اول | آغاز

آخرین آپدیت : ۱۸ تیر ۱۴۰۳توسط

اغاز

گوش بدید به اول | آغاز

00:00 تا 00:04: تجربه مدرنیته و زیبایی خیابان های تهران
00:04 تا 00:07: تاریخ سازی دریای تهران
00:07 تا 00:17: موزیک ویدیویی بندر دلگیر تهران
00:17 تا 00:18: وداع با عمو اسخر
00:18 تا 00:24: عمو اسخر و شبی که باران آمد
00:24 تا 00:30: جوانی عشق و تریاکی
00:30 تا 00:31: برنامه ی جمعه شب از کانال سنت کلود

تجربه مدرنیته و زیبایی خیابان های تهران

پایین ، کمی و واقعا (خنده تماشاگران) (خنده تماشاگران) (خنده تماشاگران) پیدا کردن خطا یا وضعیت را نمی دهند و من می خواهم فهمیدم که. پرواز هوایی انجام خواهد شد. [مذکر] اُو، تو تهرونه یعنی شهری که هتی که توش من این حرکت را دیدم. (خنده) تری بنویسم از تنگی دل همچون مهتاب زدهای از قبیله آرش بر چکاد صخرهای زهجان کشیده تا بُن گوش به رها کردن فریاد آخرین کاش دلتنگی نیست، نام کوچکی میداشت تا به جانش میخواندی در بندر تهران به غروب های بی تو به کشتی ها، نفت کش ها (خنده تماشاگران) اینجا رادیو بندر تهران. قسمت نخست: آغاز سوزان سانتاژ در کتابش خیابان یک طرفه می نویسد: مشغولیت مردی است که در پرزنی هایش خود را به خیال روزانه می سپارد، به همه جا نگاه می کند. در فکر فرو می رود و گشت می زند. بعد از خواندن این تکه به این نتیجه رسیدم که چگونه خیابان و نوع شهر است که ایده ها را میسازد. ایده ها محصول شهرند، خلاقیت ها در خیابان میروند. به تعبیر مارشال برمن، شهر تجسم مادی مدرنیته است.

شهر، زادگاه نظم، ها و ناسازهها حفظونی ها و فقدان ها، عزت ها و مصائب است. اگر بپذیریم ایده ها هم علت و هم معلول نظم ها و نابسامانی ها هستند. در اینجاست که به خوبی در خواهیم یافت، شهر و خیابان بهترین و تنها ترین مکان ظهور برمن در کتاب تجربه مدرنیته خود با اشاره به تفاوت های میان سنت پترزبورگ اختلافات بنیادین میان فیودور داستایوفسکی و بودلر در فهم مدرنیته را ناشی از نوع شهری می داند دو در آن میزیستند. در آن قدم می زدند، اما در همین تهرانی که گاهی از آن خسته میشویم خیابانهایی هست که دل را میبرد برای پیاده روی این همین خیابان ولیعصر است، از میدان ونک تا تجریش، سربلایی هست، به نفس نفس می افتیم اما خب. پیاده رفتن آن دلچسب است. از سمت راست که به میدان میرسی اداره پست را هم رد کنی گلدسته و گنبد امامزاد صالح دیده می شود. از بین خطی ها که همیشه داد و اربده می زنند آن تابلوهای تبلیغاتی که معمولا چند ماهی از دنیا عقب هستند، در میان دود مینی بوسها و تردد جمعیت جی، اوشه ای گیر می آوری و میستی. راه و راه رفتن در آن در هر فصلی دوست داشتنی است. پیاده روی های خیابان ویلاو و تالغانی و بهار هم خوب است و یکی دو جای دیگر، اما گنبدی به زیبایی گنبد امامزاد صالح در تهران نداریم.

تاریخ سازی دریای تهران

البته نداشتیم. صحیح تر است. بگذارید از واقعیت دیگر برای شما بگویم. از ابتدای تاریخ به ما دروغ گفتند. زمانی به این دروغ تاریخی پی بردم که اجازه دادم تخیلم تمام معادلات جهان هستی را بهم بریزد. زمانی به این نتیجه رسیدم که بوی نم دریا و شهرهای ساحلی به مشامم رسید. مثل یک سگ تمام شهر را بوبیدم تا به غربترین نقطه اش رسیدم، دریای بیکران که انتهایش ناپیدا بود. تهران بندر است، دریا دارد. از آن روز کارم این شد که تمام کتاب های تاریخی را ورق بزنم.

