل از اینکه مورد خشم خدای خدایان قرار بگیره ساخته بود. اطلس را از قسمت اول یادمونه که در جنگ تیتان ها علیه المپی ها، بعد از شکست محکوم شد که آسمون. اونها رو روی دوشش بگیره از لحاظ جغرافیایی دقیقا مشخص نیست این باغ کجا بوده، اما از معدود دلخوشی های هرا توی این ازدواج همین.

این باغ جادویی و سیب های طلاییش بودند. هسپریت ها کی بودن، اونها دختران اطلس بودن که هنوز راه ورود به باغ رو بلد بودن و هر از. گاهی میومدن و این سیب های طلایی رو می دزدیدند و اصلا حراب برای همین اون اژدها رو به حفاظت از درخت گذاشت. اما برگردیم به قهرمان خودمون. خان یازدهم هرکول چیدن سه سیب طلایی از این درخت بود. ولی خب، هرکول نمیدونست این باغ کجاست. در اول راه، زعوس به پسرش الهام کرد که از نریوس که از خدایان پیر آب ها و دریاها بود سراغ این باغ رو بگیره. پیرمرد موقعیت باغ را به ارکول نشون داد، ولی بهش هشدار داد که اطلس این باغ را طوری ساخته که هیچ غریبه ای نمی تونه. واردش بشه، پس برای همین بود که ارکول تصمیم گرفت راه ورود رو از خود اطلس بپرسه.

تلاش هرکول برای سیب های طلایی

وقتی که به این تایتان نفرین شده رسید، هرکول سلام می کرد و سعی کرد حس همدردی باهاش رو نشون بده، و بعد در خواب سوال رو مطرح کرد، اطلس همونطور که زیر فشار جهان هستی در حال لحب شدن بود، یه خنده ای کرد و گفت: ببین، اول از همه، حتی اگر خودت هم به درخت برسی، اژدها های هران نمیذاره نزدیک سیب ها بشی. پول که فکری کرد و گفت، # میگی اونجا یه هجده ها هست، آره؟ و بعد کاری رو کرد که هرچند برای اتلف تعجب آور بود، اما برای مایک که تا اینجا داستان هرکول رو شنیدیم یه. امر عادی بود، برای هزارمین بار توی این سفرهاش دست به تیر و کمانش برد، رو به نقطه ای در آسمان هدف گرفت. و قبل از اینکه اطلس بتونه ازش بپرسد دقیقا میخواد چیکار کنه؟ صدای جیغ دردناکی به همراه سقوط یه جسم سنگین. رنگین بر روی زمین از دور به گوش رسید، هرکول رو به اطلس برگشت و گفت: اینم از اژدها، حالا چطور میتونم وارد این باغ بشم؟ اطلس که میخواست همزمان نشون نده چقدر تحت تاثیر مهارت هرکول قرار گرفته بود جواب داد ببین حتی بدون اژدها هم. دیوارای باغ نفوذ ناپذیرن، فقط خود منم که میتونم وارد این باغ بشم و آسیبی نبینم. من رو هم که وضعیتم رو میبینی، و بعد به دنیایی که روی شونهاش داشت اشاره کرد، هرکول که راه دیگه ای جلو پشت نمیدید پیشنهاد کرد که چند وقتی بجای اطلس دنیا رو نگه داره برق خوشحالی توی چشمهای اطلس درخشید، رها شدن از وزن تحمل ناپذیر این دنیا حتی برای چند چند ثانیه هم قنیمیتی بود. و اینطور بود که اتلس بدون هیچ عجله ای راهی باغ اسپیریت ها شد. چندماهی گذشت، شاید انتظار داشته باشیم اتلس زیر قولش بزنه و بگه گور پدر هرکول و اوریستیو.

یوسو، زیوسو، همه خدایان با هم و دیگه برنگرده. ولی اینطور نبود، چند ماه بعد اطلس با سه سیب طلایی توی دست پیش هرکول برگشت. اما حالا که تلم آزادی رو چشیده بود دوست نداشت به همین راحتی از دستش بده، پرکول گفت. از اینجا تا میسینه راهی نیست، من خودم میتونم سیب ها رو شخصا به دست پادشاه برسونم. تو یه چندماه دیگه هم اینجا باش تا من بعد از تحویل این سیبا برگردم. قبلا گفتیم، هرکول خیلی اهل دوز و کلک نبود و به عنوان آدم زیرکی هم شناخته نمیشد، اما اینجا دست. صد حرف رو خوند ولی چیزی به روی خودش نیاورد گفت باشه اشکال نداره فقط ببین یه لحظه بیا این دنیا رو نگهدار من این ردهای رویشونم یکم جابجا شده داره اذیت میکنه، مرتبش میکنم، تو دوباره بزار رویشون. عادل که حرف هرکول رو باور کرده بود با خوشحالی سیبا رو روی زمین گذاشت و آسمون ها رو از هرکول گرفت. هرکول یکم شوناش رو مالید، سیوا رو از روی زمین برداشت و احتمالا با تحقیر رو به اطلس برگشت و یه بچه زرنگم بهش گفت و راهی میسینه شد تا خودش سیب ها رو تحویل بده.

