اپیزود ششم (بخش اول) – اساطیر یونان – دوازده خوان هرکول

آخرین آپدیت : ۱۸ تیر ۱۴۰۳توسط

ششم بخش اول اساطیر یونان دوازده خوان هرکول

گوش بدید به اپیزود ششم (بخش اول) – اساطیر یونان – دوازده خوان هرکول

00:00 تا 00:03: کارناوال: حوادث غول پیکر و پایان ناگوار
00:03 تا 00:07: اگرچه این یک قسمت طولانی از هرکول است، اما برای اولین بار با او آشنا می‌شود.
00:07 تا 00:10: نقش حرکول و زعوس در اساطیر یونانhecy and Actions of Hercules and Zeus in Greek Mythology
00:10 تا 00:13: هرکول: قهرمانی و قوای بزرگ
00:13 تا 00:17: آتش توبه: ماجرای هرکول
00:17 تا 00:21: سرنوشت هرکول: جستجوی غذا و قدر
00:21 تا 00:24: شکار شیر: نبرد قهرمانی هرکول
00:24 تا 00:29: نبرد هرکول و شیر
00:29 تا 00:32: مار هیدرا و جنگ با قهرمان
00:32 تا 00:36: هیدرا و هرکول: مقابله با هیولا
00:36 تا 00:38: پادکست ساگا: نظرات و تشکرها

کارناوال: حوادث غول پیکر و پایان ناگوار

از چهار تا چهاردهم آوریل ، سوار پرنده ، چرخ غول پیکر می شوید. یا یکی از بزرگ ترین سواری های بچه ها در نیمه راه؟ وقتی جایزه ای در یکی از بازی ها دریافت می کنید ، غذای خوشمزه ای مثل کیک فنیل ، پنبه ، سیب یا سوسیس و فلفل را بخورید. برای کل خانواده ، تا ۴۳ دلار در بسته های بلیط در . تا چهار آوریل ذخیره کنید. کارناوال از 4 تا 14 آوریل ، از آن محروم نباشید. هی سلام و سلام. سلام من به دنیا رفتم. من به تو میرم. سلام و سلام و سلام صدای گریه بچه مادر را با شفتگی از خواب پروند.

زن، بدون اینکه منتظر بیدار شدن خدمتکاران حتی شوهرش بشه، به سمت اتاق بچه ها دوید. در رو که باز کرد، یکی از پسرها شدید که از تختش بیرون خزیده بود و کنار دیوار زیر پنجره پناه گرفته بود قدرت خیسش زیر نور ماه برق میزد مادر سریع بچه رو توی آغوشش بالا برد و سعی کرد آرومش کنه. ولی عجیب این بود که صدایی از اون یکی پسرش بلند نشده بود. با ترس به سمت گهواره رفت و روانداز رو کنار زد با دیدن صحنه ای که جلوی چشمش بود، جیغ کوتاهی زد و عقب پرید پسر دومش بدن بیجون دو مار رو از گردن گرفته بود و مثل اسباب بازی با خنده این طرف و اون طرف تکون میداد. رنگ سبز زمرودی و فلسهای درخشان مارها بزن می گفت که این موجودات متعلق به دنیای انسان ها نبودند. و با این حال به دست یه پسر هشت ماهه کشته شده بودن مادر برگشت و با سردرگمی به شوهرش که نفس نفس زنون توی قاب در ایستاده بود نگاه کرد پدر جلو اومد و مارها رو از دست بچه گرفت چند دقیقه ای گذشت تا ماجرایی که اتفاق افتاده بود را حذف کنیم. اما همون شب بود که فهمید این پسر، نه از نسل خودش. و من از اصل هیچ انسان دیگه ای نیست، این پسر از نسل خدایان بود. (مذکر) (مذکر) (مذکر) (مذکر) (خنده) (مذکر) سلام، من حسین رضوی هستم و این ششمین اپیزود پادکست ساگاست.

اگرچه این یک قسمت طولانی از هرکول است، اما برای اولین بار با او آشنا می‌شود.