و دنبال نشانه ای برای حضور این دریا باشم. اما واقعیت خشمگین تر از آن چیزی است. که من گمان میکردم بندری متروکه با تمام بارگیرها و نفت کش هایی که از کار افتاده تا به حال این بندر را تایید دارید؟ ما تاریخ ساز باشیم، تهران دریا دارد. بندر است، گر نباید خالی نبات بگذاریم که دیگر صدای مرغ های دریا راستش اینه که جا باغات عجیب زیادی خواهد افتاد. و دار انداری احرام (مذکر) (مذکر) [مذکر:مذکر] (مذکر) (مذکر) (مذکر) اره. (مذکر) قنومها اغيار جا بندر تهران و صدای بندر را از یه ایده شخصی و بندر نبوی. موزیک ویدیویی (مذکر) موسيقي و آهنگ ها بیستم مرداد یک هزار و سی و هفت است. اولین برنامه ای هست، عنوان رادیو بندر تهران. .مطاعم

موزیک ویدیویی بندر دلگیر تهران

موزیک ویدیویی رادیوبانیون یک جمعه در میان میان شما است. از هر زمانش براتون حرف به قراره خیلی خیلی خوشم اومد سلام. (مذکر) سلام و سلام سلام. (خنده تماشاگران) رفیق رفیق رفیق (مذکر) سلام سلام و سلام. .فاهم یه نبوی و یه راه معلّق (خنده تماشاگران) سلام. (مذکر) [مذکر] (مذکر) .مذکر .مذکر (مذکر) سلام.

و به او می گویند (مذکر) .مذکر .مذکر (مذکر) (مذکر) (مذکر) (مذکر) (مذکر) موزیک ویدیویی در بندر دلگیر تهران به غروب های بی تو نگاه می کنم به کشتی ها، نفت، کش ها، زن ها و خیابانها و مستی پنهان مردان و بر روی عرشهای گوشگیر و انزوای موج تا لبالب میدان آزادی بیاد برمیگردد و مرغان دریایی مهرآباد در پرواز کاش یکیشان سوارم کند و بر بال خود آرام آرام مرا با خود ببرد به هر کجا که دلش خواست بالا، بالاتر از نفت کش های میلاد، این حجم دلگیر بی تو خفه ام می کند وقتی به یاد می آورم لانگرهای میدان آرژانتینو ترمینال جنوب را و جنوب را و می روم از شهری که هر روز شب است تهران به غروب ها یعنی تو بکشتی ها نه نفت کش ها، نگاه ها می کنم به مستی مردام بر عرشه ها انزوا گوشه گیر تنها نگاه می کنم موج آلبا بعدش می آیم تا می دونم آزادی و باز می گردم کاش مرغانه مهرابا مرا بر بال خود می بردند هر کجا رها میکردم در بندر تهران میان نفت کش ها به روز ها ببیتو چشم می بازم این روزها دلخوشم شاید آکارد آنها در این بندره دلگیر هنوز می نوازم می کنم هنوز سایه هایی هستم که در خانه ها اوشان تنها میخند و میچرخند ای کار تو باشی یکی میان آنها در این بندر دِلِ گِرِهِهِم هی هی شعری برای شما خواندم از سجاد افشاریان بر روی بندر از گروه بومرانی. موزیک ویدیویی مذکر موسيقي هاي موسيقي موجه لبا لپیچ میآیا تا میدان آزادی و باز می گردم کاش مرغام مرا بر بال خوب می بردند هر کجا رها می کردم خیابون قول می کنم هنوز سایه هایی هستن که در خانه ها آنها تنها میخندند و میچرخند باش تو باشی یکی میان آنها در این بندر بَلِ در بندر تهران به غروب های بی تو به کشتی ها، نفت کش ها. هی عمو اسخر مرد، اسری مادر زنگ زد، گفت عمو اسخر، بعدش من من کرد، فهمین تمام مدتی که در راه خانه گم و اسقر بود صحنه ها را در ذهنش بازسازی کرد. سوئیلا خانم ریشاش را می زند، موهایش را کوتاه می کند، حمامش می کند، تر و تمیز، روی ویلچر سوار می شود. ریش می کند و می گذاردش روی تخت، تاق باز میخوابد. و چند ساعت بعد تمام شود. لایه در را که باز گذاشته بودند وارد خانه شد، جلوی در توی راهرو کفش زیادی نبود.