سرنوشت هرکول: داستان دوازده خان

اورستیوس با اعلام پایان خانه یازدهم سیب ها رو به هرکول میده و هرکول اونها رو به دست آتنا میرسونه. آتنا هم با رد شدن از روی جنازه اژدهایی که کنار درخت افتاده بود سیب ها رو سر جاشون برمیگردونه یه جورایی نشون بده چقدر این وظایف بی هدف و فقط برای آزار هرکول طراحی شده بودن. هی (خنده تماشاگران) سلام و سلام. (خنده حضار) موزیکال: موزیکال و بالاخره وقتش رسیده بود. دوازدهمین خان، کاری که هیچکس فکر نمیکرد حتی هرکول با اون همه قهرمانی و شجاعت بتونه انجام بده. حتی خود هرکول هم مطمئن نبود از پسش بربیاد، و ترسش از این بود که قبل از تموم کردن این دوازده خان و پاک شدن گناهانش بمیره، حالا چرا بمیره؟ چون خان دوازدهم این بود: گرفتن سگ جهنمی سربروس. اجازه بدید سرورز رو برای اونایی که نمیشناسن معرفی کنم. سگ سهسری که در سرزمین مردگان زندگی می کرد و متعلق به هیدیس خدای این سرزمین بود. بدن کاملا سیاه و چشمان قرمز دندون های تیزی که همیشه از سه دهان سگ بیرون زده بود و بزاق چسبناکی که از پوزش آبیزون بود.

خلاصه که میتونید نقاشیایی که از این سگ وجود داره رو جستجو کنید و ببینید از چه موجودی حرف میزنم؟ این خان نیاز به یه مقدمه داشت. این کرکول از تمام خون هایی که این چند سال ریخته بود پاک می شد تا بتونه وارد دنیای مردگان بشه و بعد باید راز هایی رو یاد میگرفت تا بتونه بدون اینکه آسیب ببینه وارد این دنیای نفرین شده بشه و سالم برگرده بعد از یه مراسم ویژه توی یکی از معابد که حالا ما فیلان کاری به جزییاتش نداریم، هرکول که خودش رو آماده میدید. به لبه رودخونه مرگ رسید و منتظر کارون قایقرانی که مردگان رو به دنیای زیرزمینی میبرد شد این قایقران در عوض دریافت سکه از مردگان اونها رو به دنیای هیدیس میبرد و برای همین هم بود که توی یونان باستان وقتی کسی میمرد روی چشمهاش دوتا سکه میگذاشتن. پیرمرد بعد از دیدن هرکول، یا به دلیل ترسی که از قدرتش داشت و یا دلسوزی که به خاطر بلاهایی که این همه مدت. پسرش اومده بود، حاضر میشه هرکول رو مجانی به دنیای مردگان ببره. توی دنیای مردگان ارواح زیادی به استقبال هرکول میان دوستان و دشمنانی که همه در راه هرکول و یا به خاطر هرکول کشته شده بودند. این شاید بزرگترین عذاب هرکول بود، اینکه کسانی رو توی این دنیای پر از درد و رنج ببینه که بخاطر اون اونجا بودن، حتی همسرش مگارا و فرزندانش. اما زمان کمه، هرکول فقط اومده تا کاری که بهش گفتن رو انجام بده و هر چه سریعتر، تلسمی که دوازده. ده سال بارش رو روی دوش می کشید برداره، هیدیس به همسرش پرسفونه وقتی متوجه حضور فردی میشن که که تعلق به اونجا نبوده قهرمان رو به سمت خودشون میخونن.