پادکستی که در اون روایت افسانه ها و اساطیر سرزمین های دور رو به زبان امروز می شنوید؟ داستانهایی که ممکنه بعضیاشون رو بشناسید و دوست دارید بیشتر باشون آشنا بشید. و ممکنه هم هست بعضی داستان ها رو برای اولین بار بشنوید. توی این اپیزود برمیگردیم به اساطیر یونان و میریم سراغ داستان هرکول و دوازده خوانش. این اولین سری از داستان های قهرمانان اساطیری در این پادکست است. قهرمانانی که خدا نیستند، ولی قدرتهای خداگونه و خارق العاده ای دارند. من میخوام این داستان رو به دلیل طولانی بودنش توی دو بخش تعریف کنم که این قسمت قسمت اول خواهد بود. اول بگم من وقتی از کلمه خان استفاده میکنم شاید از لحاظ معنایی توی این داستان و داستان هفتخانه رو. یک تفاوت هایی توی معنی این کلمه وجود داشته باشه توی زبان انگلیسی برای این دوازده مرحله ای که هرکول می گوید گذرونه کلمه لیبر یا تسک رو استفاده میبرن که حالا میشه مدل امتحان یا وظیفه یا کاری که با هدف مشخصی انجام میشه، اما چون توی هر دو داستان گذر از یک سری مراحل مشخص توسط قهرمان مطرحه، هم من و هم خیلی از ماتون فارسی از کلمه خان استفاده میکنیم تا به گوش شنوند. به زبان فارسی آشنا باشین نکته دوم اینه که این داستان همونطور که گفتم نسبتا طولانیه و پر از جزییات و شخصیت های مختلفه که گاهی توانایی چشم پوشی هم ندارند.

من سعی کردم تا اونجایی که شده وارد قسمت های نامربوط به داستان اصلی نشم ولی این رو از اول گفتم که خودتون را رام کنید. آماده کنید برای مواجه با شخصیت ها و مکان های زیاد. البته اگه مینی اپیزود اول این پادکست رو بشنوید و اون شجره نامه ای که همراهش گذاشتم رو یه مطالعه ای بکنید. بهتر شخصیت های این قسمت رو خواهید شناخت. همین جا هم بگم این اپیزود شامل صحنه هایی هست که شاید شنیدنش برای بچه های کم سن و سال مناسب نباشه، پس. و در آخر بخش دوم یعنی اپیزود بعد هم در مورد ماهیتش شخصیت هرکول و تاثیرش در فرهنگ های مختلف یکم صحبت خواهیم کرد و همینطور در مورد این فرهنگ که قهرمانانی که توی این اساتیر وجود دارن هم نکاتی رو خواهیم گفت، اما فعلا قبل از هر چیز بریم ببینیم. ببینیم این هرکول چطور هرکول شد و چی باعث شد وارد این دوازده خان بشه؟ هی هی ماجراجوی تولد هرکول هم مثل زندگیش عجیب و جالبه اما برای درک این ماجرا بیایید یکم برگردیم عقب تر از زمان تولدش، به پدر واقعی هرکول یعنی زعوس، خدایا خدایان و همسرش هرا اساتیر یونان پر از داستان های خیانت زعوس به همسرش و خشم و حسادت هرا که چون زورش به زعوس دوست نمیرسه اون رو سر قربانیان این خیانت خالی میکنه هرکول هم از خشم هرا در امان نمیمونه و تمام عمرش رو به طور مستقیم یا غیر مستقیم در حال جنگیدن با بلایایی می گذرونه که این الهه به سرش میاره، حالا بیاین بریم به شهر تبس یا تبس. شهرهای بزرگ یونان که مردانش از شجاعترین سربازان لشکر یونان بودند. آمفیتریون از فرماندهان این لشکر در حال جنگ با شورشیان شهرهای همسایه است و آلکمنه همسر درش، در شهر منتظر بازگشت پیروزیمندانه ی مرد خونش.

نقش حرکول و زعوس در اساطیر یونانhecy and Actions of Hercules and Zeus in Greek Mythology

اما، از بخت بد این دو نفر، یک روز زعوس از این زن خوشش میاد، و تصمیم میگیره باهاش همبستن. یکی از همین روزا خبر پیروزی لشکر و بازگشتشون توی شهر میپیچه و زعوس. موقعیت رو برای فری بزن مناسب میبینی. وسطای شب، زعوس به شکل آمفیتریون به سراغ زن می آید و در آغوشش میگیری. بابا اول تعجب میکنه چون قرار بوده فردا همراه بقیه زنای شهر به استقبال شوهراشون برن. ولی زعوس میگه که دیگه طاقت دوری همسر زیباش رو نداشته و جلوتر از سربازانش اومده. من حالا دیگه وارد جزییات قضیه نمیشم ولی زيوس یکی دو ساعت بعد که آلکمن خوابش میبره ازش جدا می شه و به کوه المپ برمیگرده، نزدیکای صبح آمفیتریون واقعی به خونه میاد و به آغوش همسرش میره. خلاصه که اون شب آلکمنه حامله میشه، اون هم دوقلو، دوقلو هایی که پدر یکیشون زعوس و پدر اون یکی که آمفیتریون بود جالبه که از نظر علمی هم اینکه یک دوقلو دوتا پدر داشته باشه هم امکانپذیره که خب البته ظاهرا یک سری. شرایط خاصی باید وجود داشته باشه.