وداع با عمو اسخر

خلوت، خانه تاریک بود، چراغ های گازی دیواری را روشن کرده بودند. چم هایی هم گوشه و کنار خانه میسوختند، هوای خانه سرد بود. صدای صدای قاری قرآن خیلی آرام میومد در فضا پخش بود، مثل بوی اسفند. البته مثل بوی کافور کیف را از دوشش برداشت و گذاشت کنار چوب لباس فلزی زیر کت عمو اسخر که خاک رویش نشسته بود. از حال رد و وارد پذیرایی شد، چند نفری دور تا دور تکه به پشتیها نشسته بودند، سرها رو به پایین. پدرش را گوشه پذیرایی شناخت، قرآنی باز کرده بود، آن طرف در تخت عمو اسقر بود، خوابیده بود. و رویش ملافه ای سفید انداختند. پایینه پایش پنکه ای روشن بود. آن طرفش کولر گازی گذاشته بودند ، انگار قرار بود فردا صبح جنازه را ببرند به هیک صحرا او را گذاشته بودند برای وداع.

رفت سمت پدر، میخواست کنارش بنشیند که زیر لب آرام گفت، میخوای ببینیش؟ مکسی کرد. توی چشمان پدرش اشک بود. دو زانو رفت تا پای تخت، ملافه را از روی صورت عمو ازقر برداشت. بچه شده بود، گرد و کوچک، دست راستش را روی صورت و سرش را روی پیشانی گذاشت. هنوز بوی شامپو تخم مرغ میداد گریست سخت. برای او گریست. برای خیلی چیزها گریست. ساعتها گریست. پاهایش خواب رفته بود.

عمو اسخر و شبی که باران آمد

ذوق ذوق میکرد، سرش را برداشت، صورت عمو اسقر خیس شده بود، ملافه را روی صورتش خیلی آرام، آن تکه یه ملافه که روی صورتش بود خیس شد قالب صورت عمو اسخر را گرفت، بلند شد و رفت توی حیاط و روی ایوان نشست، باران می آمد. باد می آمد، صورتش شسته شد و بلند شد و کیفش را برداشت. دم در کتونی هایش را پوشید که مادرش از پله ها پایین آمد و روی نرده ها دولا شد. کجا داری میری؟ غذا سفارش دادن، همه دارن میان فلش کن بره. پدرش بود که آمده بود زیر چارچوب در ایستاده بود، بلند شد، روی پنجههاش ایستاد و سرش را روی شانهای مادر گذاشت چند ثانیه ای. احتیاج داشت، پیشانی مادر را بوسید و گفت، بر می گردم، از خانه عمو اسخر بیرون زد. برنگشت، باران نبود، رگبار بود، از کوچه های تنگ و باریک و طولانی می گذشت. خانه ها چند قدمی جلو میآمدند و کوچه ها تنگتر و تنگتر میشدند و راه رفتن دشوار. دوست داشت دستی چند یکی از آسمان میومد و بلندش میکرد و می گذاشتش جای بلندی خیلی بلند، مثلاً، بام بندر تهران به خانه رسید.

شات اول برای عمو اسخر است امشب. شاد های بعدی صاحب ندارد. یادداشتی برای شما خواندم از علی بزرگیان، البته با این توضیح که نوشته بود. دیشب یکی از اعضای باقی مانده از آن هنگ کم شد، از آنها تعداد زیادی باقی نمانده. چی از نسلی بودند که مهمترین، بی ارزش ترین، بهترین، گهترین، زیباترین، غم انگیزترین، شادترین مسخره ترین که سلاورترین خاطراتشان در خاکریزها و سنگرها میگذشت بچه های هرکدامشان دیگری را عمو صدا می زدند، عمو می دانستند، در واقع عمو بودند. یکی شان عمو اسخر بود، از سال شصت و شش روی تخت بود، روی تخت ماند، روی تخت هم مرد. از خانه یکی دو بار در تمام آن سوالات بیرون نیامد، البته جایی هم نداشت، فراموش شده بود، خودش هم. هم فراموش کرده بود، سیاهی مطلق، تو یک تاریکی ماند که آدم به هر کثافتی عادت می کند، این را تولستوی گفته توی جنگ و صلح، و حالا آنچه که می شنوید. همسایه با صدای محسن چاوشی، دریا واسه کشتیای بی سرنشین جان نداره، پس من چرا غرق بودم تهران که دریا نداره؟ این گوشه از شهر امنه من سعی کردم نمیرم می گیرم که آخر این گلچه پلو بگیرم تا سالها سر شینه این گوش از شهر بودی اما با منکرین همیشه هانی و صدا هی مارامشه قبل طوفان ابروی اون رو یه ماهه مرد گفت هر شب توفان سختی تو راه چند روز چند سال چنگال ، اسد پامو و گوزشته ، قلبم به او می چرخد بعد از این خیابون گذشت گوشمایی با موج موهات رفیقه عشق من این تنگ کوچیک یه کوچیکه اما عمیقه دریا واسه کشتیهای دارنشین جون نداره اصلا چرا غرق تو در اون تهران که دریا با طعنه موزیک ویدیویی (مذکر) موزیک ویدیویی هرجا پیت رفته بودم دلتنگ برگشته بودم آشفته بود.