هیدیس و هرکول: مبارزه با سگ جهنمی

هکول جلو میاد و میگه من برای برگرداندن کسی نیومدم، فقط اومدم سگت، سربروس رو یه مدت با خودم روی زمین ببرم. ادیس خنده ای از روی تمسخر کرد و گفت: حالا یه انسان مردنی تصمیم گرفته به سگ من هیولایی که جز از من از کسی اهداات نمی کنه پوزه بند بزنه؟ باشه، اما فقط یه شرط داره، باید این کار رو با دست خالی انجام بدی، نه شمشیر، نه چماک. بناسپار. اگه سبرس رو با دستای خودت رام کنی مال توئه، وگرنه باید برای همیشه اینجا بمونی. فشارش رو به سمت هرکول گرفت و از پشت سرش شش چشم پراق و خونین از توی تاریکی بیرون اومد هرکول از اتفاقاتی که بعد افتاد چند تا صحنه بیشتر یادش نموند. جهش مستقیم سگ به سمت هرکول و جا خالی دادنش. تعقیب و گریز هایی که به نظر می رسید هفتهها طول کشیدند و لحظه ای که ارکول بالاخره تونسته بود سه سر وحشی. سگ رو همزمان با دستان قدرتمندش به هم قفل کنه و رامشون کنه توی میسینه آرامش شهر بهم ریخته بود، صدای پارس بی امان شهر رو به لرزه درآورده بود. و اورستیوس پادشاه از ترس دوباره توی کوزه برونزیش قایم شده بود.

وقتی هرکول به پشت در تالار پادشاه رسید، برای چند لحظه همه جا ساکت شد. و بعد در تالار با صدای شبیه به یکی از سایقه های زعوس از جاکنده شد. سه روز جلوتر میومد و سه دهه دهانش بی وقفه باز و بسته می شد و چنان واغ واغ می کرد که انگار صداش از اعماق خود جهنم به گوش می رسد. کسی جرات نداشت حتی از پشت ستون های تالار بیرون بیاد. ولی همه میتونستن تصویری که جلوی چشمشون بود رو واضح ببینن. از یک طرف هرکول با شکوه و وقار سگ جهنمی رو به زنجیر کشیده بود و از طرف دیگه پادشاه شهر با خفهت توی یه کوزه ی برنجی قایم شده بود اوریستیوس فقط برای چند لحظه دستش را برای تایید به پایان رسیدن خانها بیرون آورد و تکون داد، و ایرکول. بدون اینکه چیزی بگه دوباره به سمت هیدیس رفت تا اون هیولا رو به خونش برگردونه. (خنده) (خنده) (خنده) (خنده حضار) (خنده حضار) هرکول روی یکی از تپه های پوشیده از چمن اطراف شهرزادگاهش نشسته بود. و چشم به خونه هایی دوخته بود که آرامششون از دود ملایمی که از دودکشاشون بیرون میومد مشخص بود.

داستان دوازده خان هرکول: افسانه یک قهرمان

همین جا بود، نقطه پایان. دوازده سال ماجراجویی، دوازده سال تحمل کردن همه نوع رنج و سختی. با قهرمانان و هیولاهایی که روزی شاید حتی اسمشون رو هم نمیدونست کشتي گرفتن و تقلب و کشتن و کشته دادن. به اون روز سیاه سالها پیش فکر میکرد که چشماش رو توی خونش باز کرده بود و با جنایت های ناخوانده خودش روبرو شد فکرت شاید قوی تر شده باشه، شاید با تجربه تر شده باشه. آیا حتی شاید هیچ تغییر مشهودی هم نسبت به روز اول نداشته؟ ولی نه، پیشگویی معبد دلفی بهش گفته بود که بعد از تموم کردن این خانها دیگه مرگ رو تجربه نخواهد کرد و اسمش بین خدایان برده خواهد شد. نمیدونست منظور پیشگویی این بود که واقعا تبدیل به یک انسان نامی را میشه یا فقط شهرت و افتخاراتش به جایی میرسه که. هیچ وقت کسی فراموشش نخواهد کرد. به جایی میرسه که از اون به عنوان خدایی که بین انسان ها زندگی میکرد یاد میکنن. شاید دیگه براش اهمیتی هم نداشت.

شایدم توی این دوازده خان هرکول فقط یک وسیله بود نمادی که نشون بده، انسان ها هم میتونن شونه به شونه ی خدایان قد بکشن. هیولاها و موجودات خبیسی که دنیایشان را آلوده کرده از بین ببرند و حتی اگر واقعاً بخوانند از هولناکترین جنایت ها خویشاوندان خودشان توبه کنند، اینکه دیگه لازم نیست برای هر مشکل کوچیک و بزرگی سر به معبد خدایان بزنند و به درگاهشان قربانی کنند. هرکول توی راه کمکهای زیادی داشت، آتنا، برادر زادش آیولاس و لشکر دوستدارانش که وقتی دیدند که چه آزمون های سختی جلوی راهش قرار گرفته، تنهاش نگذاشتن، ولی در نهایت. قهرمان این داستان ما. هرکول بود سلام و سلام و سلام خداوند (خنده حضار) و این بود داستان دوازده خان هرکول، همونطور که اول قسمت گفتم این خانها قرار بود ده تا باشه ولی توی بعضی از منابع واقعی. من دوازده خان بدون کم و زیاد شدن روایت شده و برای همینم بود که من تاکید زیادی روی این نکته ندارم. به هر حال ما میتونیم از چندین دریچه به این داستان نگاه کنیم اول خود هرکول. تقریبا توی همه فرهنگ ها قهرمانی شبیه بهرکو رو میبینی، گیلگمش، رستم، گشت. و تعداد قهرمانان زیادی که حالا نمیخواهیم الان وارد داستان تک تکشون بشیم این قهرمان به عنوان یک انسان هست و روی انسان بودن قهرمان هم خیلی تاکید داریم.