بگذاریم، نه ماه بعد دو قلوها به دنیا می آیند، و اسم یکیشون رو میگذارن، ایفیکلس، و اسم دومین پسر رو میگذارن. آلکیدس که ما میدونیم قراره روزی به نام هرکول قهرمان قهرمانان شناخته بشه. حالا بعضی از نویسندگان اومدن و جنبه شاعرانه ای به این قسمت از داستان دادن و گفتن که زعوس در واقع آلکمن رو انتخاب کرده تا فرزندی بین انسان ها داشته باشد که از نظر قدرت و افتخار همتراز خدایان باشد. به هرحال قصد زروز چه کسب لذت بود و چه به جای گذاشتن یک وارث انسانی، هرا از همون اولین لحظه قسم خورد که زندگی رو برای این بچه ها و اطرافیانش جهنم کنه. همون ماه های اول دوتا مار سمی رو به سراغ هرکول می فرسته تا توی گهواره دخلش رو بیارن. که خب، همونطور که توی مقدمه ی اپیزود شنیدیم، هرکول هردو رو با دست خفه میکنه. این خشم و نفرت به قدری زیاد بود که مادر بچه از آتنا کمک میخواد آتنا رو یادمونه دختر زعوس و الههی خرد و همینطور رزم. الههی که همیشه یار و یار قهرمانان بوده و بدون اون نه فقط داستان زندگی. هرکول که کل اساطیر یونان جور دیگه ای نوشته میشد.

هرکول: قهرمانی و قوای بزرگ

آتنا یه شب هرکول رو به کوه المپ میبره و بدون اینکه بگه این بچه کیه اون رو در آغوش هرا میگذاره. هرا اول از پسر بچه خوشش میاد و چند ساعتی رو باهاش بازی میکنه. اما شب موقع خواب، هرکول گرسنش میشه و برای شیر خوردن سراغ سینه هرا میره که خواب هم بوده، همین که بچه اولین جرعه شیرنو میخوره، هرا از خواب میپره و اون رو با عصبانیت از خودش دور میکنه. ولی قدرت میکیدن هرکول اونقدر زیاد بوده که جریان شیر از سینه هرا ادامه پیدا میکنه. و به آسمانها می پاشه و ردش روی گنبد آسمان می مونه امروز هم اگه ما با آسمون نگاه کنیم می تونیم این راه شیری رو ببینیم، پس الان اگر روزی جایی مثل کویر بودید که چشمتون با سمون افتاد و راه شیری رو دیدید میتونید داستانش رو برای همراهانتون تعریف کنید؟ به هرحال بعد از این ماجرا هم چیزی از نفرت هرا نسبت به فرزند نامشروع شوهرش کم نمیشه تا حدی که برای راضی کردن این الهه اسم پسر رو عوض می کنن و میذارن هراکلس به معنی به کوه هرا یا فخر هرا هرکول یا هرکولس، ما دل رومی همون هرکولس هست که ما هم اون رو بیشتر به همین اسم میشناسیم. آمفیتریون با اینکه میفهمه هرکول از خونه خودش نیست، اما توی تربیتش چیزی کم نمیگذاره. چه بسا تمام تلاشش رو میکنه فرزند زعوس رو به اون جایی برسونه که لیاقتش رو داشته. ببینید اینجا یک بار دیگه به نظر من برتری انسانها، حداقل از لحاظ اخلاقی بر خدایان توی این اساطیر نمود پیدا میکنه. خود زعوس برای تربیت و محافظت از هرکول تقریبا هیچ کاری نمی کنه، ولی آمفیتریون.

اون رو پیش بهترین معلمان زمان میگذاره تا فنون رسم، سوارکاری، شمشیرزنی و حتی موسیقی رو یاد بده. مسلما یاد گرفتن رسوم جنگیدن برای هرکول حتی توی نوجوانی کار راحتی بوده و توی همون سن کم من هم از همه استادانش جلو میزنه. اما مسئله اینجاست که هرکول تمایل چندانی به موسیقی و هنر و کارهای ذهنی نداشته. یک روز سر یکی از همین کلاس های موسیقی از دست استادش عصبانی میشه و با ساز توی سر استاد میکوبه. اونقدر محکم که استاد در جا میمیره. قصد هرکول کشتن استادش نبوده، ولی از اونجایی که کنترلی روی قدرتش نداشته، این میشه اولین. این قتل ناخواسته به دست هرکول، قطههای ناخواسته ای که بارها و بارها توی دوران زندگیش تکرار میشن. داستان هرکول، داستان قهرمانی است که با اینکه قوی ترین مرد روی زمینه اما هوش و زکاوت کافی برای کنتور و استفاده درست از این قدرت را ندارد و همین موضوع هم به خودش و هم به اطرافیانش آسیب زیادی میزنه. نه اینکه فکر کنیم احمق بوده، نه، ولی هرکول اگه مانعی توی زندگیش ببینه فقط بلده با مشت، چماک یا.