جوانی عشق و تریاکی

خاصه گار از جنگ برگشته بودم من خوب بودم تا این شهر با خشکسالیش بدم کرد، خوب شد، خدا رحم کرد و عشقت دریا زد دریا واسه کشتیای بی سرنشین جان نداره پس من چرا غرق بودم تهران که دریا نداره دریا واسه کشتیای بی سرنشین جان نداره، پس من چرا کار میکنم؟ من در تهران بودم که دریان نداره دریا واسه کشتی ها بی صبر نشین جون نداره پس من چرا قراره بودم تهران کردم دریا برای کشتی های بی صبر نشین نداره پس من چرا قراره در دم تهران که داریمار نداره نامه به عشق تریاکی اول خواب دیده بودم که موهایت فرست، رنگش خرمایی، همان خرمایی که به طلائی می زند. خواب دیده بودم، رو به رویت مینشینم و به چشم هایت نگاه می کنم، تو میخندی و مانند تمام زن آنها میگویند چقدر دنیای ما دو نفر متفاوت است. می گویی همین که آدمها به یکدیگر نزدیک نشوند بهتر است، می گویی وقتی نقاط تاریک دنیایی همراه اما من حواسم در گوشه ای از خواب و رویایم به این بود که می بینی باران می آید، حواست هست، دلم می خواهد در همین آخر مردادی عاشق شوم. یک گوشه ای، یک نفری که دستانچه بزند و من تا نفس دارم برایت شعر بخوانم. می دانم. می دانم. می دانم اولین سوال شما قبل از اینکه بپرسید چرا این خطوط برایتان می نویسم این است که چرا عشق تریاکی اما این اعتراف تلخی است. باور کنید، من حتی اسم شما را فراموش کرده ام و گمان می کنم این فاجعه بارترین اتفاقی است که می توانست بیفتد. به آخر اسمتان را یادم برود.

مرجان بود، چند روز پیش، یک فایلی برای من فرستاد و گفت گوش بده، کاش گوش نداده بودم. کاش باور میکردم که صدا و موسیقی اثرش بیشتر از چشم هاست که اثرش بیشتر از لمس هاست. فایل را باز کردم و گوش دادم، نه یک بار و دو بار که به خودم آمدم و دیدم بالای بیست و سه بار. و هر بار که انگار برای اولین بار می شنوم، صدایتان دو رگه شده بود، مانند کسانی که از مصرف بالای سیگار و تریاک، بخشی از تارهای صوتیشان ماهیتشان عوض می شود. دیگران قبلی نیستند و خب ، چقدر بهتر ، شاید شما تنها کسی باشید که از معتاد شدنش خوشحال شده باشید. شاید شما تنها کسی باشید که بابت حضورش کمتر از پدرم متنفر باشم. کاش اسم شما را به یاد نمی آورم کاش نمی روم سراغ مرجان و اسم شما را از او کاش مدتها بتوانم با صدایتان خیالپردازی کنم، سفر بروم خیال کنم هستید و برای شما و با شما بخوانم و زمزمه کنم. تنها منتظرت بودن، بادۀ ناکامی میدیدم هجرتو پیمودم منتظرت بودم منتظرت بودا سلام سلام سلام اون شب جان فرساومن بی تو نیاسوده که شدم پیرزغم آن شب فرسودم منتظرت بود اولین نامه رو شنیدید به عشق تلاییکی که قرار است در هر قسمت از رادیو بندر تهران گوشه ای از این نامه را برای شما بخونم، و حالا آنچه که می شنوید. شب انتظار با صدای مرحوم داریوش رفیع صبحگاه نوجه چوپری خنده زنان احمد یزرا غم ها به سر اومد زنگ غم داران از زل به زدو بودم منتظر بودم این قسمت از رادیو بندر تهران هست.

برنامه ی جمعه شب از کانال سنت کلود

برنامه های ما یک جمعه در میون پخش میشه، قسمت دوم رو می تونید نهم شهریور، ساعت هفت شب، از کانال همچنین صفحه سنت کلود ما را دنبال کنید و بشنوید ، همچنین صفحه اینستاگرام ما و توییتر باز است و می توانید آن را مشاهده کنید. نظراتتان را برای ما بنویسید، خانمها، آقایان، ارادتمند، اینجا بندر تهران. می تونم بخیر ، می تونم ازون تپه ی دورات دیدای تو از دل و جان من شده مفتونم دارون اشغ جنون مفتور تو بودم اکنون نزد من بشنوت و صلاة من منتظر بودم منتظر بودم منتظر بودم منتظرت بودم