شخصیت‌های خارج از دایره خدایان: هرکول و قهرمانی انسان‌ها

این اساتیر دارند شخصیت هایی خارج از دایره خدایان تعریف می کنند، شخصیت هایی که با اینکه خیلی از مواقع قدرت آنها خود را از خدایان می گیرند، ولی قهرمان نسل بشر هستند و برای انسان ها و انسان بودن هرکول هم یکی از محبوب ترین و مشهورترین این قهرمان هاست، به طوری که ما حتی همین جا توی ایران هم توی کوه بیستون مجاورت کردیم. همه ای داریم از هرکول که متعلق به دوره اشکانیانه که خوب نشان دهنده تاثیر فرهنگی بوده که یونان و اساتید توی این گستره جغرافیایی بزرگ داشتن. ما همینطور میتوانیم به سفر هرکول نگاه کنیم، سفری که توی ادبیات برای ما اشناست و بهش سفر قهرمان یا همون من هیروز جری میگم توی این داستان ها قهرمانی رو داریم که از یک موقعیت پایین و یا فاجعهای وحشتناک سفرش رو شروع میکنه. طی این سفر علاوه بر اینکه به یک قدرت های ویژه ای برسه ماهیت خودش رو هم پیدا کنه. مطمئنا صحبت و بحث در مورد این اسطوره زیاد هست اما فکر می کنم این اپیزود به اندازه کافی طولانی شد و من دیگه نمی خوام. برای همین اگر می خواهید بیشتر در مورد این اساتید مطالعه کنید، به منابع که در توضیحات شما وجود دارد مراجعه کنید. خیلی زود و همینطور کانال تلگرام می گذرم. من باید دوباره همین جا از همه شماایی که ساگا رو میشنوید یه تشکر ویژه بکنم و امیدوارم که بتونم انتظارات شنوندگان. این پادکست رو در حد توانم برآورده کرده باشم همونطور که قبلاً گفتم بازخورد های شما برای سازنده های پادکست خیلی ارزشمنده، پس اونها رو از من دقیق نکنید.

امتیاز زادن و نظر گذاشتن، بخصوص در جایی مثل اپل پادکست یا کاست باکس هم، یکی از راهایی است که میتونید به پادکست ها برای بهتر شدن کمک کنید، پس شما هم اگر دوست دارید صداتون رو به گوش سازندگان پادکست برسونید. یکی از روش های خوبی هست که میتونید انتخابش کنید. شما همچنین می تونین از طریق ایمیل ساگا پادکست آی آر اِت ساین جمیل. کام و یا. آی دی توییتر با مشخصات پادکست ساگا با من در ارتباط باشید، پادکست ساگا رو میتونی. از همه اپلیکیشن های پادکست از جمله اپل پادکست، گوگل پادکست و کاسباکس و همچنین اسپوتیفای با جستجوی کلمه ی گلوسین، جی او ایل او ایس ای ان پیدا کنید. پادکست ساگا رو هم همینطور می تونید در تلگرام و شنوتو با جستجوی ساگا پادکست پیدا کنید. بنگالیسی پس فعلاً از طرف من از پادکست ساگا تا داستان بعد، داستانتون خوش، خدا از چهار تا چهاردهم آوریل ، سوار پرنده ، چرخ غول پیکر می شوید. یا یکی از بهترین سواری های بچه های ما در نیمه راه ، برنده جایزه در یکی از بازی ها ، غذای خوشمزه کارناوال را مثل کیک های فنیل ، پنبه ، شیرینی ، سیب زمینی و سیب بخورید.

تخفیفات ویژه برای کارناوال کلارکسبرگ

این برای کل خانواده است ، تا ۴۳ دلار در بسته های بلیط در . ذخیره کنید. از 4 تا 14 آوریل، کارناوال کلارکسبرگ، از 4 تا 14 آوریل.