آتش توبه: ماجرای هرکول

یا شمشیر از سر راه برش داره؟ در طول ماجراجویی هاش هرکول با پادشاهان و قهرمانان و موجودات افسانه ای یه زیادی میجنگه و همینطور اما خودش هم خبر نداره که بزرگترین ماجراجویی زندگیش قراره با فاجعه ای باشه. خیلی بزرگه که روبسه. (خنده حضار) پرکول آروم آروم توی سرسرای خونش به هوش میاد. اولین چیزی که میبینه، لکه های خونیه که کف و دیوارهای تالار رو قرمز کردن آمفیتریون جلو میاد و صورت پسرش رو توی دست میگیره به سربازانش که نیزهاشون رو به سمت هرکول نشونه رفتن دستور میده که عقب برن. هرکول که از ترس نمی تونه پلک بزنه میگه چی شده پدر؟ اینا خونه کیه؟ واسه هم می کنه به رده ی پدرش چنگ بزنه. ولی دستاش از پشت با چند لایه زنجیره کلوف بسته شده. نگاهی به بدن خودش میندازه. لکه های خون روی پوست و لباس خودش هم دلمه بسته. آمفیتریون نمیدونست چی بگه، چطور میشه به قوی ترین مرد روی زمین گفت که شب قبل تلسمحراب بالاخره هر روش اثر گذاشت و اون رو به دیوانگی کشوند.

چطور میتونه بهش بگه توی این جنون، همسرش، مگارا و همهی فرزندانش رو یکی یکی کشته؟ اما بالاخره باید میفهمید، بار این گناه فقط می تونست روی شونه های پسر زوس، قهرمان قهرمانان هرکول بعد از فهمیدن جنایتی که مرتکب شده بود تا روزها بعد خودش رو توی یه اتاق تاریک زندانی کرد. قاضی چون این قطعها در حالت جنون و خصوصا جنونی که از طرف هرا نازل شده بود انجام شد، هرکول را بی گناه اعلام کرد. اما این مسئله ذره ای از حس گناه قهرمان ما کم نکرد. هرا بالاخره زهر خودش رو ریخته بود و از ذهن هرکول به عنوان سلاح علیهش استفاده کرده بود. ولی، هرکول بود که باید توبه میکرد و تاوان این قتل ها رو یکجوری میداد حتی اگر به قیمت کشته شدن خودش تموم میشد. پرکول خودش رو از شهر تبعید کرد و به سمت جایی رفت که امیدوار بود اونجا بتونه جوابی برای سوالاتش پیدا کنه. معبد دلفی هی هی موزیک ویدیویی معبد دلفی یکی از بزرگترین معابد برای پرستش اپولو، خدای هنر و موسیقی و پیشگویی بوده در دامنه کوه پارناسوس و امروز هم مثل خیلی دیگر از معابد یونانی بیشتر یک خراب است، اما معروفتر و و مهم تر از خود این معبد پیشگویی بوده که اینجا زندگی میکرد، این پیشگویی راهبه این معبد بوده و. اپولو جواب سوالات زمینی ها رو از زبان این زن میداده. و البته حاضر شدن در پیشگاه این راهبه هم خودش چندین و چند مرحله شامل نذر و قربانی.

سرنوشت هرکول: جستجوی غذا و قدر

خانه های مختلف داشته است. شهرتش اونقدر زیاد بوده که حتی معروف سقراط هم برای پرسیدن سوالاتش به اینجا میومده. دلفی داستانهای جالبی داره و شاید در آینده یه اپیزود رو فقط در مورد داستانهایی که حوله محور این معبد و مقوله سرنوشت و غذا و قدر شکل گرفته صحبت کردیم. برگردیم به داستان خودمان. هرکول هم برای گرفتن جواب این سوال که چطور میتونه خودش رو از گناهانش پاک کنه و آبروی از دست رفتهاش رو برگردونه؟ بدون سراغ این پیشگو میره، جوابی که میشنوه خیلی عصبانیش میکنه پیشگویی بهش میگه که برای شستن خون همسر و فرزندانش باید پیش یکی از اقوام دورش بره پانزده سال به اون خدمت کنه و هر کاری که اون میگه رو انجام بده با اینکار نه تنها گناهانش بخشیده میشن، بلکه به مرحله خدا بودن میرسه و دیگه هیچوقت طعم مرگ رو نخواهد میگن قبل از اینکه هرکول سفرش رو شروع کنه، خدایان هدیهایی رو برای کمک بهش توی این سفر میدن. از جمله زره و بالاپوش نفوذ ناپذیر، تیر و کمان آپولو و همینطور یک شمشیر استثنایی است. چند روز بعد هرکول پشت دروازه شهر میسینه ایستاده بود و توی فکرش داشت خودشو راضی میکرد که بتونم به این خفت بده که به خدمت اورستیوس، پادشاه این شهر و یکی از پسر عموهای دورترش در بیاد. همه میدونستن اورستیوس با اینکه تقریباً هم سن هرکول و پادشاه یک شهر بود اما آدم ترسو و پلیدی بود. هرا قبل از اینکه هرکول به شهر برسه به این پادشاه گفته بود از هرکول چه کارهایی رو بخواد که مطمئن بشه نمی تونه؟ یه دونش رو هم انجام بده، حتی اگه پدرش زعوس باشه، به هرحال ایستادن کنار مرد بزرگی مثل هرکول.

یک اثر بزرگی برای وجههی مردانگی اورستیوس هم بود و قطعا از مرگش خوشحال می شد. توقف هریکول تو یه قسط مدت زیادی طول نکشید پادشاه اولین خانرو جلوی پای هرکول گذاشته بود، کشتن شیرا نیمیا موزیک ویدیویی نیمیا از شهرهای شمالی یونان بود. کنار این شهر جنگلی بود و توی این جنگل شیری زندگی میکرد. شیر غول پیکری که مدتها بود زندگی مردم منطقه را مختل کرده بود و از گاو و گوسفند تا پیر و جوون. چیزی که به چنگش میرسید رو میکشت و می خورد مردم نیمیا مدتها بود که به دروازه زعوس دعا میکردند که از شر این موجود خلاص بشن، و حتی مردی نذر کرده بود اگه تا سی روز آینده این شیر کشته نشه خودش رو قربانی خواهد کرد. ریکل وقتی به شهر رسید خیال مردم شهر رو راحت کرد که امشب با پوست اون شیر پیششون برمیگرده. که خب البته کسی حرفش رو باور نمیکنه، ولی همین که میبینن قهرمانی اومده و حاضر شده براشون. جنگه خوشحالشون میکنه، اگرچه تقریبا مطمئن هستن اون هم به سرنوشت بقیه قهرمانان هرکول چند ساعتی رو روی یکی از درختان نزدیک دشت به انتظار نشست. فکر می کرد ارتفاع می تونه بهش توی دیدن شیر و همینطور شکارش کمک کنه، اما صدایی به بلندی رمیدن یه گله بزرگ اسب از پشت سر غافلگیرش کرد روش رو که برگشت، موجودی رو دید که حداقل دو برابر از خودش بلندتر بود و ثانیه به ثانیه داشت فاصله اش رو کم کرد.

شکار شیر: نبرد قهرمانی هرکول

هرکول روی شاخه ایستاد، تیری از پشتش درآورد و به کمون گذاشت. با تمام قدرت زهک کمان رو کشید و تیر رو زوزه کشان به سمت شیر رها کرد هدفگیریش نقص نداشت و تیر درست وسط پیشونی شیر نشست اما سرعت شیر کم نشد و اونجا بود که هرکول فهمید با چه موجودی طرفه. تیر هرکول بدون اینکه به پوست شیر نفوذ کنه، از روی سرش دفع شد و مثل یک چوب خلال روی زمین افتاده بود. حالا بود که من یه لبخند موزیانه ی اورستیوس رو میفهمید. هرکول حتی با سلاح هایی که خدایان بهش داده بودند هم نمیتونست به شیر آسیب بزنه! سریع چماک و زرهش را کاپید، از روی درخت پایین پرید و به سمت کوه های پشت جنگل فرار کرد. توی بیست و پنج روز بعد، هرکول هرچه در توان داشت رو برای شکار شیر رو کرد. براش دام گذاشت که شیر همه دام ها رو پاره میکرد و ازشون رد میشد. شمشیر هرکول در برخورد با پوست بشیر به جز صدای گوش خراش اثر دیگه ای نداشت. از شمع قشم جز چند تا تیکه خورده چوب چیزی باقی نموند اما اینجا نه شکارچی وجود داشت و نه شکاری، چون شیر هم به دنبال هرکول بود و منتظر بود جایی توی موزه.

ضعیف گیرش بندازه. روزها بود که ذخیره غذایی که هرکول با خودش آورده بود تموم شده بود، ولی حاضر نبود غرورش رو زیر پا بگذارد و. بدون عمل کردن به قولی که به مردم داده بود به شهر برگرده. پرکول شیر رو با خودش به گوشه ای از جنگل کشید، به قاری که یک سمتش رو خودش با سنگ کاملا مسدود کرده این آخرین جنگ یه قهرمان ما بود. اگه این نقشش عملی نمیشد، حداقل میتونست مطمئن باشه که کسی بدنش رو پیدا نمیکنه. وقتی که هرکول وارد غار شد جایی پشت سنگ ها رو پیدا کرد که مطمئن بود از دید این هیولا دوره همونجا. خانم کمین گرفت و به صدای قدم های سنگین شیر گوش داد که جلو میومد و بوی میکشید. قبل از اینکه چشمان شیر کامل بتونه به تاریکی عادت کنه صدای فریادی رو از بالای سرش شنید هرکول روی کمر شیر فرود اومد و بازوهایش را محکم دور گلوی هیولا حلقه کرد. انگشتاشو توی هم قفل کرد و تا اونجایی که میتونست با قدرت افسانش به گلوی شیر فشار آورد.

نبرد هرکول و شیر

دست و پای شیر به هرکول نمیرسی و بالا پایین پریدن و پیچیدن هم نتونست دستان هرکول رو از هم باز کنه. پسر زعوس فقط می تونست امیدوار باشه، مجرای تنفسی از قسمت های آسیب ناپذیر بدن شیر نباشه. برای مدتی شیر عقب و جلو میپرید و هرکو رو به زمین و دیوار غار میکوبید. اما هرکول باز رهاش نکرد. ترکیبی از عرق خون کف دستاش رو لیز کرده بود اما باز هم مقاومت کرد. تا بالاخره شیر دست از جنگیدن برداشت و روی زمین سقوط کرد شیر از حال رفته بود، ولی هنوز زنده بود. هرکول اونقدر فشار رو ادامه داد تا مطمئن بشه دیگه صدای نفس های شیر و تپش قلبش رو نمیشنوه برای اولین بار بعد از یک ماه سکوت مطلق جنگل را پر کرد هرکول جنازه شیر رو برگردوند و کمی دورش چرخید. بعد از کشتنش حالا مشکل کندن پوست نفوذ ناپذیر و بردنش برای مردم شهر بود توی همین فکرا بود که شبهه آتنا جلوش ظاهر شد و بدون اینکه چیزی بگه به پنجههای تیز خود شیر اشاره کرد هرکول لبخند زد و با نخونهای تیزی که از پنجه شیرکنده بود، پوستش رو از بدن جدا کرد و اون رو مثل رو پوست. موشی روی شونه انداخت و در حالی که یال شیر مثل کلاه خودی سرش را میپوشوند به سمت شهر حرکت کرد بعد از جشن و شکرگزاری مردم از قهرمان، هرکول به میسینه رفت تا خبر پایان اولین خانرو به گوش پادشاه اما اورستیوس از ترس اجازه ورود هرکول به شهر رو نداد.

نویسندگان یونانی همونقدر که در مدح شجاعت هرکول گفتن از ترس و بیعرضگی اورستیوس. هم حرف زدن، اونا میگن پادشاه کوزه ی برنجی ساخته بود و هر وقت هرکول به شهر نزدیک میشد به این کوزه داخل زیرزمینی اون جرئت رو یاروئی با هرکول رو نداشت و در عوض پیام رسانی در دروازه شهر جزییات مرحله دوم را در اختیار هرکول گذاشت و او هم بدون دراز برگشت تا به سمت سرزمین لرنیا راه بیفته دومین خان: کشتن مار نهسر هیدرا بود. موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی موزیک ویدیویی در یک راه، هرکول صدای نزدیک شدن اسبی را شنید، وقتی سوار را دید، خیالش راحت شد و دستش را از روی شمشیرش برداشت. و به سمتش رفت تا در آغوشش بگیره. مرد سوارکار، آیولاس، پسر ایفیکلس، برادر ناتنی آیولاس خبر سفر عموش به معبد دلفی و بعد از اون به میسینه و همینطور کشتن شیرینی میا رو شنیده و از روی نگرانی دنبالش اومده بود. به نظرش مجازاتایی که برای هرکول در نظر گرفته بودن عادلانه نبود و او حالا میخواست در کنار عموش توی این امتحانات. آنهایی که خدایان در نظر گرفته بودند شرکت کند. پرکول رو به مرد جوان لبخندی زد، از ته دل خوشحال بود چون بعد از مدتها گشتن توی تبعید و دوری از خون خونه برادر زادش رو کنارش داشت و دیگه احساس تنهایی نمیکرد. هر دو سوار بر اسب به سمت لرنیا راه افتادند.

مار هیدرا و جنگ با قهرمان

مسیرشون اونقدر هم طولانی نبود، ولی توی مردم حتی جرات حرف زدن در مورد هیدرا رو نداشتند و فقط با دست یک مسیر کلی رو به مسافران ما. ما نشون میدادن، فقط یکی از این راهگذاران بود که حاضر شد نشونه ای در مورد مار نخسر بده. این مار خیلی خیلی سمی بود. بدنش سمی بود، نفسی که از دهنش بیرون میومد سمی بود و حتی خط دراز و ممتدی که با هر حرکت بدنش روی زمین باقی می گذاشت هم سمی بود، حالا به قسمت باتلاغی مسیر رسیده بودند و اسب ها دیگه قدرت جلوتر اومدن نداشتن. هر دو نفر پیاده جلو می رفتند و آیولاس با مشعلی که روشن کرده بود سعی داشت توی تاریکی سنگینی که شاخه ها و بعد حجم درختان ایجاد کرده بودن راهشون رو باز کنه. یه کمی که جلوتر رفتند، بازتاب نور مشعل روی یک سطح فلزی رو دیدند. این، برق ذره اتنا بود که بی حرکت بالای سر یک غار ایستاده بود. آتنا نگاهی به دهان غار میکنه و بعد چشم توی چشم هرکول میدوزه و چند ثانیه بعد ناپدید میشه. هرکول سه تیر از پشتش درمیاره و سر اونها رو با پارچههای اغشده به روغن میبنده.

بعد از آتیش زدن پارچه ها، هر سه تیر رو توی کمان میگذاره و به سمت داخل غار نشونه میره. صدای قره شهید را و خزیدنش غار را به لرزه درمیاره و هرکول و آیولاس چند ثانیه بیشتر وقت تا قبل از اینکه مار نه سر بهشون نزدیک بشه، نفسشون رو حبس کنن. در مورد ظاهر فیزیکی توصیفات زیادی وجود دارد. شاید بشه به شکل یک مار بزرگ با چهار دست و پای کوچیک با تعداد سر های خیلی تصویرش کرد. تعداد این سرها هم بین هفت تا ده هزار توی روایت های مختلف ذکر شده، ولی ما برای روایت کردن داستان اینجا معروف ترین و مورد قبول ترین روایت یعنی نه سر بودن این ما رو در نظر می گیریم. اما نکته مشترک این روایتها اینه که فقط یکی از این سرها سر واقعی این موجوده و فقط با قطع کردن. اونه که میشه هیدرا رو کشت با شروع جنگ هیدرا به کلی آیولاس رو رها میکنه و یه راست سراغ هر هرکول میره، هرکول چماقش رو بالا میبره و با تمام قدرت روی یکی از این سرها فرود میاره، سر مار زیر ضربه چماک له می شود، اما گردنش رو همونطور که خون ازش بیرون می پاشید رو به بالا میکشه. هرکول باز هم فهمید که این امتحان به اون سادگی هام که فکر میکرد نیست، گردن بریده شده شروع به بل. لرزیدن کرد و جلوی چشم قهرمان ما دو سر دیگه ازش بیرون زد.

هیدرا و هرکول: مقابله با هیولا

هیدرا دمش رو به دور ساق پای هرکول پیچید و سرجاش قفلش کرد، با هر ضربه ی چماغ سری از سرهای و دو سر دیگه جاش رو می گرفت و به نظر می رسید هیولا با هر ضربه قوی تر رو رو قوی تر میشه هرکول احساس می کرد دیگه نمی تونه نفسش رو توی سینه حبس نگه داره، و هر لحظه محکوم به این بود که سم کشنده مال رو. تنفس کنه، آیولاس چند قدم عقب تری ایستاده بود و داشت تنهی چند درخت خشکیده ای که روی زمین افتاده بودند رو آتیش میزد. تا شاید با دودش بتونه مار رو به عقب برونه، همین بین وقتی یکی از سر های بریده شده ی مار، درست است؟ جلوی پای آیولاس فرود اومد فکری به سر ایستاد. قبل از اینکه سر های مار بتونه دوباره از گردن بریده شدش بیرون بزنه، آیولاس تنهی نیم سوز درخت رو با تمام به قدرت توی سوراخ گردن مار فرو کرد. مار جیقی زد و با درد خودش رو عقب کشید، ولی آیولاس درست خط زده بود، دیگه از اون گردنت سوخت. یه مار سری بیرون نزد. آیولاس معطلش نکرد، درختان بیشتری رو آتش زد و هر بار که هرکول سری رو قطع می کرد آیولاس سریع چوب و نیم سوخته را وارد گردن هیولا می کرد و جای زخم را می سوزوند و اینقدر این کار را تکرار کرد تا یک سر باقی ماند.آخرین سر هیدرا با تمام توان از ضربه های هرکول فرار می کرد و هرکول احساس می کرد. تحمل نگه داشتن نفسش رو نداره و هر لحظه ممکنه از هوش بره. یه لحظه، یاد شمشری میفته که آتنا در ابتدای سفر بهش هدیه داده بود.

شمشیر رو بیرون میاره و با یک چرخش اون رو روی گردن مار فرود میاره. آیولاس چند قدم اون طرفتر از خستگی بیهوش افتاده و هرکول هم تا جایی که می تونه از بدن مار دور می شه می شه و نفس عمیقی میکشه کیدرا به دست قهرمان قهرمانان کشته شده بود و هرا که از کوه عالم شاهد این ماجراست با خشم گوش رو برمیگردونه و سعی میکنه خودشو با این فکر آروم کنه که باز هم فرصت برای کشتن هرکول وجود داره هرکول اینجا یه کار عاقلانه میکنه و تیرهاش رو توی خون سمی مار فرو می بره. بالاخره توی همچین سفرهای خطرناکی علاوه بر پوست و یال نفوذ ناپذیر شیر به عنوان ذره و کلاه داشتن تیر سمی که کوچکترین زخمش میتونه غول ها رو هم از پا بندازه به درد بخور خواهد بود. ترکول بدن بی حال آیولاس رو روی دست بلند میکنه و به سمت میسینه راه میفته. توی راه، وقتی برادر زادش به هوش میاد، بهش اطمینان میده که همه چیز تموم شده و مار نهسر کشته شده. دودخان رو تونسته بود با موفقیت تموم کنه، و حالا، به نظر میرسه هر وظیفه ی دیگه ای که بر عهده اش گذاشته بشه. و هر امتحانی که سر راهش قرار بگیره سخت تر از چیزی که پشت سر گذاشته نخواهد بود. موسيقي موسيقي موسيقي هاي موسيقي (خنده) خب ما فعلاً داستان هرکول رو همین جا میگذاریم باشه تا قسمت بعد برگردیم و سرنوشت ده خان باقی مونده ای که هرکول باید گذرونه و البته اینکه این دوازده خان چه تاثیر بر روی هرکول داره رو بشنویم. باید همین جا از همه ی شماایی که ساگا رو می شنوید یه تشکر ویژه بکنم و بگم ممنون از اینکه توی این چند هفته منتظر ماندید تا با ساگا بتونه با کیفیت بهتری برگرده، امیدوارم که واقعاً بهتر شده باشیم و در آینده باز هم اپیزود هایی با کیفیت بالاتر منتشر کنیم اینجا می خوام چندتا تشکر بکنم از آینازی، نیمل سیاس، الناز فتحی، محسن ام ان، معین اس اس.

پادکست ساگا: نظرات و تشکرها

اس، علی مزینانی، اتساین، ام یک، ان، کیوان میرانی، نیما صالحی، و امینشو جایی تشکر میکنم که وقت گذاشتن و روی اپل کادکست و آی تیونز برای ما نظرشون رو. گذاشتن و همینطور از فرادال، امیر، نیلوفر ندایی، امیدرضا بیات، کمال حقیقی، تنها ایزولیتد، رضا ادیب و فرشید شفیع ابادی ممنونم که توی کاست باکس کامنت گذاشت. و در مورد پادکست نظر دادن، امتیاز دادن و نظر گذاشتن به خصوص در جایی مثل اپل پادکست یا کسب و کار یکی از راه هایی هست که میتونه به پادکست ها برای بهتر شدن کمک کنه، پس شما هم اگه دوست دارید صداتون رو به گوشتون. سازندگان پادکست برسونید، این یکی از روشهای خیلی خوب هست. از همه اونایی هم که این مدت از طریق ایمیل و تلگرام و یا توییتر پیام دادن و نظراتشون رو گفتن. متشکرم شما هم میتونی از طریق ایمیل با نشونی ساگا پودکاست آی آر . و یا با با من. در ارتباط باشید. پادکست ساگا رو میتونید از همه اپلیکیشن های پادکست از جمله اپل پادکست و گوگل پادکست و کاست باکس و همینطور اسپوتیفای با جستجوی کلمه گلوسینگ پادکست ساگا رو هم میتونی در تلگرام و همینطور شنوتو با جستجوی برای ساگا پادکست همان هم پیدا کنید خیلی خیلی زود میتونم توی اپیزود بد باتون باشم و فعلا از طرف من از پادکست ساگا تا داستان بعد، داستانتون خوش، خدا نگهدار.